بيان موضع، گفتگو ميان توده‏اى‏‏‏هاست (٣) «سياست عرصه مقدورات است» «آرمان‏هاى‏‏‏ غيرتاريخى‏‏‏ تحقق‏ناپذيرند»

image_pdfimage_print

مقاله شماره ١ (سوم فروردين ١٣٨٩)

در آخرين نوشتار سال ١٣٨٨ در “توده‏اى‏‏‏ها” با عنوان “بيان موضع، گفتگو ميان توده‏اى‏‏‏ها است!” به برخى‏‏‏ نكات عمده از نظريات “هاتف رحمانى‏‏‏” پرداخته شد. بررسى‏‏‏ آن نكات در ابتدا از اين‏رو ضرورى‏‏‏ بود، زيرا مساله‏هاى‏‏‏ حاد روز خيزش انقلابى‏‏‏ مردم ميهن ما، از قبيل مساله توسعه پايگاه توده‏اى‏‏‏ خيزش انقلابى‏‏‏ و راه‏هاى‏‏‏ ممكن براى‏‏‏ دسترسى‏‏‏ به آن را در برمى‏‏‏گرفتند. در اين ارتباط، اهميت توسعه شعارهاى‏‏‏ مبارزه مردم در جهت راه رشد آتى‏‏‏ كشور مورد توجه قرار گرفت و نشان داده شد كه دفاع حزب توده ايران از آزادى‏‏‏هاى‏‏‏ قانونى‏‏‏ در بخش “حقوق ملت” قانون اساسى‏‏‏ و خواست برپايى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ دموكراتيك و ملى‏‏‏ مبتنى‏‏‏ بر اصل‏هاى‏‏‏ ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى‏‏‏، وسيله پرتوانى‏‏‏ را براى‏‏‏ توسعه پايگاه حزب توده ايران و خيزش انقلابى‏‏‏ مردم تشكيل مى‏‏‏دهد.

به جنبه واقع‏بينانه بودن تركيب دو خواست پيش گفته، “آزادى‏‏‏” و “عدالت اجتماعى‏‏‏” كه مضمون انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ مردم ميهن ما را نيز تشكيل مى‏‏‏دهند، از آرمانى‏‏‏ دفاع شده است كه تحقق آن در عرصه مقدورات انقلاب قرار داشت و اكنون نيز قرار دارد. متاسفانه اما در روند واقعى‏‏‏ هستى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ ميهن ما در سى‏‏‏ سال پيش، اين دو خواست تحقق نيافت. آيا مى‏‏‏توان از اين ناتوانى‏‏‏ به اين نتيجه رسيد كه اين دو خواست، «آرمان‏هاى‏‏‏ غيرتاريخى‏‏‏» بودند و لذا، آنطور كه “هاتف رحمانى‏‏‏” در بخشى‏‏‏ ديگر از “نامه” خود توضيح مى‏‏‏دهد، «تحقق ناپذير [بوده و] هر چقدر هم كه زيبا باشند، ايده‏آل‏هايى‏‏‏ بيش نيستند.»

“كمونيسم ايده‏اى‏‏ خوب، اما تحقق‏ناپذير است”، موضع شناخته شده ضدكمونيست‏هاى‏‏ خجول، موضعى‏‏ شناخته شده‏اى‏‏ است. آن‏ها “رقابت” و “نبرد براى‏‏ بقا” را علت تحقق‏ناپذير بودن ايده‏آل كمونيستى‏‏ قلمداد مى‏‏سازند. برتولد برشت به اين به‏اصطلاح “استدلال” پاسخ مى‏‏دهد و مى‏‏گويد، «كمونيسم آسانى‏‏ است كه تحقق بخشيدن به آن مشكل است!»

بررسى‏‏‏ علل عدم تحقق اهداف انقلاب بهمن موضوع اين نوشتار نيست. در نوشتارهاى‏‏‏ ديگرى‏‏‏ به آن پرداخته شده است (نگاه شود ازجمله به “انقلاب ملى‏‏‏- دموكراتيك را به ثمر برسانيم”http://www.tudeh-iha.com/?p=241&lang=fa ). در اينجا باید تنها اين نكته برجسته شود كه عدم موفقيت دستيابى‏‏‏ به آماج‏هاى‏‏‏ انقلاب بهمن، ناشى‏‏‏ از گويا «غيرتاريخى‏‏‏» بودن آن‏ها نبود، بلكه ناشى‏‏‏ از تغيير تناسب قوا به سود ارتجاع و “نيروهاى‏‏‏ راستگر” بود.

در ابتدا ببينيم “هاتف رحمانى‏‏‏” نظرش را خطاب به «دوست محترم» چگونه مطرح مى‏‏‏سازد:

«سياست عرصه مقدورات است. اما فرق بنيادينى‏‏‏ ميان سياست‏ورزى‏‏‏ پراگماتيستى‏‏‏ و انقلابى‏‏‏ وجود دارد. آبشخور سياست‏هاى‏‏‏ پراگماتيستى‏‏‏، منافع آنى‏‏‏ و قابل دسترس در راستاى‏‏‏ منافع سياست‏ ورزان است. اما سرچشمه سياست‏ ورزى‏‏‏ انقلابى‏‏‏، آرمان والاى‏‏‏ انقلابى‏‏‏ است  كه رهايى‏‏‏ زحمتكشان و كل انسانيت را از ستم سرمايه و جامعه ستم‏سالار هدف خود قرار داده است.

با رويا مى‏‏‏توان آرمان‏ها را توانمند تصوير كرد، اما با رويا نمى‏‏‏توان به اجراى‏‏‏ آرمان‏ها پرداخت. آرمان‏هاى‏‏‏ غيرتاريخى‏‏‏ تحقق‏ناپذير، هر چقدر هم كه زيبا باشند، ايده‏آل‏هايى‏‏‏ بيش نيستند.

