مقاله ۴2/۹۸
۲5 بهمن ۱۳۹۸- ۱4 فوریه۲۰۲۰
پیش گفتار
روان شناسی مارکسیستی – که با نوآوری و کار و تلاش روانشناسان کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پایه گزاری شده بود – وارونه (برعکس) روان شناسی بورژوازی، انسان را تنها فراورده ساختار بیولوژیک نمی داند، بلکه انسان را افزون بر ساختار بیولوژیک آن همچون باشنده اجتماعی و فرهنگی می بیند که وامانده های تکاملی تاریخ هستی را در خود اندوخته دارد. بدین گونه روان شناسی مارکسیستی، انسان را یک سویه به برده ژن های خود دگرگون نمی کند. روان شناسی مارکسیستی، انسان را باشنده پیچیده ای می داند که با بر خورداری از ویژگی های تکامل چندین میلیارد ساله هستی، با وحدت دیالکتیکی میان بیولوژی و اجتماع ، روان خود را در روند کنش و پیوند با دیگران و طبیعت پیرامون می سازد. انسان در این روند هم ساخته و دگرگون می شود و هم پیرامون خود را می سازد و دگرگون می کند.
بنابراین انسان یک باشنده تاریخی(phylogenetic) و اجتماعی(sociogenetic) و بیولوژیک(biogenetic) است که با کنش خود در هر جامعه ی ویژه خود را می سازد(ontogenetic).
برای همین هم انسان ها در روند تاریخی گوناگون و در اجتماع ها و فرهنگ ها گوناگون و بسته به کنش های گوناگون با دیگران و بسته به ژن هایی که از پدرومادر به آن ها رسیده است، همچون انسان های گوناگونی ساخته و پرورده می شوند. بدین گونه حتا دو انسان یکسان با هم دیده نمی شود.
منش (شخصیت) و آگاهی انسان در فرآیند دیالکتیکی سازه های (عوامل) بیولوژیک (biological) – روانی (psychological) و اجتماعی (sociological) ریخته گری می شود. نادیده گرفتن هر سازه ای، همه ی سویه و لایه های شخصیت و آگاهی انسان را برای مان آشکار نمی کند. برای همین انسان با دیگر جانوران سراسر یکسان نیست، چرا که راه تکاملی دیگری را پیموده است. برای همین انسان امروز ما با انسان سد سال پیش سراسر یکسان نیست، چرا که در جامعه پیچیده تری می زیید. برای همین انسان ها از اجتماع و فرهنگ های گوناگون با هم سراسر یکسان نیستند، چرا که پیشرفت شیوه تولیدی دیگری دارند. برای همین انسان های یک جامعه با همه ی ویژگی های یگانه با هم سراسر یکسان نیستند، چرا که در کنش اجتماعی خود پیوندهای انسانی گوناگونی می سازند و ژن های دیگری دارند. برای همین دو برادر یک خانواده با همه ی همسانی ها، سراسر همانند هم نیستند، چرا که در کنش اجتماعی خود پیوندهای انسانی گوناگونی می سازند.
با اینکه روانشناسی بورژوازی در پنجاه سال آغازین خود حتا نامی از مارکس نبرده بود، ولی هم اکنون روانشناسان بورژوازی برای افزایش ارزش افزوده و پدید آوردن نیاز خرید در انسان ها دریافته اند که رفتار، کردار و پندار انسان را می توان با فناوری دیجیتالی به گونه ای برنامه ریزی کرد که سرانجام آن آفریدن آگاهی دروغین (false consciousness) و انسان با ویژگیهایی است که الگو نئولیبرالی سرمایه داری به آن نیاز دارد. شیوه این کار بسیار آسان است. با دگرگون کردن شیوه تولید جامعه انسانی و پیوندهای انسانی و با پشتیبانی فناوری که آگاهی دروغین در نزد توده ها می سازد، می توان انسانی با ویژه های دیگری آفرید.
بگذارید پیش از شکافتن این داوی (ادعا) به کارکرد بیولوژیک مغز انسان نگاهی داشته باشیم.
هنگامی که از کارکرد بیولوژیک مغز سخن گفته می شود، باید افزود که کارکرد بیولوژیک مغز با درون مایه ( مضمون) اندیشه انسانی یکسان نیست. همان گونه که در بالا آمده است، اندیشه انسانی برایند وحدت سه عنصر بیولوژیک، روانی و اجتماعی در انسان است که در آن زبان، نقش برجسته بازی می کند. در این بخش ما تنها می خواهیم نشان دهیم که چگونه نئولیبرالیسم با دانش از عنصر بیولوژیک کارکرد مغز انسان، نقش عنصرهای اجتماعی و روانی را در زندگی انسان کاهش می دهد تا انسانی با ویژه گی های دلخواه خود را بسازد.
شیوه کارکرد بیولوژیک مغز
ما کودک تازه به دنیا آمده را نوزاد می خوانیم. اما همین نوزاده در نهاد خود راز و رمز ۳,۵ میلیارد سال تکامل را نهفته دارد. مغز انسان در تاریخ انسانی خود به گونه ای تکامل یافته است که انسان را برای زنده ماندن هنگام برخورد با پیرامون سرکش خود یاری کند.
تکامل دو ساختار (مکانیسم) بنیادی برای زیستن و زنده مانی (بقا) اندام واره (ارگانیسم) آفریده است که در انسان وامانده شده است (به ارث رسیده است).
نخستین مکانیسم، سیستم دلواپسی (اضطراب) است که ما برای دوری گزیدن از رویدادها و چیزهای ناگوار و گزینش میان گریز و یا رودررویی و کارزار آماده می کند. مغز انسان به گونه ای برنامه ریزی شده است که هنگام روبرو شدن با پیشامدهای ناگوار و یا جانوران هراس انگیز با آفرینش هورمون آدرنالین (adrenaline) انسان را برای نبرد و یا گریز (فرار) آماده می سازد.
