دیالکتیک انقلابی
مقاله ی در جستجوی بدیل: بازگشت به دیالکتیک انقلابی را که در نویدنو انتشار یافته (۱۴ اسفند ۱۳۹۸) با علاقه ی پرانتظار خواندم و لذت بردم. مواضع در انتقاد به نظرات جریان های انحرافی و ضرورت بازگشت به دیالکتیک ماتریالیستی که توسط رفیق عزیز کسرا فروهی به درستی «انقلابی» نامیده میشود، مورد تأیید کامل من است. انتشار مقاله، گامی در جهت درست است. جهتی که در آن منافع طبقه ی کارگر ایران در مرکز اندیشه و کارکرد تودهای ها قرار داده می شود.
حزب توده ایران به اندیشمندانی که به تئوری و فلسفه علاقمند هستند، نیازی بزرگ دارد با هدف جبران گذشته ی خونین نبرد خود. لذا، همانطور که رفیق کسرا فروهی اشاره دارد هر تودهای باید خود را تئوریسین و فیلسوف در روند شدن بخواهد و مانند او برای آن «در حد بضاعت خود» بکوشد. این نکته را آموزگار همه ی تودهای ها، زنده یاد احسان طبری در «واژه ای چند از نگارنده» در پیش گفتار اثر خود نوشتههای فلسفی و اجتماعی (جلد اول، چاپ اول) مورد تأکید قرار میدهد و می نویسد: «ضرورت کوشش برای اجتهاد در مسائل تئوری عمومی مارکسیستی- لنینیستی انکار ناپذیر است و تئوری از هر سخن الکنی در این زمینه میتواند غنی تر شود. ..».
همانطور که رفیق فروهی اشاره دارد، آموزش تئوری مارکسیست- لنینیستی روندی طولانی است. نیاز به بحث و گفتگو و تصحیح برداشتها دارد. از این رو نیز او همانجا خواستار بحث درباره ی نظرات طرح شده توسط خود می شود، چنانچه برداشتی اشتباه آمیز وجود داشته باشد. با چنین پشتوانه ای مایلم یک نکته را در توضیح سرشت «دیالکتیک انقلابی» ذکر کنم.
دیالکتیک ماتریالیستی، آن طور که به طور کلاسیک نامیده می شود: ماتریالیسم دیالکتیک، از این رو سرشتی انقلابی داراست، زیرا وظیفه ی آن، تغییر شرایط حاکم است. مارکس این سرشت را در تز پایانی درباره ی فویرباخ با جمله ی معروف «فلاسفه تاکنون به توصیف جهان پرداخته اند، وظیفه ولی تغییر آن است»، بیان می کند.
در این جمله این مضمون نیز ناگفته نهفته است که مارکس فردریش هگل را نیز در زمره فیلسوفانی قرار میدهد که تنها به توصیف شرایط پرداخته اند.
بی تردید هگل در این میان از جایگاه خاصی برخوردار است. جایگاه خاص هگل در دو نکته از دستاوردهای او متمرکز میشود که در ارتباط و بهم تنیدگی مضمونی و محتوایی قرار دارند. هگل روند گذار آگاهی انسان از ایده آلیسم ذهی به عینی را به ثمر و سرانجام میرساند که با کوشش هایی توسط ابن سینا، بیرونی و دیگران قریب به هزار سال پیش آغاز شده است.
هگل، و این بزرگترین دستاورد او در تئوری شناخت انسان است، ساختار دیالکتیکی قوه ی ادراکه انسان را دریافت و با ارایه اسلوب پژوهش دیالکتیکی، انطباق مضمون پدیده و اسلوب دیالکتیکی شناخت آن را نشان داد. لنین هنگام مطالعه ی این توضیحات هگل است که در کناره کتاب نوشته است: «بسیار عالی است!»
ولی هگل درنیافت که او با کشف انطباق اسلوب و مضمون واقعیت، به قانون بررسی علمی از واقعیت در کلیت آن دست یافته است. برای هگل که از نظر فلسفی پایبند به ایده آلیسم ذهنگرای عینی است، این کشف تاریخی او به عنوان دستیابی به «ایده ی مطلق» یا خدا ارزیابی می شود.
