(تـاریـخ و دیـالـکتیـک، آغاز ٣)
ادامه مبارزه ایدئولوژیک طبقات حاکم سرمایهدارى جهانى، حتى پس از فروپاشى کشورهاى سوسیالیستى اروپائى و اعلام “مرگ مارکس” توسط آنها که در ابتداء هم به آن اشاره شد، علیه شناخت دیالکتیکى از هستى و با هدف ادامه نبرد طبقاتى از بالا اجراء مىشود. منطق صورى در خدمت حفظ شرایط حاکم است و در این جهت عمل مىکند. پایبندى کلیه نظریههاى ایدئولوژیک مدافعان سرمایهدارى امروزى، یعنى نظریات پسامدرنیستى (III)، نئوپوزیتویستى (IV) وغیره که مىکوشند دوباره حل وفصل مسائل اجتماعى را حتى از طریق راهحلهاى عرفانى- اسطورهاى و رازگونه (V)، از طریق احضار روح و غیره تبلیغ و القاء کنند، از این امر ناشى مىشود. تبلیغ وسیع برداشتهاى عرفانى و ماوراى طبیعه براى دسترسى به هدف فوق، نقش تعیین کننده دارد. بىسبب هم نیست که ۲۰ درصد کتب چاپ و نشر یافته در آلمان در سال ۲۰۰۳ داراى اینگونه موضوعات بودند.
هدف اصلى از تبلیغات تشدید یابنده سرمایهدارى، سلب امکان شناخت واقعیت و حقیقت نسبى و یافتن راه تغییر ترقىخواهانه آن توسط تودههاى میلیونى تحت استثمار است. هدف، خارج ساختن چراغ علمى راهنماى عمل از دسترس نیروهاى ترقىخواه مىباشد. اهمیت پراتیک اجتماعى در روند شناخت، همانطور که لئو کفلر نیز در بخش دوم کتاب خود بیان مىدارد، آن قدم نهایى و تعیین کنندهاى است، که کشف و برداشت آن به وظیفه تاریخى مارکس و انگلس تبدیل شد و زمینه برداشت ماتریالیسم تاریخى و دیالکتیکى بانیانگذاران سوسیالیسم علمى را بوجود آورد. درست از همینرو هم هست که جهت کلیه کوششهاى فلسفى اندیشه پسامدرنیستى و کلیه نظرهاى خردگریزانه آن و همچنین مواضع آن علیه “روشنگرى” دوران رنسانس، یعنى دوران طلوع و رشد بورژوازى انقلابى، در نفى امکان شناخت واقعیت و شناخت راه تغییر آن، قرار دارد.
نظریات پسامدرنیستى با چنین هدفى به نفى “امکان” تحلیل جامع واقعیت- حقیقت توسط اندیشه پایبند به ماتریالیسم تاریخى و دیالکتیکى مىپردازند. این نظریات موعظه مىکنند، که پرسش درباره بهمپیوستگى- بهمتنیدگى علت و معلول در پدیدهها و حقیقت در بحثهاى نظرى و فلسفى کنار گذاشته شود. بدینترتیب این نظریات زمینه بروز سرخوردگى و یاس براى شناخت واقعیت را بر اذهان بخش بزرگى از روشنفکران در سالهاى اخیر و بدنبال فروپاشى کشورهاى سوسیالیستى در اروپا غالب کرده است. بجاى بررسى علل نظرى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى و دیگر علل شکست تجربه سوسیالیستى در اروپا، این نظریات از روشنفکران تسلیم و قناعت فکرى به آنچه آنها اعلام مىدارند، طلب مىکنند. ضرورت پذیرش “واقعیتامر”، و کوشش براى برخورد به مسائل و مشکلات برپایه آنها القاء مىشود، اگرچه براینپایه، غیرقابل حل بودنِ بحران ساختارى حاکم بر سرمایهدارى انکار ناپذیر است.
براى آنکه اندیشه در مرز منطق صورى باقى بماند، نفى امکان تحلیل جامع کل واقعیت توصیه مىشود، زیرا کلیت گویا “داستان بزرگ” است که همیشه به استبداد ختم مىشود(III و IV). انسان “پسامدرن” تنها کافى است بتواند “لحظات” را ببیند و درک کند. ایجاد ارتباط بین لحظات واقعیت و بازسازى کلیت حقیقت براى او غیرضرورى است.