مکانیسم دوم، پاداشهای رفتاری است: هنگامی که رفتار ما، بخت زیستن ما را بالا می برد، مغز ما با ساختن هورمون های شیمیایی و فرستادن آن در تن ما به ما پاداش می دهد.
بدین گونه هنگامی که ما در یابیم که رویداد و یا چیزی در پیرامون یا کنشی با پیرامون ما برای زنده ماندن ارگانیسم ما برجسته است، مغز با ساختن چهار هورمون ویژه به ما پاداش می دهد.
ریشه بیولوژیک این هورمون های پاداش دهنده که حس خرسندی نیز در ما می آفریند در مغز ما است. این مغز است که برای حس شادابی و بهروزی ما چهار هورمون: دوپامین (dopamine) ، سروتونین (serotonin) ، اکسی توسین (oxytocin) و اندورفین (endorphin) می آفریند. مغز بی خود و بی جا به آفرینش این هورمون های شیمیایی نمی پردازد بلکه اینها برای انجام کارهای ویژه ای تکامل یافته اند. هنگامی که رفتار انسان بخت زنده مانی (بقا) او را افزایش می دهد، این هورمون ها با تراوش خود به انسان پاداش می دهند. در اینجا ما خیلی کوتاه تنها به دو هورمون دوپامین و اکسی توسین (dopamine, oxytocin) می پردازیم که با آماج این نوشته پیوند دارد. هنگامی که ما به برآورده شدن یک نیاز نزدیک می شویم، مغز برای پاداش ما دوپامین (dopamine) می آفریند.
مغز به ویژه هنگام سه رفتار ویژه که به زنده مانی انسان کمک می کند با تراوش و روان کردن دوپامین در تن به انسان پاداش می دهد: یک- هنگام پیوند و آمیزش جنسی ، دو- هنگام تهیه خوراک و سه- هنگام آگاه شدن از پیرامون خود.
آمیزش جنسی بخت زنده مانی گونه انسان را افزایش می دهد؛ خوراک پذیرفتار (ضامن) زنده مانی درونی ارگانیسم انسانی است؛ و آگاهی از پیرامون بخت زنده مانی ارگانیسم انسانی در برخورد با ناگواری های برونی می افزاید.
هنگامی که انسان در جمع از پشتیبانی گروه و هم گونه گان برخوردار است، او آرام و آسوده است. در این هنگام مغز اکسی توسین (oxytocin) می آفریند. بدین گونه خداوند تکامل، به کسانی که در کنار هم مانده اند و با هم زیسته اند پاداش می دهد تا بخت بیشتری برای زنده ماندن خود و فرزندان خود فراهم کنند.
بدین سان مغز انسان از نظر ژنتیکی رمزگذاری و برنامه ریزی شده است که تا هنگامی که انسان ها در یک گروه با هم زندگی می کنند به ان ها پاداش بدهد. برای همین هم از همان آغاز تکامل انسان، برنامه نگه داری از کودکان و نوجوانان و رفتارهایی که پیوند گروهی را نیرومند می کرد، با هم همپوشانی پیدا کردند.
پس از این بررسی بگذارید نگاهی کوتاه داشته باشیم به چگونگی تراوش این هورمون های شیمیایی هنگامی که ما در رسانه های ”اجتماعی” دیجیتالی جستجو و کنش می کنیم.
مغز دیجیتالی
هنگامی که ما برای بررسی از چگونگی زیست گاه خود به پیرامون خود می نگریم و از ناگواری ها و خوش گواری های در پیش اگاه می شویم، مغز با ساختن شیمیایی دوپامین (dopamin) با ما پاداشی می دهد که آن چنان نیرومند است که حس بهزیستی را در ما می آفریند. در دنیای نوین ما روبرو شدن با ببری کمین کرده در بیشه زاری، از پیشامدهای کمیاب است ولی کار کرد بیولوژیک مغز ما و ساختار پاداش دهی شیمیایی آن هم چنان یکسان است. مغز ما برای آگاهی یافتن از آن چه که در دنیای دیجیتالی می گذرد به ما پاداش می دهد. هر بار که ما در درون این تاربندی دیجیتالی خود را از پیرامون خود آگاه می کنیم و یا با دیگران پیوند می خوریم، مغز ما دوپامین به تن ما روان می کند و بدین گونه به ما پاداش می دهد.
به زبان دیگر، آن هورمونی را که مغز نیاکان ما هنگام آگاه شدن آن ها از ببر کمین کرده تراوش می کرد، مغز انسان امروزی هنگام به روز کردن آگاهی ما در دنیای دیجیتالی می آفریند. هنگامی که ما از تازه های فیس بوک، توییتر، اینستاگرام ووو آگاه می شویم، مغز ما درجا با ساختن این هورمون به ما پاداش می دهد.
پژوهش ها نشان می دهد که هورمون اکسی توسین هنگام کنش های اجتماعی در جمع انسانی و پیوند عاشقانه در مغز آزاد می شود. مغز با ساختن شیمیایی هورمون اکسی توسین به ما انگیزه می دهد که همراه گروه باشیم و همواره به جمع گرایش داشته باشیم. شگفت انگیز اما این است که هنگامی که ما در دنیای دیجیتالی با دیگران پیوند می یابیم، هورمون اکسی توسین نیز در تن ما آزاد می شود. رسانه های ”اجتماعی” دیجیتالی مانند فیس بوک یا اینستاگرام بهترین کالاها برای برانگیختن مغز به تراوش هورمون های پاداش دهنده هستند. این همان پاداشی است که به نیاکان ما انگیزه می داد تا تلاش کنند نشانه های (signals) اجتماعی را برای سازگاری با نیازها، خواسته ها و بهزیستی در گروه خود یاد بگیرند. پژوهش ها نشان می دهد که تنها ده دقیقه کنش در تاربندهای ”اجتماعی” ۱۳ درسد آفرینش اکسی توسین در مغز را افزایش می دهد. به زبان دیگر، آن هورمونی را که مغز نیاکان ما هنگام همگرایی انسان با هم گونه خود می آفرید، مغز انسان امروزی هنگامی که ما در دنیای دیجیتالی با کسی ” گپ” می زنیم، می آفریند.
پس از این بررسی کوتاه، خواننده از خود خواهد پرسید که اگر مغز ما در دنیای دیجیتالی همان هورمون هایی که نیاکان ما برای زنده بودن به آن نیاز داشته بودند را می آفریند پس چرا این رسانه ها زیان آور خوانده می شوند.
زیان های مغز دیجیتالی چیست؟
پرسش پسین این است که اگر مغز ما برای جستجوی و کنش ما در اینترنت به ما پاداش می دهد، پس چرا این کار را نکنیم؟ پاسخ این است که خوی گیری به رسانه های ”اجتماعی” دیجیتالی زیان های فراوانی برایمان دارد که در زیر به بررسی برخی از آن ها می پردازیم.
یک– انسان را تنها می کند: مغز هنگام کنش در دنیای پنداری (مجازی) دیجیتالی به آن اندازه هورمون عشق، اکسی توسین (oxytocin) می سازد که انسان انگیزه خود را برای ساختن پیوندهای پایدار راستین انسانی از دست می دهد.
بدین گونه دنیای پنداری دیجیتالی هر روز جانشین پیوندهای اجتماعی ریشه دار در دنیای راستین می شود. کنش های اجتماعی و پیوندهای راستین انسانی دیگر برای ما دلکش و کشنده نیست، چرا که ما پاداش این کار را از جای دیگری و برای کار دیگری به رایگان دریافت کرده ایم.
تنهایی تاریکی که رسانه های دیجیتالی می سازند، جوانان را در کام خود فرو می برد. دست های پیدا و پنهان این رسانه ها کاربران را به سوی شکنبه (دره) تنهایی می رانند. دنیای دیجیتالی روزگار انسان را سياه و آتش تنهایی را دامن گیر بسیاری از کاربران کرده است. این جوانان در دوزخ سوزان بسر می بردند که از آتش آن راه برون رفتی نمی یابند.
به زبان دیگر، کنش در تاربندهای ”اجتماعی” سرشت اجتماعی انسان را آرام آرام از بین می برد. پاداشی که مغز هنگام پیوند عاشقانه، تهیه خوراک و هوشیاری باره ان چه که در پیرامون ما می گذرد به نیاکان ما می داد، امروز همان مغز همان پاداش را به هنگام بازدید از رسانه های دیجیتالی به ما می دهد. انگیزه انسان برای یافتن عشق را از بین می ببرد.
هنوز بازتاب عشق در مغز ما سال خورده ها این گونه است که غنچه ی عشق، بر لب دختری جوانه می زند. مرد چوپان گل روی این زن زیبا را در آب چشمه می بیند و به او دل می بندد. چوپان با این دلباختگی بوسه بر لب نی می زند و دختر با شنیدن نوای ساز مرد چوپان به راز عاشقی او پی می برد. هنوز هنگامی که سخن از عشق می شود ما سال خورده ها به لیلی و مجنون؛ شیرین و فرهاد؛ تهمینه و سهراب؛ می اندیشیم. ولی در مغزی که نئولیبرالیسم با دستکاری (manipulation) ساختار بیولوژیک مغز انسان می سازد کششی برای این رنج های عاشقانه دیگر در دل ها نیست.
دو– انسان را نادان می کند: تلفن های هوشمند زمان ما را می گیرند ولی ما را خردمند تر نمی کنند. پژوهش های فراوانی نشان می دهد که داشتن تلفن هوشمند ما را نه تنها هوشمندتر نمی کند بلکه نادان تر می کند.
رویدادها و چیزهایی که ساختار پاداش و اسیمه سری ما را بر می انگیزند، رویکرد (توجه) فرینه و برجسته ما را بدست می آورند. توانایی ها و زبردستی ها در هر رشته بسته به آن دارد که ما چه کاری را با چه شور و رویکردی در خور آن انجام می دهیم. ما می دانیم که رویکرد متمرکز پایه یادگیری دانش و چیره دستی در پیشه های گوناگون است. اما هرگونه دست و پاگیری (مزاحمت) از سوی رسانه های دیجیتالی، برای نمونه برای بررسی فیس بوک و یا دیگر چیزها- مایه (باعث) از دست دادن رویکرد ما به نکته برجسته و بنیانی می شود و رویکرد ما را به جاهای دیگری پرتاب می کند.
این رسانه ها رویکرد ما را همواره به سوی پاره های گسسته و جدا از هم رویدادها می کشانند و بدین گونه ما از پیوند دادن دیالکتیکی میان جز و کل (پاره و همگ) پدیده ها و رویدادها ناتوان می مانیم. اندیشه کاربران کلاف سردرگمی می شود که آغاز و پایانی ندارد. پرنده اندیشه اشان در قفس تنگ دیجیتالی زندانی می شود و نای پرواز ندارد. و بدین گونه انسان نمی تواند با پیوند دیالکتیکی میان ریزبینی پاره های یک رویداد و دید پرنده ای (bird’s-eye view) در باره کل (همگ) رویداد به شناخت درستی از رویداد آن دست یابد.
اما کامیابی رسانه های دیجیتالی در این است که بیولوژی مغز ما برای هر تلاش ما برای آگاهی از پیرامون ما به ما پاداش می دهد و این پاداش هنگام پریدن رویکرد ما از شاخه ای به شاخه دیگر حس خوبی در ما می سازد. اما رویکرد ما هرچه بیشتر گسسته و یا پراکنده شود، توانایی یادگیری ما کم تر می شود.
سه– انسان را نگران می کند: پژوهش های بی شماری نشان می دهد که به ویژه دختران دبستانی و دبیرستانی پیوسته پریشان و نگران هستند، چرا که همواره باید خود را از آن چه که در رسانه های ”اجتماعی” رخ می دهد آگاه سازند، و از فرمان، دستورکار و شیوه نامه آن ها پیروی کنند. این دختران همواره نگران پنهان ماندن و ندیده شدن خود در این دستگاه دیجیتالی هستند و دوست دارند که خود را در این رسانه ها دوست داشتنی نشان دهند. بررسی های سال ۲۰۱۸ نشان می دهد که نزدیک به نیمی از کاربران جوان رسانه های ”اجتماعی” می گویند که اینستاگرام، فیس بوک ان ها را نگران و سراسیمه می کند.
این جوانان در این رسانه ها ان چنان به دید دیگران در باره خود وابسته شده اند که همواره خود را آگاه نگه می دارند تا از کاروان دیجیتالی پس نمانند. پس ماندگی آن ها در این رسانه ها مانند تنها ماندن نیاکان ما در زمان یورش گرگ ها، بخت آن ها را برای “زنده “´ماندن کم تر می کند.
افزون بر این، دستگاه عصبی ما به آن پیوندهایی که برای مهار برآورده شدن آنی نیازها نیاز دارد نمی سازد. مغز در پایان با روبرویی به پیشامدهایی که ناگهانی است، دچار نگرانی و پریشانی می شود
چهار– زمان را از انسان می گیرد: زیان فراوان این کار اما این است که این جستجوی بیمارگونه در دنیای دیجیتالی، زمان ما را برای کنش در دنیای راستین پیرامون ما را از ما می دزد و پیوندهای دیجیتالی را جانشنین پیوندهای گوشت و خون و تن و جان می کند. تلفن هوشمند و همزادگان دیگر دیجیتالی آن به گونه ای برنامه ریزی شده است که رویکرد ( توجه) شما را در ازای سرگرمی و اگهی به سوی خود بکشاند. و شما همواره باید برای پاسخ به چیزی یا برای آگاهی یافتن از آن چه که در رسانه ها می گذرد، آماده باشید.
ولی خواندن کتاب مغز شما را با آگهی و سرگرمی آشفته و پریشان نمی کند. شما زمان و آهنگ خواندن را خود بر می گزینید و می توانید با همان آهنگی بخوانید و بیاموزید که درخور شماست. اما رسانه دیجیتالی همواره در پیش چشم شما است و همواره با تله های بسیار رویکرد شما را به خود می کشاند و زمان آزاد شما را از شما می گیرد. کاستی های رسانه های دیجیتالی بیشتر از برتری هاست. کاربر جستجوگری که به دنبال پیدا کردن مرواریدی است به سختی آن را در گنجینه ی نهفته شده در بیابان تو در توی این تاربندی ها می یابد. گاهی این مروارید در اشکفت های (غارهای) تاریکی پنهان شده است که درازتر از درازی روز این کاربر است. چه بسا پس از جست و جوی بسیار و رنج فراوان، نومید از آن چه که نیافت و خسته از آن تیری که به سنگ خورد؛ جست و جوی را دوباره از سر می گیرد.
افزون بر این، زمان گذرانی در دنیای دیجیتالی از زمان این جوانان برای ورزش کاری و کنش های راستین اجتماعی می کاهد. رقص سرانگشتان به روی اهرمک (جوی استیک) رایانه، جانشین رقص پا در جشن و پایکوبی با دوستان می شود.
پنج– به پرورش کودکان زیان می رساند: برای بسیاری از خانواده ها، دنیای دیجیتال جایی برای خاموش و آرام کردن فرزندانشان شده است. پیامد این کار که در کمبود زمان و گرفتاری خانواده ها انجام می گیرد، این است که پدرومادران به جای آموزش و پرورش دادن فرزندان خود، این کار بسیار برجسته و پیچیده را به دنیایی واگذار می کنند که برای چیز دیگری آفریده شده است. نمو درست و پیشرفت کودک به کنش دلسوزانه و آموزنده با بزرگسالان نیاز دارد. هر خانواده ای با این کنش ها نه تنها ارزش های خانواده بلکه فرهنگ جامعه را به کودک می رساند و رفتار درست اجتماعی را در دستگاه عصبی او نهادینه می کند. هر چه کنش کودک با بزرگسالان کمتر باشد ترابرد (انتقال) این ارزش ها سخت تر و بنیاد گذاشتن رفتار جمع گرایانه در کودک دشوارتر می شود. اگر این برهم کنش (فعل و انفعال) میان کودک و بزرگسال به درستی انجام نگیرد، مغز كودک کم کم نشانه های نادرست روانی پیدا می کند که سرانجام آن دچار شدن کودک به بیماری های روانی همچون سراسیمگی، افسردگی و ADHD (اختلال کمبود توجه / بیش فعالی) خواهد شد.
کودکان و نوجوانان در آموزشگاه ها و هنگام گذراندن زمان آزاد، همواره در جستجوی یافتن خود هستند. آن ها می خواهند بدانند که کیستند و که خواهند شد؟ بنابراین آنها به دنبال شناخت و شناسایی از خود، به دوستان و دیگر الگوها در تاربندهای ”اجتماعی” می نگرند.
کودکان و نوجوانانی که پدرومادرانی با دید سیاسی- اجتماعی دارند، رسانه های ”اجتماعی” دیجیتالی را بخشی از کنش ها و پیوندهای اجتماعی خود می کنند و پیوندهای راستین در جهان بیرون از دنیای دیجیتالی را فراموش نمی کنند. اما برای بچه های دیگر رسانه های ”اجتماعی” دیجیتالی تنها جای بودن با دیگران و تنها پایگاه اجتماعی آن ها است. پیوند انسانی با دیگران زمانی که به دنیای ”اجتماعی” دیجیتالی واگذار شود، زیان های فراوانی برای دیگران دارد.
شش– انسان را بیمار می کند: روانشناسان می گویند که امروز بسیاری کودکان و نوجوانان و بزرگسالان با کمک فناوری دیجیتالی با هم پیوند دارند و وابستگی به فناوری دیجیتالی پیامدهای زیان آوری دارد که باید در باره آن هشدار داد. وابستگی دیجیتالی انسان ها و پیامدهای زیان آور آن هر روز افزایش می یابد. رسانه های”اجتماعی” دیجیتالی هم چون فیسبوک مانند بیماری واگیری در همه جا پخش شده اند، چرا که نیاز انسان برای آگهی یافتن از پیرامون خود را براورده می کنند. ما به ناگزیر باید در ان جایی باشیم که دوستان ما هستند. اگر دوستان ما در آن جا هستند، پس ما هم باید باشیم تا بدانیم که آن ها چه می کنند و چه می گویند و به چه می اندیشند.
دسترسی آنی به تلفن هوشمند برای آگاهی از آن چه که در تاربندهای (شبکه های)”اجتماعی” می گذرد، بزرگترین نوافرینی و نوآوری زمان ما است.
ولی آنچه که ساختار بیولوژیک مغز ما نمی داند این است که تلفن هوشمند یک دستگاه دیجیتالی است که برای کشیدن رویکرد ما به سوی خود برنامه ریزی شده است. تلفن هوشمند، آگاهی دیجیتالی از پیرامون ما و پیوند دیجیتالی با پیرامون ما را جایگزین هوشیاری راستین از پیرامون و پیوند راستین انسانی می کند.
افزایش بیماری های روانی میان نوجوانان، به ویژه خود آسیب زنی برایند سیاست های نئولیبرالی است که از سوی رسانه های ”اجتماعی” بر روی زندگی جوانان تراوش می شود. رسانه های ”اجتماعی”، به ویژه اینستاگرام، با نشان دادن انسان های کمیاب نام دار و پرآوازه، انسان ویژه ای را برجسته می سازد که کامروا، زیبا است و هواداران بسیاری در جهان دارد. زمانی که ما پیوسته انسان های کامروا و پیروز را در رسانه های ”اجتماعی” می بینیم، از پس افتادگی خود رنج می بریم و به بدین گونه باور به توان مندی خود را آرام آرام از دست می دهیم. روشن است که رسانه های ”اجتماعی”، به ویژه اینستاگرام می توانند، روان ما را بیمار کنند.
آغاز کاربرد رسانه های دیجیتالی کودکان هرچه زودتر باشد، زیان آن بیشتر است، چرا که مغز کودک برای رمزگذاری و برنامه ریزی (coding) نادرست آماده تر است و به راه درست کشاندن مغز کودک پس از ان که پیوندهای نادرست ساخته شده است، بسیار دشوارتر خواهد شد. پژوهش ها نشان می دهد که نزدیک به بیست درسد کودکان و نوجوانان به پیوند با دنیای دیجیتالی وابسته هستند، حتا برخی از پژوهش ها نشان از آن دارد که نزدیک به پنجاه درسد کودکان و نوجوانان به بررسی پیوسته رسانه های دیجیتالی خوی گرفته اند و رها کردن آن برایشان بسیار دشوار است. در رونوشت نو کتابچه راهنمای سازمان بهداشت جهانی (WHO) بازی های اینترنتی هم چون یک بیماری خوی کننده (اعتیاد) روانی شمرده می شود.
این خویی نیست که مانند خوی تارزن به تار خود، او را تارزن چیره دست کند. این خویی است که راه به جایی نمی برد، زنده و تپنده نیست، از زندگی و مردمانش بدور است. این خویی است که ترا ناگزیر و ناخواسته، آرام آرام از گلزار انسانی بر می دارد و در کویر دیجیتالی تنها رها می کند. مغز تو چنان به کبوتر تویتر خوی می گیرد که کبوتر صحرایی را هنگام دیدن نخواهی شناخت.
با خواندن آن چه که گفته شد، خواننده کنجکاو به خود می گوید. -باشد ما می پذیریم که بودن در رسانه های دیجیتالی زیان آور است ولی این کار چه پیوندی با ایدولوژی نئولیبرالیسم دارد؟
رسانه دیجیتالی آموزش دهنده انسان نئولیبرالی
برخی از دانشمندان و پژوهش گرانی که وابسته به دستگاه بزرگی که رسانه های ”اجتماعی” دیجیتالی را در دست دارند نیستند، ما را از زیان های خوی گیری به این رسانه ها آگاه کرده اند و در باره پیامدهای ناگوار آن به ما هشدار داده اند. اما آن چه که آن ها به ما نشان می دهند، تنها نوک آشکار کوه یخ است. تنه کوه یخ در دریایی از تله های گوناگونی نهفته است که این رسانه ها برای گمراهی و فریفتن ما گسترده اند. آشکاری پهنه و پیامدهای ناگوارای خوی گیری به این رسانه ها تنها با شنای زیر آب و پژوهش گسترده و همه سویه در باره پیامد کاربرد این رسانه ها شدنی است.
این رسانه ها دستگاهی ساخته اند که در آن عشق دیجیتالی، جانشین عشق انسانی می شود؛ دستگاهی ساخته اند که در آن گروه های دیجیتالی، جانشین گردهمایی انسان های راستین می شود؛ دستگاهی ساخته اند که در آن ورزش دیجیتالی، جانشین جنبش تن در آغوش مادر زمین می شود؛ دستگاهی ساخته اند که در آن نگه داری دیجیتالی کودک، جانشین کنش سراسر عاشقانه میان مادر و فرزند می شود؛ دستگاهی ساخته اند که در آن انسان ها با خواست خود همه ی رفتار، کردار و پندار خود را در چنته سازمان های جاسوسی می گذارند. رسانه های ”اجتماعی” مردم را برمی انگیزند تا ویژگی ها، خواست ها، پندار و رفتار خود را در درون آن بگذارند؛ دستگاهی ساخته اند که در آن داده های هر انسانی به سازمان ها و بنگاه های سودورزی برای آشکار کردن شیوه خرید ما فروخته می شوند.
این رسانه ها رویش گاه جهان نابینی نئولیبرالیسم شده اند. به زبان دیگر نئولیبرالیسم با کمک رسانه های دیجیتالی، انسانی ساخته است که دستگاه پاداش سازی بیولوژیک مغز را نگاه می دارد ولی انسان را در جزیره تنهایی خود رها می کند. نئولیبرالیسم با کمک رسانه های دیجیتالی، انسانی ساخته است که نیاز خود به هورمون های شیمیایی را در تنهایی تنهای خود برآورده می کند و دیگر نیازی با جمع بودن نمی بیند. این رسانه ها شیرازه های همگرایی را از هم گسسته می کنند و رشته های پیوندهای انسانی را از هم می درند و بدین گونه تار و پود جامعه انسانی را از هم می گسلند.
این دستگاه بزرگ در دست اندک کسانی است که جنب و جوش های ما را بررسی و وارسی می کنند و برای گمراهی ما در یافتن راه درست پیوسته داده های نادرست پخش می کنند. پژوهش ها نشان داده است که روان انسان با کنش در رسانه های ”اجتماعی” زیان می بیند. شما در ایستگاه قطار و اتوبوس می بینید انسان های فراوانی را که به جای گفتگو با هم دیگر، هر کدام در گوشه ای با تلفن هوشمند خود “عشق” می کند.
نئولیبرالیسم در این رسانه ها، پنهانی دانه رقابت و نه انگیزه همکاری را میان انسان ها می کارد. انسان در این رسانه ها خود را در هم سنجی همواره با دیگران می بیند، باور به توان خودش کاهش می یابد. رسانه های ”اجتماعی” به ویژه اینستاگرام انسان ها را پیوسته به هم سنجی با یک دیگر وا می دارند. انسان ها هم دیگر را در برابر هم می بینند و نه در کنار هم. این دستگاه دیجیتالی پرش گایی است که همه کاربران را درهماورد (مسابقه) با یکدیگر برای گرفتن نشان پسندیده (like) در برابر هم می گذارد. کاربران همواره می خواهند بدانند که چه کسی می تواند بیشتر بازدید داشته باشد؟ چه کسی سرگرم کننده تر و خنده آور تر از دیگران است؟ووو. این رسانه ها به ما میآموزند که اگر کسی خود را به نمایش بگذارد نمیتواند نگونبخت شود. این رسانه های انسان ها را وا می دارند که برای “از کاروان به جای نماندن” چهره ای بادکرده و دروغین از خود نشان دهند و همین نمایش باور دیگران به خود و توانی های خود را کاهش می دهد.
این رسانه ها، پیام رسان ایدولوژی نئولیبرالی هستند که در آن کم توانی و ناکارآمدی انسان ها را سرزنش می کنند و به ما می آموزند که وظیفه ماست که همیشه در تلاش برای پرکار بودن خود باشیم و شکست در زندگی گناه خود ماست و نه از ناتوانی دستگاه سرمایه داری برای تهیه کار و خانه. رسانه های ”اجتماعی” بدین گونه ایدئولوژی نئولیبرالیسم را پخش می کنند.
هنگامی که ما زمان درازی را در رسانه های ”اجتماعی” گذراندیم و چیزی دستگیرمان نشد، روان ما رنج می برد و باور ما به خود کاهش می یابد، و ما بدین گونه آماده هستیم تا کاهش باور به خود را، با خرید چیزهای بی ارزش جبران کنیم. این همان چیزی است که نئولیبرالسیم از ما می خواهد. از آنجا که ما در تلاش هستیم تا خود را شایسته دید دیگران کنیم، دستگاه رسانه های ”اجتماعی” آگهی های کالا هایی را به ما نشان می دهند که گویا ما با خرید آن بهروز و کامیاب خواهیم شد. اینستاگرام و دیگر دستگاه های دیجیتالی، افزارهای نیرورسان به یک جامعه نئو لیبرالیستی هستند که از آنها برای ریختگری روان ما به گونه ای بهره گیری می شود تا انگیزه خرید را در ما افزایش دهد. گردش در دنیای دیجیتالی توانایی مغز ما را برای به پس انداختن نیازهای آنی پایین می آورد و این همان است که بازار فروش کالا از مغز ما می خواهد.
ولی داروی نئولیبرالیسم برای درمان همه ی این بیماری ها، خرید بیشتر و نمایش کالاهای خریده است.
بدین گونه، رسانه های ”اجتماعی” دیجیتالی، رویای نئولیبرال ها را برآورده می کنند. بنابراین، آرزوی بزرگ نئولیبرالیسم برای ساختن انسان بدبختی که با کاربرد پول، برای لختی خوشبختی می خرد، بر آورده می شود.
پایان سخن
نیاز به یادآوری است که بررسی پژوهش ها در باره ی پیوند رسانه های دیجیتالی با ایدولوژی “نئولیبرالیسم” و نقش آن در پخش کردن آگاهی دروغین میان توده ها، به معنای نایش (نفی) خود این فناوری نیست. نقشی که فناوری دیجیتالی در بهروزی توده ها می تواند داشته باشد، جدا از نقش صنعت نساجی در دوره مارکس نیست. در شیوه تولید سوسیالیستی هر دو این فناوری می توانند نیرورسان (در خدمت) توده ها شوند و در راه بهروزی آن ها بکار گرفته شوند.
همان گونه که روانشناسی مارکسیسم باور دارد، هر شیوه تولید و فرهنگ زاییده از آن، انسان هایی با ویژه گی های گوناگون می آفریند. نئولیبرالیسم فرهنگ خود را با همیاری و کمک رسانه های دیجیتالی در انسان ها نهادینه می کند. نئولیبرالیسم با بهره جویی ناروا (سوءاستفاده) از دانش خود در باره ی کارکرد بیولوژیک مغز ویژه گی های دلبخواه خود را در انسان می آفریند. اگر چه ساختار بیولوژیک مغز انسان همان هورمون های شیمیایی را می آفریند که در مغز نیاکان ما آفریده می شد، ولی ویژه گی اجتماعی انسان دگرگون می شود و به آن گونه که در گذشته بوده است، نیست.
انسان در شیوه تولیدی سرمایه داری کنونی که رخت نئولیبرالیسم بر تن دارد، انسانی شده است خودخواه، خودپرست، خودجو، خودبین. انسان، انسانی شده است تنها و بی پناه، با روانی سرگردان با حالی پریشان. انسان گرگ تنهایی شده است که با دیگر گرگان تنها با زوزه های شبانه یی که برای نگهداشت پهنه ی شکار خود سر می دهد، در پیوند است. عشق او دیگر یک عشق انسانی نیست بلکه عشقی است که یک دستگاه دیجیتالی در او می آفریند. چنین انسانی پیوند چندانی با دیگر انسان های راستین ندارد بلکه او با گله ای پیوند دارد که سایه های دیجیتالی انسان های جمع گم کرده ای هستند که در نبود جمع راستین انسانی، به گورستان می روند تا با مردگان گپ بزنند. بدین گونه رد پایی (تأثیری) که رسانه های”اجتماعی” روی روان ما می گذراند، انسانی از ما می سازد که نزدیک به آرمان انسانی نئولیبرالیسم است.
شاید خواننده بگوید، این سخن ها گزاف و بزرگ نمایی است. ولی پژوهش گران از جوانانی می نویسند که در دنیای پنداری دیجیتالی (برای نمونه Second Life) همسر، فرزند، خانه و خودرو دارند و برای ساختن این خانواده گرم پول پرداخته اند. آرام آرام در کنار گوش ما نئولیبرالیسم دارد دنیای راستین را با هوای پاک، خوراک گوارا، گشت و گذار و خرمستی در سرزمین سرسبز برای خود نگه می دارد و دنیای پنداری دیجیتالی و عشق دروغین آن را با جوان مردی به دیگران می بخشد.
آیا در این میان، انسان باشنده ی است که باید گردن به این فرهنگ نهد و چون بره ای رام همراه گله خود در شورستان نئولیبرالیستی به چرا کردن بپردازد؟
برخی ها می گویند که “خواهی نشوی رسوا همرنگ دیگران شو”. ولی کنش انسان آگاه، خوشبختانه این گونه نیست. تنها آگاهی انسانی می تواند انسان را از بند برده شدن ساختار بیولوژیک خود برهاند.
مارکسیسم انسان را باشنده ای کنشگر می داند که چون آگاهی دارد، می تواند بر این شیوه تولید و فرهنگ آن با سازماندهی و یگانگی شورش کند و آن را دگرگون سازد.
رسانه های دیجیتالی کار آرایش لاشه گندیده نئولیبرالیسم را بر دوش خود نهاده اند. این رسانه ها بروی همگرایی و پیوند انسان ها شمشیر کشیده اند.
انسان ها می توانند با آگاهی از برجسته بودن نبرد سنگر به سنگر با هژمونی فرهنگی بورژوازی پیکار کنند. ولی پس از مرگ سهراب نوشدارو بیهوده است، باید از هم اکنون به پیکار با این فرهنگ پرداخت که رفتار و کردار و پندار انسان ها را دگرگون می کند. برجسته ترین و بزرگترین کار ما ایستادگی هماهنگ و همگام در ساختار طبقاتی جامعه است که هر کسی همزمان با دیگران برای هدف ترقی خواهانه به اندازه توان خود به سوی دشمن ما سنگی پرتاب کند.
این رسانه ها برای بهروزی انسان پستان به تنورمی چسبانند ولی با همه ی این آسمان و ريسمان به هم بافتن ها حنای فریبشان هر روز کم رنگ تر می شود. شب نئولیبرالیسم بی ریب آبستن رویدادهای نوید بخش و گوارایی است که در پگاه آزادی به دنیا خواهد آمد. ولی این فرزند فردا برای زاییده شدن نیاز به دست مامایی توده ها دارد.
انسان های بی شماری از ترفندهای فرهنگی نئولیبرالیسم آگاه می شوند و به جستجوی راه چاره هستند. چه کسی به آتش تشنگی این جویندگان آب خواهد داد؟ تنها مارکسیسم توان دست و پنجه نرم کردن با نئولیبرالیسم را دارد. مارکسیسم آن آب در کوزه ای است که تشنه لبان برای گریز از نوشیدن از جوی گل آلود نئولیبرالیسم به دنبال آن مي گردند.
مارکسیست ها می توانند با آگاهی از دام های نئولیبرالیستی که در گوشه و کنار رسانه های دیجیتالی پهن شده است، به شیوه های گوناگون با آگاهی دروغین نئولیبرالیسم نبرد کنند و به توده ها در باره آن هشدار بدهند.
سرچشمه های کمکی
Brain Drain: The Mere Presence of One’s Own Smartphone Reduces Available Cognitive Capacity:
Adrian F. Ward, Kristen Duke, Ayelet Gneezy, And Maarten W. Bo
Internet addiction and problematic Internet use: A systematic review of clinical research: Daria J Kuss, Olatz Lopez-Fernandez
Exposure to unpredictable maternal sensory signals influences cognitive development across species: Elysia Poggi Davisa, Stephanie A. Stouta, Jenny Molet, Brian Vegetabiled, Laura M. Glynnb, Curt A. Sandman,Kevin Heinsd, Hal Sternd, and Tallie Z. Baram
Activity, consciousness, and personality: Aleksej Leontev
سلام
رفیق گرامی سیامک عزیز از نوشتار علمی وپربارتان لذت بردم. درتأیید گفته رفیق سیامک باید گفت نئولیبرالیسم علاوه بر نابسامانی های اقتصادی، ضد انقلاب عظیمی در فرهنگ جوامع بشری به خصوص در ایران بوجود آورده است. به خدمت گرفتن علوم جدید آنان را در رسیدن به اهداف پلیدشان یاری کرده و یاری خواهد نمود. آنان سالهاست باتسلطی که بر رساناها دارند افکار عمومی ملت ها را باعملیات های روانی به سمت دلخواهشان هدایت کرده
وگنجشک رنگ شده را به جای قناری
به ملت های خودشان ودیگر مردم جهان قالب نموده اند. حالا کارشان به جایی رسیده که مردمان را عروسک کوکی و دست آموز خود می خواهند. این دیوصفتان خرپول و خود پرست برای حفظ نظام غارت گر سرمایه داری از هیچ ترفند ضد انسانی دریغ نمی کنند. ودر این شرایط است که وظیفه حزب طبقه کارگر وکمونیست های طرفدار آن را سنگین تر می نماید. باید سلاح علم را از انحصار آنان خارج کرد. وبدل فن هایشان را آموخت. خوشبختانه رفقای زحمت کش ما در
چین با دسترسی به تکنولوژی 5G این تابو را شکسته اند، واین دلگرمی بزرگی است برای طبقه کارگر جهان در پس فروپاشی شوروی، که بار دیگر به آینده
سوسیالیستی دلگرم باشند. یکی ازفن های قدرت مند لیبرالیسم ترویج روحیه فردگرایی درجامعه است. هم اکنون
باید با این ترفند فردگرایی که به
عنوان اهرم قدرتمندی درجهت نابودی جماعت انسانی مان وفروپاشی خانواده هایمان عمل میکند به مبارزه جدی برخیزیم.
بدل آن این است کودکان را از همان دوران ابتدایی با کارجمعی آشنا کنیم. اردوهای تفریحی و آموزشی دانش آموزی، دانشجویی
نقش تعیین کننده ای در تربیت و
ایجاد روحیه جمعگرایی در نوجوانان و جوانان دارد. یادش بخیر دوران راهنمایی معلمی
داشتیم که در آن سال تحصیلی چند باری بچه های مدرسه را به اردو برد وچون مدرسه بودجه همچین کاری را نداشت وبچه ها جنوب شهری وندار، او همین قدر که پول اتوبوس
جمع می شد، اردو را برگزار می کرد.
بعد از انقلاب فهمیدیم که هوادار حزب توده ایران است. البته اینگونه
فعالیت های دمکراتیک به عهده سازمان جوانان حزب در شرایط نرمال است. ولی در شرایط فعلی
برای خنثی سازی عملیات ضد انقلاب وایجاد روحیه جمع گرایی درمردم و جوانان باید مجموعه هواداران حزب ودیگر کمونیست ها در این راه به شکل فعال
کوشا باشند. ایجاد تیم های ورزشی، گروه های هنری گردشگری، درمیان
مردم درهرسنی، خصوصن کارگران
می تواند امید بخش باشد. هنرمندان توده ای با ایجاد کلاس های آموزشی هنری در مکان ها عمومی با قیمتی ارزان واگر دستشان به دهان میرسد مجانی برای فقرا، می توانند
در این امر مؤثر باشند. در ایران ما هنر کالا شده است و در انحصار بازار گرایان است. هنرمندان توده ای این انحصارات را باید بشکنند.
بدبختانه شرایط اقتصادی را به سمتی هدایت نموده اند که خوی انسانی مان را نابود نمایند. یکی را
فقر به ورطه نابودی کشانده ودیگری را حرص وطمع به حیوانی وحشی تبدیل کرده است. در هر صورت این
وظیفه را تاریخ به عهده ما گزارده از
آن گریزی نیست.
پیروز باشید
با سپاس فراوان از رفیق ارجمند و مهربان ابی.
بار دیگر رفیق ابی نشان داده است که هر توده ای در هر کجا یک پیکارگر آماده برای واژگونی سرمایه داری و انسانی کردن جامعه کنونی ماست.
از رفیقان دست اندرکار “توده ای ها” خواهش می کنم که نوشته رفیق را زیر ستون “سخن روز” پخش کنند تا همیشه در دسترس باشد.
پیروز و کمیاب باشید