شگفتى‏‏‏ بزرگ ماركس در همين بود كه چشم‏انداز [و نه شرايط!!] تحقق‏پذير آرمان رهايى‏‏‏ بشريت را با تفكرى‏‏‏ نبو‎غ‏آسا و در كسوت علمى‏‏‏ كشف و تئوريزه كرد.

بر اساس همين عرصه مقدورات بودن سياست بود كه لنين با درك تحول ٦ ماهه در جامعه روسيه، شعار “همه قدرت به دست شوراها” را مطرح و انقلاب كبير اكتبر را اجرايى‏‏‏ كرد [و شرايط “چشم‏انداز” ماركس را بوجود آورد]. مطالعه چند باره نوشته‏هاى‏‏‏ لنين در فاصله چند ماهه از دولت كرنسكى‏‏‏ تا انقلاب كبير اكتبر، به راستى‏‏‏ مكتب آموزنده‏اى‏‏‏ از درك ضرورت لحظه‏ها و تنظيم سياست درست معطوف به آرمان است. [حزب توده ايران براى‏‏ به ثمر رساندن دستاوردهاى‏‏ آزادى‏‏ و ترقى‏‏خواهانه انقلاب بهمن در خيزش انقلابى‏‏ كنونى‏‏ مردم، درست در دورانى‏‏ قرار دارد كه “هاتف رحمانى‏‏” برمى‏‏شمرد]

حزب توده ايران درست بر چنين بسترى‏‏‏ از شناخت علمى‏‏‏ سياست ورزى‏‏‏ مى‏‏‏كند و شگفتا شما مدعى‏‏‏ مى‏‏‏شويد كه ايدئولوژى‏‏‏ گريزى‏‏‏ كرده است.

من از نوشته‏هاى‏‏‏ شما چنين مى‏‏‏فهمم كه براى‏‏‏ آن كه نشان دهيم ايدئولوژيك مبارزه مى‏‏‏كنيم، بايد در ميان هر دو الى‏‏‏ سه سطر، نقل‏قولى‏‏‏ از خط‏كش‏ها را با ربط و بى‏‏‏ ربط نقل كنيم. درست همانند اخباريون صدر اسلام كه قال … ورد زبانشان بود و هنوز هم پس از ١٤ قرن در بر همان پاشنه مى‏‏‏چرخد.»

منتقد در اين بخش از نوشتار خود نيز نكته‏هاى‏‏‏ پراهميت و شايسته تاملى‏‏‏ را مطرح مى‏‏‏سازد كه بايد آن‏ها از تعارف‏هاى‏‏‏  تز- گونه غيرمستدل در پايان پاراگراف جدا نمود.

مضمون متن نقل شده را براى‏‏‏ بررسى‏‏‏ مى‏‏‏توان به سه بخش تقسيم كرد. اول- نكته‏هاى‏‏‏ عام تئوريك؛ دوم- بررسى‏‏‏ سرشت سياست‏ورزى‏‏‏ حزب توده ايران؛ سوم- برداشت منتقد از نوشته‏هاى‏‏‏ “توده‏اى‏‏‏ها”.

پيش از آغاز بررسى‏‏‏ بايد اما به پرسشى‏‏‏ پاسخ داد. هدف منتقد از مساله‏هاى‏‏‏ مطرح كرده در اين پاراگراف چه مى‏‏‏باشد؟ پاسخ به نظر مى‏‏‏رسد مى‏‏‏تواند چنين باشد: “توده‏اى‏‏‏ها” دچار آرمان‏گرايى‏‏‏ غيرواقع‏بينانه و تحقق‏ناپذير است. اين در حالى‏‏‏ است كه به نظر منتقد، سياست اعمال شده كنونى‏‏‏ حزب توده ايران واقع‏بينانه بوده و همانند عملكرد لنين پا به پاى‏‏‏ رشد خيزش انقلابى‏‏‏ و با تكيه به شناخت علمى‏‏‏ از واقعيت، دگرگون شده و رشد مى‏‏‏يابد. چنين سياستى‏‏‏، سياستى‏‏‏ انقلابى‏‏‏ بوده و ايدئولوژى‏‏‏ گريزى‏‏‏ در آن وجود ندارد!؟

اول- نكته‏هاى‏‏‏ عام تئوريك

“هاتف رحمانى‏‏‏” «فرق بنيادينى‏‏‏» ميان شيوه پراگماتيسم و انقلابى‏‏‏ قايل است. پراگماتيسم مى‏‏‏كوشد به «منافع آنى‏‏‏ و قابل دسترس» دست‏يابد. در حالى‏‏‏ كه هدف سياست انقلابى‏‏‏ دسترسى‏‏‏ به «آرمان»، هدف نهايى‏‏‏ و آتى‏‏‏ است. آرمانى‏‏‏ كه تنها زمانى‏‏‏ كه «تحقق پذير» باشد، يعنى‏‏‏ لحظه «تاريخى‏‏‏» تحقق آن فرا رسيده باشد، به گفته لنين خطاب به منشويك‏ها، وقتى‏‏‏ كه قطار به ايستگاه “سوسياليسم” رسيده باشد، هدفى‏‏‏ واقع‏بينانه و قابل دسترسى‏‏‏ است، زيرا «سياست عرصه مقدورات است».

فكر بيان شده در اين پاراگراف در انطباق است با برداشت منتقد در پاراگراف قبلى‏‏‏ كه در نوشتار پيش مورد بررسى‏‏‏ قرار گرفت. در آنجا او در ارزيابى‏‏‏ نظر “توده‏اى‏‏‏ها” مى‏‏‏نويسد: كه گويا “توده‏اى‏‏‏ها” به «جايگزينى‏‏‏ آرمان به جاى‏‏‏ واقعيت مشخص [پرداخته و به] ناديده انگاشتن تمام واقعيت‏هاى‏‏‏ موجود و بغرنج شرايط كنونى‏‏‏ [دست زده] است.»

هم‏نوايى‏‏‏ برداشت اين نظريه‏پرداز با برداشت “راه توده”- پيك‏نت على‏‏‏ خدايى‏‏‏، همانطور كه پيش‏تر نشان داده شد، پرسش برانگيز است!

در انديشه بيان شده، دو نكته اساسى‏‏‏ وجود دارد. اول آنكه دو هدف آنى‏‏ (قابل دسترسى‏‏)‏ و آتى‏‏‏ (آرمانى‏‏) در برابر هم قرار داده شده‏اند. گويا آن‏ها دو عرصه زندگى‏‏‏ و مبارزه مستقل، بدون ارتباط، يكى‏‏‏ پس از ديگرى‏‏‏، دو قطب متضاد فاقد وحدت هستند. ميان عملكرد ماركس و لنين، جدايى‏‏ و نه وحدت برجسته شده است. انگار ماركس كار توضيح «چشم‏انداز» را «در كسوت علمى‏‏» انجام داده و صحنه را ترك نموده. سپس لنين «با سياست در عرصه مقدورات» انقلاب اكتبر را «اجرايى‏‏»كرده است. يكپارچگى‏‏ انديشه و عمل علمى‏‏- انقلابى‏‏ ماركسيست- لنينيستى‏‏ در برداشت متافيزيكى‏‏ “هاتف رحمانى‏‏” به طور ساده “گم” شده است!  در اينجا، همانطور كه در زير نشان داده شده است، انديشه “متافيزيكى‏‏‏” به صورت كلاسيك خود ظهور مى‏‏‏كند.

دوم آنكه دسترسى‏‏‏ به هدف آتى‏‏‏ و آرمانى‏‏‏ از اين طريق نفى‏‏‏ شده است كه دسترسى‏‏‏ به آن، به آينده‏اى‏‏‏ نامعلوم مكول مى‏‏‏شود. (در اينجا نيز برداشت منتقد با على‏‏‏ خدايى‏‏‏ پرسش‏برانگيز است)

موضع پوزيتويستى‏‏‏ سوسيال دموكراتيك راست در انديشه “هاتف رحمانى‏‏‏” در اينجا شفاف همانند كريستال مى‏‏‏درخشد.

او هدف آتى‏‏‏- آرمانى‏‏‏ را تنها زمانى‏‏‏ كه به هدف روز تبديل شده باشد، «تاريخى‏‏‏» و لذا تحقق‏پذير اعلام مى‏‏‏كند. زمانى‏‏‏ كه لنين مى‏‏‏گويد منشويك‏ها طلب مى‏‏‏كنند كه ما در كوپه به انتظار رسيدن قطار به ايستگاه “سوسياليسم” بنشينيم، درست همين برداشت “هاتف رحمانى‏‏‏” را مورد انتقاد قرار مى‏‏‏دهد. از اين طريق، او جنبش را دعوت مى‏‏‏كند، تنها براى‏‏‏ هدف‏هاى‏‏‏ قابل دسترس به مبارزه برخيزد. نبايد تعارف‏ها با ماركس و لنين را جدى‏‏‏ گرفت. اما اگر بايد واقعاً از تجربه «چند ماهه از دولت كرنسكى‏‏‏ تا انقلاب كبير اكتبر به راستى‏‏‏ آموخت [و به] تنظيم سياست درست …» در جريان پراتيك پرداخت، آنوقت ميبايستى‏‏‏ او به پرسش‏هايى‏‏‏ كه در بخش ١ و ٢ (http://www.tudeh-iha.com/?p=1129&lang=fa و http://www.tudeh-iha.com/?p=1133&lang=fa ) اين نوشتار مطرح شده‏اند پاسخ دهد و بگويد كه براى‏‏‏ تغيير تناسب قوا ميان مردم و سرمايه‏دارى‏‏‏ حاكم در ايران، بايد به جلب كدام نيروها پرداخت و چگونه مى‏‏‏توان به اين هدف دست يافت؟ پايگاه اجتماعى‏‏‏ خيزش انقلابى‏‏‏ را بايد با كدام طبقه و لايه‏هاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ توسعه داد و به اين منظور كدام شعارها و خواست‏ها را امروز مطرح ساخت؟

بازگرديم به انديشه “متافيزيكى‏‏‏” حاكم بر نظر “هاتف رحمانى‏‏‏”

فردريش انگلس در اثر معروفش “رشد سوسياليسم از اتوپيا به علم”، انديشه متافيزيكى‏‏‏ را برمى‏‏‏شمرد. او در آنجا نقش پراهميت انديشه متافيزيكى‏‏‏ را در علوم برجسته مى‏‏‏سازد. زيرا به كمك قدرت تجزيه انتزاعى‏‏‏ پديده در ذهن، شناخت از لحظه‏ها و تراش‏ها و نماهاى‏‏‏ متفاوت پديده و شناخت علمى‏‏ از آن ممكن مى‏‏‏گرد و به برداشت قديمى‏‏‏ درباره غيرقابل شناخت و مرموز بودن پديده پايان داده مى‏‏‏شود. ديگر صاعقه، طوفان، آتش‏فشان، هستى‏‏ گياه و جانور پديده‏اى‏‏ ماوراءطبيعه، عرفانى‏‏ و “مشيت الهى‏‏” نيست. انديشه متافيزيكى‏‏‏ اما قادر به شناخت و درك رابطه ميان اجزا پديده نيست. جمله معروف درخت‏ها را مى‏‏‏بيند، بدون آنكه جنگل را بشناسد و درك كند از اين بخش از اثر نقل مى‏‏‏شود. به گوشه‏هايى‏‏‏ از متن اثر انگلس توجه كنيم: «براى‏‏‏ انديشه متافيزيكى‏‏‏، چيزها و انعكاس آن‏ها در انديشه، يعنى‏‏‏ تعريف‏ها، به طور مجزا، يكى‏‏‏ پس از ديگرى‏‏‏ و بدون آنكه شناخت از اين را در شناخت از آن دخالت دهد، هر كدام را به مثابه صلابت و تحجرى‏‏‏ ابدى‏‏‏ مورد بررسى‏‏‏ قرار مى‏‏‏دهد. در انديشه متافيزيكى‏‏‏ هماره متضادهاى‏‏‏ بدون رابطه با هم و لذا درك نشده مطرح هستند؛ حرف او بله، بله و نه، نه است … براى‏‏‏ او چيز يا وجود دارد، يا ندارد … وجود مشترك مثبت و منفى‏‏‏ را مطلقاً نفى‏‏‏ مى‏‏‏كند، علت و معلول نيز  با همين حدت به طور متضاد در برابر هم قرار دارند. اين شيوه انديشه در نگاه اول ازاين‏رو براى‏‏‏ ما بسيار شفاف و پذيرفتنى‏‏‏ است، زيرا در انطباق است با برداشت به‏اصطلاح عقل سليم. عقل سليمى‏‏‏ كه … [بكار گرفتن آن] براى‏‏‏ شناخت طبيعت چيزها، كمكى‏‏‏ بزرگ و حتى‏‏‏ ضرورى‏‏‏ است، اما بزودى‏‏‏ به مرز قدرت شناخت خود مى‏‏‏رسد، مرزى‏‏‏ كه در پس آن، اين انديشه شناسنده به يك‏سويه‏نگرى‏‏‏، تنگ‏نظرى‏‏‏، انتزاعى‏‏‏ شدن و دچار تناقض گويى‏‏‏ شدن، دچار مى‏‏‏گردد. زيرا با ديدن تك تك چيزها، رابطه آن‏ها، با ديدن هستى‏‏‏ چيزها، شدن و نابودى‏‏‏ آن‏ها، با ديدن سكون چيزها، حركت آن‏ها را فراموش مى‏‏‏كند، زيرا با ديدن انبوه درخت‏ها، جنگل را نمى‏‏‏بيند.»

برخلاف برداشت انديشه متافيزيكى‏‏‏، هماره و به‏ويژه در شرايط كنونى‏‏‏ در ايران نيز، اهميت شناخت آماج‏هاى‏‏‏ روز و آنى‏‏‏، تنهـا مساله اساسى‏‏‏ مبارزه را تشكيل نمى‏‏‏دهد. شناخت آماج‏هاى‏‏‏ روز، يعنى‏‏‏ شناخت “تضاد عمده” ضرورى‏‏‏ و براى‏‏‏ “عقل سليم” هر نظريه‏پرداز قابل شناخت است. زيرا در سطح ديد همه قرار داشته و براى‏‏‏ شناخت آن به توان روشنفكرانه ويژه‏اى‏‏‏ نياز نيست. بايد به بلبل‏زبانى‏‏‏هاى‏‏‏ خانم‏ها و آقاها در بى‏‏‏بى‏‏‏سى‏‏‏، فا او آ و ديگر رسانه‏هاى‏‏‏ تبليغاتى‏‏‏ امپرياليستى‏‏‏ و همچنين به ده‏ها و صدها نوشتار و ابرازنظر اپوزيسيون راست تا جمهورى‏‏‏خواه و به‏اصطلاح “چپ” در اينترنت نظر افكند تا ديد كه تضاد در سطح به چه آسانى‏‏‏ براى‏‏‏ “عقل‏سليم” قابل شناخت است. همه آن‏ها نيز مى‏‏‏كوشند آماج مبارزه را به دسترسى‏‏‏ به “آزادى‏‏‏” كه در سطح براى‏‏‏ همه قابل شناخت است، محدود كنند، زيرا گويا «سياست عرصه مقدورات است».

برخلاف انديشه متافيزيكى‏‏‏، انديشه ديالكتيكى‏‏‏ كه انگلس آن را همانجا به‏مثابه اسلوب انديشه نيز مورد بحث و توضيح قرار مى‏‏‏دهد، روند جارى‏‏‏ واقعى‏‏‏ هستى‏‏‏ (ماركس) را مى‏‏‏بيند و درك مى‏‏‏كند. روند هستى‏‏‏اى‏‏‏ كه باوجود گسست در آن، يك‏پارچه و بى‏‏‏ گسست است. به قول طبرى‏‏‏ در شعر “سخن‏ گو از بهار” (“ازميان ريگ‏ها و الماس‏ها”) وحدت ديالكتيكى‏‏‏‏ در «هماهنگى‏‏‏» «جهان» تبلور مى‏‏‏يابد: «…  جهان هماهنگى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ است.   هماهنگى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ بنفش باز نسترن‏ها با ارغوان تيره افق.  هماهنگى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ قنديل‏هاى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ گُلى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏فام شاه‏بلوط، با تاج لرزان سروها …». او در نمونه‏اى‏‏‏‏‏‏‏‏ ديگر در سروده زندانش تحت عنوان “به آنكس كه به او مى‏‏‏‏‏‏‏‏انديشم”، و خطاب به «محبوب من»، هماهنگى‏‏‏ ديالكتيكى‏‏‏ را «در پيوست بى‏‏‏‏‏‏‏‏گسست» برجسته مى‏‏‏سازد.

انگلس مى‏‏‏گويد كه «بر خلاف انديشه متافيزيكى‏‏‏، چيزها و انعكاس تعريف‏ آن‏ها توسط انديشه ديالكتيكى‏‏‏ در وابستگى‏‏‏ و بهم‏تنيدگى‏‏‏ آن‏ها، در تحركت و دگرگونى‏‏‏ آن‏ها، در شدن و نابود شدن آن درك مى‏‏‏شوند؛ يعنى‏‏‏ روندى‏‏‏ در شدن هستند كه تائيدى‏‏‏ هستند براى‏‏‏ شيوه [ديالكتيكى‏‏‏] هستى‏‏‏ خود.»

صحبت بر سر اين نيست كه شايد نادقتى‏‏‏ در يك مورد در نظر “هاتف رحمانى‏‏‏” وجود دارد. متاسفانه شيوه متافيزيكى‏‏‏ حاكم بر انديشه او، در موارد ديگرى‏‏‏ نيز به چشم مى‏‏‏خورد. به يك نمونه بنگريم:

بايد به نكته‏اى‏‏‏ جنبى‏‏‏ بازگشت كه منتقد در بخشى‏‏‏ از نوشتار خود و به طور ضمنى‏‏‏ مطرح ساخته است. نكته‏اى‏‏‏ در ارتباط با «شعار طرد ولايت فقيهه».

او “توده‏اى‏‏‏ها” را متهم مى‏‏‏سازد كه با پايبندى‏‏‏ به «تفكر ايده‏آليستى‏‏‏ و لجاجت در عدم پذيرش صريح “شعار طرد ولايت فقيهه”» دچار تناقض و «نگاه پارادكسيكال» شده است.

براى‏‏‏ انديشه متافيزيكى‏‏‏، رابطه‏اى‏‏‏ ميان سياست، خط‏مشى‏‏‏ و اسناد حزب توده ايران در طول قريب به هفتاد سال مبارزه آن وجود ندارد. هر كدام در هر مرحله زمانى‏‏‏ براى‏‏‏ خود مطرح بوده، روندى‏‏‏ رشديابنده را تشكيل نمى‏‏‏دهند و بيان «روند جارى‏‏‏ هستى‏‏‏ واقعى‏‏‏» (ماركس) حزب توده ايران نيستند.

خواست خذف اصل “ولايت فقيهه” از قانون اساسى‏‏‏‏ را حزب توده ايران در پيش از همه‏پرسى‏‏‏‏ درباره قانون اساسى‏‏‏‏ در سال ١٣٥٨ ضرورى‏‏‏‏ اعلام كرد. بيان انتخاب شده در آن دوران «حذف اصل … در متمم قانون اساسى‏‏‏‏» بود. اين بيانى‏‏‏‏ از نظر حقوقى‏‏‏‏ دقيق و از نظر سياسى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ حزبى‏‏‏‏ كه به فعاليت قانونى‏‏‏‏ مشغول بود، همه‏جانبه و با صراحت و مسئولانه بود. اين موضع حزب هماره مورد تائيد نگارنده بوده و هست. در اسناد و نوشتارها در ارگان‏هاى‏‏ حزبى‏‏ از پلنوم هيجدهم به بعد هيچ‏گاه واقعيت پيش گفته مطرح نشده است. گويا تاريخ «شعار طرد ولايت فقيهه» با تصويب آن در اين پلنوم آغاز شده است!

شعار «طرد ولايت فقيهه» كه در پلنوم هيجدهم توسط زنده‏ياد حميد صفرى‏‏‏‏ مطرح شد و به تصويب رسيد، از نظر محتوايى‏‏‏‏ نكته جديدى‏‏‏‏ را مطرح نمى‏‏‏‏سازد. از نظر حقوقى‏‏‏‏ واژه «طرد» را كه در “فرهنگ فشرده سخن” راندن، دور كردن، كنار گذاشتن و قطع رابطه، تبعيد، نفى‏‏‏‏بلد و …، تعريف شده است، مى‏‏‏‏توان بدل “خصمانه”‏اى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ واژه «حذف» ارزيابى‏‏‏‏ كرد، بدون آنكه مضمون اساسى‏‏‏‏ نوينى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ آن ارايه شده باشد. هم در سال ١٣٥٨ و همچنين در سال برگزارى‏‏‏‏ پلنوم هيجدهم كميته مركزى‏‏‏‏ و با توجه به شرايط كنونى‏‏‏‏ خيزش انقلابى‏‏‏‏ مردم در ايران، بايد گفت كه پيش شرط تغيير شكل حاكميت جمهورى‏‏‏‏ اسلامى‏‏‏ و ازجمله حذف و يا طرد اصل عتيقه‏اى‏‏‏ دوران قبيله‏اى‏‏‏ رشد جامعه بشرى‏‏‏‏ از ساختار سياسى‏‏ كشور، كماكان حل مساله قدرت سياسى‏‏‏‏ در ايران است. نكته‏اى‏‏‏‏ كه منتقد نيز در نوشتار خود مورد تائيد قرار داده است.

با اين توضيحات، موضع نگارنده درباره اين خواست درست خيزش انقلابى‏‏‏ مردم، در همه نوشتارها شفاف و صريح بيان شده است و لذا ادعاى‏‏‏‏ منتقد درباره گويا لجاجت “توده‏اى‏‏‏‏ها” در پذيرش شعار “طرد …” اصلاً وارد نيست. اين نكته اما نكته مورد نظر در اينجا نيست.

همچنين بررسى‏‏‏ اين نكته كه تا چه اندازه مى‏‏‏‏توانست به كار گرفتن اين واژه در سال ١٣٦٢ خطرى‏‏‏‏ مضاعف براى‏‏‏‏ زندانيان توده باشد، بررسى‏‏‏اى‏‏‏ كه تاكنون مورد توجه‏ قرار نگرفته است، نيز منظور بيان نكات پيش گفته نيست، كه نشان دادن انديشه متافيزيكى‏‏‏ حاكم بر نظر منتقد هدف اين سطور است. در ارزيابى‏‏‏ نظريات “توده‏اى‏‏‏ها” توسط “هاتف رحمانى‏‏‏” نكته‏هاى‏‏‏ برشمرده شده در ارتباط با شكل حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ در جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏، كوچك‏ترين جاى‏‏‏ ندارد. براى‏‏‏ او برخورد به «شعار طرد ولايت فقيهه» با تصويب پيشنهاد حميد صفرى‏‏‏ در پلنوم هيجدهم كميته مركزى‏‏‏ آغاز و به آن پايان مى‏‏‏يابد «بدون آنكه شناخت از اين را در شناخت از آن دخالت دهد» (فردريش انگلس، “رشد سوسياليسم …”). او افراد و نظر آن‏ها را تنها در ارتباط با همين يك مرحله مورد توجه و ارزيابى‏‏‏ قرار مى‏‏‏دهد. دوست و دشمن، “خودى‏‏‏” و “غيرخودى‏‏‏” براى‏‏‏ او تنها در اين چهارچوب تعيين و پاسخ داده مى‏‏‏شود! آرى‏‏‏ اينست محدوديت انديشه متافيزيكى‏‏‏ براى‏‏‏ شناخت «روند جارى‏‏‏ واقعى‏‏‏ هستى‏‏‏».

دوم- بررسى‏‏‏ سرشت سياست‏ورزى‏‏‏ حزب توده ايران

نظريه‏پرداز منتقد در ادامه به دفاع از سياست حزب توده ايران پرداخته، آن را استوار بر «بسترى‏‏‏ از شناخت علمى‏‏‏»  اعلام مى‏‏‏كند. متاسفانه نظريه‏پرداز به همين جمله عام در اين زمينه پراهميت بسنده مى‏‏‏كند. براى‏‏‏ او توضيح و مستدل ساختن سياست حزب توده ايران در برابر پرسش‏ها و انتقادهاى‏‏‏ جدى‏‏‏، «گرفتن انرژى‏‏‏» غيرضرور از مسئول‏هاى‏‏ حزبى‏‏ است. در حالى‏‏‏ كه خود اذعان دارد كه «بيان مواضع، به نوعى‏‏‏ گفتگو ميان مواضع است». او در صفحه دوم نوشتار خود يادرآور مى‏‏‏شود «كه اصلاً قصد پاسخ به شما را نداشتم. در اين شرايط اجتماعى‏‏‏- سياسى‏‏‏ حاكم بر ايران، اين گونه بحث‏ها را نه مبارزه ايدئولوژيك …، بل راهى‏‏‏ انحرافى‏‏‏ براى‏‏‏ گرفتن انرژى‏‏‏ جنبش توده‏اى‏‏‏، درگير كردن حزب در مسايلى‏‏‏ حاشيه‏اى‏‏‏ و تسويه حساب‏هاى‏‏‏ شخصى‏‏‏ مى‏‏‏دانم.» درواقع نيز منتقد با ديركردى‏‏‏ غيرموجه تن به گفتگو داده است. همانطور كه نشان داده شد، در اينجا اتفاقاً مساله‏هاى‏‏‏ بسيار پراهميتى‏‏‏ مطرح هستند. ازجمله مساله چگونگى‏‏‏ توسعه پايگاه اجتماعى‏‏‏ حزب توده ايران و خيزش انقلابى‏‏‏ مردم. نمى‏‏‏ توان به بهانه‏هاى‏‏‏ غيرموجه از پاسخ دادن به پرسش‏هاى‏‏‏ جدى‏‏‏ و موجه سر باز زد. در اين زمينه در بخش‏هاى‏‏‏ پيشين اشاراتى‏‏‏ شد. لذا پرسش‏برانگيز است كه منتقد كه اكنون دل به دريا زده و مى‏‏‏نويسد، چرا حتى‏‏‏ يك جمله نيز در دفاع از «بستر شناخت علمى‏‏‏» كه سياست كنونى‏‏‏ حزب توده ايران گويا در آن جارى‏‏‏ است، بر زبان نمى‏‏‏آورد؟

“توده‏اى‏‏‏ها” در نوشتارهاى‏‏‏ متعددى‏‏‏ مانند نوشتار سه بخشى‏‏‏ تاریخ حزب توده ایران، تاریخ مبارزه با انحرافات چپ و راست است (http://www.tudeh-iha.com/?p=1107&lang=fa) و ایدئولوژى‏‏‏‏‏‏‏‏ زدایى‏‏‏‏‏‏‏‏، نامى‏‏‏‏‏‏‏‏ براى‏‏‏‏‏‏‏‏ مارکسیسم‏زدایى‏‏‏‏‏‏‏‏ (http://www.tudeh-iha.com/?p=1113&lang=fa ) و اعلاميه الكن و نازا (http://www.tudeh-iha.com/?p=1083&lang=fa)
و در بررسى‏‏‏ اسناد پلنوم وسيع گذشته حزب و …، درست قرار نداشتن سياست حزب را بر «بستر شناخت علمى‏‏‏» مورد پرسش و انتقاد قرار داده است. تكرار نكات مطرح شده در آن نوشتارها اكنون ضرور به نظر نمى‏‏‏رسد، اما انتظار پاسخ به پرسش‏هاى‏‏‏ مطرح روز درباره چگونگى‏‏‏ توسعه پايگاه اجتماعى‏‏‏ خيزش انقلابى‏‏‏ كه در بخش‏هاى‏‏‏ پيشين همين رديف از نوشتار با عنوان “بيان موضع، گفتگو ميان توده‏ى‏‏‏ها است” به طور جدى‏‏‏ وجود دارد.

تاكنون نقش «بستر شناخت علمى‏‏‏» در سال‏هاى‏‏‏ اخير در نشريات حزب توده ايران يا نزديك به آن، در خدمت جستجوى‏‏‏ “اتحاد” با اپوزيسيون راست از سلطنت‏طلب تا جمهورى‏‏‏خواه و به‏اصطلاح “چپ” قرار داشته است. “هاتف رحمانى‏‏‏” به دفاع از “انقلاب مخملى‏‏‏” در “نويدنو” پرداخته، بدون آنكه كلمه‏اى‏‏‏ درباره مضمون چنين “انقلابى‏‏‏” سخن گفته باشد. آيا اين پراتيك متكى‏‏‏ بر «بستر شناخت علمى‏‏‏» بوده است؟ اكنون بايد ديد كه او چگونه بر چنين بسترى‏‏‏ مى‏‏‏خواهد از توسعه پايگاه حزب توده ايران و خيزش انقلابى‏‏‏ از طريق جلب طبقه كارگر و دفاع از راه رشد با جهت‏گيرى‏‏‏ سوسياليستى‏‏‏ به دفاع برخيزد؟

سوم- برداشت منتقد از نوشته‏هاى‏‏‏ “توده‏اى‏‏‏ها”

در مورد اتهام گويا آرمانى‏‏‏ بودن نظرهاى‏‏‏ مطرح شده در “توده‏اى‏‏‏ها” نكاتى‏‏‏ پيش‏تر مطرح شدند. تكرار آن‏ها ضرورى‏‏‏ نيست. متاسفانه منتقد در اين مورد نيز با «نگاه از روزنى‏‏‏ تنگ» (ا ط) مساله را آسان مى‏‏‏گيرد، زمانى‏‏‏ كه بدفهمى‏‏‏ خود را از ضرورت مستدل بودن نوشتارها و مبتنى‏‏‏ بودن استدلال آن‏ها بر انديشه ماركسيستى‏‏‏- توده‏اى‏‏‏، صاف و ساده شيوه «اخباريون صدر اسلام» مى‏‏‏نامد و عمل به اين شيوه را زير بغل “توده‏اى‏‏‏ها” مى‏‏‏گذارد و مى‏‏‏نويسد: «من از نوشته‏هاى‏‏‏ شما چنين مى‏‏‏فهمم كه براى‏‏‏ آن كه نشان دهيم ايدئولوژيك مبارزه مى‏‏‏كنيم، بايد در ميان هر دو الى‏‏‏ سه سطر، نقل‏قولى‏‏‏ از خط‏كش‏ها را با ربط و بى‏‏‏ ربط نقل كنيم. درست همانند اخباريون صدر اسلام كه قال … ورد زبانشان بود و هنوز هم پس از ١٤ قرن در بر همان پاشنه مى‏‏‏چرخد.»

اول- منتقد ميان مبارزه ايدئولوژيك، و «ايدئولوژيك مبارزه كردن» تفاوتى‏‏‏ قايل نيست. او باز برداشت “عقل‏سليم” را به جاى‏‏‏ انديشه ديالكتيكى‏‏‏ قرار مى‏‏‏دهد. ايدئولوژيك مبارزه كردن، اصطلاح عام‏الفهم در تبليغات ضدماركسيستى‏‏‏ است براى‏‏‏ تخريب انديشه علمى‏‏‏- ديالكتيكى‏‏‏، كه همانطور كه نشان داده شد، كليت واقعيت و يا در مورد گفتگوى‏‏‏ ما كليت روند خيزش انقلابى‏‏‏ كنونى‏‏‏ مردم ميهن ما، حركت، رشد، شدن و … آن را مورد توجه قرار نمى‏‏‏دهد. اين در حالى‏‏‏ است كه انديشه مسلح به شيوه ديالكتيك، نگرشى‏‏‏ است كه تنها به كمك آن مى‏‏‏توان وضع “پات” ايجاد شده در خيزش انقلابى‏‏‏ مردم را تشخيص داد و درك كرد، براى‏‏‏ خروج از وضع ايجاد شده، پيشنهادهاى‏‏‏ انقلابى‏‏‏ مطرح نمود و حصار ايجاد شده در انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ به صورت «واقعيت‏هاى‏‏‏ موجود و بغرنج كنونى‏‏‏» را از اين طريق شكاند، كه با برقرارى‏‏‏ پيوند ميان خواست‏هاى‏‏‏ آنى‏‏‏ و آتى‏‏‏ خيزش انقلابى‏‏‏، روند خيزش را از وضع “پات” خارج نمود و به پيش راند. لنين نيز در ٦ ماهى‏‏ كه “هاتف رحمانى‏‏” از آن صحبت مى‏‏كند، جز اين نكرد!

در آن لحظه كه ميان خواست آنى‏‏ و آتى‏‏ پيوند برقرار سازيم، گام تعيين كننده را براى‏‏ شكستن حصار شرايط بغرنج موجود برداشته‏ايم و وارد عرصه مبارزه انقلابى‏‏ با هدف توسعه مقدورات گذاشته‏ايم. مرز ميان نگرش توصيف‏گرانه، به قول مارکس شیوه «نظاره‏گرظاهربين» نزد رفرميسم، پراگماتيسم و سوسيال دموكراسى‏‏ راست از يك‏سو و چپ انقلابى‏‏، چپ مبتنى‏‏ بر انديشه ماركسيست- لنينيستى‏‏ و مسلح به شناخت و منطق ديالكتيكى‏‏، برداشتن اين “گــام” براى‏‏ پيوند وظايف دموكراتيك و سوسياليستى‏‏ در انديشه است كه به قول ماركس، «به نيروى‏‏ مادى‏‏ تبديل مى‏‏شود.»

با درونمايه نكات عامى‏‏‏ كه منتقد درباره مبارزه ايدئولوژيك در آخرين پاراگراف نوشته خود مطرح مى‏‏‏سازد، مى‏‏‏توان موافقت داشت، بدون آنكه آن‏ها را بتوان كافى‏‏‏ و براى‏‏‏ پاسخ به پرسش‏هاى‏‏‏ مطرح، شفاف دانست. او مى‏‏‏نويسد: «برخورد ايدئولوژيك در واقعيت امر، كاربست صحيح اسلوب‏هاى‏‏‏ علمى‏‏‏ ماركسيستى‏‏‏- لنينيستى‏‏‏ در شناخت پديده‏هاى‏‏‏ سياسى‏‏‏، اجتماعى‏‏‏، اقتصادى‏‏‏ و تاريخى‏‏‏ است. … انطباق خلاق معيارها و اسلوب‏هاى‏‏‏ علمى‏‏‏ در تحليل مشخص از شرايط مشخص است كه وجه ايدئولوژيك فعاليت را مشخص مى‏‏‏كند.»  اين سخنان آن چنان عام بيان شده‏اند كه مى‏‏‏توانند در هر نوشته‏اى‏‏‏ جاى‏‏‏ داشته باشند، بدون آنكه ميخچه پاى‏‏‏ كسى‏‏‏ را به درد آورند.

براى‏‏‏ آنكه نكات عام پيش گفته را بتوان در وضع مشخص به‏ كار گرفت، چه شيوه‏اى‏‏‏ را حزب توده ايران به كار گرفته است، تا به كمك آن، پاسخ مشخص به پرسش‏هاى‏‏‏ عينى‏‏‏ مطرح را ارايه دهد؟ آنطور كه منتقد به درستى‏‏‏ مى‏‏‏نويسد، «سياست‏هاى‏‏‏ تاكتيكى‏‏‏ و استراتژيك حزب توده ايران … به تائيد دوست و دشمن دانا، به تاثير گذارترين نيروى‏‏‏ تمام تاريخ ايران تبديل شده است.» علت اين امر چه بوده است؟ پاسخ زنده‏ياد جوانشير براى‏‏‏ سياست گذشته حزب روشن و صريح است. او در “سيماى‏‏‏ مردمى‏‏‏ حزب توده ايران” اين سياست را تحت عنوان “برنامه حداقل كارگرى‏‏‏” در صفحه ٤٠ اثر خود برمى‏‏‏شمرد و مى‏‏‏گويد: «امروز پس از چهل سال شايد بتوان درباره رسابودن يا نبودن اين يا آن جمله، اين يا آن فرمولبندى‏‏‏ در نخستين برنامه‏هاى‏‏‏ [پنجگانه] حزب بحث كرد. شايد بتوان اين يا آن ماده را تغيير داد، اما هرگز نبايد فراموش كرد كه مضمون اصلى‏‏‏ برنامه‏هاى‏‏‏ ما حاصل كاربرد درست ماركسيسم- لنينيسم در شرايط ايران بوده و هست. برنامه‏هاى‏‏‏ ما، با اين كه شعارهاى‏‏‏ عام دموكراتيك داشت، هرگز برنامه يك حزب يا جريان بورژوائى‏‏‏ و خرده‏بورژوائى‏‏‏ نبود [تكيه از نگارنده]. برنامه حداقل كارگرى‏‏‏ بود [تكيه از جوانشير]. برنامه‏اى‏‏‏ بود كه وظايف سوسياليستى‏‏‏ و دموكراتيك را به طور گسست‏ناپذير  – آن طور كه لنين توصيه مى‏‏‏كند –   به هم پيوند مى‏‏‏داد [تكيه از نگارنده] و جنبش دموكراتيك و ضدامپرياليستى‏‏‏ عموم خلق را به جلو، به سوى‏‏‏ نبرد با سرمايه‏دارى‏‏‏، به سوى‏‏‏ سمت‏گيرى‏‏‏ سوسياليستى‏‏‏ [تكيه از نگارنده] هدايت مى‏‏‏كرد.»

آيا “هاتف رحمانى‏‏‏” مى‏‏‏تواند در اسناد كنونى‏‏‏ حزب كه آن‏ها را در نوشتار خود مورد خطاب قرار مى‏‏‏دهد، چنين سرشتى‏‏‏ را نشان دهد؟ آيا مى‏‏‏تواند راهى‏‏‏ ديگر را به جز ايجاد پيوند ميان آماج آزادى‏‏‏ و عدالت اجتماعى‏‏‏، ميان آماج دموكراتيك و سوسياليستى‏‏‏ براى‏‏‏ توسعه پايگاه خيزش انقلابى‏‏‏ كنونى‏‏‏ مردم ميهن ما پيشنهاد كرده و آن را با برداشت ماركسيست- لنينيستى‏‏‏ مستدل سازد؟ نگارنده و بدون ترديد بسيارى‏‏‏ ديگر با هيجان در انتظار پاسخ مشخص او و رفيق محمد اميدوار، دبير اول كميته مركزى‏‏‏ حزب توده ايران در اين‏باره هستند!

واژه راهنما: پراگماتيسم در برابر سياست انقلابى‏. انديشه متافيزيكى‏ در برابر ديالكتيكى‏. مرز ميان نيروى‏ رفرميستى‏ و انقلابى‏ ايجاد پيوند ميان خواست آنى‏ و آتى‏. هاتف رحماتى‏ در ارزيابى‏ مقدورات و آرمان انقلابى‏ محق نيست. مساله شعار طرد ولايت فقيهه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *