پیوند دیالکتیکی نبرد ضدامپریالیستی با نبرد طبقاتی و خط مستقل طبقاتی!
بررسی کوتاه نوشته “ده مهر”!

image_pdfimage_print

پیشگفتار

مقاله ۵۰/۹۹
۶ بهمن ۱۳۹۹، ۲۵ ژانویه ۲۰۲۱

دریافت نادرست و متافیزیکی از وظیفه های پیشاهنگ طبقه کارگر و پیاده نکردن دیالکتیک میان وظیفه ی دمکراتیک- اتحادی حزب توده ایران و وظیفه ی سوسیالیستی حزب توده ایران ما را امروز به اینجا کشاند. بارها گفته شد که مارکسیست ها برای زیر پرچم بودن این و ان زاده نشده اند. بزرگ کردن درگیری و فراموشی وظیفه آزادی خواهی و وظیفه ی سوسیالیستی حزب توده ایران با مارکسیسم همخوانی ندارد. نبرد ضدامپریالیستی تنها پشتیبانی از دولت ها در برابر پرخاشگری امپریالیسم نیست بلکه  کمونیست ها باید از نبرد طبقه کارگر و مردم میهن خود نیز در برابر پیامدهای منفی سیستم سرمایه داری- امپریالیستی هم پشتیبانی کنند. وگرنه ما به بورژوازی محلی برای برون کردن بورژوازی امپریالیستی کمک می کنیم تا بخش بیشتری از سرمایه ملی را از آن خود کند و سر توده های رنج را با این کار کلاه بگذارد.

بگذارید در زیر نگاهی به نوشته ”ده مهر” داشته باشیم.

نگاهی کوتاه به نوشته ”ده مهر” 

نکته های درست در این نوشته بسیار است. ”ده مهر” می نویسد که “این انقلاب دستیابی به سه هدف بنیادین، یعنی «استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی» را در دستور کار خود قرار داد”. ”ده مهر”   به هم پیوستگی این سه هدف را می پذیرد “از دیدگاه ما، هرسه‌ عرصهٔ مبارزات مردم ما در دفاع از استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی گشتاورهای به‌هم‌پیوستهٔ این تضاد اصلی هستند”.

و پس از آن ”ده مهر” می نویسد که “واقعیت این است که سیاست خارجی امپریالیسم آمریکا نه به تصمیم رهبران سیاسی و احزاب حاکم، بلکه بر اساس نیازهای سرمایهٔ بین‌المللی، به‌ویژه سرمایه‌ها و نهادهای فراملی مالی و بانکی آن کشور ، که عمدتاً در چارچوب نهادهای هدایت‌کننده‌ای مانند «وال استریت» عمل می‌کنند، تعیین می‌شود”.

”ده مهر” در جایی دیگر به هنگامی که از سیاست های امپریالیسم در برابر میهن ما سخن می گوید به درستی می نویسد که “تبدیل یا تغییر حکومت‌های این کشورها به حکومت‌های سرسپرده و مجری برنامه‌های امپریالیسم، گشودن دروازه‌های اقتصادی آن‌ها به‌روی سرمایه‌ها و شرکت‌های فراملی آمریکایی و اروپایی، و ادغام کامل آن‌ها در سیستم جهانی سرمایه‌داری نئولیبرالی است.”  ”ده مهر”   در جایی دیگر در باره تنش با امریکا به درستی می نویسد که “در اینجا نیز بحث ما مخالفت با مذاکره و استفاده از ابزارهای دیپلماتیک برای کاهش تنش و حل و فصل اختلافات نیست. “

با این همه، همانگونه که نشان خواهیم داد، ”ده مهر”   آرام آرام در دنباله نوشته خود به سرگیجی دچار می شود.

این رفیقان از زخم های برجا مانده از دوران انقلاب بر تن امپریالیسم سخن می گویند. “واقعیت این است که مشکل امپریالیسم آمریکا با ایران مشکلی صرفاً سیاسی نیست، بلکه ریشه در انقلاب ضدامپریالیستی و مردمی بهمن ۵۷، که ایران را از دامنهٔ کنترل امپریالیسم آمریکا خارج کرد و آن را به‌ عنوان نیرویی مستقل در برابر برنامه‌های آن در منطقه قرار داد، دارد.

هنگامی که گفته می شود که “مشکل امپریالیسم آمریکا با ایران” “ریشه در انقلاب ضدامپریالیستی و مردمی” ما دارد، باید پرسید که آیا ”ده مهر”   از انقلاب  ضدامپریالیستی و مردمی تنها تنش با همسایگان ما را می بیند؟ زخمی که امریکا از انقلاب خورده بود برای هدف های ملی- دمکراتیک مانند استقلال اقتصادی انقلاب هم بوده است.   

باید از ”ده مهر” پرسید که از هدف های ملی- دمکراتیک چه چیزی مانده است؟ از بانک های ملی، بازرگانی خارجی ملی، بهداشت و درمان و آموزش رایگان، آزادی حزب ها و سازمان ها که می توانست مانند گوهری در تاریکی خاورمیانه ستم دیده بدرخشد چه مانده است؟ آیا امریکا از گرانی، بیکاری، تن فروشی، خیابان خوابی، ستم بر سنی و کرد و بلوچ و عرب، ستم بر زنان و زخم تازیانه بر پشت کارگر در جمهوری اسلامی می ترسد؟ آیا امریکا می ترسد که جمهوری اسلامی برای توده های خلیج فارس الگو شود؟ نبرد ضدامپریالیستی یعنی تنش زدایی تا بورژوازی نظامی امپریالیسم از آن سود نجوید و خلیج فارس را برای سودورزی به آتش نکشاند. سرنگونی رژیم واپسگرای عربستان کار توده های آن است و نه کار ما. صلح را باید در سوریه پذیرفت، تا بهانه ترکیه و دیگران برای درگیری از میان برداشته شود.   

”ده مهر” بخش بزرگی از بررسی خود را بر پایه برنامه امریکا علیه کشورهای جهان سوم برای این سده انجام می دهد. ”ده مهر” می نویسد “نگاهی فشرده به عناصر اصلی این برنامه جهانی امپریالیسم آمریکا برای قرن بیست و یکم به درک عمیق‌تر از سیاست و هدف‌های کنونی آن در سطح جهان، منطقهٔ خاورمیانه و ایران یاری می‌رساند.”

پس از آن ”ده مهر” با تحلیل بند به بند این برنامه به  این نتیجه می رسد که پس بهتر است هم اکنون به دنبال براندازی نرفت. نبرد طبقاتی را  تعطیل و آن را وابسته به نبرد علیه امپریالیسم نمود.  

این برنامه، همان گونه که گفته شده است، برنامه امریکا برای این سده است که تنها بیست و یک سال از آن گذشته است. اگر ما بخواهیم کنش های سیاسی خود را بر پایه این برنامه انجام بدهیم، پس معانی آن این است که تا هفتادونود سال دیگر، ما نباید برای برپایی آزادی و عدلت اجتماعی به سرنگونی این رژیم بپردازیم. آیا می توان به توده های رنجبر تا هشتاد سال گفت که برای نان با رژیم درنیفتند و آیا می توان به زنان گفت تا هشتاد سال دیگر برای آزادی از بند روسری با رژیم درنیافتند. آیا می توان به روشن اندیشان گفت تا هشتاد سال دیگر برای دگراندیش با رژیم درنیافتند. 

در جای دیگری ”ده مهر” می نویسد که “حاکمیت جمهوری اسلامی، بر اساس منافع طبقاتی بوژوازی بزرگ حاکم بر کشور، «همیشه آمادگی سازش و خیانت را دارد».” 

اگر ”ده مهر” بر این باور است که “بوژوازی بزرگ حاکم” کشور است، پس چه طبقه ای به نبرد ضدامپریالیستی می پردازد؟ آیا ”ده مهر”  بر این باور است که “بوژوازی بزرگ” توان و خواست انجام این کار را دارد؟ آیا ”ده مهر”   می تواند نمونه ای از تاریخ کشور ما و یا کشورهای دیگر بیاورد که یک “بوژوازی بزرگ” به نبرد ضدامپریالیستی پرداخته است؟ اگر ”ده مهر” بر این باور است که یک طبقه دیگر که بخشی از دسته “بوژوازی بزرگ” نیست، به این نبرد ضدامپریالیستی می پردازد، پس باید بتواند بگوید که این طبقه در کدام نهاد جمهوری اسلامی پنهان شده است که می تواند بدون آن که “حاکم کشور” باشد به نبرد ضدامپریالیستی بپردازد؟  

یا این که ”ده مهر” باید به ناگزیر بپذیرد که چون نبرد ضدامپریالیستی از ویژگی های طبقه “بوژوازی بزرگ”  نیست و این طبقه توان این کار را ندارد، پس باید این نبرد را نبرد ژئوپلتیک خواند و نه یک نبرد ضدامپریالیستی. اگر این چنین است، پرسش پسین این است که پس چرا طبقه کارگر باید از نبرد طبقاتی و لایه های میانی از نبرد برای دستیابی آزادی برای درگیری میان “بوژوازی بزرگ حاکم” و امپریالیسم دست بردارند؟     

جای تهی از تحلیل طبقاتی، نویسندگان ”ده مهر” را به آن جا می کشاند که از دولتی که پیاده کننده اقتصاد نئولیبرالی بوده است و هست می خواهد که از این پس برنامه اقتصادی غیر نئولیبرالی پیاده کند!! پرسش این است که چه طبقه ای خواهان پیاده کردن اقتصاد نئولیبرالی است و از آن سود می برد؟ اگر راه اقتصادی کشور بر پایه منافع طبقاتی برنامه ریزی می شود، چگونه ناگهان همان طبقه می تواند بر زیان منافع طبقاتی خود برنامه اقتصادی مردمی پیاده کند؟ اگر طبقه ی دیگری باید اقتصادی مردمی را پیاده کند، باید بدانیم که در چه زمانی این جابجایی طبقاتی در درون دولت انجام شده است؟ و اگر ”ده مهر”   به این می اندیشد که طبقه دیگری در آینده باید این کار را انجام دهد، نام ان طبقه چیست و چه کسی برای سازماندهی این طبقه دست به کار می شود؟

”ده مهر” در جای دیگری می نویسد که ” غافل از این‌که «انعطاف» از نظر امپریالیسم آمریکا معنایی جز «تسلیم» در برابر برنامه‌های سلطهٔ‌جویانهٔ آن و بازگشت کامل ایران به مدار جهانی سرمایهٔ بین‌المللی، همانند زمان شاه، ندارد.”

باز هم در این جا ”ده مهر” از تحلیل طبقاتی به دور شده است. این سخنان می تواند درست باشد، ولی بستگی دارد که چه طبقه ای قدرت را در دست داشته باشد. مگر ویتنام، کوبا و چین با نرمش خود و سیاست تنش زدایی “تسلیم” شده اند؟ بررسی سیاست خارجی کوبا نشان می دهد که اگرچه کوبا همواره با تحریم امپریالیسم امریکا روبرو بوده است، اما در برابر همسایگان خود سیاست تنش زدایی برگزیده است. در دهه هفتاد و هشتاد، کوبا با در پیش گیری یک سیاست آشکار عمل گرایانه، با هر کشور آمریکای لاتین یا کارائیب که آماده دوستی با هاوانا بود پیوند سیاسی و اقتصادی برقرار کرد. ویتنام انقلابی هم با همه ی زخمهای ژرفی که از امپریالیسم امریکا هنوز بر تن دارد به دنبال تنش زدایی رفته است.    

در دنباله بگذارید ببینیم که کاری که هم اکنون جمهوری اسلامی در منطقه می کند را می توان ضدامپریالیستی خواند. آیا تنش آفرینی برابر با نبرد ضدامپریالیستی است؟  

پالایشگاه برای تولید بنزین به نفت سبک و برای تولید گازوییل به نفت سنگین نیاز دارند. با افزایش تولید نفت سبک، امریکا به صادرات آن می پردازد و بنابراین با کشورهای دیگر نفت خیز در بازار نفت رقابت می کند. بنابراین یک سیاست درست، باید شرایطی را فراهم کند که در آن نفت در منطقه تولید شود، ولی با تنش آفرینی تولید نفت خلیج فارس کم می شود و این به سود امریکا است. با تحریم، خریدار برای نفت خام امریکا پیدا می شود و دیگران هم به جای خرید نفت از ایران به ناگزیر باید از امریکا نفت خام بخرند. برای همین امریکا از بی ثباتی خلیج فارس حتا خشنود می شود و یک سیاست ضد امریکا درست باید وارونه آن باشد. پیوندها خوب با کشورهای همسایه، آن ها را از ترس ایران، ناگزیر به دامن اسراییل نمی اندازد. ترامپ رک و راست گفت که ما از شاه عربستان پشتیبانی می کنیم، ولی آن ها باید هزینه این پشتیبانی را بپردازند. به سخنی دیگر، با آفرینش تنش، عربستان بیشتر به دامن امریکا می افتاد و پای نیروهای نظامی آمریکایی بیشتر به منطقه باز می شود.        

تازه بیایید بررسی کنیم که چه کسی گفته است که نمی توان به امپریالیسم آتش بس داد.

در سال – 1918 -چپ گرایان به لنین می گفتند که  نمی توان با یک قدرت امپریالیستی، در اینجا آلمان، صلح برقرار کرد. لنین سخنان کمونیست های چپ را نادرست می خواند و می نویسد:”از این دیدگاه ها، جمهوری سوسیالیستی که توسط قدرت های امپریالیستی محاصره شده است، نمی تواند معاهدات اقتصادی منعقد کند یا اصلاً وجود داشته باشد.”

اتحادجماهیر شوروی که بزرگترین ضدامپریالیست جهان تاکنون بوده است، یکی پس از دیگری با قدرت های امپریالیستی پیمان های گوناگون بسته بود.

این سخن از بن نادرست است که از کشور ما خواسته شود، تا همواره و همیشه برای این که “تسلیم” نشود، با امریکا صلح نکند. این سخنان با مارکسیسم در تضاد است. نظامی که در درون کشور پایدار است و از پشتیبانی مردمی برخوردار است، چرا باید در گفتگو با دیگران امتیاز بدهد، آشکار است که نمی دهد، چون پشتش گرم است. نظامی از صلح می ترسد که با صلح بهانه سرکوب را از دست بدهد. بحران ساختاری امپریالیسم، که در حال حاضر در بحران مالی جهانی خود را نشان می دهد، پیشتازی ایالات متحده را از آن خواهد گرفت. نظم جهانی تک قطبی در نتیجه در حال تبدیل شدن به جهانی چند قطبی است، یعنی جهانی با چندین مرکز اقتصادی. البته در این شرایط اگر رژیمی مردم را در پشت سر خود داشته باشد، می تواند بی آن که “تسلیم” شود صلح کند و آتش بس دهد. راستش هم نگرانی ”ده مهر”   از همین است که می داند که رژیم پشتوانه مردمی ندارد. چون که رژیم به سرکوب مردم می پردازد پس شکننده است و هنگام گفتگو برای زنده ماندن بی گمان به امپریالیسم امتیاز خواهد داد. یعنی ”ده مهر”   بی آن که خود بخواهد پیوند نبرد ضدامپریالیستی را با  سیاست اقتصادی نئولیبرالی می بیند، ولی به جای آن که دست به سازمان دهی سرنگونی رژیم بزند و با اقتصاد ملی´- دموکراتیک و سیاست مردمی خود را هم در برابر امپریالیسم نیرومند کند به طبقه ای که خود از برنامه ریزان و پیاده کنندگان نئولیبرالیسم پند می دهد که از این کار دست بردارد. 

آیا آن ها که خواهان تنش هستند به توانایی ایران در جنگ اندیشیده اند؟ همه ی کارشناسان جنگی جهان می گویند که جمهوری اسلامی کمابیش نیروی هوایی ندارد و نیروی دریایی کم توانی دارد. هنگامی که جمهوری اسلامی دریافت که توان روبرویی با امریکا را ندارد، به تولید جنگ افزارهایی پرداخت که بتواند از دور به امریکا زیان برساند. تنها توان جنگی جمهوری اسلامی در درگیری موشک ها هست که نمی توان در یک جنگ پهناور و گسترده تنها با پشتیبانی این گونه موشک ها پیروز شد.  به سخنی دیگر، جمهوری اسلامی توان جنگ در برابر امریکا را ندارد و مانند رژیم صدام پس از چند هفته در چنین جنگی شکست خواهد خورد.   

در برخورد با ولایت فقیه هم ”ده مهر” به سرگیجی دچار شده است.

”ده مهر” در آنجایی که به سود خود می بیند به درستی می پذیرد که “«ولایت فقیه»، به‌مثابه شکل اعمال قدرت لایه‌های بورژوازی بزرگ حاکم” عمل می کند و بنابراین وظیفه ی مبارزان “مقابله گام به گام با سیاست‌های اقتصادی ـ اجتماعی ” آن است. یعنی «ولایت فقیه» روبنای شایسته فرمانروایی بورژوازی بزرگ هست و باید به پایه های طبقاتی آن ضربه زد. ولی در آنجا که با نبرد “ضدامپریالیستی” برخورد می کند، به ناگهان برای ”ده مهر”   روبنای سیاسی از زیربنای اقتصادی مهمتر می شود: “با توجه به استقلال سیاسی کنونی جمهوری اسلامی، “تاکتیکی ضروری است که مبارزات ما در حال حاضر کل نظام جمهوری اسلامی را هدف قرار ندهد.”.”به‌اعتقاد ما، هر شکل از مبارزه که در شرایط خطیر کنونی این ضرورت را نادیده بگیرد استقلال سیاسی و تمامیت ارضی شکنندهٔ کشور را به‌مخاطره می‌اندازد و عملاً در خدمت اهداف امپریالیسم قرار می‌گیرد.”. به ناگاه استقلال اقتصادی نه تنها از استقلال سیاسی جدا می شود بلکه الویت کار سیاسی به استقلال سیاسی داده می شود.

پس از بررسی گوشه هایی از نوشته ”ده مهر” بگذارید در دنباله این نوشته به پیوند نبرد ضدامپریالیستی با نبرد طبقاتی و درپیش گیری یک سیاست مستقل طبقاتی بپردازیم.

پیوند دیالکتیکی نبرد ضدامپریالیستی با نبرد طبقاتی و خط مستقل طبقاتی

اندیشه متافیزیکی حتا با پوشش مارکسیستی کار را به آن جا کشانده است که نبرد ضدامپریالیستی را جدا از دیگر پدیده ها و در استقلال مطلق می بیند. این اندیشه سرشت طبقاتی نبرد ضدامپریالیستی را در پیوند دیالکتیکی با نبرد طبقاتی نمی بیند. و حتا در آنجایی که گوشه ای از این پیوند را در می یابد، بر این باور است که برای نیرومند کردن نبرد ضدامپریالیتسی فتیله نبرد طبقاتی را باید پایین آورد. پیشرفت روزافزون پیکار طبقه کارگر علیه اقتصاد نئولیبرالی یا دیده نمی شود و یا اگر دیده می شود برای آن زندگی مستقلی جدا از برنامه های ولایت فقیه دیده می شود. هم اکنون در میهن ما نبرد طبقاتی از ژرفش و گسترشی برخوردار است که دیگر نمی توان آن را با شعارهای ضدامپریالیستی خاموش کرد. طبقه کارگر جدایی و حتا از این هم بدتر رویارویی این دو نبرد درهم آمیخته را نمی پذیرد. برخی ها پیوسته در تلاشند که مارکسیست ها را در میان دوراهی ساختگی میان نبرد طبقاتی و نبرد ضدامپریالیستی سردر گم کنند.

نیروی پیشرو سوسیالیستی روشنگر و افشاگر هدف های ضد مردمی و ضد میهنی طبقه بورژوازی انگلی و روبنای ولایت فقیه و امپریالیسم است. برخی ها با کاربرد تئوری مارکسیست- لنینیستی زمین و آسمان را به هم می بافند تا سرشت نبرد طبقاتی را تهی سازند. در مارکسیسم بررسی پدیده های اجتماعی از تحلیل (واکاوی) طبقاتی آغاز می شود. این دوستان حتا یک واژه در باره ی این که چه طبقه هایی قدرت را در دست دارند نمی نویسند. آنها می دانند که اگر به واکاوی طبقاتی بپردازند، رشته ها پنبه خواهد شد. نداشتن درکی ژرف از پیوند سه گانه میان نبرد طبقاتی و نبرد آزادی خواهی و نبرد ضد امپریالیستی به آنجا رسیده است که این دوستان نمی بینند که رنجبران برای دشمنی رژیم با امریکا، از نبرد برای بهبودی شرایط زندگی خود دست بر نمی دارند؛ لایه های میانی هم از نبرد برای آزادی های سیاسی، مذهبی و جنسی دست بر نمی دارند. این نبردها در میهن ما دارند با هم هماهنگ می شوند و به هم پیوند می خورند. برخی ها نبرد همزمان طبقاتی و ضدامپریالیستی  طبقه کارگر را نمی بینند، ولی بجایش برای گنده گویی های رژیم کف می زنند. آنها نمی بینند که طبقه کارگر در پیکار خود، هر روز با نبرد علیه سیاست اقتصادی دیکته شده ی سازمان های مالی امپریالیستی به نبرد ضدامپریالیستی می پردازد.    

تنها باور و سازماندهی نبرد طبقاتی، ضدامپریالیستهای راستین را از ضدغرب های دینی جدا می کند. در مبارزه ضد امپریالیستی، مانند هر شکل دیگر از مبارزه طبقاتی، دو ابزار اصلی وجود دارد که نیروهای چپ باید بر آنها مسلط شوند. این استراتژی و تاکتیک ها است.

برای دستیابی به هدف های ضدامپریالیستی، پایه گزاری یک اتحاد استراتژیک که دربرگیرنده جنبش کارگری و جنبش مردمی در کشورهای امپریالیستی، جنبش کارگری و جنبش مردمی در کشورهای وابسته و زیر ستم باشد مهم است. بنابر این نمی توان طبقه کارگر را سرکوب کرد و خود را ضدامپریالیست خواند. سرکوب طبقه کارگر به اتحاد استراتژیک میان نیروهای ضدامپریالیستی ضربه می زند که به جای خود به سود امپریالیسم است.

برخی ها نبرد ضدامپریالیستی را آن چنان بزرگ می کنند که نبرد ضددیکتاتوری و نبرد طبقاتی فراموش می شود. برخی ها فراطبقاتی تنها به سرنگونی حتا به همکاری با دشمنان طبقه کارگر بسنده می کنند و نبرد ضدامپریالیستی را نادیده می گیرند. آن هایی که درگیری ما با امریکا را  یک نبرد جهانی بزرگ می خوانند، که گویا تنها پیکار راستین در جهان است، به نادرستی می اندیشند که هرگونه نبرد اجتماعی و سیاسی و طبقاتی دیگر باید یا پس از پایان این نبرد و یا آهسته و آرام در سایه آن انجام شود. نباید این گونه باشد که برای چپ گرایان درگیری در رقابت های ژئوپلیتیک، بر پیکار خلق ها برای آزادی و برابری برتری داشته باشد و از آن پیشی گیرد.  اگر این گونه شود، ما پیوسته خود را در کنار رژیم های ضدغربی می یابیم که افزون بر بهره کشی سرمایه داری، به مردم خود ستم می کنند. این گونه چپ های ضد امپریالیست گرایش ها ژرف ضد دموکراتیک و مردسالارانه دارند که با اندیشه مارکسیستی همخوانی ندارد.     

پشت کردن به خط مستقل طبقاتی حزب توده ایران به بهانه این که امپریالیسم دشمن جمهوری اسلامی است سرسپردگی است، نبرد ضدامپریالیستی نیست.  وارونه آن هم نادرست است. گفتن این که امریکا دشمن جمهوری اسلامی آدمکش و دیکتاتور است، پس باید با او همکاری کرد و جمهوری اسلامی را به هر شیوه ای واژگون کرد هم سرسپردگی است. گفتن این که با آمدن امریکا۵۰۰۰  کشته می شوند، ولی جمهوری اسلامی هم اکنون بیش از ۵۰۰۰۰ را کشته است و یک میلیون را در جنگ نابود کرده است هم درست نیست. 

هنگامی که به رژیم پند داده می شود که از سیاست اقتصاد نئولیبرالیستی دوری کند، فراموش می شود که  این کار از سوی چه طبقه ای می تواند انجام شود؟ چه طبقه ای توان آن را دارد؟ چه طبقه ای از ان سود می برد؟ چه طبقه ای خواستار آن است؟    چالش کلیدی این است که چه کسانی باید به پیاده کردن اقتصاد نئولیبرالی پایان دهند؟   

پاسخ همه ی پرسش ها طبقه کارگراست که به همراهی بیشتر مردم فرودست و لایه های میانی جامعه توان انجام این کار را دارد؛ تنها طبقه کارگر این اراده طبقاتی را در خود دارد. دیدگاه مارکسیستی به ما می گوید که هیچ نظامی با پند و یا خودبخودی دگرگون نمی شود. باید علیه این گونه نظام ها یا نبرد سیاسی کرد، و یا یک رویاروئی طبقاتی انجام داد، و یا هردو را همزمان انجام داد. هم اکنون جنبش کارگری نشان می دهد که اراده رویارویی با بورژوازی انگلی را دارد و لایه های میانی نشان می دهند که اراده نبرد سیاسی را دارند. چالش ما در این است که هر دو این جنبش پیشاهنگی ندارند. اقتصاد سرمایه داری کشور ما و دولت نئولیبرالیستی کنونی بار بحران های نظام سرمایه داری بیمار ما و سختی های برآمده از تحریم را بر دوش کارگران و رنجبران گذاشته اند. حتا آن دسته از طبقه کارگر که به دنبال بهبودی شرایط کار و زندگی خود هستند، راه های سندیکایی را بسته می بیند و در جست و جوی راههای دیگری هستند.

نباید به بهانه های گوناگون برای نمونه با سخن گفتن از آزادی های دموکراتیک آزادی های سیاسی و دموکراسی را دست کم گرفت و یا  آزادی های سیاسی  را دموکراسی بورژوائی خواند. بیاد داشته باشیم که لنین در برابر کسانی که حقوق خلق های زیر ستم را دموکراسی بورژوائی می خواندند ایستاد. گفتن این که حقوق بشر و نبرد برای بهبودی شرایط زیست محیطی از ترفندهای بورژوازی است برای آزادی خواهی و دردست گرفتن رهبری نبرد آزادی از سوی طبقه کارگر بسیار زیان بخش است.

نبرد برای آزادی یک سویه دیگری هم در میهن ما دارد و آن آنکه سرکوب مذهبی بسیاری از مردمی را که حتا سیاسی نیستند به آزادی خواهان جنبش آزادی خواهیکشاند. جدا کردن سرکوب طبقاتی از سرکوب سیاسی، مذهبی، خلقی، جنسی بسیار نادرست است. باید جنبش های طبقاتی و آزادی خواهی از هر گونه را با هم هم سو و هم گام کرد. بخش بزرگی از کسانی که درگیر نبرد علیه روبنای دیکتاتوری رژیم هستند، چندان شوری به رویاروئی با پایگاه طبقاتی رژیم ندارند. از سوی دیگر کسانی که از مانورهای جمهوری اسلامی در برابر امپریالیسم گیج شده اند، آزادی های مذهبی، خلقی، جنسی را یا نادیده می گیرند و یا چندان مهم نمی دانند. تنها پیشگامان طبقه کارگر، پیوند میان نبرد دموکراتیک و سوسیالیستی را مهم می دانند و به همین دلیل توان و خواست سازماندهی نبرد مشترک علیه روبنا و زیربنا را دارند. بنابراین سخن گفتن این که چپ ها برای آزاد کردن میهن ما می توانند همگام کسانی مانند فائزه هاشمی شوند بسیار یاوه است. ما را با کسانی که از “تعدیل اقتصادی” پشتیبانی می کنند کار نیست. اگرچه از این شکاف میان لایه های گوناگون بورژوازی انگلی باید برای ژرفش جنبش سود جست.    

پایان سخن

نمی توان نبرد نکردن با ولایت فقیه و پرهیز از واژگونی سرمایه دآری اسلامی را برای نبرد جمهوری اسلامی با امریکا درست انگاشت. همه ی کوشش رژیم تاکنون برای کشاندن سرمایه فرامرزی در برنامه های نظامی و نفتی- پتروشیمی و هسته ای بوده است. آیا در درگیری میان بورژوازی انگلی کشور با بورژوازی امپریالیستی باید در کنار یکی از آنها ایستاد؟ سردمداران رژیم بسیار تلاش می کنند که با برگ ملی با احساست ملی گرایان بازی کنند و آنها را به سوی خود بکشانند. آنها پیوسته می گویند که در ایران باید میان امپریالیسم و جمهوری اسلامی یکی را برگزید و راه دیگری نیست. هدف مارکسیست این نیست که در کنار یکی از انها باشد بلکه باید با سازماندهی و هشیاری طبقه کارگر منافع طبقه کارگر را به هر دوی آنها بپذیراند. جای درست ایستادن آنجاست که وظیفه پیشاهنگ طبقه کارگر را به دیگران نسپاری؛ به دیکتاتور نگویی که به جای طبقه کارگر با امپریالیسم نبرد کن و به امپریالیسم نگویی که به جای طبقه کارگر توده ها را آزاد کن.

وظیفه ما زیر پرچم بورژوازی ایستادن نیست بلکه آفریدن گسترده ترین اتحاد میهنی و ضدامپریالیستی است که بتواند با یورش چند سویه امپریالیسم به میهن ما نبرد کند. همزمان و همراه با آن، نیروهای سوسیالیستی باید نبرد انقلابی جنبش کارگری و جنبش های آزادی خواه را هماهنگ کند تا بار دیگر روند آزادی از ستم ولایت فقیه و برای سرنگونی بورژوازی گسترش و ژرفش یابد.     

مبارزه طبقاتی ملی و بین المللی دو روی یک سکه هستند. نبرد برای آزادی و دموکراسی و علیه ستم، همیشه سیاست کمونیست ها در هر کجا و در هر زمان بوده است. در شرایط پیچیده و خطرناکی که جهان در آن قرار دارد، از یک سو باید در درون کشور خود با سازماندهی و هدفمندی علیه طبقه های بهره کش جنگید و از سوی دیگر، باید از کشورها و نیروهای مردمی که با شرایط گوناگون با امپریالیسم می جنگند پشتیبانی کرد. این دو نبرد با هم پیوند دیالکتیکی دارند. کمونیست ها باید در همه ی جهان با سازمانهای مردمی که گلو زیر شمشیر رژیمهای ستمگر دارند، همبستگی داشته باشند. این درست نیست که کمونیست ها تنها در برابر چپاول بورژوازی امپریالیستی بجنگند و در برابر چپاول بورژوازی انگلی کشورهای خود دست روی دست بگذارند و یا با دیکتاتوری و ستم های چندگانه اش با کرنش برخورد کنند.

……

لینک نوشته “ده مهر”

https://10mehr.com/maghaleh/24101399/3662

26 Comments

  1. ش ب امید

    ر. سیامک

    پرداختن به تحلیل ۱۰ مهر بحث خیلی خوبی است و این امکان را پدیدار میکند که بطور مشخص و خارج از کلی گویی به چند و چون مناسبات تولیدی و نیروهای مولده موجود در میهن خود و عملکرد مشخص این مجموعه در عرصه سیاست داخلی و خارجی بپردازیم.

    از آنجا که چندین مورد اشکال فنی در رابطه با انعکاس نظرات من رخ داده، دست به عصا وارد بحث میشوم و امیدوار م روح متانت و سازندگی بر بحث حاکم بماند. از ابتدا تاکید میکنم که نظرات من در یک اظهار نظر خلاصه نخواهد شد و بواسطه گستره موضوع به چند ابراز نظر مربوط به موضوع تقسیم میشود.

    از آنجا که بحث نیمه تمامی بین من و شما در جریان است و موضوع آن ارتباط نزدیکی با شیوه تحلیل سیاسی و از جمله دیدگاه جدید رفقای ۱۰ مهر دارد، اجازه دهید گفتگو را از همان بحث نا تمام آغاز کنیم.

    در ادامه بحث پیشین ما، شما فرمودید: «نگارنده واژه کمپرادور را بکار نبرد. بنده نوشتم وابسته؛ این بر می گردد به دیدگاه سمیر امین در باره امپریالیسم نوین که که در آن گفته می شود که بورژوازی کشورهای پیرامونی تنها با وابستگی با سرمایه داری جهانی می توانند زنده باشند و زندگی مستقلی ندارند.»

    سمیر امین، یک اندیشمند مارکسیست، نماینده گرایش خاورمیانه-آسیائی در مکتب فکری پیروان «تئوری وابستگی»، از چهره های شناخته شده «چپ نو» در صحنه بین المللی بود. شما با طرح اینکه تعبیرتان از «وابستگی» در واقع تعریف «چپ نو» است و نه تعبیر مارکسیست-لنینیستی حزب توده ایران، (مقوله بورژوازی کمپرادور)، به دست منتقدان سیاسی تحریریه کنونی ارگان مرکزی حزب، کسانی مانند من، آتو میدهید و نظر ما را تایئد میکنید که تحریریه «نامه مردم» نظرات مارکسیست-لنینیستی ارایه نمیدهد.

    «چپ نو» در میهن ما نماینده سیاسی خودش را داراست. سازمان راه کارگر سالهاست که در راه انتشار و تبلیغ نظرات سمیر امین، پل سوئیزی، ایستوان مزاروش، باب ساتکلیف، دیوید هاروی و … کوشا هستند. در مبحث فلسفی ماتریالیسم تاریخی، مرزبندیهای مشخصی بین مارکسیست-لنینیستها و جریان خرده بورژوایی «چپ نو» قابل تبیین است برای نمونه ما معتقد به انقلاب در کشورهای جداگانه و امکان گزینش راه رشد غیر سرمایه داری هستیم (همین بحث مرحله ملی-دمکراتیک انقلاب ایران). «چپ نو» در چارچوب تئوری های رنگارنگ و گوناگون خود، مانند تئوری وابستگی و تضاد کشورهای متروپول و پیرامون، در واقع همه انقلابهای جداگانه را وابسته میپندارد. از دید ایشان یک انقلاب جهانی ضروریست که کل سیستم جهانی سرمایه داری را سرنگون کند و آنگاه ساختمان سوسیالیسم در سطح جهان ممکن میگردد.

    ما مارکسیست-لنینیستها مخالف برخی عناصر مترقی تفکر اندیشمندان مارکسیست مانند سمیر امین نیستیم، اما مجموعه تفکرات، تئوریها و تعاریفشان را ابزار مناسبی برای رهبری سیاسی طبقه کارگر و نهایتا هژمونی طبقاتی زحمتکشان نمیدانیم.

    روند عینی مبارزه طبقاتی خیلی بیرحمانه تر از این است که به طبقه کارگر حق تجملی انتخاب یک گلی از هر بوستانی بدهد. این طبقه نیازمند ابزار اید ئولوژیک روشن و قاطع است و حزبی که با دیسیپلین و اصولیت پیگیر از این ایدئولوژی دفاع کند.

    نگاه به تحلیل شما از مواضع رفقای ۱۰ مهر به کرات نشان از این دارد که شما هنوز تصمیم قاطع نگرفته اید که آیا از چارچوب افکار مارکسیست-خرده بورژوایی یا مارکسیست-لنینیستی برای توضیح نظرات خود استفاده کنید. به این فرازهای سخنان خود توجه کنید:

    « بارها گفته شد که مارکسیست ها برای زیر پرچم بودن این و ان زاده نشده اند. بزرگ کردن درگیری و فراموشی وظیفه آزادی خواهی و وظیفه ی سوسیالیستی حزب توده ایران با مارکسیسم همخوانی ندارد. »

    «باید از ”ده مهر” پرسید که از هدف های ملی- دمکراتیک چه چیزی مانده است؟»

    «این سخن از بن نادرست است که از کشور ما خواسته شود، تا همواره و همیشه برای این که “تسلیم” نشود، با امریکا صلح نکند. این سخنان با مارکسیسم در تضاد است. »

    « برخی ها پیوسته در تلاشند که مارکسیست ها را در میان دوراهی ساختگی میان نبرد طبقاتی و نبرد ضدامپریالیستی سردر گم کنند.»

    «برخی ها با کاربرد تئوری مارکسیست- لنینیستی زمین و آسمان را به هم می بافند تا سرشت نبرد طبقاتی را تهی سازند. در مارکسیسم بررسی پدیده های اجتماعی از تحلیل (واکاوی) طبقاتی آغاز می شود.»

    این دوگانگی ذهنی (ایدئولوژیک) در نزد شما و فراتر از شما، رفقای
    تحریریه نامه مردم، نتایج عینی به بار می آورد. شما وقتی ندانی از موضع مارکسیستی عام (و بی خطر) و یا مواضع مارکسیست-لنینیستی (انقلابی) باید اوضاع را سنجید برای نمونه به این استنتاج میرسید که سرمایه دار تجاری کمپرادور و وابسته به امپریالیسم است. چرا این ادعا غلط است؟ خدمتتان عرض میکنم.

    بازار کار و سرمایه ایران به بازار جهانی سرمایه داری گره خورده است. بطور مشخص دولت سرمایه داری در ایران برای شرکت در تجارت جهانی باید پروتکلهای حاکم بر سازمان تجارت جهانی را بپذیرد و رعایت کند. در غیر اینصورت یا امکان شرکتش در تجارت جهانی کاملا مسدود و یا بسیار محدود میشود. در نتیجه درجه معینی از وابستگی دولت سرمایه داری ایران به بازار جهانی سرمایه داری پدید می آید. این وابستگی به مکانیسمهای بازار جهانی سرمایه داری جبری است و با وابستگی به امپریالیسم یکی نیست.
    دولت سوسیالیستی کوبا و دولت مترقی ونزوئلا هم با این جبر روبروست ولی مانند حاکمیت سرمایه داری در میهن ما مستقل است، وابسته به امپریالیسم، حاکمیت انحصارهای مالی فراملی، نیست.

    برخی انقلابی نما ها، ممکن است اعتراض کنند و بر اینهمانی بودن بازار جهانی سرمایه داری و امپریالیسم اصرار ورزند. در جواب اینان باید گفت این صحیح است که امپریالیسم از نحوه تقسیم کار و مکانیسمهای حاکم بر بازار جهانی در جهت منافع خود بهره برداری میکند اما این بازار واقعیت عینی و جهانی است که امپریالیسم تنها یک بازیگر آن محسوب میشود. ما ایرانیها یا آن کوباییها بخواهیم به شکل عمده وارد داد و ستد با سایر ملل بشویم، چاره ای جز پیوستن به بازارهای جهانی و منطقه ای (شکل محدودتر بازار سرمایه داری جهانی) نداریم. حضور ما در این بازارها بصورت خودبخودی به معنی پذیرش حاکمیت انحصارهای مالی فراملی نیست.

    اینکه وابستگی جبری و عینی به مکانیسمهای بازار جهانی تا چه اندازه و به چه شکل در بازار داخلی نمود پیدا میکند، بستگی به توازن داخلی قوا در کشور مورد مطالعه دارد. در کوبا، که زحمتکشان هژمونی دارند، از نیروی فشار بازار جهانی سرمایه داری بر بازار داخلی با اتخاذ سیاستهای ملی و مترقی، کاسته میشود. وظیفه حزب توده ایران این است که برای توده مردم این وابستگی را آنگونه که هست توضیح دهد و تکرار کند که سیاستهای نولیبرالی و تعدیل اقتصادی حاکمیت سرمایه داری در میهن ما، نه تنها از فشار بازار جهانی بر بازار داخلی نمیکاهد بلکه آن را دو چندان میکند. در عینحال نباید خاک به چشم مردم بپاشیم و بگوییم حاکمیت کنونی مانند حاکمیت رژیم شاه، رژیم وابسته به امپریالیسم است.

    پایان بخش اول
    ش ب امید
    [email protected]

  2. Mohsen

    ماشالا تازه این بخش اول بود پدر جان معنی سر راست کمپرادور همان وابسته است بهتر است شما خود روز امید بنامید چون شب تداعی تاریکی است مارکیسم لنینیسم نور وروشنی است مدارک وشواهد خدمات خمینی در خدمت به امپریالیسم بی شمار است و وابستگی ج ا ا اطهر من شمس است بدرود ر. جدید

  3. سیامک

    با سپاس دوباره از شما رفیق گرامی امید برای دنبال کردن گفتگو.

    بگذارید با این که شاید چند سالی از شما به گفته خود شما جوانتر هستم به شما هم پندی بدهم. شما اگر به گفته خود مرشد شما طبری هست، پس بی گمان می دانید که ایشان هیچ گاه دانش خود را به رخ کسی نکشید و دیگران را کم خرد ندانست؛ درختی که پربارتر است، سرش پایین تر است. شما با این که پاسخ مرا در باره ی واژه کمپرادور دریافت کرده بودید، باز نارفیقانه گفتید که نگارنده معنای آن را نمی داند. کسی که بسیار می داند، نیازی به کوچک کردن دیگران ندارد، چرا که مشک خواهی نخواهی خود می بوید.

    هم اکنون برگردیم به پاسخ شما.

    با شما در باره ی نازا بودن اندیشه مارکسی سددرسد هم رای هستم. اما به کار نبردن لنینیست در هر خط را نمی توان دلیل باور نداشتن به آن دانست. همین که کسی از انقلاب می گوید، بی شک از آن اندیشه مارکسی بسیار به دور است و به مارکسیسم انقلابی باور دارد. همزمان کاربرد نام مارکسیسم در آن نوشته به این معنا هم هست که حتا آنهایی که مارکسیست هستند، بی آن که لنینیست باشند، هم نباید زیر بار این دوالیسم روند. بنابراین “دوگانگی ذهنی (ایدئولوژیک)” یافتن نزد نگارنده، همان به دنبال امتیاز آسان گرفتن ( score cheap points) از “حریف” است که برازنده شما نیست.

    خوشنودم از این که شما به کارگیری پژوهش های دیگر مارکسیست ها را نادرست نمی دانید (البته باید افزوده شود که آن چه که به تروتسکیست ها بر می گردد آنها هم خود را مارکسیست- لنینیست می دانند). همان گونه که شما می دانید مارکس در کاپیتال از مقوله هایی سود جست که ریکاردو و اسمیت آفریده بودند و لنین در تئوری امپریالیسم از کارهای کائوتسکی بهره برد.

    دیالکتیک پیوستگی و دگرگونی (تداوم و تغییر) به ما می آموزد که برخی از سویه ها و ویژگی های امپریالیستی مانند دوران لنین هستند و برخی ها هم در جهانی شدن سرمایه دگرگون شده اند. بنابراین مقوله هایی که برای تحلیل سرمایه داری انحصاری جهانی از سوی دیگر مارکسیست ها آفریده می شود را نمی توان تنها به دلیل مارکسیست بودن آن ها نادرست دانست.

    در باره ی پیامدهای سیاستهای نولیبرالی اقتصادی در میهن ما هم با شما هم رای هستم.

    با شما در باره ی شیوه های به کار برده در چگونگی وابستگی هم رای هستم. اما شما می نویسید که “این وابستگی به مکانیسمهای بازار جهانی سرمایه داری جبری است و با وابستگی به امپریالیسم یکی نیست”. یعنی شما نهادهای مالی مانند صندوق بین الملی پول و سازمان تجارت جهانی را بخشی از امپریالیسم نمی دانید. شما بدین گونه نهادهای امپریالیستی را از خود امپریالیسم جدا می کنید. پس دیالکتیک جز و کل (خرد و کلان) چه می شود؟ وابستگی به نهادهای امپریالیستی را می پذیرید، ولی وابستگی به امپریالیسم را نه!؟ آن چه که مکزیک را وابسته و کوبا را مستقل؛ آن چه که تایلند را وابسته و ویتنام را مستقل می سازد، جدایی میان جز و کل نیست، بلکه همانا رهبری طبقه کارگر در اداره جامعه است که می تواند از منافع خلق هنگام دادوستد با این نهادها پشتیبانی کند. آن چه که می بایست گفته می شد این است که وابستگی به امپریالیسم بستگی به این دارد که چه طبقه ای رهبری جامعه را داشته باشد. اگر گفته شما را بپذیریم، پس به این نتیجه می رسیم که وابستگی اقتصادی به امپریالیسم در هیچ کجا وجود ندارد. آن چه که هست تنها “چاره ای جز پیوستن به بازارهای جهانی” نداشتن است.

    با این همه بسیار خشنودم که خرده گیری شما از موضع “چپ” انجام می شود. بدین گونه در باره ی پاسداری از پاکیزگی ایدیولوژیک، من خود را در برابر شما نمی بینیم، ولی همزمان باید از خشک اندیشی در باره ی سوسیالیسم علمی پرهیز کرد و آن را مقدس نساخت.
    با شکیبایی چشم به راه نوشته شما در باره خط مستقل طبقاتی حزب در برخورد با چالش هایی که جنبش انقلابی با آن روبرو است هستم.

    دستتان را می فشارم

  4. ش ب امید

    رفقا،

    خوب است که برخی از شما واکنشهای خود را بروز دادید. داد و ستد فکری باعث عمق یافتن بحث و صیقل خوردن اندیشه ما میشود. برخی واکنشها، جنبه احساسی دارد، برای نمونه ر. محسن صرفا دلخور هستند که بنیان تحلیل و اندیشه ایشان که تقریبا قدمتی ۴۰ ساله یافته، با طرح نظرات من، از بیخ و بن به چالش کشیده شده است. اما ایشان محتوایی ارایه نمیکنند جز بیان احساسات خود. ر. سیامک محتوا ارایه میدهند (حداقل در بخشی از بیانات خود) و این بسیار سازنده است.

    بحث ما در رابطه با جبر وابستگی به بازار جهانی سرمایه داری و عدم اینهمانی این بازار و امپریالیسم چه معنی دارد؟
    ما مجددا برمیگردیم به بحث فلسفی پایه و روبنا، همان انحراف نظری که برخی رفقا در تحلیل داخلی (کاربرد مقوله «دیکتاتوری مذهبی» به جای «دیکتاتوری بورژوازی») بروز میدهند، در تحلیل بین المللی نیز جلوه نمایی میکند.
    بازار جهانی سرمایه داری، بخشی از زیر بنا است. موجودیت عینی دارد و مناسبات آن دارای خصلت مادی است. حتی اگر امپریالیسم در دنیای کنونی وجود نداشت، این بازار جهانی در چارچوب مناسبات سرمایه داریهای بومی برای مدت زمان معینی برپا میماند. امپریالیسم، جزو روبنا است. شکلی از سازماندهی نیروهای مولده بر اساس مناسبات زیربنایی است. امپریالیسم عضوی از بازار جهانی است، همانگونه که کشورهای در حال رشد با سمتگیریهای سوسیالیستی، رشد غیر سرمایه داری و رشد سرمایه داری، و همچنین مستعمرات تحت سلطه نئوکلنیالیسم اعضای این بازار جهانی هستند.

    چندی پیش شاهد بودیم که جمهوری (خلق) چین در چارچوب RCEP (پیمان مشارکت اقتصادی جامع منطقه ای)، بخشی بسیار پر جمعیت و دارای دینامیک بازار جهانی سرمایه داری را تحت هژمونی خود درآورد. امپریالیسم سنتی اروپا و ایالات متحده حتی از حقوق عضویت در این بخش از بازار جهانی برخوردار نیستند. بدیهی است که در این بخش از بازار جهانی، منافع سرمایه داری چین است که در مرکز توجه مکانیسمهای درونی قرار میگیرد. (از آنجا که وعده دادم دست به عصا نظرات خود را طرح کنم وارد مقوله «سوسیالیسم مدل چینی» نمیشوم. ر. عاصمی در جریان برخی بحثهای یک دهه پیش در تارنگاشت عدالت هستند و میدانند که من هواداران این مقوله را رویزیونیست ارزیابی میکنم.)

    رفقا، آیا خود شما به حضور در بازارهای جهانی معتقد نیستید؟ آنجا که تحریریه نامه مردم تحریمهای گسترده امپریالیستی علیه میهن ما را نتیجه ماهیت ضد خلقی حاکمیت ج ا و سیاست ماجراجویانه اش در منطقه ارزیابی میکند و یا ر. سیامک «ژئوپولتیک شیعه گستری» را محکوم میکند و آنرا سیاستی خلاف منافع ملی میشمارد، در واقع بطور خودکار این رفقا ضرورت حضور و ارتباط ایران با بازار جهانی سرمایه داری را تائید میکنند. ر. سیامک تا بدانجا پیش میرود که در یادداشت اخیر حتی «عدم صلح» با آمریکا را محکوم میکند. توجه دوباره به این فراز از یادداشت ایشان:

    «این سخن از بن نادرست است که از کشور ما خواسته شود، تا همواره و همیشه برای این که “تسلیم” نشود، با امریکا صلح نکند. این سخنان با مارکسیسم در تضاد است. »

    منطقی نیست که از یکسو قطع دادو ستد با بازار جهانی سرمایه داری، بدلیل تحریمها را محکوم کنیم و بر تاثیر مخرب آن بر زندگی توده ها انگشت بگذاریم و از سوی دیگر ادعا کنیم که حضور حاکمیت سرمایه داری میهن ما در بازار جهانی و برخی نهادهایش خود نشانه وابستگی این حاکمیت به امپریالیسم است.

    ر. سیامک در خاتمه واکنش به بخش اول دیدگاههای من عنوان کردند:
    «با شکیبایی چشم به راه نوشته شما در باره خط مستقل طبقاتی حزب در برخورد با چالش هایی که جنبش انقلابی با آن روبرو است هستم. »

    از دید من نتیجه همه این صحبتها در رابطه با «خط مستفل طبقاتی حزب»، در بخش اقتصادی برنامه حزب، آنجا که به داد و ستد جهانی مربوط میشود این است که در شرایط مشخص فعلی (تاکید روی واژه «مشخص») خواستار عضویت کامل ایران در بازارهای منطقه ای بشویم که در تعریف مناسبات و مکانیسمهای آن هژمونی و منافع امپریالیسم حرف اول را نمیزند. رفقای کوبا و ونزوئلا هم همین راه را رفته اند. آنها ALBA-TCP (اتحاد بولیواری برای مردم آمریکای ما – پیمان تجارت مردم) را راه اندازی کردند.

    آیا این بدین معنی است که حاکمیت سرمایه داری ج ا در بازار منطقه ای از سیاستهای نئولیبرالی دست خواهد شست؟ خیر، سیاستهای نئولیبرالی همچنان از سوی بخشی از حاکمیت دنبال خواهد شد، اما بخشی از زیربنا تغییر یافته و شکل مترقی تری مییابد که منجر به تاثیر بر روبنا خواهد گشت. در بازار محدود منطقه ای، متوجه به منافع سرمایه داریهای بومی، نیروهای مولد میهن ما تکامل بهتر و بیشتری یافته و از جمله طبقه کارگر دچار تحول کمی و کیفی میشود و نه تنها چارچوب روابط مناسباتی آن دمکراتیک تر گشته بلکه درجه سازماندهی و آگاهی سوسیالیستی اش فرا میروید.

    در شرایط کنونی خاورمیانه، باید خواستار عضویت کامل ایران در پیمان همکاری شانگهای باشیم تا بتوانیم در چارچوب تضاد قدرتهای امپریالیستی منافع خود را تامین کنیم.

    منتهی حاکمیت سرمایه داری ج ا منتظر تبیین سیاست حزب طبقه کارگر و رهنمود ما ننشسته است. سالهاست که ج ا عضو ناظر پیمان همکاریهای شانگهای و اتحاد بولیواری برای مردم آمریکای ما – پیمان تجارت مردم است. این حاکمیت که نه تنها بازار ایران را مال خود دانسته و در مقابل سهمدهی به امپریالیسم مقاومت میکند، سالهاست که مترصد برپایی بازار سرمایه داری در محدوده خاورمیانه است، بازاری تحت هژمونی و مناسبات معطوف به منافع خود.

    ش ب امید
    [email protected]

  5. ش ب امید

    بخش دوم

    رفقا،

    ما باید برخی مسایل را دقیقتر بحث و ریشه یابی کنیم. یکی از این مسایل «نظریه ولایت فقیه» است. من همانطور که در یادداشت دیگری مطرح کردم، از دید مارکسیست-لنینیستی، این نظریه چیزی بیش از یک مکتب فکری خرده بورژوایئ نیست. اکثریت ما هواداران سوسیالیسم علمی و توده ایها معتقدیم حاکمیت در دست لایه های گوناگون بورژوازی است. آیا نباید از خود سوال کنیم چرا حاکمیت بورژوازی از یک مکتب فکری خرده بورژوایی برای اعمال قدرت (قهر) بهره میگیرد؟
    چرا نه یک مکتب بورژوایی؟ چرا نه ناسیونالیسم یا لیبرالیسم یا فاشیسم؟ حتما باید چیز خاصی در این نظریه باشد که بورژوازی حاکم دودستی به آن چسبیده و عوامفریبانه از آن جهت منافع خودش استفاده میکند.

    به عقیده من با توجه به پیشینه تاریخی و سطح رشد فرهنگی جامعه ایران، «نظریه ولایت فقیه» بیشترین نیروی مادی ممکن را برای بورژوازی فراهم میکند و در عینحال کلیدی است برای ورود به بازارهای بزرگتر.

    اگر فردا بورژوازی حاکم کشف کند که گستره منافع، ثبات حاکمیت و نفوذش در توده ها ازطریق کاربرد ناسیونالیسم یا لیبرالیسم بهتر مهیا میشود، شک نکنید که روحانیت و ولی فقیه را خود بورژوازی در کمترین مدت از صحنه حذف میکند.

    وقتی اسلوب تفکر و تحلیل ما همواره متوجه مسایل روبنایی است، به خصلت واقعی پدیده ها و سمت و سوی تحولات پی نمیبریم. برای نمونه آیت الله خمینی را آخوندی قلمداد میکنیم که سوار گرده انقلاب شد، رهبری را بدست گرفت، مکتب نظری خود را حاکم و نهایتا به انقلاب خیانت کرد.
    واقعیت این است که آیت الله خمینی یک خرده بورژوا در معنای طبقاتی و یک دمکرات انقلابی در تعبیر ماتریالیسم تاریخی بود. وی را باید نماینده و چهره اصلی الهیات رهاییبخش در خاورمیانه محسوب نمود، یک گوستاوو گوتی یرز، یا لوئیز سگوندو ایرانی.

    به نظر من رهبری حزب در مقطع انقلاب خیلی خوب متوجه این مسئله بود، ر. طبری در پژوهشهای مربوط به تالیف کتاب «برخی بررسیها در باره جهان بینی ها و …» و همچنین جزوه «فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایه داری در ایران»، ارزیابی مارکسیست-لنینیستی ارزشمندی هم از نقش شیعه در تاریخ ایران و هم از نقش روحانیت در آستانه پیدایش سرمایه داری در ایران، به نمایش میگذارد.

    رفقای رهبری ما کوشیدند به این دمکرات انقلابی های خرده بورژوای پیرو الهیات رهاییبخش اثبات کنند که «راه سومی» که آنان می پویند در امتداد مبارزه کمونیستها برای رهایی ملی و برابری اجتماعی است. رفقای ما کوشیدند اثبات کنند که دیدگاههای رهبری انقلاب و رهبری طبقه کارگر در یک مسیر طولانی با هم همخوان است. منتها حاکمیت برخاسته از انقلاب صرفا در دست خرده بورژوازی نبود. دمکراتهای انقلابی برای اداره دولت به مدیران مجرب نیاز داشت و نمایندگان بورژوازی ملی سنتی و بورژوازی تجاری، که خود بخشی از جبهه متحد خلق در انقلاب بود، این مدیریت را بدست گرفت. خیانت به انقلاب از اینجا و بدست بورژوازی شروع شد. فراموش نکنیم که اینتلیجنت سرویس چمدان حاوی اسناد کذایی کودتای کذایی خزنده حزب را به عسکراولادی سپرد و او این چمدان را به ایران آورد و بر آن مبنا پروژه یورش به حزب کلید خورد.

    رفقا، ما باید بشینیم تاریخ و ترکیب طبقاتی دولت از ابتدای انقلاب را بحث کنیم. به انبوهی از سوالات پاسخ دهیم تا به یک تحلیل طبقاتی صحیح از حاکمیت سرمایه داری در ایران برسیم.

    چرا بورژوازی ملی سنتی از حاکمیت حذف شد؟
    بورژوازی بوروکراتیک از چه زمان شکل گرفت؟
    چرا سیستم رانت خواری و آقازادگی در برهه ای تبدیل به شکل غالب مناسبات روبنایی سرمایه داری شد؟
    قشر فوقانی روحانیت چه دگردیسی طبقاتی را طی نموده؟
    بورژوازی ملی نوین چه زمان و تحت کدام شرایط شکل گرفت و نمایندگان سیاسی اش کدام نیروها بوده و هست؟
    بورژوازی مالی تحت چه شرایطی در ایران پدیدار شد؟

    همه اینها بحثهای زیربنایی است که انجام نمیشود و نتیجه نهایی آن این میشود که شعار «گذار از دیکتاتوری ولایی» و «سرنگونی دیکتاتوری مذهبی» تبدیل به شعار اصلی میشود. تو گویی تضاد داخلی نه بین کار و سرمایه، کارگر و سرمایه دار بلکه بین کار و مذهب، کارگران و روحانیت است.

    چه بسی در برهه ای طرح شعار «نابود باد سیستم رانت خواری و آقازادگی» موجب بسیج گسترده ترین جبهه مردمی میشد اما ما با عمده کردن «شعار طرد رژیم ولایت فقیه» نتوانستیم هیچ جبهه ای بگشاییم.

    مکتب ولایت فقیه، نه تنها یک بخش از زحمتکشان و خرده بورژوازی جامعه ما را بدلیل باورهای سنتی و مذهبی و یک بخش دیگر از زحمتکشان و لایه های میانی را بدلیل احساسات ناسیونالیستی و توسعه طلبانه پشت سر خود دارد بلکه از حمایت دیگری نیز برخوردار است.

    بخش عظیمی از زحمتکشان و خرده بورژوازی شیعه مذهب خاورمیانه که تحت شرایط ستم مضاعف (امپریالیسم، صهیونیسم، ارتجاع عرب) بسر میبرند، چشم امید به «کشور مادر» شیعیان بسته و پذیرای هژمونی سیاسی «الهیات رهاییبخش» ایران جهت تحول ملی-دمکراتیک در عرصه جغرافیای خود هستند.

    شما فکر میکنید چگونه یک میهن دوست ایرانی مانند سردار قاسم سلیمانی به رهبر منطقه ای مبارزه علیه داعش تبدیل شد. من اصلا متوجه سخنان رفقا در باره سیاست ماجراجویانه ج ا در منطقه نمیشوم. این رفقا حواسشان نیست که توده شیعیان خاورمیانه، جهت مبارزه و مقاومت در مقابل سیاست تجاوزگرانه امپریالیسم و صهیونیسم، حضور گسترده تر ایران را خود تشویق و حمایت میکنند.

    اگر کل بورژوازی غیر وابسته ما، و تودهٔ نه چندان اندکی از زحمتکشان و لایه های میانی در میهن و منطقه در یک جبهه مقابل ما ایستاده اند، آیا صحیح است که مترقیترین بخش طبقه کارگر را سازماندهی کرده و در چارچوب یک انقلاب اجتماعی به مصاف چنین جبهه ای از «دشمن طبقاتی» روانه کنیم؟

    مسئله اینجا مربوط به هنر و منطق رهبری سیاسی مبارزه طبقاتی است. ما آنجا گردانهای طبقه کارگر را به صحنه نبرد قطعی روانه میکنیم که مطمئن هستیم حاکمیت بورژوازی دیگر قادر به ادامه حکمرانی نیست و وسیعترین جبهه خلق را به همراه داریم. آیا وضعیت عینی تناسب قوا به واقع اینگونه است؟
    تصور نمیکنم، … مگر اینکه یک عامل خارجی مانند امپریالیسم یا صهیونیسم به داد ما برسد و کفه ترازو را به نفع جبهه ما سنگین کند. که خوب در صورت وقوع چنین فاجعه ای، حتی همان استقلال ملی ناشی از انقلاب ۵۷ را هم فدا کرده ایم.

    ما ناگزیر از گزینش شعارها و سیاستهای دیگر هستیم. اگر معتقدیم که استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، شعار صحیح و بسیج کننده جبهه متحد خلق بود، و از طرف دیگر انقلاب ملی-دمکراتیک خود را ناتمام میدانیم، چرا به آن شعار انقلاب بازنگردیم. در شرایطی که توان و تشکیلات و نیروی عینی لازم برای سرنگونی نظام سرمایه داری را نداریم، چرا حداقل جلوی بخشی از حاکمیت که بیشترین استعداد شراکت با امپریالیسم را دارد از این طریق سد نکنیم؟
    فراموش نکنیم که همدوش با مردم میهنمان، توده عظیم شیعیان خاورمیانه نیز نه تنها هیچ منفعتی از نزدیکی حاکمیت ج ا با امپریالیسم نمی برد بلکه آنرا همانند عملکرد رژیمهای ارتجاعی عرب، خیانت به خود تلقی خواهد کرد.

    پایان بخش دوم
    ش ب امید
    [email protected]

  6. Mohsen

    امید عزیز. من تاچندی پیش مثل شما تحلیل می‌کردم تا اینکه حقایق( facts) مسلم مرا به باز نگری واداشت ریچارد کاتم سر جاسوس سیا بدیدار خمینی در پاریس وبا او مذاکرات محرمانه می‌کند جاسوس موساد(نماینده بگین)خیلی قبل در زمانی که خمینی در ترکیه تبعید. بود با او مذاکره محرمانه کرده خمینی یک سال قبل ازجنگ عراق پسر کاشانی را برای خرید اسلحه به اسراییل می فرستددهمین اواخر کامبیز فتاحیاسرار جدید را در بی بی سی منتشرکرد اری مرشد من وشما اشتباه کرده بود بالاتر از آن اتحاد شوروری دوباره مثل مورد چان کلی چک در باره خمینی هم اشتباه کرده بود دراخر این اسداله بیطرف بود نه اسداله عسگر اولادی بدرود

    1. ملی

      محسن گرامی با سپاس!
      دقیقا همین طور است که شما می گویید.
      ۱- می توان سر در تئوری فرو برد و از فاکت های تاریخی غافل ماند یا بخاطر تئوری های بافته نادیده انگاشت. کاری که برخی از رفقای شما از دو سوی بحث بدان مشغولند. چپ مارکسیست لنینیست (نمی دانم‌منظورشان طرفداران پر و پا قرص اردوگاه سابق است، که کوچکترین انتقاد را بر نمی تابند؟) و گرنه یک چپ از همه اندیشه های مترقی برای پیشبرد آرمان های خود بهره می گیرد و دسته بندی اندیشمندان به چپ م. ل. و چپ نو جز تفرقه حاصل دیگری ندارد.
      ۲- نکته ای که شما اشاره کردید حائز اهمیت بالاست. بقدرت رسیدن خمینی بدون حمایت مخفی قدرت های امپریالیستی آنهم به این سرعت غیر ممکن بود. این حمایت اما نتیجه زد و بندهای نهادهای امنیتی غرب (از طریق عوامل خود، ابراهیم یزدی، قطب زاده و …) با خمینی بود که تا فروپاشی شوروی ادامه داشت. سرکوب نیروهای چپ و ملی، جنگ خانمانسوز با عراق و ویرانی دو کشور مطرح در برابر متحدان غرب در منطقه و … بخشی از قول و قرارهایی بوده که بین خمینی و یارانش با غرب رد و بدل شده بود و مو به مو به اجرا گذاشته شد.
      ۳- بعد از فروپاشی شوروی، آمریکا بدنبال سلطه بلامنازع بر کل دنیا بر آمد و برای نیل به این هدف از سر راه برداشتن هفت کشور را در دستور کار خود قرار داد، که یکی ایران بود. به مرور زمان و بخصوص بعد از شکست ارتش اسرائیل در لبنان، رو در رویی ها شدت گرفت. حکومت ایران برای حفظ خود و نه برای منافع ملی یا تمامیت ارضی ایران، مجبور شد وارد عمل شود که شواهد آن را در سوریه، یمن، عراق و لبنان می بینیم. اما از آنجا که هدف امپریالیسم نه سرنگونی حکومت ایران بلکه نابودی کشور ایران است، وظیفه نیروهای ملی، آزادیخواه و چپ چیست؟ همزبانی و همراهی با امپریالیسم، کاری که بخش بزرگ اصلاح طلبان و دولت اعتدالی می کنند؟ همزبانی با “بانو” فائزه رفسنجانی که خانوادگی مدال ستون پنجمی امپریالیسم را به سینه داشته و بدان افتخار می کنند؟ یا سیاستی مستقل از حکومت و امپریالیسم که از یک سو منافع ملی و تمامیت ارضی ایران را و از سوی دیگر مبارزات مدنی، سیاسی و طبقاتی جاری در کشور را پی گرفته و روشنگری کند.
      ۴- همسویی با دشمن خارجی یا داخلی که هر دو سوی بحث جاری بنوعی مروج یکی از آنها هستند، نتیجه ای جز سردر گمی و یاس در بین توده ها نداشته و آنها را به سمت دشمن خارجی سوق می دهد.
      با پوزش از اشتباهات احتمالی در متن بخاطر تنگی وقت من.

  7. Mohsen

    درود فراوان به سیامک دلاور وقلم ذلفقار مانندش قبول سعدی « حیف باشد زبان سعدی درمان وذالفقار علی درمیان» دلاور خسته نباشی از تحلیل زیبا ‌گویتان لذت بردم اما گاهی اوقات یک طبقه تحت شرایط خاص ومعین به ضرر خود کار می‌کند مثال طبقه متوسط چه بختیار یا قبول فرنگی ها پای بورژوازی در انقلاب ۵۷ به شقیقه خود شلیک کرد دستانت را از راه دور میفشارم. بدرود

  8. سیامک

    با سپاس چند باره از رفیق امید برای پربار کردن گفتگو میان توده ای ها.
    در زیر تلاش شده است تا گفته های ایشان دسته بندی شود تا درک پاسخ ها آسان تر شود.

    در باره ی امپریالیسم:
    شما می نویسید “امپریالیسم، جزو روبنا است”.
    برداشت شما از امپریالیسم چیز تازه ای نیست. پیش از شما نظریه پردازانی مانند هاردت و نگری، فرمانروایی امپراتوری ها را جانشین تئوری امپریالیسم کرده اند. نگری می گوید که امپراتوری را تنها می توان به عنوان یک جمهوری جهانی، شبکه ای از ساختارهای قدرت و توازن سازماندهی شده در یک ساختار فراگیر و نامحدود دید. او امپراتوری را “یک ساختار قدرت جهانی” می داند که هیچ وجه اشتراکی با چپاولگری، کشتار و استعمار و بردگی مردم از سوی دولت های امپریالیستی ندارد. شما می گویید که “امپریالیسم عضوی از بازار جهانی است”.

    ولی برداشت لنینی از امپریالیسم چیز دیگری است. لنین می گوید که امپریالیسم مرحله پایانی سرمایه داری است و نه یک روبنا. لنین سخنی از شیوه های اداری و سیاسی امپریالیسم (بورژوازی پارلمانی، جمهوری، سلطنتی، فاشیستی یا آمیختگی) نمی کند. هر ۵ ویژگی هایی که لنین از آن سخن می گوید در پیوند با زیر بنا است.
    1. تمرکز و تراکم تولید و سرمایه موجب ایجاد انحصارها (مونوپول‌ها) شد. انحصارها در این مرحله نقش قاطع را در حیات اقتصادی بازی می‌کنند.
    2. ترکیب سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی به پیدایش سرمایه مالی و الیگارشی مالی منجر گردید.
    3. صدور سرمایه به جای صدور کالا اهمیت ویژه‌ای کسب می‌کند.
    4. ایجاد اتحادیه‌ها و کنسول‌های انحصاری سرمایه‌داران، این اتحادیه‌ها به صورت کارتل‌ها، تراست‌ها و کنسرسیومها جهان را از نظر اقتصادی بین خود تقسیم می‌کنند.
    5. پایان تقسیم منطقه‌های سرزمین‌های جهان بین بزرگ‌ترین و ثروتمندترین دولت سرمایه‌داری و آغاز تجدید تقسیم آن‌ها.

    رفیق طبری و شیعه انقلابی:
    رفیق طبری اگر چه که از جنبش انقلابی شیعه سخن گفته بود اما همچون یک مارکسیست انقلابی پدیده ها را یک سویه بررسی نمی کرد. در همان کتاب (برخی بررسی‌ها درباره جهان‌بینی‌ها…..) از سویه های واپسگرایانه شیعه فراوان نوشت.
    او نه تنها اسلام را نجات بخش ایران نمی دانست، بل با «روایان عرب [را که] با روش خشن خود، کشتار جمعی به ویژه کشتار سرشناسانِ» کشور را در بند کشیدند، دشمنی داشت و خوشحال بود که «به تدریج ایرانیان […] که با مقاومت کمی تسلیم شده بودند، به مقاومت بسیار» پرداختند. او در باره شراب نوشی ایرانیان می گوید که «ایرانیان از پارینه شراب نوش بوده اند» و «نهی اسلام آن ها را خشمگین ساخت»، ولی آن ها «کمتر به تبعیت» دست زدند.
    او از آزار و شکنجه روحانیان واپسگرا به روشن اندیشان می گوید که «خطر سهمگینی […] از جانب ارتجاع عصر متوجه» آنان بود و بسیاری از آنان «بنا بر اصرار روحانیون» کشته شدند.
    او از سرشت دوگونه ی دین سخن گفت «آیات متناقض […] [که] با هیچ سریشی نمیشد به هم چسباند»، نشان دهد. او «مقولات مذهب [را] انعکاس پندار آمیز مقولات واقعیت» می دانست . او درآمیختگی روحانیان مذهب شیعه را با طبقه های فرمانروا برای بهره کشی از طبقه های ستم دیده را هم می دید«کهنه دین و هیئت حاکمه مورد حمایت آن ها»، از دین «برای لگام زدن بر مردم» بهره می گیرند.

    شما بی گمان به یاد دارد که یکی از دشواریهای گفتگوی ما با هواداران شریعتی در دوره شاه در این بود که آن ها واپسگرایی روحانیان شیعه را در برابر “اسلام مترقی” می پذیرفتند و حتا با آیت الله خمینی نیز میانه خوبی نداشتند.
    بنابراین شما سویه های واپسگرایانه شیعه را دست کم می گیرید. شما هنگامی که از خاورمیانه سخن می گویید از «الهیات رهایی بخش» با این که روبنا هست برجسته می کنید و پشتیبانی می کنید ولی در درون کشور که این «الهیات» واپسگرا هست آن را چون روبنا هست یا ندیده می گیرد و یا حتا می گویید با این روبنا کاری نباید داشت. بدین گونه شما همان را می بینید که می خواهید ببینید و آن چه را که باید ببینید می خواهید نببینید.

    پرفسور آبراهامیان در گفتگو با ده مهر می گوید که ” همان‌طور که خاطرات زندان عمویی گواهی می‌دهد، عناصری در جنبش خمینی، حتی قبل از انقلاب، واقعاً از جناح راست افراطی بودند و غیرمذهبی‌ها را «انسان» نمی‌دانستند. در حقیقت، دوست من فرد هالیدی، که با برخی از آنها مصاحبه کرد، نتیجه گرفت که آنها به فاشیسم نزدیکترند. این عنصر راست افراطی بعداً به‌طور قابل توجهی نفوذ را افزایش داد، اما این امر در سال‌های اول از انقلاب قابل پیش‌بینی نبود.” رفیق عمویی گفت که وزن دموکراتهای انقلابی به آن اندازه سنگین نبود که ما فکر می کردیم.

    نبرد در درون کشور:
    شما تضادی میان مردم و روبنای ولایت فقیه نمی بینید و یا آن را مهم نمی دانید و می نویسید که “تو گویی تضاد داخلی نه بین کار و سرمایه، کارگر و سرمایه دار بلکه بین کار و مذهب، کارگران و روحانیت است”. اگر تضاد “بین کار و سرمایه” است پس دست کم باید در نبرد طبقاتی در درون کشور شرکت داشت، ولی شما سخنی از آن نمی رانید و همچنان همه ی نیروی خود را در بررسی کارهای برون مرزی بکار می برید.

    در باره بازار منطقه ای می گویید که “اما بخشی از زیربنا تغییر یافته و شکل مترقی تری مییابد که منجر به تاثیر بر روبنا خواهد گشت”. رفیق جان! چرا دگرگون کردن راه اقتصادی نئولیبرالی کشور و سرنگونی روبنای ولایت فقیه ی آن را از وظیفه های طبقه کارگر و نیروهای آزادی خواه نمی دانید؟ چرا به جای این کار شما باز چاره چالش ها را در برون از مرزها می بینید و می خواهید که بازاری ساخته شود که تا “زیربنا تغییر” یابد و “تاثیر بر روبنا” بگذارد. پس وظیفه پیشاهنگ طبقه کارگر چه می شود؟
    رفیق گرامی! شما چرا این همه پافشاری می کنید که نبرد طبقاتی را از برون از مرزها انجام دهید. این کجایش با مارکسیسم انقلابی همخوانی دارد؟ مارکسیسم پایه اش بر نبرد طبقاتی در کشور است.
    شما با فانوسی در تاریک ترین گوشه های خاورمیانه به دنبال نبرد ضدامپریالیستی رژیم می گردید. شگفت انگیز است که شما ولی اعتصاب کارگران را در پشت خانه خود نمی بینید و فریاد زنان را در خیابان خود نمی شنوید.
    تازه برای خواننده روشن نیست که اگر این گروه از چنان نیروی برخوردار است که می تواند با ساختن بازارهای منطقه ای (alba مانند) زیربنای اقتصادی میهن را دگرگون کند، پس چرا در درون کشور برای یک اقتصاد ملی نبرد نمی کند؟ چرا جلوی خصوصی سازی را نمی گیرد؟ چرا از تازیانه زدن به پشت کارگر خشنود است؟ چرا سندیکاهای کارگری را در برابر اقتصاد نئولیبرالی آزاد نمی کند؟

    ولایت فقیه:
    شما می نویسید که “ما با عمده کردن «شعار طرد رژیم ولایت فقیه» نتوانستیم هیچ جبهه ای بگشاییم”.

    این درست نیست. شعار ترد ولایت فقیه در همه ی لایه های اجتماعی نفوذ کرده است. تا آنجایی که آقای قدوانی و تاجزاده با ولایت فقیه درگیر می شوند و آقای مطهری هم دست کم از پاسخگو بودن ولایت فقیه سخن می گوید. افزون بر این، شما جبهه متحد را تنها دربرگیرنده نیروهای اسلامی می دانید، ولی همه ی تلاش حزب این بوده است که چپ ها را در این جبهه نیرومند کند. اگر از این زاویه به شعار ترد ولایت فقیه بنگریم، این شعار از سوی همه ی چپ ها پذیرفته شده است. یعنی شعار ترد ولایت فقیه جبهه ی پهناوری از مذهبی و چپ ها پدید آورده است. پس توانستیم “جبهه ای بگشاییم”.

    تحلیل شما در باره ی شکست هدف های انقلاب درست است. ولی باید به آن افزود که یکی از ویژگیهای خرده بورژوازی بسوی بورژوازی رفتن است. چون که طبقه کارگر به آن اندازه نیرومند نبود که آقای خمینی را به سوی خود بکشاند و پس خمینی به سوی بورژوازی تجاری که نیرومندتر بود رفت.
    بنابراین هم اکنون ولایت فقیه اندیشه بورژوازی تجاری است و مانند روبنای فاشیستی نظام سرمایه داری می تواند برای بورژوازی کار کند. فاشیسم در همه جا ، کم و زیاد رنگ مذهبی مسیحی داشته است، همانگونه که نظام سرمایه داری ما، رنگ مذهبی ولایت فقیه یی دارد.
    شما می گویید که “«نظریه ولایت فقیه» بیشترین نیروی مادی ممکن را برای بورژوازی فراهم میکند و در عینحال کلیدی است برای ورود به بازارهای بزرگتر” که این سخن شما می تواند درست باشد. ولی به گونه ای از ما می خواهید که با ولایت فقیه هم دست شویم، تا بورژوازی از او “برای ورود به بازارهای بزرگتر” کمک نگیرد. شما بی گمان می دانید که بدون کمک ولایت فقیه، بورژوازی هیچ گاه نمی توانست اصل های مترقی قانون اساسی ، که حتا خود آقای خمینی آنها را پذیرفته بود، از میان بردارد تا راه اقتصاد نئولیبرالی هموار تر شود.
    از سوی دیگر، باز به دوگانگی اندیشه در باره ولایت فقیه دچار شده اید. هنگامی که سخن بر ترد ولایت فقیه است، شما می گویید که باید با اقتصاد بورژوازی نبرد کرد. ولی در اینجا می گویید که با همین روبنا می توان علیه دیگر لایه های بورژوازی (یعنی برای دگرگونی زیربنای طبقاتی) متحد شد. یکی از برجسته ترین شیوه های نبرد با امپریالیسم در پیش گیری اقتصاد ملی و دموکراتیک است که آقای خامنه ای چون ولایت فقیه از آن جلوگیری کرد.

    دادوستد:
    امریکا در همه ی کشورهای سوسیالیستی سفارت خانه داشت، همانگونه که در کوبا و ویتنام انقلابی هم اکنون سفارت دارد.

    بار دیگر بازگویی شود، همانگونه که در نوشته پیشین پاسخ لنین به چپ گرایان آن زمان را خواندید. سخن بر این نیست که با امپریالیسم پیمان و قرداد نبست. سخن بر این است که تنها در آنجایی که طبقه کارگر رهبری جامعه را در دست دارد، می توان از این دادوستدها به سود خلق خود بهره برداری کرد.

  9. ش ب امید

    محسن و ملی محترم. ممنون از اینکه با ارایه نظرات خود بخشی از بحث قبلی من را مستند کردید. شما میفرمایید که رهبری انقلاب ۵۷ از ابتدا زاده و پرداخته سرویسهای اطلاعاتی غرب بود. پیامد چنین روش نگاه و تحلیلی نهایتا این است که رژیم شاه نه یک رژیم ارتجاعی و از بیخ و بن وابسته به امپریالیسم، بلکه یک رژیم مترقی بود و عوامل امپریالیسم و صهیونیسم برای سرنگونی آن با «آخوندها» زد و بند کردند.
    بسیاری از توده ای ها، علیرغم تبلیغات و فعالیت گسترده روان شویی از سوی بنگاههای خبر و اندیشه پراکنی امپریالیستی، به این گونه تحلیل باور ندارند. تحلیل اینان مبتنی بر اسناد پلنوم شانزدهم حزب است که به روشنی توضیح میدهد، چرا در ایران انقلابی به وقوع پیوست و چرا رهبری انقلاب در دست روحانیت بود. (مراجعه کنید به اسناد مصوب پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی – بخش دوم، «در باره جنبش کنونی انقلابی ایران»)

    محسن محترم، اشاره نمودید به اینکه اسناد اینتلیجنت سرویس را اسدالله بیطرف (حتما منظورتان حبیب الله بیطرف است) آورده بود و نه اسدالله عسکراولادی (برادر حبیب الله عسکراولادی، وزیر بازرگانی وقت).

    در خاطرات رفسنجانی (۵ مهر ۶۱) از جواد مادرشاهی و شخصی بنام «حبیب» نام برده میشود. نام فامیل «حبیب» سانسور شده است.

    راه توده با استناد به یک گفتگوی ویدیویی جواد مادرشاهی، از یکسو این «حبیب» را حبیب الله بیطرف معرفی و از سوی دیگر نقش رفسنجانی را مسکوت گذارده و مسئولیت عملیات را بر دوش خامنه ای میگذارد. (این را باید امرار معاش ژورنالیستی نامید).

    با توجه به اسناد رسمی مکاتبات محرمانه دیپلماتیک سفارت انگلیس، ما میدانیم که افسر اطلاعاتی سفارت انگلیس، گزارشی از گفتگو با رابط خود، اسدالله عسکراولادی، رییس وقت اتاق بازرگانی ایران و برادر حبیب الله عسکراولادی، وزیر وقت بازرگانی، به تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۶۰ – یکسال و نیم پیش از یورش به حزب و ۹ ماه پیش از فرار کوزیچکین به ترکیه و متعاقبا انگلستان – صحبت از تدارک دیدن یورش به حزب دارند. (مراجعه کنید به آرشیو مطبوعات ایران، برای نمونه پایگاه عصر ایران – asriran.com/0013dQ )۰

    بنابر این ارتباط بورژوازی تجاری و خاندان عسکراولادی با اینتلیجنت سرویس و پروژه یورش به حزب آشکارتر از این است که گفتگوی مادرشاهی یا تعبیر راه توده از سخنان مادرشاهی بتواند آن را لاپوشانی کند.

    ش ب امید
    [email protected]

    1. ملی

      امید گرامی، من کجا انقلاب را زیر سوال بردم. من نوشتم: “بقدرت رسیدن خمینی بدون حمایت مخفی قدرت های امپریالیستی آنهم به این سرعت غیر ممکن بود. ”
      اینکه علیرغم تجربیات ۴۲ سال گذشته و اسنادی که منتشر شده اند هنوز شده اند، هنوز برخی رفقای شما پلنوم ۱۶ را سندی معتبرتر همه شواهد و تجربیات و اسناد می دانند، دردآور است اما به خودشان مربوط است. این رویکرد یادآور فیلم سوت دلان است که مجید با استناد به تقویمی پدرش سالها قبل پیش از مرگش به وی داده بود، می خواست سه شنبه به مزار وی برود. و وقتی حبیب برادرش گفت که امروز سه شنبه است، برآشفته شد و گفت: تو تقویم باباجون خدابیامرز نوشته امروز شب جمعه است، پس شب جمعه است!
      تندرست باشید.

  10. Mohsen

    با درود امید گرامی من هرگز به مخیله ام عبور نمیکنید که انقلاب پر عظمت مردم ایران را کار امپریالیسم بنامم دوست عزیز اتاق های فکر امپریالیسم پیش بینی سیل بنیان کن انقلاب را چند سال جلوتر کرده ومسیل خمینی که در نجف دراب نمک خوابانده بودجه‌ت حفظ منافعش آماده کرده بود رهبری حزب ‌اتحاد شوروی هم دراین دام افتادند چنانچه اتحاد شوروی دردام افغانستان برژنسکی ملعون افتاد وگارباچف دردام جیمز بیکر شیطان صفت افتاد ولی تاریخ تمی شود شکست داد می بینی که ترامپ چگونه این امپراطوری ویران می‌کند طنز روزگار یا دیالکتیک تاریخ عمل می‌کند در پایان از توضیحت راجع به بیطرف سپاسگزارم بدرود

  11. ش ب امید

    ر. سیامک
    در برخورد با محتوای بخش دوم دیدگاههای من، شما طبقه بندی انجام داده و بر اساس طبقه بندی خود پاسخ داده اید. من با رعایت تقدم و تاخر طبقه بندی شما ، که لزوما به معنای نظم و اساس طرح دیدگاهها از سوی من نیست، به پاسخهای شما میپردازم.

    شما میفرمایید، که من امپریالیسم را جزو روبنا محسوب داشته ام و سپس به تعریف لنینی مفهوم امپریالیسم می پردازید. ‍این برخورد کم لطفی شما به هسته منطقی نظرات مخالف را منعکس میکند. با مجزا کردن چهار کلمه «امپریالیسم جزیی از روبناست» از کل پاراگرافی که این چهار کلمه به آن مربوط است، مفهوم غلط ابداع و به دیگری نسبت میدهید. به روی خودتان نمیآورید که هم آنجا که شما از « وابستگی بورژوازی کشورهای پیرامونی به امپریالیسم (کشورهای متروپل)» سخن میگویید و هم آنجا که من از «امپریالیسم جزیی از روبناست» سخن میگویم، سخن معطوف به نمود امپریالیسم در صحنه جهانیست. به زعم شما کشورهای متروپل، به زعم من حاکمیت انحصارهای فراملی سرمایه داری.
    رفیق شما نه تنها به جاده خاکی زدید بلکه خودرو را نیز واژگون نموده و علاوه بر آن به درخت چنار کنار جاده هم آسیب رساندید. توجه و احتیاط بیشتری باید نشان دهید.

    این نقل قول آوردن از لنین هم نه به بحث ما مربوط بود و نه دردی از پای لنگان «تئوری وابستگی» چپ نو دوا میکند. من باز تکرار میکنم، نحوه نگاه و برخورد برخی از شما رفقا تداعیگر نظرات چپروهایی است که در حزب توده ایران مارکسیسم-لنینیسم نیاموخته اند. نمود دیگر این روند را نزد رفیق احسان شاهدیم، ایشان در بحث فعلا ناتمام با من، تقاضا میکنند که من از لنین نقل قولی بیاورم که برداشت خود از انقلاب ملی-دمکراتیک را مستند کنم. ایشان با روند پویای اندیشه مارکسیسم-لنینیسم و تاریخچه آن بیگانه است و نمیداند که تئوری انقلاب ملی-دمکراتیک مربوط به اواخر دهه ۵۰ میلادی است که توسط ک ۰بروتنتس و به دستور کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی تنظیم شد و بخشی از مجموعه تئوریهای است که در واقع نظرات استالین در مورد انقلابهای رهایئبخش ملی را تدقیق بخشیده و کامل میکند.

    در رابطه با ر. طبری، باز اصرار دارید که ایشان را مارکسیست و نه مارکسیست-لنینیست قلمداد کنید اما بدرستی مطرح میکنید که ایشان پدیده ها را یکسویه بررسی نمیکرد. برخورد من با نظرات شما و دیگرانی مانند شما با اشاره به پژوهشهای ر. طبری به همین دلیل بود.
    در راستای سیاست «سرنگونی دیکتاتوری مذهبی» (و نه بورژوازی – حال کاری نداریم که اصلا مسئله «سرنگونی» هم در این شعار غلط است)، برخورد شما با مذهب و خصوصا شیعه آنگونه است که هیچ قرابتی با اندیشه توده ای ها ندارد. لازم بود تفکیکی میان من و شما صورت بگیرد و یادآوری نمود که همه توده ای ها اینگونه با مسئله باورهای مذهبی مردم میهن خود برخورد نمیکنند. نظرات شما و کانالیزه کردن مبارزات علیه «دیکتاتوری مذهبی»، نوآوریهایی است که اخیرا در شرایط حضور خارج از کشور ساخته شده و ترویج میشود.

    به مسائل دیگری اشاره داشتید که جداگانه در بخش سوم دیدگاههای خود خواهم پرداخت.

    ش ب امید
    [email protected]

  12. سیامک به ر. امید

    رفیق گرامی امید!
    شما نزد من ارجمندتر از آن هستید که خود می اندیشید. به جای یک زندگی آرام و شناور شدن در دریای رویاها، هنگام تماشای یک فیلم درون تهی، شما به خود رنج می دهید، می خوانید، می اندیشید و می نویسید. این کار یک کس بی دل و کم خرد نیست. کار کسی است که شراب عشق در درونش جوشان است و سرش پر از اندیشه باآرمان است. تنها کسی که “در عُصاره خود با عشق به تبار انساني خويش” می جوشد، رنج آن را به خود هموار می کند.

    اگر برداشت من از گفته های شما نادرست بود، از ته دل پوزش می خواهم.

    پس در باره امپریالیسم با هم هم رای هستیم.
    در باره شیعه هم هر دومان می پذیریم که باید به همه ی سویه های آن نگریست.

    نگارنده هیچگاه در هیچ جا، سخنی علیه هیچ مذهبی نرانده است، آن چه که بنده می گویم، بهره برداری نادرست طبقه های فرادست از مذهب است. سخن از شیعه نیست. سخن از این است که چه طبقه ای آن را پرچم خود می کند. شما بی گمان به یاد دارید که پیش از انقلاب زمانی که چپ بسیار نیرومند بود، برداشت بیشتر مسلمانان روشن اندیش نیز یک برداشت انقلابی، مردمی و ضدامپریالیستی از شیعه بود. این برداشت تا آنجایی پیشرو بود که رژیم شاه آن ها را مارکسیست های اسلامی می خواند و آنها به این نام حتا می بالیدند. مارکسیست های اسلامی از هواداران مجاهدین و شریعتی و دیگر گروه ها، در آن زمان فراوان بودند. و همان گونه که شما می گویید، پس از آن که انقلاب از سوی بورژوازی تجاری ربوده شد، شیعه آقای خمینی نیز دگرگون شد. پس اگر مارکسیست- لنینست ها یک شیعه انقلابی می خواهند، بهترین راهش نیرومندتر کردن چپ است. تنها با نیرومند شدن چپ، می توان شیعه پیشرو را دوباره زنده کرد.

    شما از بروتنتس گفته اید. بی گمان می دانید که دید بروتنتس در باره ی دموکرات های انقلابی چه بود. یکی از ویژگی های آن ها را بروتنتس دوستی با کمونیست ها و اردوگاه سوسیالیسم می دانست که تنها روحانیان انگشت شماری همچون طالقانی این گونه بوده اند. بی گمان سخنان او را با سفیر کوبا بیاد دارید.
    نگارنده در نشستی با رفیق جان داده در راه آزادی و برابری، رفیق پورهرمزان از زبان خود او شنیده است که او با نگرانی از این واپسگرایی سخن می گفت (بی گمان به یاد دارید که این رفیق بسیار زودتر از یورش به حزب دستگیر شده بود). بنابراین خیلی ها در رهبری حزب با دانش به دوگانگی خرده بورژوازی، نگران پشت کردن آیت الله خمینی به طبقه های رنجبر و پشتیبانی او از بورژوازی بودند که در پایان همان گونه که شما هم می گویید، این گونه شد.

    پس رفیق جان! بگذارید به جای کمک کردن به بورژوازی “در بازار محدود منطقه ای”، که با آن، “نیروهای مولد میهن ما تکامل بهتر و بیشتری یافته و از جمله طبقه کارگر دچار تحول کمی و کیفی میشود و نه تنها چارچوب روابط مناسباتی آن دمکراتیک تر گشته بلکه درجه سازماندهی و آگاهی سوسیالیستی اش فرا میروید”، خودمان به کارگران آگاهی سوسیالیستی بدهیم. آن ها اعتصاب می کنند و تازیانه می خورند، علیه خصوصی سازی و اقتصاد نئولیبرالی می جنگند و جای ما در کنارشان تهی است. این است کار ما و وظیفه ی ما و نه کمک به بورژوازی برای پیروزی در “بازار محدود منطقه ای”.
    برای همین نام ما “حزب طبقه کارگر” است، یعنی رهبری کارگران در نبرد طبقاتی.

    دستتان را به گرمی می فشارم

  13. ش ب امید

    بخش سوم

    پیش از ورود به بخش سوم دیدگاههای خود اجازه دهید فرازی از برنامه حزب توده ایران مصوب پلنوم هفده (وسیع) کمیته مرکزی حزب توده ایران را مرور کنیم.

    «حزب توده ایران همواره میکوشد از جنبش انقلابی واقعاً موجود در کشور حمایت کند، یعنی در هر مرحله و هر لحظه سیاستی را در پیش گیرد که در جهت نیرومند ساختن جبههء نیروهای خلق علیه جبههء دشمنان خلق باشد. حزب توده ایران عقیده دارد که انقلاب محصول عمل توده هاست و تا توده ها برای دگرگونیهای انقلابی آماده نباشند، گزاف گویی های انقلابی مآبانه و توسل به اقدامات توطئه گرانه به نام قهر انقلابی، اگر هم در تمام ابعادش صادقانه باشد، جز شکست و ناکامی و ناتوان ساختن نیروهای راستین انقلاب ثمره ای نخواهد داشت.» ۱

    به نظر من این فراز از برنامه مصوب پلنوم هفدهم به نحو بارز و روشن عنصر لنینیستی اندیشه و تحلیل رهبری حزب در آنزمان را مستند میکند.

    رفقا ما وظیفه داریم که حافظه تاریخی خود را استوار نگاه داشته و به نسیان خاطرات دچار نگردیم چرا که در اینصورت هژمونی بنگاههای اندیشه پراکنی امپریالیستی-صهیونیستی بر ما و جامعه میهنمان تسلط خواهد یافت و نهایتاً پدیده‌ها را از دید منافع آنان به تحلیل خواهیم نشست.

    جهت عینیت یافتن بحث من به سه نمود این مسأله که از جمله در بحثهای ما آشکار نمایان گردید اشاره میکنم:

    نمونه اول – تحلیل صهیونیستی عدم پیروزی انقلاب بدون موافقت و همیاری امپریالیسم

    هدف این تحلیل مترقی جلوه نمودن حاکمیت کمپرادور شاه و القا این نتیجه‌گیری است که اگر امپریالیسم با روحانیت توافقی نکرده بود یا اینکه پشت شاه را خالی نکرده بود، توده میلیونی مردم ایران قادر به انقلاب و یا به پیروزی رساندن انقلاب ۵۷ نمیگردید

    واقعیت تاریخی این است که حکومت شاه و اربابان امپریالیست وی به هر دری زد که انقلاب را متوقف کند، به خون کشیدن اعتراضات خیابانی، دستگیری و شکنجه گسترده فعالین انقلابی، سرکوب اعتصابات کارگری، رفرم دستگاه دولتی، مذاکرات پنهانی با روحانیون با نفوذ و از جمله آیت الله خمینی، اما با این تواصیف نتوانست جلو صف متحد توده میلیونی مردم ایران را سد کند. در ایران مانند همه نقاط جهان، توده های میلیونی و متحد خلق قادرند بر امپریالیسم غلبه یافته و استقلال خود را کسب کنند.

    نمونه دوم – تحلیل امپریالیستی مرتجع نمایی رهبری انقلاب بهمن

    این تبلیغات بازنویسی هویت اصلی رهبری روحانیت در جریان انقلاب و ساده لوحی سیاسی نیروهای مترقی مانند حزب توده ایران را نشانه گرفته است.
    واقعیت تاریخی این است که اکثریت قریب به اتفاق چهره‌های کلیدی روحانیت رهبری کننده انقلاب، متعلق به مترقی ترین قشر روحانیت بودند. همچنین این واقعیت را نباید از خاطر برد که در مبارزه با انقلاب، امپریالیسم ابتدا به سراغ حذف فیزیکی روحانیت مترقی رفت و پس از کشتار چهره‌های کلیدی مانند مطهری، بهشتی و مدیران مذهبی مانند رجایی و باهنر و … شرایط یورش به سایر نیروهای مترقی مانند حزب توده ایران را فراهم آورد.
    بهشتی کسی بود که مناظرات تلویزیونی مشترک حاکمیت انقلاب و نیروهای چپ (حزب و اکثریت) را سازمان داد که بصورت سراسری از طریق رسانه اصلی در ایران پخش شد – امری که هیچ بورژوا دمکرات، پٌست مدرنیست، در کشورهای پیشرفته سرمایه داری حتی خواب و خیالش را در سر نمی پروراند. مطهری در بین ارتجاعیون به «فیلسوف مارکسیست» شهرت داشت. دولت رجایی و باهنر حتی یکماه دوام نکرد و چه بسی اگر برپا مانده بود، سهم مالکیت دولتی و تعاونی آنچنان در اقتصاد ایران گسترده میشد که دستبرد بعدی به اصل ۴۴ در زمان خاتمی را غیرممکن میکرد
    الهیات رهاییبخش این روحانیت، ولایت فقیه، نظریه پردازانی مانند بهشتی، مطهری و منتظری – که تا سال ۶۸ نیابت ولی فقیه محسوب میشد – را در صدر خود داشت. بخش دیگری از آنان هم بندهای انقلابیون چپ در زندانهای رژیم شاه بودند، مانند طالقانی، مردمی ترین چهره‌های سیاسی ایران محسوب میشدند.
    باید به آقای آبراهامیان دلسوزانه گفت که آثار اولیه دِمنس فکری در ایشان مشهود گشته و نیاز به آزمایش‌ها پزشکی دارند. ما از افرادی همچون ایشان و در محدوده فعالیت ایشان انتظار نداریم که حافظه تاریخی را بدین آسانی به بوته فراموشی بسپارند

    نمونه سوم – تحلیل صهیونیستی ماجراجویی ج ا ا در منطقه و خصوصا سوریه

    هدف این تحلیل القاء ماهیت ضد مردمی و ارتجاعی حاکمیت آنجا که این حاکمیت در جبهه دفاع از توده های ساکن منطقه که مورد تجاوز امپریالیسم و صهیونیسم واقع شده اند، می ایستد

    واقعیت این است که برنامه مصوب پلنوم هفدهم حزب توده ایران خواستار:
    «حمایت همه جانبه از جنبشهای رهاییبخش ملی در کشورهای استعمار زده، به ویژه از جنبش خلق فلسطین، برای در هم شکستن سلطه نظامی امپریالیسم در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس» بود. ۲

    بنابر این ج ا دارد به بخشی از برنامه آنزمانی حزب عمل میکند. چرا این امر باید ارتجاعی و ماجراجوئی تلقی شود، جای سؤال است.

    در بحثهای ما مشهود شد که برخی رفقا به دام این تحلیل صهیونیستی افتاده اند و از آنجا که تحلیل مال خودشان نیست، تا آخر قضیه و پیامدهای پذیرش چنین تحلیلی را هنوز فکر نکرده اند.

    از این رفقا باید پرسید، چه اصراری دارید که تا زمانیکه بخشی از خاک سوریه مورد اشغال بیگانگان است، دولت سوریه به یک توافق قانون اساسی و پیمان صلح با نیروهای سیاسی مورد حمایت امپریالیسم و صهیونیسم، پان ترکیسم و ارتجاع عرب تن دهد؟

    آیا فکر کرده‌اید که وقتی حمایت ج ا از حاکمیت مترقی سوریه را ماجراجویی می خوانید، بطور خودکار باید شکستن محاصره اقتصادی ونزوئلا توسط ج ا و اعزام ۵ نفتکش را هم ماجراجویی تحلیل کنید. آیا این دهن کجی به رفقای کوبایی نیست که خوشنود از عمل‌کرد ج ا اعلام کردند: «ج ا ایران عملاً به محاصره اقتصادی ونزوئلا از طرف امپریالیسم پایان داد.»

    شاید بد نباشد نگاهی به اسناد پیشنهادی کنگره هفتم در مورد برنامه حزب بیاندازیم و سیاست پیشنهاد شده برنامه جدید را با برنامه مصوب پلنوم هفدهم مقایسه کنیم:

    «همکاری نزدیک با کشورهای در حال توسعه، غیر متعهد، و نیز جنبشهای رهاییبخش ملی، به منظور مقابله با گسترش جویی امپریالیسم و زورگوئیهای دولتهای سرمایه داری پیشرفته و انحصارها در تحمیل سیاستهای اسارتبار اقتصادی-اجتماعی ای است که اثرهای مخرب بر روند رشد اقتصادی-اجنماعی میهن ما و این کشورها دارد.»

    «حمایت همه جانبه» تبدیل شده به «همکاری نزدیک» ، «کشورهای در حال توسعه و غیر متعهد» اضافه شده اما جنبش فلسطین دیگر نه نام برده شده و نه دارای جایگاه ویژه است، «در هم شکستن سلطه نظامی امپریالیسم» تبدیل شده به «مقابله با گسترش جویی امپریالیسم». ۳

    حافظه تاریخی را باید صادقانه محافظت نمود.

    زیرنویس:

    ۱. (مجله دنیا – فروردین ۱۳۶۰ – صفحه ۵۱)
    https://10mehr.com/sites/default/files/Plenom.17-Barnameh.pdf

    ۲. همانجا، بند ج – ماده ۸

    ۳. پیش به سوی تدارک و برگزاری موفق هفتمین کنگرۀ حزب تودۀ ایران
    (صفحه ۴۳ – بند چ – پاراگراف ۵)

    https://www.tudehpartyiran.org/wp-content/uploads/2020/12/1119-Congress-7.pdf

    پایان بخش سوم

    ش ب امید
    [email protected]

    1. ملی

      با بخش اول و دوم نوشته شما کاملا مخالفم.
      انقلاب شکوهمند مردم ایران قطعا پیروز می شد اما نه به رهبری خمینی. نیروهای امپریالیستی برای جلوگیری از تعمیق انقلاب و رشد شناخت و آگاهی توده ها، شاه را مجبور به ترک قدرت کرد. این نشانه مترقی بودن شآه یا بورژوازی کمپرادور نبوده و نیست.
      پس از چهل سال، همچنان از روحانیت مترقی سخن راندن به یک شوخی تلخ میماند. توصیه من به شما اینست که یکبار دیگر مناظره این آقای بهشتی را با دقت نگاه کنید. در همان مباحث وی دعوت به پذیرش پیاده کردن اسلام کرده و در صورت عدم پذیرش تهدید به سرکوب!
      کجای این رویکرد مترقی است؟

  14. Mohsen

    آنکه نیاموخته ازگذشت روزگار. پند ناموزد ز هیچ آموزگار. «رودکی امید محترم چرا فلسفه باقی میکنی خمینی شاید روحش هم خبر نداشت که در جهت منافع امپریالیسم قرار دارد ولی این امر چیزی را تغیر نمیدهد بابا طالاقانی رفت بهش گفت حکومت نظامی است مردم کشته می شوند گفت مردم بریزید خیابان شاید ریچارد کاتم دلش را قرص کرده بود الهی اعلام بدرود

  15. فرهاد عاصمی

    رفیق عزیز امید در بخش سوم ابرازنظر خود با نقل «فرازی از برنامه حزب توده ایران مصوب پلنوم هفده (وسیع) کمیته مرکزی حزب توده ایران» آغاز می کند که به نظر من سرشت آموزشی دار است برای هر آغازی در یک ارزیابی توده ای:
    ««حزب توده ایران همواره میکوشد از جنبش انقلابی واقعاً موجود در کشور حمایت کند ..».
    به نظر حزب توده ایران «جنبش انقلابی واقعاً موجود» و نه «فرازهای دیگر» حلقه های واسطی هستند برای یافتن «سیاستی.. که در جهت نیرومند ساختن جبههء نیروهای خلق علیه جبههء دشمنان خلق» است.

    ابرازنظر های انجام شده که همه در جستجوی عنصرهای «نیرومند ساختن جبهه خلق» هستند، آنجا که با «پراتیک انقلابی» (مارکس)، یا به گفته سند پلنوم هفدهمن با طرح مشخص «جنبش انقلابی موجود در کشور» آِغاز می کند، موفق است در بیان نظر خود. زیرا با اصل مطلب مورد نظر مارکس و حزب توده ایران سخن را آغاز می کند.

  16. Mohsen

    ملی عزیز دست مریزاد یکی از دلایل امپریالیسم ترس از تعمیق انقلاب بودحزب بزرگ ما برخلاف سایر چپ ها وضعیت انقلابی را به موقع تشخیص داد وجهت درست را انتخاب کرد لیکن اتاق های فکر امپریالیسم دام بزرگی برای اتحاد شوروی پهن کرده بود « اسلام سیاسی» باکمال تاسف هم اتحاد شوروی وهم حزب طبقه کارگر دراین دام مهلک افتادند بدرود

  17. ش ب امید

    بخش چهارم

    بنگاههای خبر و اندیشه پراکنی امپریالیستی و صهیونیستی خیلی استادانه مسیر تحلیل سیاسی نیروهای اپوزیسیون مترقی را به انحراف کشانده اند. این موضوع هم در مورد جا انداختن نظریه «شکست انقلاب» و هم بررسی دلایل عدم فرارویی مرحله دمکراتیک انقلاب قابل رویت است.

    آیا براستی انقلاب ملی – دمکراتیک در ایران به شکست انجامید؟ آیا آنگونه که بخصوص و بویژه در میان توده‌ای ها تبلیغ می‌شود نبرد «که بر که» منتفی شده است.
    پاسخ صریح و قاطع به این پرسش منفی است. نه تنها انقلاب ملی-دمکراتیک ۵۷ در ایران به شکست نیانجامیده است بلکه علیرغم ۴۲ سال مبارزه همه جانبه امپریالیسم جهانی علیه مردم ایران پا بر جاست. وظیفه مرحله ملی انقلاب به انجام رسیده است. طبقه کمپرادور حاکم نیست. ایران عضوی از پیمانهای نظامی و تشکیلات منطقه ای امپریالیسم در خاورمیانه نیست. سرمایه انحصاری خارجی صاحب یا شریک عمده بنگاههای کلیدی در بخشهای صنعت، معادن، اقتصاد، کشاورزی، خدمات، عمران و توسعه نیستند. بانکهای ایران، چه عمومی و چه خصوصی، زیر مجموعه سرمایه مالی فراملی محسوب نمیشوند و خارج از پروتکلهای بانک مرکزی مادر جهان سرمایه داری BIS (بانک تسویه حسابهای بین المللی) عمل میکنند.

    آیا این پاسخ قاطع بدین معناست که مرحله ملی انقلاب پایان یافته و غیر قابل بازگشت است؟ اینجا
    نیز پاسخ صریح و قاطعانه منفی است. تمام تلاش امپریالیسم جهانی معطوف به شکست کشاندن دستاوردهای ملی انقلاب (مرحله اول) است و در این مسیر از متحدان گوناگونی که برخی از آنان در درون و پیرامون حاکمیت ج ا حضور دارند بهره میجوید، همچنانکه از عناصر در ظاهر مترقی و سابقاً مترقی در اپوزیسیون حاکمیت ج ا در درون و خارج از ایران بهره میبرد. رفقا دعوا، دعوای امپریالیسم با آیت الله ها نیست، دعوا از روز اول میان امپریالیسم و خلقهای ساکن ایران است که به عنوان یک ملت استقلال خود را در جریان انقلاب ۵۷ کسب کرده و حاضر به تسلیم نیستند. نه تنها حاضر به تسلیم به امپریالیسم نیستند، بلکه به بخشی از حاکمیت سرمایه داری بومی نیز این اجازه را نمیدهند که تسلیم شود. اگر چنین مقاومت مردمی وجود نداشت، ج ا ۴۲ سال دوام نمیآورد و تاکنون با یکی از صدها حرکت و توطئه ضد انقلابی به صحنه گردانی آشکار یا پنهان صهیونیستها و امپریالیستها سرنگون یا وابسته شده بود. در چنین حالتی، در خیابانها و میادین اعیان نشین شهر تهران دفاتر تراستهای بین المللی، اکسون موبایل ها، فیلیپ موریتز ها، آمازون ها، رویال داچ شل ها، بوئینگ ها، فایزر ها، هالی برتون ها، … سر به فلک کشیده و آخر هفته‌ها لابی های این کنسرنهای فراملی با نمایندگان مجلس و وزرای دولت، در ویلاهای مجلل و محافظت شده، در حین سور و سات، درد دل کرده، نیازهای ضرور کنسرنهای خود را بحث نموده و برای تعیین پیشنهادات مجلس و لایحه دولت چانه زنی میکردند. شرایط در میهن ما اما اینگونه نیست.

    امپریالیسم که نتوانسته بود جبهه متحد خلق را از پیروزی رساندن انقلاب باز دارد، از فردای انقلاب تمام کوشش و توان خود را بکار گرفت تا انقلاب را به بیراهه و شکست بکشاند. رهبری حزب توده ایران در جریان انقلاب، بعنوان پیگیرترین نیروی انقلابی و با برخورداری از تجربه عظیم جنبش جهانی کارگری و کمونیستی، بیش از هر نیروی سیاسی دیگر به این امر واقف بود.

    «لیست ساواکیها را منتشر کنید»، این شعار ، جزو اولین و گرهی ترین شعارهایی بود که حزب توده ایران جهت تثبیت و تعمیق انقلاب بتدریج و با توجه به شرایط مشخص لحظه تدوین و به میان جامعه برد.

    در عمل اما نه تنها این امر رخ نداد بلکه دولت لیبرال بازرگان بخشی از ساواک را که داوطلبانه پیشنهاد ارایه خدمات اطلاعاتی به دولت جوان انقلاب را مطرح کرده بود، بکار گرفت. سرلشکر فردوست، قائم مقام ریاست ساواک شاه، با دریافت قول امنیت و عدم تعقیب در ایران، در یک مجتمع مسکونی حفاظت شده که بخشی از نمایندگان مجلس نیز اِسکان داشتند سکونت داشت و توانست ادارات هفتم، هشتم و دهم ساواک را از طریق بده-بستان با دولت بازرگان،حفظ نموده و به «خدمت انقلاب» درآورد.۱

    سازمان امنیت دولت موقت و سپس دولت ج ا، مشتمل از مذهبیون جوان و میانسالی بود که حداکثر توان و دانش امنیتی ایشان در جریان مبارزات مخفی زمان شاه و مبارزات جریانهای چریکی مسلمان در منطقه خاورمیانه کسب شده بود. این نیروی خام و جوان، توسط کادر کارکشته ساواک تربیت و تبدیل به یک سازمان اطلاعاتی منسجم شد.

    بودند و هستند ساده لوحانی مانند حجاریان که خود را نخبگان اطلاعاتی میپنداشتند و دستگاه اطلاعات ج ا را دارای چنان قدرتی تصور میکردند که گویا توانسته به فاصله دو سال از پیروزی انقلاب در سرویس امنیت ک گ ب نفوذ کند . ۲
    اینان پیام بردند برای رهبران مذهبی که شیر گرفتیم و شغال کشتیم. رهبران مذهبی پرسیدند مدرکش کو؟ این آقایان دو سه تا نان قندی که باقیمانده ساواک در ایران، به دستشان داده بود را نشان دادند و آیت الله ها باور آوردند که این جوانان واقعاً از هوش و توان خارق‌العاده برخوردارند و نتیجه این شد که برخی از آنان، بعدتر پرونده سازی اینتلیجنت سرویس علیه حزب را هم باور کردند. از طرف دیگر، ساواکیهای کارکشته، اطلاعات شخصیتی تک تک این جوانان را جمع و مطالعه کردند و از درون برای امپریالیسم، مامور در دستگاه نصب کردند که تا به امروز همچنان در بالاترین رده های امنیتی حضور فعال دارند.

    آنجا که اینگونه وانمود میشد، این متخصصان رژیم سابق به «خدمت انقلاب» درآمده اند، روند تخلیه اطلاعاتی داخلی و تغذیه اطلاعاتی سرویسهای امنیتی امپریالیستی جریان داشت. بیهوده نبود که امپریالیسم به آسانی، برخی از شخصیتهای مذهبی مترقی کلیدی را در همان ابتدا در چند حمله تروریستی محدود، به لحاظ فیزیکی توانست حذف کند. میراث به جا مانده از این خیانت به انقلاب، تا امروز دامنگیر ج ا است. ترور دانشمندان هسته ای، خرابکاریهای صنعت هسته ای،حضور جاسوسان امپریالیسم در سطح تیم معامله کننده برجام، مثالهای بارز و آشکار این واقعیت است که دشمن در قلب پلیس سیاسی ج ا هنوز عوامل و عناصر خود را داراست.

    با این تواصیف، آیا تا به حال دیده‌اید که در مطبوعات و تبلیغات لشکر عظیم دایه های بهتر از مادر برای مردم ایران، کسی از خیانت دولت موقت و «شادروان» بازرگان به انقلاب قلمفرسایی کند.

    بگذارید از زاویه دیگر مسأله را بررسی کنیم، سالهاست که جنبشهای ملی-دمکراتیک درهندوستان و آفریقای جنوبی، مرحله اول انقلاب (مرحله ملی) را پشت سر گذاشته‌اند اما انقلاب در تعمیق مرحله دوم همچنان در جا میزند. اگر در هندوستان کمونیستها جزو نیروهایی بودند که به تدریج به رهبری دولتی راه یافتند (و هنوز در برخی مناطق هندوستان دولت ایالتی، تحت مدیریت حزب کمونیست و متحدینش اداره میشود)، در آفریقای جنوبی، کمونیستها و اتحادیه های کارگری از ابتدا در رهبری نقش بنیادین داشتند، رهبر کنگره ملی آفریقا، حزب حاکم پس از سرنگونی آپارتاید و پیروزی مرحله اول انقلاب (مرحله ملی)، رفیق نلسون ماندلا، عضو غیر علنی کمیته مرکزی حزب کمونیست آفریقای جنوبی بود، در بیست و شش سالی -(توجه کنید به طول تاریخی این روند – ۲۶ سال) که از سرنگونی مسالمت آمیز حاکمیت استعماری-امریالیستی و رژیم آپارتاید میگذرد، اتحادیه های کارگری از چنان نیرویی برخوردار بودند که توانستند از صفوف خود رهبرانی را به ریاست جمهوری برسانند، با این تواصیف ما شاهد پدید آمدن لایه بورژوازی بوروکراتیک در آفریقای جنوبی هستیم. ما شاهد اتخاذ برخی سیاستهای نئولیبرال دولت برخاسته از کنگره ملی آفریقا هستیم. به اذعان حزب کمونیست برادر، بیکاری، نابرابری و فقر سه بحران اصلی جامعه آفریقای جنوبی است. 3

    اینکه حتی در شرایط فعالیت آزاد سیاسی و فراتر از آن، در دست داشتن رهبری انقلاب توسط کمونیستها ، اتحادیه های کارگری و متحدینشان، تعمیق و فرارویی انقلاب از مرحله ملی به مرحله دمکراتیک ، امر ساده‌ای نیست، به ما چه می آموزد؟

    خوب حالا از این زاویه برگردیم به ابتدای انقلاب، هنوز قانون اساسی ج ا تدوین و تصویب نشده ، گروههای چپرو (به اصطلاح مارکسیست-لنینیست) حرف از خودمختاری در این گوشه و آن گوشه میهن میزنند، دقیقاً در مناطقی مانند کردستان و ترکمن صحرا، که عقب افتاده ترین مناسبات تولیدی، بقایای نظام فئودالی، طائفه ای، خاندان سالاری حاکم است، مناطقی سنی نشین که طبقه کارگر دارای ضعیفترین سازماندهی بود تصمیم به انقلاب دوم و رهایی ملی خلقهای جداگانه ملت ایران میگیرند. بدون توجه به سطح مناسبات تولیدی، بدون توجه به میزان سازماندهی طبقه کارگر و از همه مهمتر بدون توجه به تناسب قوا در آن صحنه ای که میخواهند طبقه خودی را به نبرد تن به تن هدایت کنند.

    سازمان مجاهدین خلق،پس از رفراندم ج ا، یکباره فیلش یاد هندوستان میکند و «جمهوری اسلامی» را شکل صحیح حکومت نمیداند و میلیشیا براه می اندازد. ابتدای انقلاب، هنوز سگ صاحبش را نشناخته، این آقایان راه افتادند که جامعه آرمانی خودشان را بر پا (بخوان تحمیل) کنند. این ماجراجویان (به اصطلاح انقلابی) بدون توجه به اینکه در روند منتهی به پیروزی انقلاب، کانونهای انقلاب، مساجد بودند و اگر حرکتی در مراکز صنعتی و یا روستاها شکل میگرفت، تقریباً بدون استثناء با هماهنگی روحانیت مستقر در مساجد جریان داشت، رهبری بلا منازع روحانیت و نیروی عظیم مادی بسیج شده در پشت این قشر اجتماعی را به چالش کشیدند. این «مارکسیست-لنینیست-مائوئیستهای» های دوآتشه، حتی به طبقه کارگر فرصت ندادند خودش را سازماندهی کند.

    توجه کنید به این نکته که آقای مازیار گیلانی نژاد، یکی از فعالین کارگری که به هیچ حزب و سازمانی وابستگی ندارد و در شرایط به غایت دشوار ایران، برای رفع مسایل معیشتی کارگران مبارزه میکند و هر از چند گاهی، چوب این مبارزه را نیز میخورد، در یک مصاحبه عنوان داشت:

    «… در سندیکای خودمان جوانانی آمده بودند تا به‌جای پرداختن به موضوع‌های اصلیِ کارگری که تثبیت و فراگیر کردن سندیکا و موضوع‌های معیشتی بود، سندیکا را زیرمجموعهٔ یکی از سازمان‌های چپ بکنند و با غوغاسالاری موجب رنجش بزرگان سندیکایی را فراهم آوردند. اگر شخصیت هدایت‌الله معلم و صبوری ایشان نبود، امروز شما از سندیکای ما مانند صدها سندیکای فعال در قبل از سال ۶۲، نشانی نمی‌دیدید.» ۴

    آیا تا به حال دیده‌اید که در مطبوعات و تبلیغات لشکر عظیم دایه های بهتر از مادر برای مردم ایران، کسی انگشت به سمت «مارکسیست-لنینیست-مائوئیستها» های دوآتشه، سازمان مجاهدین خلق و آن «مبارزان خلق کرد» دراز کند و آنان را خائن به انقلاب بخواند؟ نخیر، بر عکس اینان را قهرمان قلمداد میکنند.

    حساب و کتاب خاصی در جریان است که بر اساس آن، ادعا می‌شود انقلاب شکست‌خورده و چیزی برای دفاع باقی نمانده و مقصر آن نیز کسی نیست جز روحانیت و ولی فقیه.

    رفیق طبری به ما آموخت:
    «بینش انقلابی میگوید: «حقیقت مشخص» است، یعنی آن را باید در تبلور اجتماعی و تاریخیش لمس کرد و در ذهن خود از آن الگوی تجریدی نساخت. بینش انقلابی میگوید اسلوب ما بررسی حقیقت مشخص در وضع مشخص است.»

    پایان بخش چهارم
    [email protected]

    زیر نویس
    ————-

    ۱. mshrgh.ir/934357
    توجه بفرمایید که طبق روایات رسمی پلیس سیاسی ج ا، فردوست در سال ۶۲ پس از یورش به حزب دستگیر شده است و گویا در فاصله ۵۷-۶۲ در منزل خصوصی پنهان شده بود و به صرف چای خوردن و استماع رادیوهای بیگانه مشغول بوده است

    ۲. سعید حجاریان: در ک.گ‌.ب نفوذی داشتیم
    https://www.isna.ir/news/95080100135/

    ۳. گزارش سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست آفریقای جنوبی به چهاردهمین کنگره ملی حزب – ۱۰ الی ۱۵ ژولای ۲۰۱۷ – مراجعه کنید به صفحات ۵ ،۱۴،۱۵
    https://www.sacp.org.za/docs/conf/2017/political-report.pdf

    ۴. http://www.sfelezkar.com/?p=3745 سرنوشت سندیکاهای کارگری 40 سال پس از انقلاب بهمن 1357

    ۵. در باره منطق عمل – احسان طبری – صفحه ۱۳

    1. ملی

      آقای امید پذیرش این همه “خوش بینی” تجربه شده و شکست خورده شما به خمینی و سایر روحانیون “کلیدی” فاجعه بار است!
      ۱- درست است که دولت بازرگان لیست ساواک را منتشر نکرد، اما این عدم انتشار بدون رضایت خمینی یک ثانیه هم دوام نمی آورد. منظور اینکه، بکار گیری ساواک در ج. ا. و استفاده از جاسوسان برجسته غرب از دست فردوست در نظام‌برآمده از انقلاب، بدون حمایت و تایید رهبری نظام ممکن نبود.
      ۳- خبر دستگیری فردوست در سال ۶۲ را می توان اینگونه ارزیابی کرد که حکومت به حضور فیزیکی وی در زندان (بهنگام شکنجه و بازجویی از توده ای ها) نیاز داشته و برای رد گم‌کردن، این داستان بازداشت را سر هم بندی کرد.
      جالب اما اینجاست که در سال ۶۲ نه دولت لیبرال که دولت خط امامی و قوه قضاییه خط امامی و مجلس خط امامی در راس کار بودند!
      ۴- مشکل شما آنجاست که حتی بعد از ۴ دهه “آیت الله ها” را مشتی ساده لوح و فریب خورده چهارتا بچه اطلاعاتی زیر دست ساواکی های بازمانده تصور می کنید! جل الخالق! چهل سال فریب و دروغ و برچیدن تمام دست آوردهای انقلاب و به سلاخی بردن آرمان های آن برای شناخت این “آیت الله ها:کافی نبوده؟ چه کسی به دست بازاریان بوسه زد؟ چه کسی شش سال جنگ را ادامه داد و حتی وقتی کار از کار گذشته بود سران نظام برای دادن جام زهر به کام امام از ترس دچار لکنت زبان و رعشه گرفته بودند، چه کسی حکم اعدام هزاران انسان بی گناه را صادر کرد؟ غیر از خمینی؟ اینها از سر اغفال و فریب خوردگی بوده؟
      و مرتبط تر با مسائل امروز: چه کسی حکم حکومتی تغییر اصل ۴۴ قاون اساسی (دستور اجرایی شدن تعدیل ساختاری) را امضا کرد؟ جز خامنه ای؟ این هم فریب بوده؟ چه فریبی که بعد از ۳۲ سال هنوز موثر است و رهبر هنوز مدافع سیاست های نئولیبرالی است؟

      کمی از حال و هوای سال های ۵۸ تا ۵۹ خارج شوید و حداقل نگاهی به لیست رفقای اعدام شده خود و نیم نگاهی به وضع معیشت اکثر هموطنان خود بیاندازید و بعد دست به قلم ببرید.

  18. ش ب امید

    آقای ملی، خدمتتان توضیح خواهم داد ، اما کمی دیرتر، لطفا تأمل کنید.

    کوشش من بر این نیست که آب پاکی بر دست قشر فوقانی روحانیت بریزم. بحث ما اصلاً چیز دیگریست. بحث ما این است که با وفاداری به دانش تئوریک انقلابی و بررسی واقعیات مشخص تجربه انقلاب ۵۷، مسائل و معضلات را تحلیل کنیم و مسلح به چنین تحلیلی که اجزای روند علمی استنتاج را از سر گذرانده، سمت و سوی برنامه عمل انقلابی را مشخص نماییم.

    مسأله ما این است که به هژمونی امپریالیسم ، صهیونیسم و بنگاههای خبر و اندیشه پراکنی اینان در تاریخ نویسی انقلاب ایران میدان نبازیم و به قول ر. عاصمی، «سیاست انقلابی حزب توده ایران »، را بر اساس تاریخ واقعی برپا کنیم. چنانکه میبینید کار به آنجا رسیده که برخی رفقای توده‌ای غیر منصفانه با نقل قول آوردن نا مربوط از لنین، حزب توده ایران را در ابتدای انقلاب متهم به عدم افشا و مبارزه با « روحانیت ارتجاعی» میکنند. همین رفقا اکنون شعار سرنگونی «دیکتاتوری مذهبی» را سر داده اند. خوب اگر واقعاً این تحلیل صحیح است که ما باید در سال ۵۸ یا ۵۹ یا ۶۰، علیه روحانیت شعار سرنگونی را مطرح میکردیم و با یک تأخیر نزدیک به ۴۰ سال به این شعار رسیده ایم، پس دیگر دکان خودمان را ببندیم و برویم در سازمان مجاهدین خلق. مگر نه اینکه سازمان مجاهدین خلق ۴۰ سال پیشتر از ما این شعار را طرح کرد و این «حقایق» را بهتر از ما دریافت و بخاطر آن «مبارزه» خونینی انجام داد؟

    در میان سؤالاتی که شما مطرح کردید، یک سؤال خیلی خوب هست.
    میفرمایید: «چه کسی به دست بازاریان بوسه زد؟»
    آیا حواستان هست که با این سؤال خودتان بطور خودکار اذعان میکنید که نه روحانیت بلکه بازاریان که بعداً کلان سرمایه داری تجاری را پدید آوردند، در پشت پرده به صحنه گردان اصلی تبدیل شدند علیرغم اینکه اصل ولایت فقیه قانوناً به روحانیت اجازه میداد که به جای بوسه زدن بر دست بازاری و وابستگی به آن، زنجیر به پای بازاری ببندد و این قشر را بنده درگاه و اوامر خود کند؟
    خوب در اینصورت آیا شعار «سرنگونی دیکتاتوری مذهبی» آدرس غلط دادن نیست؟

    در این بحث سعی میکنیم که موها را از ماست بکشیم و با چشم باز همه زوایای صحنه را ببینیم.

    [email protected]

  19. ش ب امید

    به نظر میرسد رفقای ما در رابطه با بخش چهارم یادداشت من ضرورتی جهت تعمیق بحث نمی بینند، بنابر این من به یادآوری تاریخ انقلاب ادامه میدهم.

    بخش پنجم

    یکی از ادعاهایی که در رابطه با روحانیت و خصوصا آیت الله خمینی مطرح می‌شود این است که اینان در جریان تمام امور کشور و انقلاب بوده اند، بنابر این هر خطایی رخ داده، تحت مسئولیت این قشر خرده بورژوازی در حاکمیت به وقوع پیوسته است. واقعیت امر چیز دیگریست.

    پیش از انقلاب، روحانیت در میان نیروهای سیاسی بیشترین تماس را با توده مردم داشت و بدین لحاظ در طول مبارزات انقلابی منجر به پیروزی انقلاب، سازمانده و صحنه گردان اصلی محسوب میشد، اما پس از پیروزی انقلاب، روحانیت نبود که حکومتداری و دولت گردانی را بعهده گرفت. دولت گردانی نیاز به کادرهای متخصص مدیریت داشت که در ابتدای پس از پیروزی انقلاب در صفوف روحانیت یا اصلاً یافت نمیشد و یا دارای چنان کمیت و کیفیتی نبود که بتواند دولت را در دست بگیرد.
    در جبهه متحد خلق، بورژوازی ملی سنتی و به میزان به مراتب کمتر بورژوازی تجاری به عنوان نیروی مدیریتی، دولت را به دست گرفتند. اگر چه رهبری سیاسی عام انقلاب بدلیل موقعیت بلا منازع آیت الله خمینی ، در دست وی بود، اما سیاستهای دولتی و اجرایی بصورت مستقل توسط طبقات دیگری مدیریت میشد. تناسب قوا بدین شکل بود که خرده بورژوازی وزنه سنگین در قوه مقننه و قضایی محسوب میگشت و قوه مجریه در اختیار بورژوازی بود.

    در عرصه سیاست داخلی این مسأله در تفاوت دیدگاه روحانیت با دولت برای نمونه در شیوه برخورد با شورش های منطقه ای و اپوزیسیون چپ ماجراجو واضح بود. آنجا که دولت موقت بازرگان و پس از آن بنی صدر، بر سرکوب خونین مخالفین اصرار میورزید، روحانیونی مانند طالقانی و منتظری خواهان نرمش برخورد و رفع درگیری از طریق مذاکره بودند. در رابطه با مرد شماره دو روحانیت، آیت الله منتظری، این امر حتی پس از اینکه ایشان به نیابت ولایت فقیه (جلسه فوق‌العاده خبرگان رهبری در سال ۱۳۶۴) منصوب گردید و پس از آن ادامه داشت و از جمله در رابطه با رفقای ما پس از یورش، تمام کوشش و سعی خود را بدین مصروف داشت تا از اعدام رفقای ما ممانعت به عمل آورد که این امر تا آستانه صلح (تابستان ۶۷) موفق بود.

    در عرصه سیاست خارجی برای نمونه نشست الجزایر و رایزنی دولت موقت با برژینسکی، نشانگر استقلال عمل بورژوازی ملی سنتی بود. به این فراز از خاطرات بازرگان توجه کنید:

    «این ملاقات را آقای یزدی می‌دانست و بعد از ایشان خواهش کردم که مخصوصاً شب قبل از مسافرت خدمت امام برسید. مطالب مختلف از جمله اینکه روابط ما با آمریکا چگونه است و چگونه خوب است و ما چه نظری داریم ، یا ایشان چه فرمایشی دارند، صحبت کنید. ….. این چه جرمی است؟ آن نخست وزیری که بخواهد برای ملاقات با وزرا اجازه بگیرد، برای لای جرز خوب است. مگر من هویدا هستم یا امام محمدرضاشاه هستند که آب خوردن را هم باید اجازه بگیریم؟ اصلاً این‌ چه ایراد و چه حرف بی معنی است؟ اگر بنا باشد نخست‌وزیر و وزیر خارجه و دفاع مورد اعتماد نباشند و تشخیص نداشته باشند آنها را اصلاً نباید نگاه داشت و امام هم هیچ وقت چنین توقعی از من نداشتند…» ۱

    خوب اگر آنروز جز حزب توده ایران، کسی نمیدانست برژینسکی کیست و چه کاره است، امروز همه مردم هویت وی را خوب میشناسند.

    مسئله دیگری که باید بدان توجه داشت، محدودیت آیت الله خمینی در شناخت همه افراد و جریانات مذهبی در جریان انقلاب بود. ایشان سالیان متمادی در ایران حضور نداشت و در‌واقع آیت الله منتظری بود که شبکه انقلابیون مذهبی و ارتباط با نیروهای ملی‌گرا و بازاری را هدایت و سازماندهی میکرد.
    بدین لحاظ وقتی برای آیت الله خمینی خبر آوردند که «شیر گرفتیم و شغال کشتیم و ساواک را به خدمت خود در آوردیم» ، ایشان عملی که میتوانست برای راستی آزمایی انجام دهد این بود که مدرک بخواهد و بعد از دیگران در بیت خود جویا شود که این جوانان که شیر را گرفته‌اند و شعال را کشته اند، چه کسانی هستند و وقتی به ایشان گزارش شد که این جوانان به گروههایی مانند فجر اسلام و بدر و … تعلق دارند و جزو چریکهای مسلح نزدیک به روحانیت در دوران پیش از انقلاب محسوب میشوند، به این نتیجه رسید که افراد معتمد و خودی و دارای سابقه انقلابی سوار بر کار هستند.

    آیت الله خمینی زمانی متوجه رسوخ ضد انقلاب به درون و پیرامون حاکمیت شد که دیگر کار از کار گذشته بود. بگذارید از زبان نامه مردم دوره هفتم (این ارثیه ارزشمند و مستند تاریخ سیاسی ابتدای انقلاب ایران، که امروز آرشیوهای آن را در هیچ تارنگاشت توده‌ای نمیتوان یافت ) وضعیت را دریابیم:

    امام خمینی، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، سال جدید را «سال حکومت قانون» نامیدند و از مسئولین جمهوری اسلامی ایران و مردم خواستند که برای تأمین این امر بکوشند، رهبر انقلاب برای چندمین بار در سخنرانی خود به مسئولین امر نسبت به نفوذ فاسدکننده و قانون شکنانه عناصر مشکوک و و ضد انقلابی در نهادهای انقلابی هشدار دادند و در آخرین بار پس از آغاز «سال قانون» (یا بهتر بگوئیم سال تلاش برای تأمین حکومت قانون) گفتند:
    «باید هر یک از شما توجه به این معنی داشته باشید که اینهائی که در انجمن اسلامی میخواهند وارد بشوند و فعالیت بکنند زندگی قبل از انقلابشان چه بوده است. یک ساواکی نباشد که حالا آمده باشد، یک تسبیحی دستش گرفته باشد و یک ریشی گذاشته باشد و شما را بخواهد بازی بدهد … الان از اشخاصی که فرض کنید در ساواک بودند، الان هم این‌ها میگویند که ما آنوقت هم مخالف بودیم با رژیم. حالا همه اظهار مخالفت با رژیم سابق میکنند، لیکن عده‌ای هستند که نوکر همان‌ها هستند و چشمشان را دوخته اند به اینکه دوباره آن آمال و آرزوهایی که داشتند، دوباره برگردد به حال خودش و این خیال خام را بسر خودشان میپزند و وارد می‌شوند در این ارگانهائی که از جوانهای عزیز ما … متعهد ما دارد خدمت میکنند و تشکیل دادند، این‌ها ممکن است که در این‌ها وارد بشوند و بدون اینکه شما ها توجه بکنید.» (از سخنان امام خمینی در روز ۷ اردی‌بهشت ۶۰)» ۲

    «آقای بهزاد نبوی، در همین زمینه، حقایق تکاندهنده دیگری را نیز مطرح کرده است: «در مدرسه علوی (که ساواکیهائی را که مردم دستگیر کرده بودند، می آوردند آنجا) کسی را آوردند بنام وفا قاضی زاده و خواهرش …این آقای وفا قاضی زاده – الان معدوم شده- را با خواهرش ۲-۳ روزی نگاه داشتیم … و بعد از ۳ روز آن‌ها را ول کردیم رفتند. بعداً که گروه فرقان دستگیر شد، معلوم شد وفا قاضی زاده، همان راننده ماشینی بود که استاد مطهری را زده بود … و ما خودمان مرغ را از قفس پرانده بودیم.» ۳

    رفقا توجه کنید به تاریخ این مقاله نامه مردم، ۲۰ اردیبهشت ۶۰، پلنوم هفدهم (وسیع) انجام شده، ماهها است که ضد انقلاب تحت نام «حزب الله» به دفاتر حزب و کتابخانه‌های ما هجوم می‌آورد و رفقای ما را ضرب و شتم میکند، از آنطرف به ابتکار بهشتی مناظرات تلویزیونی با رهبری حزب و سازمان اکثریت جریان دارد و مردم شاهد این هستند که حزب و سازمان از سوی روحانیت به عنوان نیروی مشروع سیاسی به رسمیت شناخته و حتی آن اندازه جدی محسوب گشته اند که طرف بحث واقع میشوند.

    ۳۱ خرداد – عزل بنی صدر
    ۶ تیر – ترور ناموفق آیت الله خامنه ای
    ۷ تیر – انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نابودی بخش از مدیران سیاسی طراز اول روحانیت
    ۸ شهریور – انفجار دفتر نخست وزیری و ترور اولین رئیس جمهور و نخست وزیری که از طبقه خرده بورژوا برخاسته

    درست آن زمانیکه بورژوازی دارد از دولت حذف می‌شود و خرده بورژوازی دولت خود (با حضور ضعیف بورژوازی تجاری) را به صحنه وارد میکند. آن زمان که خرده بورژوازی شجاعت دیالوگ سیاسی با نمایندگان طبقه کارگر را به طور رسمی در تلویزیون سراسری به نمایش میگذارد، جو میهن در اثر یک سلسله عملیات تروریستی امنیتی میشود. نامه مردم توقیف شده است. این ارگان سیاسی که نه فقط راهنمای طبقه کارگر بلکه قطب نمای تحلیل بسیاری از نیروهای مترقی مذهبی بود دیگر در دسترس نیست. کودتای خزنده علیه انقلاب وارد مرحله کیفی جدیدی شده است.

    بگذارید یکبار دیگر نگاهی بکنیم به گفتگوی اسدالله عسکراولادی با افسر انتلیجنت سرویس در سفارت انگلیس و مضمون این گفتگو را در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۶۰، سطر به سطر، کلمه به کلمه با دقت بخوانیم. رفقا توجه کنند که این گفتگو در زمانی صورت گرفته که عملاً پس از ترور رجایی و باهنر، دولت جدید و جایگزین هنوز به شکل رسمی شروع به کار نکرده است.

    – – –

    محرمانه
    دریافت و ثبت شماره 35، 28 سپتامبر 1981 [6 مهر 1360]
    اتاق بازرگانی ایران (آی.سی.سی)

    1. من در 15 سپتامبر [24 شهریور] گفتگوی جالبی با آقای [اسدالله] عسگراولادی معاون مدیر اتاق بازرگانی که برادرش وزیر بازرگانی و نامزد سابق ریاست جمهوری است داشتم. پس از آن که ما ;کارمان- درباره سفر رود و مارتین- [مسئولان هیات اعزامی بازرگانی بریتانیا به ایران] را تمام کردیم، آقای عسگراولادی مشتاق بود تا درباره امور سیاسی صحبت کند و چند نکته جالب گفت.

    او گفت که حجت‌الاسلام خامنه‌ای قطعا رییس جمهور بعدی خواهد بود و او [عسگراولادی] انتظار دارد که مانند گذشته، همه نامزدهای دیگر، در آخرین دقیقه انصراف دهند. چیزی در قانون اساسی وجود ندارد که مانع رسیدن یک روحانی به سمت ریاست جمهوری بشود، ولی او با شگفتی اعلام کرد که روحانیان به زودی هر دو سمت ریاست جمهوری و نخست وزیری را اشغال خواهند کرد.

    او گفت که در حکومت دو جناح وجود دارد: روحانیان بنیادگرا و میانه‌روترهای غیرروحانی- بی‌تردید در این قسمت او مشخصا برادرش را در نظر دارد. آنان [غیرروحانیان میانه‌رو] سعی می‌کنند تا روحانیان را در امور حساس اقتصادی و سیاسی هدایت کنند، ولی همواره در این راه موفق نیستند. عسگراولادی برای مثال به وجود ناخوشنودی درباره سفر حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی به کره شمالی اشاره کرد.

    او افزود، روابط نزدیک‌تر با کره شمالی نتیجه دخالت و تلاش جاسوسی کره جنوبی به دستور اکید آمریکا بود.

    2. عسگراولادی گفت که دولت جدید سه اولویت خواهد داشت:

    الف- پایان دادن به جنگ، و او امکان مصالحه براساس مذاکره را منتفی ندانست. او به طور تاکتیکی اعتراف کرد که در جنگ نمی‌توان پیروز شد و گفت که هزینه جنگ در حال سنگین‌ شدن است. علاوه بر آن، [جنگ] موجب ضعف ایران و گشودن باب دخالت اتحاد جماهیر شوروی خواهد شد.

    ب- سرکوب سازمان مجاهدین خلق (ام.کی.او). عسگراولادی مدعی شد که حکومت موفقیت‌هایی در جمع و جور کردن اعضای مجاهدین خلق به دست آورده و سلسله فرماندهی آنان را در هم شکسته است. با این همه حکومت هنوز عمیقا نگران نفوذی‌های مجاهدین خلق است و تصفیه شدید در پیش خواهد بود. او گفت که مجاهدین خلق بختی ندارد و هیچ کسی آنان را به عنوان بدیل حکومت در نظر نمی‌گیرد و آنها حتی جایی در هیچ دولت تشکیل شده در تبعید نیز نخواهند داشت.

    ج- تصفیه چپ‌گرایان از ادارات دولتی. او گفت که حکومت در حال دریافتن این موضوع است که نگرانی اصلی آنان اتحاد جماهیر شوروی و اشتغال چپ‌گرایان و اعضای حزب توده است که هم موجب خطر و هم تضعیف امنیت است. او گفت که کمونیسم جایی در ایران ندارد و حکومت باید مطمئن شود که در آینده نفوذ چپ‌گرایان کاهش نزول خواهد کرد.

    3. از عسگراولادی درباره پیشنهاداتش برای بهبود روابط [ایران] با بریتانیا سوال شد. او متوجه بود که امید کمی برای بهبود روابط با آمریکا وجود دارد. ولی من [مکردی] توضیح دادم که اروپاییان کاملا قادر به تصمیم‌گیری مستقل سیاست‌های خود درباره ایران هستند. من گفتم که بازگشایی سفارت [بریتانیا]، نشانگر اظهار آشکار خواست بریتانیا در به رسمیت شناختن استقلال و ثبات ایران خواهد بود. این مساله اعلام عمومی به رسمیت شناختن حکومت [ایران] توسط ما است و فراهم آوردن تماس‌ها در ابعاد مختلف کاری به رفع موانع تعلیق [مناسبات] و پررنگ کردن روابط کمک خواهد کرد. تجارت در هر دو مسیر بهتر خواهد شد و بهبود درک بیشتر به دنبال آن خواهد آمد.

    با این حال من گفتم که تداوم زندان اندرو پایک [بازرگان بریتانیایی متهم به جاسوسی در ایران] مانع عمده‌ای در متقاعد ساختن دولت علیاحضرت ملکه بر این است که ایران صادقانه خواهان بهبود روابط است. دستگیری او [پایک] دلیل اصلی نیست، بلکه مساله عدم تفهیم اتهام و ارجاع او به دادگاه و مخالفت با ملاقات او با اعضای خانواده و مقامات کنسول‌گری است. عسگراولادی گفت که این موضوع را به “مقامات مربوطه” منتقل خواهد کرد. –لابد منظورش برادرش و همکاران او بود- و منتظر یک جواب در اوایل هفته آینده خواهد بود. او از من پرسید که آیا رسمی یا “غیررسمی” صحبت می‌کنم و من پاسخ دادم که او می‌تواند پیشنهاد ما برای گشودن سفارت را سیاست رسمی بداند.

    4. عسگراولادی به خوبی مطلع و دارای ارتباطات زیاد است. دیدگاه او درباره خطر شوروی، به عنوان بزرگترین صادر کننده خشکبار ایران که در صورت غلبه کمونیسم چیز زیادی برای از دست دادن دارد، را باید کاملا جدی گرفت. اگر چیزی که او می‌گوید دقیق باشد، این نشانه بیشتری از قصد دولت، تحت نفوذ ضدشوروی، برای انحلال [حزب] توده، است. علاوه بر آن، پرس و جو درباره بهبود روابط با بریتانیا، نشانه خوش‌آیندی مبنی بر آن است که دست کم جناح میانه‌رو در حکومت، به نیاز به داشتن چند دوست در غرب پی برده‌اند.
    [امضا]
    ا.اف.مکردی (I.F. McCredie)
    16 سپتامبر 1981 [25 شهریور 1360]
    – – –
    ۴

    چند ماه پس از این گفتگو، بخشی از سازمان امنیت ج ا (شاخه ساواک) کوزیچکین را که تحت مراقبت بخش دیگری از سازمان امنیت ج ا (شاخه برادران مذهبی خام) بود از ایران فراری میدهد. اینتلیجنت سرویس که خیلی برای سرنوشت ایران و مردمش دلشوره دارد با دسترسی به کوزیچکین «اکتشافات مهمی» انجام داده و چمدانی برای حاکمیت ج ا ارسال میکند حاوی اسناد «کودتای خزنده» حزب توده ایران. یورش به حزب که در‌ واقع در بهار۱۳۶۰ و پس از مناظرات تلویزیونی اجتناب ناپذیر شده بود، در بهمن ۱۳۶۱ به مرحله اجرا درآمد

    زیرنویس

    ۱. مشکلات اولین سال پس از پیروزی انقلاب، مهدی بازرگان، صفحه ۲۹

    ۲. «برای مقابله با خطر ساواکیهای توطئه گر، باید وارد عمل شد»، نامه مردم، شماره ۵۰۸ – ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۰

    ۳. همانجا

    ۴. «سند “گفت و گوی عسگراولادی و دیپلمات انگلیسی” هیچ چیز غیرعادی ندارد
    »
    – عصر ایران – asriran.com/0013dQ

    پایان بخش پنجم

    [email protected]

  20. رضاخان

    این نوع تحلیل استخون دار و واقعی فقط اول انقلاب دیده می شد الان کمتر دیده میشود و اگر از گروهی دیده شود آلوده به بعضی جناح بازیهاست .
    چند مورد بنظرم رسید
    1- یکی از علل برخورد بورژوازی تجاری در قالب موتلفه و غیره با کل نیروهای مذهبی و غیر مذهبی مترقی اصل مربوط به ملی کردن تجارت خارجی بود . بنظر میرسد گنجاندن این اصل در قانون اساسی زودهنگام بود و به جای اینکه به نفع حزب توده در آید توازن قوا را به ضرر این حزب تا حدودی دگرگون کرد . اون انگلیسی هم در گزارشش اشاره میکند که بازاریهای نامبرده منافع زیادی برای از دست دادن دارند .
    2- علت برگزار کردن مناظره ها بحث های سیاسی بود که در تمام سطوح جامعه حتی در میان یک خانوده رخنه کرده بود و برای اینکه این بحث ها تحت کنترل درآید به چنین مناظره ای تن دادند . اولویت آنها هم بحث ایدئولوژیک بود که چپ ها را ضد دین و غیره معرفی کنند و بالاخره هم تا آنجا که من یادم است بخش های نهایی در قسمت سیاسی آن مناظره پخش نشد ضمنا در خلال بحث کسی که حزب توده را به جاسوسی متهم کرد بهشتی بود که با اعتراض کیانوری مواجه شد و بهشتی جواب داد بزودی خواهیم دید .
    3- آقای طالقانی همراه آقای داریوش فروهر که کرد بود از طرف آقای خمینی در صدد پایان دادن به آشوب کردستان از طریق مذاکره بودند خود آقای خمینی هم موافق آنها بود که آشوب را از طریق مذاکره پایان دهند ولی نیروهای همدست بازرگان در نیروهای مسلح و احتمالا بنی صدر خلاف آن عمل کردند . آقای منتظری هم چند روز قبلش در نماز جمعه تهران با عبارتی بر علیه سید عزالدین فتیله آشوب را بالا کشید و آنرا شعله ور تر کرد . آقای منتظری در صحنه پیچیده بعد از انقلاب نمیتوانست تاکتیک و استراتژی مناسب را برای میهن تشخیص دهد .
    4- یک سخنرانی از آقای خمینی در روز 9 تیر 60 یعنی دو روز بعد از انفجار حزب جمهوری هست که چون شایع شده بود که کار مجاهدین است در این سخنرانی در اوج قدرت و با اینحال که جنگ بود سفارش کرده که مبادا در زندانها با زندانیان مجاهد برخوردی شود که خلاف قانون باشد (نقل به مضمون . به سخنرانی در صحیفه نورمراجعه شود ) بنظر میرسد که خمینی ایسم را باید از ابتدا تحلیل کرد . یادآوری میشود هیچ سندی وجود ندارد که در سال 67 دستور کشتار کمونیستها داده شده باشد . روند های ضد انقلابی را نیروهایی تقویت می کردند که در سایه و پنهان بودند .
    5- بنظر میرسد نیرویی شبیه به حزب زحمتکشان در دوران مصدق با شاخه های مختلف در نحله های مختلف سیاسی و………. غیره از ابتدای انقلاب برای سرکوب و انحراف انقلاب در کار بوده است و هیچگاه از پای ننشسته است .
    6- خمینی یک استراتژیست و تاکتیسین برجسته بود که باید او را از نو شناخت .

  21. ش ب امید

    آقای رضاخان (؟!)، شما که از یادداشت تان بر میآید به موضوع تاریخ سیاسی وارد باشید، احتمالا مطلعید که مبارزه درون حزبی یکی از ابزار پویایی تاریخی و تکامل نظری حزب توده ایران بوده است.
    متأسفانه دوره جدید این صجنه از روند زنده مانی حزب (مبارزه نظری درون حزبی)، که بسیار به درازا کشیده و در شرایط نامساعدی جریان دارد، تاکنون بازده مثبتی به همراه نیاورده است. با این تواصیف، «آلوده بودن برخی تحلیل‌ها به جناح بازی» توصیف موزونی نیست. عیار هر تحلیلی را باید در میزان واقع‌بینی و خدمت آن در مسیر ترقی اجتماعی و بهروزی توده های کار و زحمت تعیین کرد.
    انقلابی نمایی دشوار نیست، انقلابی ماندن اما بسیار دشوار است.

    بند یک یادداشت شما، تیزبینانه بود. من نقدی بر نکته شما دارم اما جایش در این بحث نیست. هدف این بحث این است که برخی رفقای ما متوجه باشند که اسنادی که به کنگره میرود، به لحاظ نظری و تحلیلی پایش میلنگد. روند انحراف نظری در حزب دارد به نقطه غیر قابل بازگشت (point of no return) نزدیک میشود. این مسئله در آینده نه چندان دور هزینه بسیار سنگینی برای نقش و اعتبار سیاسی و اجتماعی حزب توده ایران خواهد تراشید. چه بسی، اگر تصحیحی اکنون انجام نگیرد، کمی دیرتر، دیگر نتوان زیر نام و پرچم حزب توده ایران از منافع طبقه کارگر دفاع موثری انجام داد.
    این نکته و تاریخ انعکاس آن را جایی در میان یادداشتهای پژوهشی خودتان ثبت کنید

    [email protected]

  22. رضاخان

    علاقه ای به وارد شدن به مباحث درون حزبی حزب شما و یا هر حزب یا سازمان دیگری ندارم . ولی تا حدود کمی که برایم میسر است به نگاه از بیرون به تمام نیروهای مذهبی وغیرمذهبی و تاثیرمثبت یا منفی آنها روی روندهای تعیین کننده علاقه دارم منظور من از جناح بازی طرفداری از جناح روحانی و یا احمدی نژاد بود . به عنوان مثال دیده میشود که صرف نظر از درست یا غلط بودن، تحلیل بنیادی از وضع موجود “ملاحظاتی پیرامون انقلاب ملی-دمکراتیک نوین” درلینک زیر دیده میشود و خطرافتادن در دام امپریالیستها و راستگرایی و دیگر مسائل مستدل میشود ولی قابل درک نیست که در همان تارنگاشت ازخطی دفاع میشود که دنباله های همان خط دکتر آیت است.
    مقاله تحلیلی http://www.edalat.org/sys/content/view/14264/38/

پاسخ دادن به فرهاد عاصمی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *