مقاله شماره ٨٩ / ۲۸(٢٣ شهریور)
واژه راهنما: آموزش اندیشه مارکس، انگلس و لنین با مغز و قلب براى «کولهبار زندگى». ترجمه “تاریخ و دیالکتیک”، اثر لئو کفلر.
یکى از قرارهایى که قرار است رهبرى حزب کمونیست آلمان آن را براى تصویب به کنگره نوزدهم این حزب در ماه اکتبر امسال پیشنهاد کند، سازماندهى آموزش سیستماتیک اندیشههاى مارکس، انگلس و لنین، بنیانگذاران سوسیالیسم علمى در سطح دانشگاهى در این کشور است. در توضیح ضرورت تصویب این قرار در گزارش کمیته مرکزى به کنگره، به واقعیتى اشاره مىشود که در باره شرایط نبرد حزب توده ایران نیز صدق مىکند. سرمایهدارى حاکم بر آلمان کلیه امکانات تدریس و آموزش اندیشه بنیانگذاران سوسیالیسم علمى را که در آلمان دموکراتیک وجود داشت، نظمیافته از بین برد. مدرسین را بازنشسته و یا از دانشگاهها اخراج نمود، کرسىهاى تدریس دانشگاهى را لغو و امکان چاپ و انتشار کتب درسى در این زمینه را نابود کرد. این روند حتى در بخش غربى آلمان نیز از این طریق تداوم یافت که کرسىهاى تدریس علوم در اختیار دانشمندان مارکسیست را بتدریج توسط مدرسین غیرمارکسیست پوشش داد.
قتلعام دانشمندان تودهاى که سالگرد دردناک آن را ما تودهاىها در کنار تودههاى وسیعى از مردم میهن ما در این روزها برگزار مىکنیم، ضربهاى هولناکتر از سرنوشت پیش گفته در آلمان است. هدف ارتجاع داخلى و خارجى با این جنایت علیه حزب توده ایران، تنها ضربه زدن به حزب توده ایران نبوده است. هدف، هدفى است براى سلب امکان رشد ترقىخواهانه جامعه ایرانى. بُعد تاریخى- فرهنگى این جنایت، داراى ابعادى ضدملى است.
زندهیاد ف. م جوانشیر که خود یکى از قربانیان این جنایت ضدفرهنگى و ضدملى علیه منافع مردم در کلیت آن و به ویژه علیه منافع طبقه کارگر ایران که از منافع کل جامعه دفاع مىکند، مىباشد، در اثر خود تحت عنوان “چهل سال در سنگر مبارزه” که به مناسبت چهلمین سالگرد بنیانگذارى حزب توده ایران در سال ١٣۶٠ در تهران انتشار یافته است، توطئه براى “غیرقانونى” مردن حزب توده ایران را «خنجرى بر قلب نهضت انقلابی ایران» ارزیابى کرده است. او مىنویسد: «این واقعیت که حزب توده ایران طى کمتر از هفت سال موفق شد سه بار جبهه وسیع از نیروهاى مترقى و ضددیکتاتورى ایران را تشکیل دهد و شعارهاى عمده انقلابى خود: استقلال، آزادى، عدالت اجتماعى را به شعار بخش مهمى از نیروهاى این جبهه بدل سازد و این واقعیت که حزب توده ایران در زمستان ١٣٢٧ موفق شد مقدمات جبهه واحد علیه شرکت نفت انگلیس براى استیفاى حقوق ملى ایران فراهم آورد، نگرانى بسیار عمیقى در محافل امپریالیستى و عمال داخلى آنها بوجود آورد و از ظرفیت انقلابى بزرگى که در جامعه ایران وجود داشت، حکایت مىکرد.
ادامه این سیر به هیچ روى به نفع امپریالیستها نبود. آنها مىخواستند به هر نحوى شده در برابر رشد حزب توده ایران و بهویژه در برابر نفوذ کلام آن در میان سایر سازمانها و احزاب مترقى سـدى ایجاد کنند و جلوى اتحاد نیروهاى انقلابى ایران را بگیرند.
این سـد، “غیرقانونى” کردن حزب توده ایران بود، از این طریق مىشد سایر نیروها را از نزدیک شدن به حزب توده ایران ترساند و اتحاد با این حزب “غیرقانونى” را خطرناک قلمداد کرده و همکارى رسمى و سازمانى با آن را خلاف قانون دانست.
شاید هنوز باشند کسانى که توطئه غیرقانونى کردن حزب توده ایران را امرى اختصاصاً مربوط به این حزب تصور مىکنند (تکیه از نگارنده)، ولى با کمى دقت مىتوان دریافت که این توطئه خنجرى بود بر قلب نهضت انقلابى ایران. با این توطئه، جنبش انقلابى ایران به طور به اصطلاح “قانونى” دو شقه شد: شقه قانونى و شقه “غیرقانونى”. به دیگر سخن، توطئه “غیرقانونى” کردن حزب توده ایران، توطئهاى بود براى قانونى کردن تفرقه در جنبش انقلابى ایران!»
بر پایه این استدلال طبقاتى و جانبدار و تاریخى جوانشیر مىتوان و باید گفت که قتلعام تودهاىها و دانشمندان تودهاى در سال ١٣۶٧ توطئهاى بود تدارک دیده شده براى دریدن قلب و اندیشه متعهد به منافع طبقه کارگر ایران و براى گشودن در دانشگاهها به روى آموزش انواع “جامعه شناسى” و “علم اقتصادى” تدریس شده در دانشگاههاى کشورهاى سرمایهدارى با هدف مبارزه علیه اندیشه مارکس، انگلس و لنین. توطئهاى که ازجمله در کشور آلمان نیز با نابودى امکانات تدریس سوسیالیسم علمى در دانشگاههاى این کشور تحقق یافته است. نادرستى و غیرواقعبینانه بودن این آموزشهای در خدمت حفظ نظام سرمایهدارى را سعید حجاریان در بیدادگاه اخیر کودتاگران اعلام داشت. سردرگمى نظرى در باره “جنبش مردمى، واقعیتهاى عینى و نقش زحمتکشان” در ایران حتى در میان برخى از تودهاىها و در کل نزد مدافعان سوسیالیسم علمى، نشانى دیگر است از هدفى که ارتجاع داخلى و خارجى در دوباره “غیرقانونى” اعلام داشتن حزب توده ایران و قتلعام تودهاىها دنبال کرده است.
از این «واقعیت عینى» حاکم بر جامعه ایرانى و جنبش تودهاى چه درسى باید گرفت؟ چه وظیفهاى را باید در پیشرو گذاشت و پیگیرانه به آن عمل نمود؟
پاسخ روشن است! باید آموزش سیستماتیک اندیشه بانیان سوسیالیسم علمى را در وسیعترین شکل ممکن سازمان داد و آن را آموخت. اکنون که دانشگاهى براى این آموزش در اختیار نیست، باید حزب توده ایران همانند گذشته آن را سازمان داده و به مورد اجرا بگذارد.
مارکسیست کهنسال آلمانى، روبرت اشتیگروالد، که به علت فعالیتهاى حزبى پس از “غیرقانونى” اعلام کردن حزب کمونیست آلمان در سال ١٩۵۶، پنج سال در زندانهاى جمهورى فدرال آلمان زندانى بوده است، اخیرا سه جلد کتاب به رشته تحریر در آورده است. او که خود با دهها کتاب و صدها مقاله و رساله یکى از پرکارترین مارکسیستهاى معاصر در جهان نیز مىباشد، بحث در باره اندیشه مارکسیسم را تنها یک بحث میان دانشمندان نمىداند. او با تکیه به سخن مارکس خواستار آنست که مارکسیسم را نباید «تنها با مغز، بلکه همچنین با قلب» آموخت.
« … من اذعان میکنم که همه تار و پود وجودم تودهای است … مغزم، روحم، قلبم …» (از ادعانامه خسرو روزبه علیه بیدادگاه نظامی شاه)
مارکس مىگوید: «اندیشههایى که قدرت روشنفکرانه ما را مجاب مىسازند، منش و اعتقاد ما را تسخیر مىکنند و شعور ما، وجدان ما را به آنها جوش- پیوند مىزند، زنجیرهایى هستند که پاره کردن آنها، بدون دریدن قلب ما ممکن نخواهد بود؛ اینها غولانى هستند که پیروزى انسان بر آنها تنها از طریق پذیرش آنها ممکن است.» (کلیات م ا، جلد ١، برلین ١٩۵٨، ص ١٠٨)
اشتیگروالد سپس مىپرسد، چگونه مىتوان مارکسیسم را نه تنها با مغز درک کرد، بلکه آن را در گوشهاى از قلب خود نیز جاى داد؟ …
و انگار طبرى به این پرسش پاسخ مىدهد:
«… آنزمان که ترا شناختم، هیچگاه با تنهایى خویش نساختم. تو، گنج رمز رنجهائى، تو، چراغ روشن کومه ذهن مائى …
یادت را در قاب نخواهم گرفت، خشکیده چون نعش بر دیوار.
یا چون یک اتفاق ناگوار، براى یک روز مبادا، در دفتر خاطراتم نخواهم نگاشت.
یادت را مىنهم هر روز، در کیف مدرسه کودکان، در لابلاى اوراق سپید دفترهایشان.
چون گلبرگهاى گل سرخ، مىنهم یادت را در ترنم عاشقانه باد، در بلنداى قامت شمشاد، در نىنى هر نگاه، در جام خونین شقایقها، در انعطاف هر گل و گیاه، در آزادگى جنگلان سرو، در پرش شوانگیز هر تذرو.
زمزمه مىکنم یادت را در ذهن مادرى که جگرگوشهاش را خونآلود به خاک سپرده است، در خلوت آن دخترى که در فراقت اشکهاى بىحساب ریخت.
یادت را در کولهبار زندگیم مىنهم چون دورهگردى در کوى و برزن خلوت و خاموش روستاهاى غم گرفته.
آواز مىدهم یادت را در تمرکز انسانى شهرها، منفجر مىکنم در آواز دستهجمعى دختران شالیکار – که تا زانو در گل فرو رفتهاند، در معادن سیاه ذغال شمال، در گنبدهاى نفتى جنوب، در کومه سود و حقیر ایلات چادرنشین غرب، در صحارى بىبرگ و پوشش دشتهاى شرق.
یادت را چون پیچکى، مىرویانم بر فراز دیوارهاى شهر، بر کابلهاى زنگ خانهها، در انعکاس بىوقفه آینهها.
یادت را هر پگاه بر چهره مىزم چون آب، تا برجهاندم ز خواب.
یادت را چون گرده نان، بر سفره طعام خویش مىنهم هر روز.
و هر روز در آینه یادت، گیسوان بلند معشوقم را شانه مىکنم.
من آب مىدهم، تشنگان دشت را آب مىدهم.
در من روان شو! در عروق خون گرفتهام، بر زبان دوختهام، بر قلب نفروختهام، …»
(احسان طبرى، “اخگران اسفند” – به یاد شهداى ٧ اسفند – سرودههاى زندان)
موضع رزمجویانه- جانبدارانه- شورانگیز و عاشقانه مارکسیسم که در شعر طبرى همانند «ترانه خوابگون»ى در «همنوایى واژهها و شگفتى پندارها» (ا ط، پیشگفتار “از میان ریگها و الماسها”) ترسیم شده است را اشتریگروالد ناشى از سرشت انتقادى اندیشه تئوریک طبقه کارگر و متحدان آن براى گذار از صورتبندى اقتصادى- اجتماعى سرمایهدارى مىداند.
اینکه در کلیه آثار پایهاى اندیشه مارکسیستى، برخورد و جدل انتقادى (پولمیک) اندیشه، ستون فقرات آن را تشکیل مىدهد، این پرسش را اجتنابناپذیر مىسازد: «در نبرد علیه چه چیز و به سود کدام هدف، این تئورى ایجاد شده است؟»
ویژگى بوجود آمدن تئورى انقلابى را اشتیگروالد بیان «سرشت تاریخى مارکسیسم» ارزیابى مىکند و مىنویسد: «مارکسیسم مىداند که هیچ پدیدهاى واقعا درک نمىشود، اگر ندانیم که آن پدیده (دولت، استثمار، رفرمیسم یا آنارشیسم، یا فاشیسم یا جنگ) چگونه، در چه نبرد اجتماعى- طبقاتى- تاریخى مشخصى ایجاد شده است، به پدیدهاى بدل شده است که اکنون در برابر ما قرار دارد.»
این شناخت است که ما را بر آن مىدارد، تجربه گذشته را، تجربهاى تاریخى بدانیم و با شناخت دقیق و پروسواس شرایط گذشته و همچنین شناخت موشکافانه و مسئولانه شرایط جدید، انتقال آموزش از تجربه گذشته را به زمان حال عملى سازیم. «بررسى حقیقت مشخص در وضع مشخص» امروز را طبرى در رساله “در باره منطق عمل”، کارپایه علمى “عمل اجتماعى” مىداند.
اشتیگروالد مورد تاکید قرار مىدهد که فراگرفتن مارکسیسم، فراگرفتنى است که تنها با مغز پایان نمىیابد، بلکه قلب را هم تسخیر مىکند و به هیجان وا مىدارد. تنها با ملانقطى خواندن و آموختن کتابها و «نبردهاى نمایشى» سیتاتها، این فراگرفتن ممکن نیست، بلکه فراگرفتنى است که «در نبرد روزانه علیه سرمایه» به دست مىآید. «تئورى بدون مبارزه؛ اما همچنین مبارزه بدون تئورى (درست!) ناممکن است.»
به نظر اشتیگروالد، باید با تکیه به تز یازدهم مارکس در باره فویرباخ که مىگوید: «فلاسفه تاکنون تنها به تفسیر جهان پرداختهاند، جدل اما بر سر تغییر آن است»، فراموش نکرد که مارکس مخالف تفسیر نیست. «مارکس تمام عمرش در تفسیر سپرى شد، او به ما نشان داد که سرمایهدارى چیست و چگونه بوجود آمد، اما به این اکتفا نکرد. زیرا او این نظام ددمنشانه را که همانند قاتل کافرى شهد گواراى خود را از کاسه سر کشتگانش مىمکد، نابود شده مىخواست (اینها کلمات مارکس هستند!). از این روى نباید به تفسیر بسنده کرد، باید به طور فعال، در عمل، به طور عینى- مادى در این نبرد طبقاتى اثر گذاشت، یعنى در نبرد شرکت کرد!»
“مادى اثر گذاشتن” در نبرد براى نابودى نظام ددمنشانه و خونخوار سرمایهدارى را احسان طبرى، آموزگار سه نسل از تودهاىها که نگارنده نیز خود را خوشبخت مىداند، عضو کوچکى از آنها باشد، در پیشگفتار “یادداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” (١٣۴۵) چنین مىآموزاند: «به هر صورت هر نسلى که در مبارزه شرکت مىکند، باید دریافت و منش خود را از انطباق تئورى عام بر پراتیک به دست دهد. یا به عبارت دیگر، تجارب خود را جمعبندى کند. معناى سیر تکاملى تئورىها و ژرفش در ماهیتهاى دمبدم تازهتر و عمیقتر، جز این نیست.» او از این روى گوشزد مىکند و از شاگردانش مىطلبد که بدانند و به آن عمل کنند: «ضرورت کوشش براى اجتهاد در مسائل تئورى عمومى مارکسیستى- لنینیستى انکار ناپذیر است و تئورى از هر سخن الکنى در این زمینه مىتواند غنىتر شود.»
بر این پایه است که نگارنده مایل است با یاد احسان طبرى و همه دیگر آموزگاران حزبى که بسیار از آنها آموختهام، ترجمه اثر مارکسیست اتریشى، لئو کفلـر Leo Kofler با عنوان “تاریخ و دیالکتیک” را به تدریج در “تودهاىها” منتشر سازم. باشد که مطالعه و فراگرفتن از این اثر براى دیگران نیز همانند براى من، آموزنده باشد.
ضرورت انتشار تدریجى ترجمه کتاب “تاریخ و دیالکتیک” در این صفحه، ضرورتى تکنیکى است. اما این ضرورت این حسن را نیز دارد که مطالعه و هضم فکرى و فراگرفتن از متن پرمایه کتاب را آسانتر مىسازد. بنا به توصیه لئو کفلر، آموزش نظمیافته کتاب “تاریخ و دیالکتیک” براى نوآموزان نیاز به سیرى ویژه دارد که او خود آن را در مقدمهاى بر کتاب ذکر مىکند.
در پایان نوشتار کنونى، مقدمهاى تحت عنوان “دیالکتیک عملکرد (پراتیک)” که نگارنده براى برگرداندن کتاب از آلمانى به فارسى تنظیم کرده و در آن توصیه کفلر نقل شده است، ارایه مىشود. در روزهاى آینده به انتشار تدریجى کتاب پرداخته خواهد شد.
دیالکتیک عملکرد (پراتیک)
در سال ۱۹۴۷ لئو کوفلر که یک پناهنده سیاسى اتریشى لهستانىالاصل بود، سویس را ترک کرد و به قسمت شرقى آلمان که تحت کنترل اتحاد شوروى بود، رفت. پیشتر، پس از اشغال کشور اتریش توسط ارتش هیتلرى، او بـهمثابه فعال سوسیالیست اتریشى به سویس فرار کرده و پناهنده سیاسى شده بود. او در این زمان اندیشمندى ناشناخته نبود. با نگارش کتاب “علم جامعه”، که در دوران پناهندگى خود در سویس نوشته بود، توجه محافل علمى را بسوى خود جلب کرده بود. ولفگانگ آبندروت Wolfgang Abendroth، مارکسیست آلمانى، کتاب او را «یکى از آثار پایهاى سوسیولوژى مدرن» نامید.
در آلمان دمکراتیک، کوفلر بهخاطر تحقیقاتش تحت عنوان “در مورد تاریخ جامعه بورژوازى” که بصورت کتابى تحت همین عنوان در دوران اقامت او در سویس بهچاپ رسیده بود، به استادى “تاریخ فلسفه” در دانشگاه شهر هـالـه فراخوانده شد و به ریاست دانشکده “انستیتوى ماتریالیسم تاریخى” منسوب گشت. اما بزودى یک بحران ایدئولوژیک- سیاسى بوجود آمد که موجب شد، کوفلر در پایان سال ۱۹۵۰ به آلمان فدرال نقل مکان کند.
اگر به ظاهرامر نگاه شود، برخورد علنى کوفلر با مسائل س سوسیالیسم و بوروکراسى رشدیابنده، ریشه بحران بوجود آمده بود. او در کلاسهاى درس خود این مسائل را مطرح مىساخت و دید محدود پراتیک سیاسى را مورد انتقاد قرار مىداد. او مىگفت: نه به انگیزههاى موجود مردم توجهى مىشود و نه موقعیت آگاهى آنان بحساب مىآید: دستور از بالا، جاى کوشش اقناعـى را گرفته است.
اما علل اصلى برخوردها را مضامین اصولـى تئوریک نظریات کوفلر تشکیل مىدادند. او با توجه به این اصول، خود را براى «تجدید حیات دیالکتیک مارکسیستى» متعهد مىدانست (ارنست بلوخ Ernst Bloch، فیلسوف و مارکسیست آلمانى).
در کتاب فوقالذکر خود، “علم جامعه”، او در برخورد انتقادى با مواضع معلم وینـى خود، ماکس آدلـر Max Adler و نحوه برداشت جورج لوکـاش George Lukacs از مارکسیسم، تئورى تفسیر “تزهاى درباره فویرباخ”، آنطور که مورد نظر مارکس است را مطرح ساخته بود: انسانها وابسته به روابط و شرایط اجتماعى هستند، اما این یک وابستگى از نوع ویژه است، زیرا آنها این شرایط اجتماعى را (بکمک و) با عملکرد خود “برپامىدارند“. با تکیه بر پراتیک اجتماعى است که برداشت مارکس، بطور دقیق و همهجانبه درک مىشود. مارکس انسان را ذهن شناختگر و عامل تاریخىاى مىداند که نسبت به اوضاع و شرایط اجتماعى از خود آگاهانه واکنش نشان مىدهد. «همانطور که جامعه انسان را مىسازد، خود توسط انسان برپا و ساخته مىشود.» (مارکس)
ارزیابى ماتریالیستى از جامعه براساس برداشت دیالکتیکِ بهمتنیدگى ذهن و عین نزد مارکس، همانقدر از یک برداشت انتزاعى ملزم به “ضرورت و جبر” بهدور است، که “منتج شدن” مکانیکى اندیشه از “زیربناى” اقتصادى از بهمتنیدگى ذهن و عین در برداشت دیالکتیکى بهدور مىباشد. برعکس، برداشت دیالکتیکى این نکته را بطور مرکزى مطرح مىسازد که چگونه باید در درون روابط متقابل و بهمپیوسته بین انسان و جامعه فضاى لازم را براى عملکرد “مختارانه” انسان کشف و آن را تعریف کرد.
این شناخت از ماتریالیسم تاریخى، جان مایه محتواى کتاب “تاریخ و دیالکتیک“ لئـو کـوفلـر را تشکیل مىدهد.
از آنجا که کوفلر رابطه دیالکتیکى بین فعالیت ذهنى و روند عینى را در مرکز درک خود از دیالکتیک قرار مىدهد، فیلسوف دیگر آلمان دمکراتیک، پتـر روبـن Peter Ruben با اشاره به کتاب “تاریخ و دیالکتیک”، «آن را نمونه اصولـى و منطقى چشمگیرى براى اندیشه فلسفى» مىنامد. دیالکتیک در این کتاب بـهمثابه روند در جریان و رشد اندیشه در طى تاریخ برجسته مىگردد. براینپایه، خصلت دوگانه دیالکتیک، بهمثابه چگونگى تغییرات حقیقت از یکسو و حرکت و قوام اندیشه انسان درباره این تغییرات از سوى دیگر، مورد توجه خاص قرار مىگیرد. این دو جنبه اگرچه بطور تفکیکناپذیر کلیت موزون و بـهمپیوستهاى را تشکیل مىدهند، باوجود این هرکدامشان از قوانین خود پیروى مىکنند.
*****
توصیه لئو کفلر براى مطالعه کتاب
کتاب از ٨ بخش تشکیل شده است. لئـو کفلـر در آغاز کتابش مطالعه کتاب را از نظر آموزشى «به آنهایى که در مطالعه رسالات فلسفى با تجربه کمترى هستند»، با در اولویت قرار دادن بخشهایى توصیه مىکند و مىنویسد: «با بخش ۵، “ساختار دیالکتیکى قوه ادراکه“، آغاز کنند، با مطالعه بخش ٣، “ماتریالیسم فویرباخ“ و سپس بخش ۴، “اسلوب بکارگیرى مشخص دیالکتیک“، ادامه دهند، و پس از مطالعه بخشهاى ۶ تا ٨، “ساختار دیالکتیکى ماتریالیسم تاریخى، “دیالکتیک ,شىء شدن‘ “ و “پیشرفت علم تاریخ از توصیف به شناخت“، در پایان به دو بخش آغازین کتاب درباره “گذار از ایدهآلیسم ذهنى [درون خودى] به عینى [بیرون خودى]“ و نهایتاً “زمینههاى منطقِ دیالکتیکى هگل“، مطالعه کتاب را به پایان برسانند.»
سلام و سپاس
از شما اینجور کارها و فعالیت ها انتظار می رود.
سلام
نسل آینده توده ای ها (که قضاوت خود را شروع کرده اند) در بحث از این سال ها از دو فاجعه خواهند گفت
یکی فاجعه قتل عام رهبران و دانشمندان حزب و
دیگری فاجعه ای که این رهبری در پی آن فاجعه بوجود آورد.
در تاریخ می گویند حمله تیمور لنگ با اینکه وسعت حمله چنگیز را نداشت ولی برای ایران خانه خراب کن تر از دومی بود چونکه بعد از ویرانی های مغول ها صورت گرفت.
رهبری شهید حزب در عرض کمتر از ۲۵ سال چه کارها که نکرد! اینها در عرض بیش از ۳۰ سال جه کرده اند؟ بجز ایجاد یک ولایت فقیه سکولار با همان سلسله مراتب: رهبر، شورای نگهبان، نظارت استصوابی، و در پایین تعدادی چماق بدست دگم که هیچ بوئی از منطق و تفکر منطقی چه برسد به دیالکتیکی و توده ای نبرده اند!؟