نفى ساختار طبقاتى جامعه سرمایهدارى در نظریات پسامدرن و القاى این نظر که گویا جامعه از ساختارها و سیستمهاى یکسانِ در کنار هم ساخته شده است، آنطور که ى. بک U. Beck در اثر جامعهشناسانه خود تحت عنوان “جامعه صنعتى، مجموعهاى از سیستمها” عنوان مىکند؛ و یا تقسیم جامعه به بخش اقتصادى و مسائل روزمره زندگى، آنطور که یورگن هابرمانس Juergen Habermans در اثر خود تحت عنوان “تئورى ارتباطات” برمىشمرد؛ ویا نفى ارتباط درونى بین زیرسیستمها در ساختارهاى جامعه توسط ن. لومان N. Luhmann؛ و یا کوشش براى هموزن دانستن لحظات هستى اجتماعى که گویا در جامعه در کنار یکدیگر قرار دارند، و این هموزن بودن گویا امرى “دمکراتیک” نیز هست، به نفى نقش عمده و غیرعمده لحظات هستى اجتماعى مىپردازد. آرى همه و همه این کوششها براى منحرف ساختن اندیشه از پایبندى به کلیت حقیقت انجام مىگیرد. باتوجه به این کوششها است که اهمیت توضیحات لئو کفلر در اثر حاضرش درباره شناخت کلیت برجستگى و اهمیت و حساسیت مىیابد.
شناخت بهمپیوستگى در حال شدنِ تاریخ، بهویژه شناخت راهحلهاى ممکن براى آینده جامعه بشرى که به گفته روزآ لوکزامبورگ «سوسیالیسم و یا بربریت» است، تنها بکمک درک دیالکتیکى این بهمپیوستگى- بهمتنیدگى و بهویژه شناخت و درک قانونمندى تغییرات آن، که در ارتباط با رشد نیروهاى مولده قرار دارد، ممکن مىگردد. حفظ شرایط حاکم موجود، که هدف اندیشه پسامدرن است، براى ادامه حیات بشریت، جز فاجعه آپوکالیپسى روز محشر، امکان دیگرى را در بر ندارد. دورنمایى که نه تنها فقر و تنگدستى روزافزون مردم جهان، حتى در کشورهاى متروپل نشان آن است، بلکه علاوه براین تحمیل جنگهاى خانمان برانداز به کشورهاى پیرامونى و در حال رشد و پیشرفته (آنطور که امپریالیسم آمریکایى و اروپایى علیه کشور سوسیالیستى یوگسلاوى اعمال کرده و آن را تجزیه نمودند، و یا با اشغال افغانستان، جنگ تجاوزگرانه و اشغالگرانه امریکا علیه عراق، تهدید علیه ایران بهویژه در آغاز سال ۲۰۰۵ تاریخ اروپائى)، نیز علائم و طلایههاى این فاجعه آپوکالیپسى را تشکیل مىدهند. فاجعهِ در راه براى محیط زیست، نابودى منابع زیرزمینى، کمبود آب شیرین و مسئله ایجاد انبوه زبالهها در روند تولید و مصرف افراطى در خدمت بازتولید سرمایه و بخاطر دسترسى به سود و همچنین به علت تحمیل “نوع زندگى آمریکایى” به مردم جهان را باید بهمثابه علائم دیگر فاجعه در راه ارزیابىکرد، که دورنماى برقرارى بربریت را در جهان به امکان قابل لمسى تبدیل ساخته اند.
ازاینروست که شناخت، درک و آموزش منطق دیالکتیکى، شناخت براى تحول انقلابى و رسیدن به آزادى واقعى از بندهاى اجتماعى براى بشریت است. ضرورت دستیابى به این شناخت توسط طبقه کارگر در قشربندىهاى امروزى فروشندگان نیروى کار، از ضرورت دفع آپوکالیپس و هدف انساندوستانه ایجاد جامعه انسانى فارغ از غارت و استثمار انسان از انسان ناشى مىشود. این امکانىاست که انسانیت ترقىخواه و صلحدوست باید آن را به عنوان بدل جانشین براى برنامه جهانىسازى سرمایه امپریالیستى تحقق بخشد.
با توجه به نبرد طبقاتى از بالا علیه نیروهاى تحول و ترقىخواه و انسان سازنده جهان نوین که بشدت ادامه دارد، برگردان کتاب حاضر و مطالعه دقیق و آمیخته با وسواس آن از ضرورت و اهمیت ویژهاى برخوردار بود، زیرا بهقول احسان طبرى، «بهرصورت هر نسلى که در مبارزه شرکت مىکند، باید دریافت و منش خود را از انطباق تئورى عام بر پراتیک بدست دهد و یا بهعبارت دیگر، تجارب خود را جمعبندى کند.» (طبرى، ا، “یادداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” ۱۳۴۵، ص ۵). او در ابتداى سخن، ازجمله مىنویسد: «ضرورت کوشش براى اجتهاد در مسائل تئورى عمومى مارکسیستى- لنینیستى انکارناپذیر است و تئورى از هر سخن الکنـى در این زمینه مىتواند غنـىتر شود.»
نگارنده برگردان کتاب حاضر را که با مبانى اندیشه فلسفى و اسلوب دیالکتیکى از طریق مطالعه آثار زندهیاد احسان طبرى آشنا شده است، مایل است این سطور را با احترام به او به پایان برساند، به یاد شخصیت استثنائى تاریخ معاصر میهن ما. نگارنده مطالعه این آثار را به آموزندگان و پژوهندگان علاقمند توصیه مىکند و لازم مىداند، مقاله نخستین از کتاب “یاداشتها و نوشتههاى فلسفى واجتماعى” درباره “تبویب مسائل دیالکتیک مارکسیستى” را به عنوان آغاز سخنِ فهرستگونه مسائل دیالکتیکى نقل کند، تا از این طریق براى خواننده علاقمند امکان آشنا شدن با تقسیمبندى مسائل دیالکتیکى توسط احسان طبرى در همین جا بوجود آید.
تبویب مسائل دیالکتیکى مارکسیستى (احسان طبرى، یاداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى)
اگر “دیالکتیک” ماتریالیستى را، چنانکه بدرستى متداول است، بهعنوان نام عمومى جهانبینى فلسفى مارکسیستى بپذیریم، آنگاه مىتوان آنرا بر اساس تقسیمبندى ارگانیک بطریق زیرین تبویب کرد:
دیالکتیک یا بیان قوانین عام واقعیتى است که در کار تحول و تکامل است و یا بیان قوانین خاص عرصههاى مختلف این واقعیت، یعنى بیان انطباق آن قوانین عام بر این عرصههاى مشخص است.
در حالت اول ما با دیالکتیک عام یا مجرد سروکار داریم که بیانگر قوانین کلى، صرفنظر از انطباق مشخص است و در دیالکتیک خاص یا مشخص که همانا انطباق آن قوانین کلى بر عرصههاى مشخص است.
[دیالکتیک خاص یا مشخص به گفته مارکس «اسلوبى [است] که (بتواند) کلیه اشکال موجود … ازجمله جهات گذراى هستى اجتماعى را فرابگیرد و مورد پژوهش قرار دهد …» (کاپیتال جلد اول به زبان آلمانى١٩۴٧، ص ١٨)]
دیالکتیک خاص یا مشخص، خود بهدو بخش عمده تقسیم مىگردد:
۱) بررسى قوانین عام جهان عینى (طبیعت و جامعه)، یا دیالکتیک طبیعت و دیالکتیک اجتماع؛ [درباره دیالکتیک طبیعت به بخش بعدى نیز مراجعه شود.]
۲) بررسى قوانین عام جهان ذهنى (فکر، احساس، عمل).
موافق این تقسیمبندى که چنانکه گفتیم داراى پیوند درونى منطقى است، اجزاء اساسى جهانبینى فلسفى مارکسیستى یا دیالکتیک مادى، بهقرار زیر است:
۱) دیالکتیک عام یا مجرد.
۲) دیالکتیک طبیعت (دیالکتیک خاص و عینى).
۳) دیالکتیک اجتماع (دیالکتیک خاص و عینى).
۴) دیالکتیک روح (دیالکتیک خاص و ذهنى).
دیالکتیک عام، جهان را از جهت قوانین عام ایستائى و پویائى آن مورد بررسى قرار مىدهد و از این لحاظ سه بخش جداگانه دیالکتیک عام عبارتست از:
۱) ساختشناسى Tektonique (نامى است که به بخشى از زمینشناسى درباره ساخت پوسته زمین و جنبشها و ناهنجارىهاى شکلى آن داده شده است. ولى ما این نام را براى ساختشناسى فلسفى برگزیدیم، لذا باید به تفاوت آن با تکتونیک در زمین شناسى توجه داشت)، تحلیل واقعیت عینى بهعنوان سیستم System، ساخت Structur و عنصر واحد Element و بررسى اشکال مختلف سازمندى و تشکل ماده.
این مبحثى است که در گذشته بدان توجه لازم نشده، و در این اواخر بررسىهاى دقیقترى در اطراف آن انجام مىگیرد. بررسىهاى اولیه اهمیت و پرثمرى شگرف تحقیق در این رشته را نشان داده است.
۲) پیوندشناسى Synapsologie یا Synaptique، تحلیل واقعیت عینى از جهت روابط موجود بین دستگاهها، ساختها، واحدها یا عناصر، کشف روابط دائم و ماهوى یا قوانین، روشن ساختن کیفیت عِلیّت، جبرواختیار. این مبحث را قسمتى دیالکتیک هگل و مارکس و در این اواخر سیبرنتیک مورد مطالعه قرار داده است. ضرورت ایجاد یک مبحث مستقل و گسترده کاملاً احساس مىگردد.
۳) جنبششناسى Synestique (نام سینهتیک در مکانیک به بخشى داده شده است که جنبشهاى مکانیکى معلول علل فیزیکى را بررسى مىکند و در شیمى بخشى است که سرعت و مکانیسم فعل و انفعالات شیمیائى را که در جریان این فعلوانفعالات پدید مىشود، مورد مطالعه قرار مىدهد، ولى ما آنرا براى جنبش فلسفى برگزیدیم) یا Synematologie، تحلیل واقعیت از جهت حرکت و تحول و تکامل، انگیزههاى تحول، مسیر تحول (تضاد، جهش، نفىدرنفى، پیشرفت و غیره) مىباشد. این قسمت را دیالکتیک هگل و مارکس، تئورى تحولى داروین و نئوداروینیسم و سراپاى علوم طبیعى و اجتماعى که اصل اولوسیون و ایستوریسم Historism را پذیرفتهاند، مطالعه مىکنند. این مطالعهایست بىنهایت مهم و فوقالعاده ثمربخش.
بررسى ساخت و پیوند و جنبش واقعیت در مقطع یک تحلیل عام و مجرد و اعم از آنکه این بررسى مربوط بهکدام عرصه است (طبیعت، جامعه، روح) انجام مىگیرد. درک قوانین ما را به درک طرز ساختمان، نوع ارتباط و شکل تغییر و تحول ماده واقف مىگرداند و انطباق آگاهانه همین ادراک دیالکتیکى است، که ما را به منطق دیالکتیک مجهز مىکند.
برخى پژوهندگان حق اهلیت، “دیالکتیک طبیعت” را منکرند. این سخن نادرستى است. دیالکتیک طبیعت بههمان اندازه حق اهلیت دارد، که دیالکتیک پروسههاى اجتماع یا دیالکتیک پروسههاى روح. تصورى جز این ممکن نیست. آنهائى که نتوانستند براى دیالکتیک طبیعت جائى بیابند، دچار سردرگمى ناشى از تقسیم نادرست مسائل شدهاند. منتها دیالکتیک طبیعت بهنظر نگارنده چیزى جز ماتریالیسم فلسفى نیست. بحث درباره ماده و شعور و مسئله تقدم ماده برشعور، اشکال حرکت (نه تنها در آن شکلى که انگلس گفته و اکنون بدرستى قابل بحث شناخته مىشود)، ماهیت زمان و مکان، دیالکتیک پروسههاى نازیسمند (آبیوژن) و زیتمند (بیوژن)، یا بهعبارت دیگر دیالکتیک زندگى (بازهم نه تنها در حدود تعریفى که انگلس گفته و آن نیز اکنون بدرستى قابل بحث و ناقص شناخته مىشود) وغیره، مباحث این بخش از دیالکتیک طبیعت است.
درباره دیالکتیک پروسههاى اجتماعى در جاى خود با تفصیل بیشتر صحبت خواهیم کرد و برخى نکات قابل تذکار و قابل بحث را بمیان خواهیم کشید.
اما درباره دیالکتیک روح، ضرورى است در اینباره برخى توضیحات اضافى بدهیم:
نسبت بهتنظیم دیالکتیک روح، بهمثابه یک مبحث سیستماتیک، توجه لازم نشده است و حال آنکه اهمیت این سیستماتیزاسیون انکار ناپذیر است.
الف- دیالکتیک پروسههاى روانى (منظور تکرار روانشناسى فردى و اجتماعى نیست، بلکه بیان دیالکتیک پروسهها، یعنى انطباق احکام کلى دیالکتیک بر نفسانیات فردى و اجتماعى است).
ب- دیالکتیک پروسه تفکر و معرفت
۱) دیالکتیک علائم (سمبولیک، زبان، سمبولهاى ریاضى، علامات اطلاعى).
۲) دیالکتیک مفاهیم، احکام، استنتاجات (منطق تاریخى و منطق انطباقى).
۳) دیالکتیک جریانهاى فکرى (جهانبینى، ایدئولوژى، تئورى وغیره).
۴) تئورى شناخت (گنوسئولوژى).
۵) تئورى حقیقت (دیالکتیک واقعیت و حقیقت).
ج- دیالکتیک پروسه احساس و تخیل (یا دیالکتیک تصاویر)
۱) دیالکتیک موجود و مطلوب (زشت و زیبا، عالى و سافل، مضحک و غمانگیز).
۲) دیالکتیک احکام تقویمى (آکسیولوژیک).
۳) دیالکتیک پروسه آفرینش (هنر).
د- دیالکتیک پروسه عمل
۱) دیالکتیک پروسه اجتماعى (رهبرى، سازمان، مبارزه، تولید وغیره).
۲) دیالکتیک رفتار فردى (اتیک و تاکتیک).
در مورد دیالکتیک روح غالباً به تئورى معرفت و تئورى حقیقت بسنده شده است. پراتیک تنها بهمعناى مبداء، ملاک و منتهاى معرفت مورد توجه قرار گرفته است. ما در جاى خود درباره اهمیت ایجاد یک مبحث مستقل فلسفى درباره پراتیک سخن خواهیم گفت.
موافق این طرح، فلسفه مارکسیستى بهیک مدخل دیالکتیکى برمجموعه معرفت انسانى بدل مىشود و موضوع آن با موضوع علوم ویژه در نمىآمیزد و نیز جاى “علم علوم” La science des Science را که خود یک مدخل اسلوبى- معرفتى به علوم معاصر است (علم جدیدى که به این نام پدید شده است، ربطى به فلسفه ندارد…)، نمىگیرد و بتمام معنى داراى مکان و مقام بایسته خود است.
تقسیمبندىهاى موجود در درسنامهها که غالباً داراى جنبه منطقى نیست و بدون پیوندِ درونى برخاسته از واقعیت است، در یک کلمه بنظر نگارنده خطاست و باید کنار گذاشته شود. تقسیمبندى حاضر بر اساس توصیه و تذکار کلاسیکهاى مارکسیسم- لنینیسم، مارکس، انگلس، لنین و با توجه به بسط علوم و معارف انسانى در شرایط امروز انجامگرفته است.
پیش از ختم این کلام باید تصریح کرد که در همه جا که مسائل بیان شده در فوق ذکر مىگردد، تنها باید دیالکتیک پروسه مورد توجه قرارگیرد، لاغیر و الا بیم آنست که فلسفه با علم کنکرت درآمیزد.
دیالکتیک طبیعت
دستاورد تاریخى هگل را مارکس و انگلس در آن مىبینند که توانست جهان طبیعى، تاریخى و معنوى را بهمثابه یک روند، به معناى حرکت، تغییر، بازتولید و رشد، درک کرده، بازشناسد و بهاثبات برساند. انگلس در “دیالکتیک طبیعت” درباره شناخت هگل در ارتباط با طبیعت مىنویسد: در پایان تحقیقاتى که مىتوان تاریخ آغاز آن را در نیمه قرن پانزدهم با انتشار اثر کوپرنیکوس [در ٢۴ ماه مه ١۵۴٣ تحت عنوان De revolutionibus orbium coelestium] دانست، منجر به آن شد که «کلیه برداشتهاى خشک و غیرقابل تغییر از طبیعت به خاک سپرده شود و کل طبیعت بهمثابه جریانى ابدى در گردش و حرکت و تغییر به اثبات برسد.»
در همین اثر انگلس با اشاره به این نکته که با پدید شدن انسان، ما وارد تاریخ مىشویم، تصریح مىکند که طبیعت و حیوان نیز روندى تاریخى دارا هستند. روندى که تغییر و رشد و تکامل طبیعت و حیوان را تا امروز در بر مىگیرد. تفاوت اما در آنستکه براى حیوان، تاریخ ساخته مىشود، بدون آنکه از آن باخبر باشد و یا آن را بخواهد، درحالى که انسان تاریخ خود را خود برپا مىدارد. نقش دیالکتیک در روند اجتماعى بکلى نقشى متفاوت است. انعکاس دیالکتیکى هستى در ذهن انسان، عبارتست از شناخت از خود در درون روند هستى اجتماعى. مارکس این نکته را در “دستنویسهاى اقتصادى- فلسفى” تصریح دارد که مىتوان «بین اندیشه و هستى تفاوت قائل شد، اما [باید ایندو را] همچنان در وحدتشان» مورد توجه قرار داد.
احسان طبرى وجود دیالکتیک طبیعت را در “تبویت مسائل دیالکتیکى مارکسیستى” مورد تصریح قرار مىدهد و آن را «ماتریالیسم فلسفى» مىداند، یعنى «بحث درباره ماده و شعور و مسئله تقدم ماده بر شعور …» (همانجا صفحه ٢٩).
ورنر زپمان در پىافزوده خود به کتاب “تاریخ و دیالکتیک” در توضیح انطباق موضع لئو کفلر درباره دیالکتیک طبیعت با برداشت فوقالذکر مارکس- انگلس مىنویسد: «مارکس نه تنها تفاوت قائل است بین تاریخ و طبیعت عینى، بلکه آن را یک برش کیفى نیز مىداند. انسان در جامعه برپایه نیازهاى خود بر روى ماده نازیسمند و زیسمند مهر خواست خود را مىزند.» (همانجا ص ٢٢٩).
با توجه به این تفاوت کیفى بین دیالکتیک طبیعت و هستى اجتماعى، باید به ریشه پایه و اساس دیالکتیک طبیعت و آنکه تاریخ براى طبیعت نازیسمند وزیسمند غیرانسانى ساخته مىشود، توجه ویژه داشت. طبرى همانجا پیشتر «اشکال حرکت، ماهیت زمان و مکان، دیالکتیک پروسههاى نازیسمند (آبیوژن) و زیسمند (آبیوژن) … [را] مباحث این بخش از دیالکتیک طبیعت» اعلام مىکند. پژوهش درباره طبیعت داراى ساختارى منطقى- عقلایى، به مفهوم هگلى “مطابق با عقل” است که در آن جوانب مختلف برپایه رابطه علت و معلولى آنها مورد بررسى قرار مىگیرند و عمده هستند.
به نظر کفلر رابطه اندیشه دیالکتیکى با اشکال حرکت و تغییر در طبیعت باید بهمثابه رابطهاى خارجى درک شود. ازاینرو نیز وضع چنین است که نمىتوان اسلوب دیالکتیکى را بهمثابه مناسبترین اسلوب براى پژوهش طبیعت بکار گرفت: «تاریخ براى ما قابل درک است، درحالى که طبیعت براى ما قابل شناخت مىباشد. ما قادریم تاریخ را تنها در کلیت آن درک کنیم، درحالى طبیعت را مىتوان تکه به تکه دریابیم و بشناسیم و کل طبیعت در پایان روند شناخت ما قرار دارد. با رسیدن به این پایان شناخت کامل، آنوقت زمینه همهجانبه براى درک دیالکتیک طبیعت بوجود خواهد آمد.
دانستن قانونمندى دیالکتیکى طبیعت بدینترتیب فعلاً در آغاز پژوهش در اینباره قرار دارد تا در پایان آن.» (لئو کفلر، تاریخ جامعه بورژوازى، ص ٣١). (پایان ٣، ادامه در ۴ <!– /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:””; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:”Times New Roman”; mso-fareast-font-family:”Times New Roman”;} a:link, span.MsoHyperlink {color:blue; text-decoration:underline; text-underline:single;} a:visited, span.MsoHyperlinkFollowed {color:purple; text-decoration:underline; text-underline:single;} p {mso-margin-top-alt:auto; margin-right:0cm; mso-margin-bottom-alt:auto; margin-left:0cm; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:”Times New Roman”; mso-fareast-font-family:”Times New Roman”;} @page Section1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:70.85pt 70.85pt 2.0cm 70.85pt; mso-header-margin:36.0pt; mso-footer-margin:36.0pt; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} –>
http://www.tudeh-iha.com/?p=1362&lang=fa
)
کار بسیار عالی ای راانجام میدهیدوازوی استمرار اینها را دارم