این درست است که هگل مساله ی پراتیک را مورد توجه قرار می دهد. ولی آن را در خدمت ثبات نظام سرمایه داری در حال رشد در پروس قرار می دهد. ٬٬خطر٬٬ کارگران را گوشزد می کند، ولی با هدف جلب توجه حاکمیت برای این خطر.
تنها پس از قرار دادن دیالکتیک هگل بر روی پای ماتریالیستی توسط بانیان سوسیالیسم علمی مارکس- انگلس است که سرشت انقلابی دیالکتیک شناخته و درک میشود. این دستاورد تاریخی، تنها متعلق به مارکس- انگلس است.
یکی از شیوههای به کار گرفته شده در «خوانش جدید مارکس» که با عنوان «بازگشت به هگل» در صفحه هایی دنبال میشود که نوشتار های آنها امکان انتشار وسیع در نشریاتی مانند اخبارروز دارند، این کوشش است که مطالعه ی ضروری آثار هگل را به ابزار برای بازگشت به مواضع غیرانقلابی او در مساله های مبارزه ی اجتماعی قرار دهند. این کوششی است برای کمرنگ کردن مواضع مارکسیستی- لنینیستی. خوشبختانه در نوشتار رفیق کسرا فروهی تکیه به مواضع مارکسیستی- لنینیستی برجسته می شود.
با به کار بردن واژه ی «مارکسی» در ترکیب «آموزه های هگلی، مارکسی و لنینی» نمیتوان از این رو موافق بود، زیرا همانطور که پیش تر نیز نشان داده شد – زبان علمی مارکسیستی را حفظ کنیم و ارج نهیم -، اندیشه ی مارکسیستی و یا مارکسیست- لنینیستی بیان یک سیستم کامل تئوریک- کارکردی است که حربه ی نبرد طبقه ی کارگر در نبرد طبقاتی است.
توضیح های بیش تر در این زمینه در ابرازنظر به مقاله ضروری نیست. امیدوارم که بزودی ازجمله جایگاه اندیشه فردریش هگل در تاریخ فلسفه و تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیکی به صورت درسهایی در تودهای ها انتشار یابد. همین جا مطالعه ی کتاب تاریخ و دیالکتیک را در کنار آثار بسیار آموزگاران تودهای به همه ی تودهای ها توصیه می کنم. این کتاب در تودهای ها انتشار یافته است و بزودی با اضافاتی برای چاپ دوم به صورت کتاب انتشار خواهد یافت. تمنای انتشار کتاب توسط انتشارات حزب توده ایران در جریان بررسی است.
پیشنهاد می شود، به جای واژه ی مارکسی، هگلی و لنینی، از ترکیب «اندیشه مارکس، هگل، لنین» و غیره استفاده شود.
************
ای دوست که داغ آتش به پیشانی داری
ای دوست که چهرهات را به خون شستی
به هنگام مرگ، برلبانت لبخند چون گلی کبود شکفت
بگذار قلبم آکنده از عصیان شود
کنون که سکوت در تن من فریاد میشود (ترانه ترکی احمد کایا، ترجمه ناشناس)
پیش از انتخابات اخیر مجلس اعلامیهای در سایت “۱۰ مهر ” به نقل از “تارنگاشت عدالت” مبنی بر شرکت در انتخابات و رأی دادن به «پویش مجلس عدالتخواه» منتشر شد! در تحلیل دیگری با عنوان “تحریم انتخابات مجلس در شرایط کنونی به چه معناست؟” منتشر شده در همان سایت تحریم گسترده انتخابات از سوی مردم و سازمانهای سیاسی «واگذاردن سرنوشت کشور به توطئههای دولتهای امپریالیستی برای ایران و … پیامدی که نمیتواند خواست هیچ نیروی صادق میهندوستی باشد» تحلیل شده و سیاستهای جمهوری اسلامی را موجب شکست حتمی رژیم دانسته و شرکت در انتخابات را توصیه کرده و از حکومت خواسته شده «حتی در جهت حفظ منافع خود هم که شده، باید به یک سری تحولات بنیادین در ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور تن دهند…»
من بیآنکه بخواهم به جزییات دو اعلامیه بالا وارد شوم (دیدگاه خود را درباره نتیجه انتخابات با نام “سپاه در رأس امور ” منتشر شده در سایت نویدنو گفتهام و نیازی به بازگو کردن آن نیست) به چند نکته مهم در مورد شرکت در آیین انتخابات اخیر مجلس با رفقای گرامی ۱۰ مهر و سایر همفکران ایشان اشاره کرده و سپس با دستمایه قرار دادن انتخابات اخیر مجلس مختصرا به موضوع مهم “بدیل” می پردازم.
پیشاپیش اعلام میکنم در حد بضاعت خود در جستجوی جایگزین یا بدیل در آموزههای هگلی، مارکسی و لنینی پرداختهام و و آن هم بسیار فشرده، ممکن است در برخی موارد در انتقال پیام نوشتار و یا حتی در برداشت از مباحثی که طرح خواهد شد دچار اشتباه شده باشم و هرگونه نقدی بر این نوشتار را با جان و دل میپذیرم. همچنین میپذیرم که این بحثی است دراز دامن و گسترده که به بضاعت علمی و سیاسی رفقایی با دانش بیشتر از من نیاز دارد.
همچنین درباره بحث “حداکثر آگاهی ممکن “بسیار سخن می توان گفت که من در این جستار فقط به آن اشاره کردم تا در فرصتی دیگر به آن بپردازم.
نگاهی کلی به سوگیری حاکمیت جمهوری اسلامی در بازه انتخابات اخیر مجلس
۱- نگاهی به بیلان کاری مجلس کنونی که عمر آن رو به پایان است نشان میدهد که اساساً نهاد مجلس شورای اسلامی کارکرد خود را از دست داده و با رویهای که رهبری در پیش گرفته حتی اصلاحطلبان پیرو ولایتفقیه رغبت چندانی به مشارکت در این انتخابات نداشته و بهطور رسمی از هیچ گروهی حتی از لیست کارگزاران نیز حمایت نکرده تا آنجا که خانواده هاشمی متعرض انتساب لیست کارگزاران به هاشمی فسنجانی شدند (تیتر “یاران هاشمی “روزنامه محمد قوچانی). چند حزب مهم اصلاحطلب و شخصیتهای مهم آن مانند شکوریراد، حجاریان و تاجزاده و دیگر سران آن در تحلیلهای خود به این موضوع اشاره کردند که با سازوکار کنونی حاکمیت مجلس تأثیری در سرنوشت سیاسی کشور ندارد. (کانال امتداد، ” مجلس در رأس امور نیست ” نویسنده مهرزاد همتی. جواد امام: “رهبر اصلاحات هیچ توصیه انتخاباتی به هیچ حزبی نداشته است ” و سخنان خاتمی درباره اینکه این بار کسی به حرف ما برای شرکت در انتخابات گوش نخواهد داد. توییت تاجزاده: “سهپنجم مردم رأی ندادند زیرا به هر نامزدی رأی دهند سیاستها تغییر نمیکند “. یادداشت روزنامه ایران به قلم رضا نصری حقوقدان “باوجود شورای نگهبان، مجلس میتواند در رأس امور باشد؟”)
۲-خروج آمریکا از برجام و اعمال تحریمهای ثانویه علیه ایران تیر خلاصی بود بر عمر دولت اعتدال؛ زیرا روحانی که یگانه راه رشد اقتصادی و امنیت ایران را در پیوند با انحصارات سرمایهداری جهانی تعریف کرده (ن.ک. من جز گفتگو با دنیا راه دیگری بلد نیستم. سخنرانی در بانک مرکزی)* و برجام را برگ برنده خود در برابر رقبای نظامی و امنیتی میدید؛ با این عمل ترامپ که به معنی قطع ارتباط اقتصاد ایران با انحصارات سرمایهداری جهانی بود تسلیم محض رقبا شد زیرا که خود کرده را تدبیر نیست. از سوی دیگر همانگونه که سایت ۱۰ مهر در اعلامیه خود اشاره کرده بحران اقتصادی، ناکارآمدی دولت و سمتگیری کلی رژیم در سه دهه گذشته موجب بیشتر شدن فاصله طبقاتی در ایران شده؛ همه اینها به علاوه فساد ساختاری به بیاعتمادی گسترده مردم به حکومت و در پیامد آن به التهابهای موجود در جامعه دامن زده به گونهای که میتوان ادعا کرد جنبش دیماه ۹۶ هفده شهریور جمهوری اسلامی و سرآغاز بروز گسست تاریخی میان حکومت و مردم بود.
۳- تا پیش از سال ۹۶ اگر مردم بنا به ملاحظات اقتصادی یا سیاسی و فرهنگی به اصلاحطلبان یا امثال احمدینژاد رأی میدادند که بایستی بهطور جداگانه و مفصل به چگونگی و چرایی شرکت مردم در انتخابات پرداخت، در انتخابات اخیر مجلس چنان چه دیده شد و انتظار میرفت مردم بهویژه در شهرهای بزرگ که انتخابات شکل و شمایل سیاسی و ملی دارد از شرکت در انتخابات خودداری کردند. گرچه بخشی از ریزش شرکتکنندگان در این دوره را هواداران اصلاحطلبان تشکیل میدهند و نمیتوان تمام تحریم کنندگان را مخالف حکومت به شمار آورد، ولی چه اصلاحطلبان و چه اصولگرایان در یادداشتهایی (ازجمله سرمقاله روزنامه وطن امروز درباره “چه کنیم مردم آشتی کنند” ) قهر مردم (بهاصطلاح خودشان) با حکومت را پذیرفتهاند.
۴- ۴۰ سال سیاست سرکوب و مشت آهنین جمهوری اسلامی برخی گروهها و شخصیتهای سیاسی اپوزیسیون چپ را چنان در بیعملی، رخوت و بیم قرار داده که حتی در جریان اعتراضهای گسترده خیابانی مردم در دو سال گذشته و حتی در جریان جنبش سبز در جستجوی بدیل سیاسی از حضور در خیابان کناره گرفته و چشم به بازیهای حکومت و شرکت در بازی بد و بدتر و مناسک انتخاباتی که هر ۴ سال یکبار برگزار میشود دوخته اند، یا چنگ در دامن سکولارهایی که سرشان در آبشخور سیاستهای امپریالیستی و انحصارهای سرمایهداری جهانی است زده و یا دنکیشوتوار شعار انقلاب سوسیالیستی سر داده و از حضور در جنبشهای مدنی و سیاسی مردم ایران کناره گرفتهاند.
دره ژرف بیاعتمادی بین حکومت و مردم
اعتراضهای گسترده زحمتکشان در دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ و کشتار جنونآمیز قیامکنندگان در خیابانها گسست مردم از حکومت را که از سالهای پیش روند آن آغاز شده بود پیش چشم همگان آشکار ساخت. از سوی دیگر رویدادهای پس از قیام دیماه ۹۸ لخت بودن پادشاه را در سر هر کوی و برزن فریاد زد و دره ژرف بیاعتمادی بین توده و حکومت دهان باز کرد. حکومت که (بهویژه) از فردای پایان جنگ با مجموعه سیاستهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی مشغول بازتولید طبقه متحد خود بوده (آنچه رفقای ۱۰ مهر و تارنگاشت عدالت چشم خود را بر روی آن بستهاند) بهطور کامل حساب خود را از مردم جدا کرده در جریان این انتخابات نشان داد که اعتمادی به توده ندارد. (“انتخابات دوم اسفند ایران ازنظر کیفی برای منطقه خیلی معنادار بود. پیروزی قاطع نیروهای انقلابی و هوادار مقاومت نشان داد نظام جمهوری اسلامی به سمت انسجام بیشتر در حال حرکت است… این رونمایی از نتایج کیفی انتخابات خرداد ۱۴۰۰…”. سرمقاله کیهان ۸ اسفند ۹۸ سعدالله زارعی)** توده مردم نیز که خود را طرد شده، به حاشیه رانده و در بیپناهی احساس کالا شدن و از خود بیگانگی میکنند، اعتمادشان به حکومت را کاملاً بریده و با شعارهایی چون: اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمامه ماجرا به خیابانها میریزند. در چنین شرایطی بهجای تحلیل دیالکتیکی موقعیت جامعه و حاکمیت و به قول لنین تحلیل مشخص از شرایط مشخص برخی از گروهها و شخصیتهای منتسب به چپ با پیش کشیدن موضوع بدیل در برابر حکومت جمهوری اسلامی عملاً چشم خود را بر زنجیره اعتصابهای کارگری ( که برخی از آنها مانند اعتصابهای کارگران هفتتپه در گستردگی پس از انقلاب بینظیر هستند) میبندند و خیزش میلیونها کارگر، فرهنگی، پرستار و دانشجو و جنبش پرقدرت زنان و محیطزیست را در جامعه نمیبینند. آنان یا دست روی دست گذاشته یا در میان حاکمیت یا محفلهای سکولار و بعضاً سیا ساخته و یا لابلای کتابها و در محفلهای بیخاصیت در پی کشف بدیل انقلاب سیاسی خود هستند؛ غافل از آنکه یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم.
اما چه باید کرد!
آیا ماتریالیسم و آنچه دیالکتیک انقلابی خوانده میشود مشتی جزمیات به درد نخور هستند که در شرایط کنونی ایران، منطقه و جهان به کار نمیآیند؟ آیا مارکسیسم با فروپاشی شوروی پایان یافته و جهان آنگونه که فوکویاما ادعا میکرد در منافع سرمایهداری جهانی مضمحل شده! آیا مارکسیستها جز چنگ زدن در ایدههای رفرمی مبتذل امثال اصلاحطلبان در برابر توطئههای امپریالیستی راهی دیگر نداشته و به ته خط رسیدهاند؟ آیا میتوان بار دیگر به هگل، به مارکس و آموزههای لنینی بازگشت و برابر نهادی در شرایط پیچیده و دشوار کنونی یافت؟
دیالکتیک ماتریالیستی در برابر مارکسیسم جبر باور
یک یادآوری کوتاه از بحران سوسیال دمکراسی پس از نخستین جنگ جهانی شاید بتواند به یافتن راهکاری برای جنبش چپ و مارکسیست و توده زحمت در شرایط کنونی ایران و جهان به ما کمک کند!
پس از جنگ اول جهانی شخصیتهای انترناسیونال دوم مانند کائوتسکی و برنشتاین و غیره با نوعی جبرباوری و تصلب فرماسیونهایی که مارکس با یاری جستن از دیالکتیک انقلابی ترسیم کرده بود دست روی دست گذاشته و در انتظار رشد طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی چشم امید به بورژوازی سابقاً انقلابی دوخته بودند. این پیروان مارکسیسم جبر باور با برداشتی سطحی و مکانیکی از مقوله “عین ” و “ذهن ” اینگونه استدلال میکردند که روسیه شرایط انقلاب سوسیالیستی را ندارد، زیرا در این کشور سرمایهداری هنوز به تکامل نرسیده و تکامل سرمایهداری سرانجام موجب رشد و توان سازماندهی طبقه کارگر و آمادگی ذهنی آنان برای انقلاب سوسیالیستی خواهد شد. لذا این وظیفه سرمایهداری است تا شرایط اقتصادی را ایجاد کند که طبقه کارگر نظام سرمایه را با مالکیت اجتماعی جابهجا کند!
لنین پس از تبعید به برن در سال ۱۹۱۴ از موقعیت به دست آمده نهایت استفاده را برده و بهطور جدی مطالعه آثار هگل بهویژه اثر سترگ وی “علم منطق ” را آغاز کرد که به نتایجی سوای آنچه خود در سالها پیش در کتاب “مارکسیسم و امپریوکریتیسیسم ” رسیده بود دست یافت. این نقطه عطفی تاریخی در پیوند تئوری ماتریالیستی با پراکسیس به شمار میرود، زیرا لنین پس از شرحی که خیلی خلاصه به آن اشاره خواهم کرد مینویسد: «پراکسیس میتواند از ره گذر عقل برپایه شناخت و کاربرد قوانین عینی واقعیت بیرونی را دگرگون کند.» این نه یک گزاره سهل و برتری دادن به پراتیک در برابر تئوری بلکه برعکس حاصل درک لنین از دیالکتیک انقلابی است که وی بیخبر از مطالعات مارکس بر روی آثار هگل به آن دست یافته بود. (کتاب “دستنوشتههای اقتصادی – فلسفی ” سالها پس از مرگ لنین کشف و منتشر شد). لنین در یادداشتهایی که بر کتاب “منطق هگل ” نگاشت با طرح مبحث “ایدئالیسم هوشمند “ به موضوع وحدت “عین” و “ذهن ” که ناشی از درک دیالکتیکی هگل از علیت است اشاره میکند. به نظر او این علیت به معنی پیوستگی دوسویه رویدادهاست نه ارتباط مکانیکی که درباره تئوری ” بازتاب ” پیش از این نزد رهبران انترناسیونال دوم و خوانش افرادی چون پلخانف از ماتریالیسم وجود داشت؛ به عبارت دیگر او از وحدت ایدئالیسم و ماتریالیسمی مینویسد که از ایدئالیسم و ماتریالیسم متمایز است. وی سپس با برداشتی از نظریه “شناخت ” مینویسد «شناخت انسان نه تنها جهان عینی را بازتاب میدهد بلکه آن را میآفریند»؛ از این رو «جهان انسان را قانع نمیکند و انسان تصمیم میگیرد با مخالفت خویش آن را تغییر دهد».
لوکاچ در شرح این موضوع در کتاب “تاریخ و آگاهی طبقاتی ” مینویسد: «مطمئناً منظور لنین از شناخت تنها شناخت فلسفی و علمی نیست بلکه شناخت سیاسی نیز هست». در این جهان واقعی عمل سوژه انقلابی در یک انقلاب اجتماعی میتواند آن را نفی کند؛ اما نکته مهم این است که سوژه انقلابی دیگر صرفاً نیروهای عینی تکامل یافته نیستند، بلکه ذهنیت خودآگاهی و نظریه انقلابی نیز هست. اینک میتوان دریافت دقیقتری از گزاره: «پراکسیس میتواند از ره گذر عقل برپایه شناخت و کاربرد قوانین عینی واقعیت بیرونی را دگرگون کند» پی برد.
آگاهی جمعی و حداکثر آگاهی ممکن
اکنون در پیوند با پراکسیس گریزی به بحث “آگاهی جمعی” و “حداکثر آگاهی ممکن” میزنم. من این بحث را با یاری از نظریه “نقد تکوینی ” لوسین گلدمن انجام میدهم.
گلدمن مینویسد: فیلسوفان زیادی ازجمله پاسکال، هگل و مارکس (اگر مارکس را فیلسوف بدانیم، تاکید از نگارنده) و کانت اعتقاد دارند که «هر عنصر درک نمیشود مگر با مجموعه روابط آن با عناصر دیگر، یعنی همه عناصر به سبب تأثیری که هر عنصر بر همه عناصر میگذارد و تأثیراتی که از آنها میپذیرد درک میشود». (لوسین گلدمن، بیان و پیکره. ترجمه محمدتقی غیاثی). این را نیز میدانیم که ماهیت مجموعه روابط بین افراد و واقعیت اجتماعی چنان است که در گذر زمان از آن یک ساختار روانی جمعی پدیدار میگردد که در میان افرادی که طبقه اجتماعی را تشکیل میدهند مشترک است. اما طبقه خود نیز متشکل از گروههای گوناگونی است که در روندهایی دارای یک شناخت مشترک از جهان پیرامون خود هستند که ممکن است در برابر گذر (انتقال) اطلاعات ایستادگی کنند. یک کنشگر سیاسی با بازشناخت بیانهای منسجم و سازگار این جهانبینیها “حداکثر آگاهی ممکن ” گروه اجتماعی را که از ساختار منسجم طبقه نشات گرفته است بیان میکند. این بیانِ کشف لنین در موضوع تکامل ذهنیت خودآگاهی سوژه انقلابی است که با نشان دادن چیرگی عمل بر تفاوت عینی و ذهنی در بحث ایدئالیسم هوشمند بر آن تأکید میکند. کشفی که پایههای دیالکتیکی برای تأسیس حزب بهعنوان پیشاهنگ طبقه کارگر را در اختیار او نهاد.
لوکاچ نیز درباره اهمیت دیالکتیک انقلابی لنین مینویسد: «مسئله پذیرش غیر انتقادی مارکس نیست، بلکه جوهر مارکسیسم همان دیالکتیک انقلابی است. اثر لنین درباره دیالکتیک هگل مهمترین و پایدارترین بخش مارکسیسم لنین است». در واقع لنین با حرکت از این خاستگاه توانست مارکسیسم و ماتریالیسم را به پراتیک طبقه کارگر تبدیل کند. لنین در سال ۱۹۱۴ راه برونرفت از بحران مارکسیسم را در پراتیک صرف جستجو نکرد، بلکه با مراجعه به هگل از فلسفه به سیاست و اقتصاد حرکت کرد و جنانچه بعداً میبینیم در پرتو کار تئوریک پیگیرانه در سالهای بین ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ بر پایه همین دیالکتیک انقلابی دو موفقیت بزرگ را به مارکسیستها هدیه کرد. صورتبندی “امپریالیسم” که کار سترگی بود در مفهوم جنبشهای رهاییبخش و ضد استعماری در دوران جدیدی که سرمایهداری جهانی در آن به سر میبرد و دیگری کتاب “دولت و انقلاب ” که شوراها و دمکراسی سوویتی از پایین به بالا را در برابر دولت متمرکز سرمایهداری و صفبندی دهقانان بهعنوان متحدان طبقه کارگر نهاد.
فعالیتهای تئوریک لنین ضمن نشان دادن بیراهه منشویکها و رهبران انترناسیونال دوم در بزنگاه شکست انترناسیونال دوم که رهبران آن به دنبالهروهای دولتهای امپریالیستی به بودجههای جنگ روی خوش نشان میدادند، بدیل دولت بورژوای کرنسکی را فراروی کارگران و زحمتکشان و روشنفکران طبقه کارگر نهاد. بدیلی که نشان میداد مارکسیسم مجموعهای از دگمها و جزماندیشی نیست بلکه روش تحقیقی است که در گردنهها و بحرانها پیشفرضهایی برای حل آنها ارائه میدهد.
بازگشت به دیالکتیک انقلابی!
آن چه اکنون از نان شب برای چپ واجبتر است تحلیل جامع از صف بندی نیروهای سیاسی و اجتماعی درایران، تعیین متحدان بالقوه طبقه کارگر، ترسیم سیاستهای اقتصادی حکومت و همچنین نوع حکومت ایران، موقعیت سیاسی و ژئوپلتیک منطقه و صف بندی نیروهای منطقهای و فرامنطقهای و تدقیق بحثها و عنوانهایی مانند نولیبرالیسم، جهانیسازی، شناخت سیاستهای پولی و مالی جدید جهانی و لایههای جدید بورژوازی، بازار و بالاتر از همه بیان مسایل تئوریک با ادبیات و زبانی امروزی و در خور جوانان است.
آنچه امروز با آن روبهروییم بحران مارکسیسم نیست، بلکه بحران سرمایهداری جهانی است که در انواع شکلهای بحران محیطزیست، بحران بیکاری، مهاجرت، جنگ، تغییرات اقلیمی، بیماریهای همهگیر چون ویروس کرونا، بحران گرسنگی و فقر و بحران عدم رشد اقتصادی است. لنین پس از تبعید به برن در سال ۱۹۱۴ و مطالعه ژرف آثار هگل در بحثی با تحریریه “به زیر پرچم مارکسیسم” در سال ۱۹۲۲ اذعان کرد هیچ کس مارکس را بدون مطالعه هگل درک نخواهد کرد.
برای برونرفت از بحرانهای فراگیر سرمایهداری و در جستجوی پیشفرضهایی برای عبور جامعه از آن نیاز به بازگشت به دیالکتیک انقلابی و آموزههای علم مارکسیسم است. به بیان لنین ماتریالیسم علمی، دیالکتیک انقلابی و ماتریالیسم تاریخی همگی از زیر شنل هگل(۱) بیرون آمدهاند؛ پس پیش بهسوی هگل! پیش بهسوی دیالکتیک انقلابی!
۱:داستایوفسکی نویسنده بزرگ روس در تعظیم گوگل نویسنده داستان شنل می نویسد: ما همه از زیر شنل گوگل بیرون آمده ایم.
**- سرمقاله کیهان ۸ اسفند ۹۸ سعدالله زارعی