مقاله شماره ٨٩ / ٣٣ (٢٠ مهر)
واژه راهنما: “عدالت” سپر دفاعى احمدىنژاد. وقایعنگارى در تضاد با ماتریالیسم تاریخى. “نژادپرستى مدرن” براى نقش شبانى و نگهبانى از «خس و خاشاک» قائل است.
همان طور که شناخته شده است، در تارنگاشت “عدالت” دو جریان متفاوت فعالیت مىکنند. در کنار تودهاىهاى صادق، گروهى دیگر که خود را “مدافع سوسیالیسم علمى” نیز قلمداد مىسازند، جانبدار پروپاقرص حاکمیت سرمایهدارى مافیایى کنونى و بهویژه دکتر محمود احمدىنژاد، رئیس جمهور اسلامى هستند. این گروه علنا بهمثابه “خبرگزارى دولتى”، به طور منظم به انتشار نظریاتى مىپردازد که در خدمت توجیه سیاست احمدىنژاد و دولت اوست. و این تبلیغات به سود رئیس جمهور و دولتش، بدون هر نوع استدلالى انجام مىشود.
“بدون هر نوع استدلال” البته دقیق نیست. به اصطلاح “استدلال” ارایه مىشود، اما به طور ضمنى. زیرا گویا از این طریق تاثیر این تبلیغات نزد تودهاىها به همان نسبت بیشتر است که نزد «نیروهاى بینابینى در حاکمیت و پیرامون آن» نیز تاثیر دو چندان دارد. این شیوه استدلال ضمنى را ا. آذرنگ که یکى دیگر از مدافعان حاکمیت سرمایهدارى مافیایى در تارنگاشت “عدالت” است، چنین برمىشمرد: «از اینرو بر آن اشکالى از مبارزه باید تاکید کرد که … تاثیر آن را دو چندان مىکند.» (ا. آذرنگ، “زیر پرچمى دورغین – ١ -“)
جدیدترین نمونه این نوع تبلیغات ضمنى را مىتوان در دفاع “ع سهند” از موضع نژادپرستانه احمدىنژاد در باره مساله “هولوکاست” مشاهده کرد. او به ترجمه و انتشار مقالهاى دست زده است که انتشار آن در شرایط کنونى هیچ مفهومى دیگر نمىتواند داشته باشد، جز نقش سپر دفاع براى نظریات شناخته شده احمدىنژاد در باره هولوکاست در باره هولوکاست در تارنگاشت عدالت! آیا مىتوانند تودهاىهاى صادق در این تارنگاشت، براى ترجمه و انتشار مقاله “٢٠٠٠ سال یهودىستیزى الهیات مسیحى: تدارک هولوکاست” در این تارنگاشت، علتى دیگر تصور داشته و آن را بیان کنند؟
در این مقاله “مایکل پارنتى”، طبق سنت تاریخنگارى وصفگونه بورژوازى و با ارایه اسنادى از کلیساى کاتولیک در باره یهودىستیزى، بدون آنکه ریشههاى واقعى «نبرد طبقاتى» نهفته در پشت وقایع، نبرد طبقاتى حاکمیت “مسیحى- فئودالیسم” را نشان دهد، به این نتیجهگیرى مىرسد که گویا نازىهاى هیتلرى آنقدرها هم جنایتکار نبودند، زیرا وارث یک سنت ٢٠٠٠ ساله یهودىستیزى پاپها و کلیساى کاتولیک بودهاند: «واتیکان در سال ١٩٩٨ یک بیانیه رسمى منتشر کرد، جنایاتى که طى قرنها علیه یهودیان صورت گرفته را محکوم نمود …»! این هم سندى که “استدلال” تاریخشناسانه آقاى پارنتى را به سطح “علمى” ارتقا مىدهد!
آقاى نویسنده مقاله، “مایکل پارنتى”، با ارایه ۶١ منبع براى مقاله خود، گویا براى آن ارزشى علمى دست و پا کرده است و مترجم محترم، “ع سهند” نیز با بازتولید و انتشار این منابع، انگشت بر ارزش “علمى” پژوهش واقعهنگار که خود را تاریخنگار مىنامد، گذاشته است، تا با آزادى کامل در خلاصه ارایه شده – که افشاگر اندیشه و موضع خلاصه نویس نیز هست -، در تارنگاشت بنویسد: «هولوکاست اگر در بستر تاریخى دیده شود، شناعت [معناى آن زشتى و نه جنایت است!] اسرارآمیزى نیست که بعضى اوقات [!] نشان داده مىشود.» و با برجسته ساختن نقل قول “پژوهشگر” دیگرى به انکار، توجیه و تعدیل جنایات نازىهاى آلمانى و فاشیستهاى هیتلرى علیه بشریت و شستن دست خونین آنها پرداخته، مىنویسد: «هیتلر نمىتوانست آنچه که بر سر مردم یهود آورد را انجام دهد و آن را کار را نمىکرد[!] … اگر ما [مسیحىها] … راه را براى او آماده نکرده بودیم.» لابد “حیونى” آدولف هیتلر!
برخلاف مذهب تک خدایى یهودیت که همانند مذاهب “طبیعى” پیشین جوامع بشرى، مذهبى قبیلهاى باقى ماند، مسیحیت و اسلام براى خود وظیفه تبلیغ مذهبى و ارشاد قایل شدند و از این مجرا به مذهبى جهانى تبدیل شدند. ساختار جامعه بر پایه کاستها (صنفها) در نظامهاى گذشته را این دو مذهب جهانى شده، در جوامع زیر سلطه خود حفظ نمودند. بهویژه در جوامع مسیحى- فئودالی، ساختار صنفى جامعه بشدت و با خشونت حفظ شد. اقلیتهاى یهودى در این جوامع که از دیرباز امکان شرکت در صنوف شناخته شده را نداشتند، بیشتر و بیشتر به امر بازرگانى پرداختند. ثروتهاى اندوخته در بازرگانى، براى یهودیان امکان ایفاى نقش صرافى و مالى را در جامعه بوجود آورد. رشد در موارد بسیارى برجسته فرهنگى- علمى و هنرى میان یهودیان در طول قرون نیز ریشه در موقعیت اجتماعى- اقتصادى ویژه آنها دارد. چنین موقعیتى زمینه ایجاد شدن بورژوازى شهرى را در جوامع فئوالى ایجاد مىنمود. قتل عام یهودیان در طول این قرون عمدتاً در جوامع مسیحى- فئودالى، ریشه در تضاد میان نظام حاکم فئودالى با رشد بورژوازى شهرى یهودى و موقعیت ویژه آن در جهت ایفاى نقش مالى پراهمیت در سرنوشت جامعه کاستى مسیحى- فئودال دارد.
موضوع تنها این نیست که ع سهند، که خود را “مدافع سوسیالیسم علمى” قلمداد مىسازد، با ترجمه و انتشار این مقاله، کوچکترین گامى براى پیشبرد جنبش سوسیالیستى و حتى دموکراتیک مردم میهن ما بر نداشته است، بلکه او مىکوشد با تحریف واقعیت جنایاتى که آلمان هیتلرى با به راه انداختن جنگ جهانى دوم علیه بشریت انجام داد، به خیال خود مزه زهرآلود آن را شیرین سازد.
در این جنگ، تجاوزگران نازى با کشتار ٢٠ میلیون از مردم اتحاد شوروى، ازجمله قتل عام قریب به ١٢ میلیون اسیر جنگى شوروى در بازداشتگاههاى مرگ هیتلرى، با نابودى ٢٠ هزار شهر و روستاى این کشور، با زجرکش کردن شش میلیون یهودى، دهها هزار کمونیست، سوسیالیست، کولى، کودکان، زنان و مردان، بیماران و …، که قربانیان جنایات نژادپرستانه گشتاپو و … بودند، هولناکترین جنایت تاریخى بشرى را به نام خود به ثبت تاریخ و خاطره بشریت رساندند. رژیم فاشیستى نازىها در همه کشورهاى زیر سلطه خود، نظم ضدانسانى، نژادپرستانه، غارتگرانه و ضدقانونى برپا نمود تا استثمار انسان فاقد هر نوع حق قانونى را به وسیله انباشت سرمایه بورژوازى بزرگ حاکم آلمان تبدیل سازد. میلیونها انسان همانند برده در کارخانهها و کارگاههاى این کنسرنهاى جنگافروز آلمانى تا حد مرگ استثمار شدند.
با چه مجوزى تودهاىهاى صادق اجازه مىدهند، چنین تحریفهایى در تارنگاشتى انتشار یابد که خود را مدافع “سوسیالیسم علمى” مىداند؟ و این تارنگاشت را در صف آنانى ردیف بکند که با تحریف واقعیت مىخواهند جنایات نازىها را پرده پوشى کرده و آن را پرده ساترى براى جنایات خود سازند؟ چه کسى در برابر این فاجعه پاسخگوست؟
سطور فوق تنها با این هدف به نگارش در نیامد تا علیه شاید یک “لغزش”، موضعگیرى شده باشد. مقاله “پارتنى” از مضمونى حتى در این سطح نیز برخودار نیست. هدف، انتقاد به شیوهاى است که در این تارنگاشت پیگیرانه دنبال مىشود و با انتشار مقاله پیش گفته در آن صراحت ضدمارکسیستى- ضدتودهاى آن بشدت برملا شده است: شیوه تاریخنگارى بورژوایى و نژادپرستى مدرن نهفته در پس آن.
اسلوب تاریخنگارى بورژوازى
منبع مقاله “پارتنى” را “عدالت”، “تاریخ به مثابه معما”، عنوان مىکند. در واقع نیز براى اندیشه غیردیالکتیکى، براى اندیشه ضد ماتریالیسم تاریخى، “تاریخ”، یک معما، یک کلاف سردرگم و نشناخته است. در آن نقش قدرت الهى از دیر باز – از دوران حاکمیت سحرآمیز خدایان، خداشاهان گذشته، تا دوران کنونى سایههاى خداوند بر روى زمین، خداشاههایى همانند حاکمیت ولایى در ایران و دالىلاما که مایل است کرسى خداشاهى خود را دو باره بر سرزمین تبت در جمهورى خلق چین مسلط سازد – گویا آن “معما”یى است که انسان اندیشمند قادر به درک و شکافتن آن نیست!
سرشت حاکمیت “نژادپرستانه مدرن” که در آن “تکنیک” حاکمیت سرکوبگرانه سرمایهدارى دوران افول، در کنار نفش “پاستورال” (شبانى- نگهبانى چوپان از برهها) این حاکمیت براى حفظ سلطه “معنوى” (ایدئولوژیک) سرمایهدارى جهانىشده بر تودههاى زحمتکش، نقش تعیین کننده ایفا مىسازد، با هدف بازگرداندن شناخت انسان از شرایط اقتصادى- اجتماعى حاکم بر سرمایهدارى دوران افول، به دوران پیش از روشنگرى عملى مىشود، با امید برقرارى مجدد حاکمیت اندیشه رازگونه- عرفانى بر انسان و از این طریق غیرقابل شناخت شدن علل نابسامانىهاى اقتصادى- اجتماعى.
بنیادگرایى مذهبى، در کنار سیطره سرکوبگرانه نسبت به «خس و خاشاک» و «طبقه فرودست» هم نزد جرج دربلیو بوش و همین طور نزد شخصیتى مانند محمود احمدىنژاد، دو ستون سیطره پسامدرن حاکمیت سرمایهدارى در دوران کنونى در اندیشه بورژوایى را تشکیل مىدهد. نقشى که باید هم در پس ابرهاى “الزامات جهانىسازى” و هم در معماى کرامات “خداوندى” و ماوراى طبیعه پنهان نگه داشته شود. وظیفه “چاه چمران” و یا “زیارتگاه مریم” در غرب فرانسه که امسال پاپ اعظم کاتولیک هم به زیارت آن رفت، و هم “کوه مقدس” در تبت که باید بودایىها سینهکش بر روى زمین به طواف آن بروند، همگى وظیفه برپاداشتن شرایط چنین سلطه “معنوى” (ایدئولوژیک) بنیادگرایى مذهبى را به عنوان یکى از ارکان حاکمیت سرمایهدارى دوران افول ایفا مىکنند!
تاریخنگارى اندیشه دوران ماقبل ماتریالیسم تاریخى، که گویا تارنگاشت “عدالت” مدعى مدافع “سوسیالیسم علمى” مىخواهد آن را با شیوه ضمنى «که … تاثیر آن را دو چندان مىکند» به تودهاىها القا سازد، ابزار تبلیغات انواع سازمانهاى جاسوسى و “کارخانههاى فکر” امپریالیستى را تشکیل مىدهد. سکوت تارنگاشت “عدالت” و عدم معرفى تعلق منبع انتشار مقاله به کدام موسسه، سکوتى گویاست؛ این ظاهراً راز سر به مهر دولتى است که “عدالت” اعلام تعلق آن به کدام جریان تبلیغاتى امپریالیستى را صلاح نمىداند!
کفلر در بخش هشتم کتاب خود که در روزهاى آینده در “تودهاىها” انتشار خواهد یافت، تفاوت ماهوى میان برداشت ماتریالیسم تاریخى از “وقایعنگارى” توصیفگرانهِ بورژوازى که به آن نام “تاریخنگارى” نیز دادهاند را نشان مىدهد و مستدل مىسازد. او در آنجا ازجمله از قرار داشتن شیوه تاریخنگارى بر پایه ماتریالیسم مکانیکى نیز پرده برمىدارد و به اثبات مىرساند که «لااقل خویشاوندى دارد با شیوه پژوهش “بورژوایى” از تاریخ». این شیوه «الزاماً ظاهر درک نشده “واقعیت امر” را تشکیل مىدهد. محدود ساختن تاریخنگارى تنها به جمعآورى و برشمردن مشخصات واقعیت امر، توضیح روند تاریخ نیست، بلکه وقایعنامه است. تاریخ در تناسب با وقایعنامه تقریباَ داراى همان نسبت است که ردیف اعداد [یک، دو سه …] با جبر نسبت دارد.»
شیوه نقلقولها از مطالب متفاوت و ردیف کردن آنها به دنبال هم در “عدالت”، که به شیوه معمول براى به اصطلاح ابرازنظر در باره نوشتارها و مواضع دیگران در آن تبدیل شده است، شیوه براى بررسى و پژوهش اندیشههاى مطرح شده، یعنى نشان دادن «بهمپیوستگى- بهمتنیدگى درونى» در اندیشه و نکات نقل شده، در ارتباط با کلیت نوشتارها نیست. این شیوه، شیوه “پرونده سازى” است که زندهیاد طبرى آن را در “یاداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” به عنوان شیوه ضد مارکسیستى- ضدتودهاى مردود مىداند و اکنون به شیوه معمول پروندهسازىها در بیدادگاههاى نظام ولایى حاکمیت سرمایهدارى مافییایى در ایران تبدیل شده است. شیوه معمول شده در تارنگاشت “عدالت”، نسخهبردارى از شیوه معمول در این بیدادگاهاست و ارتباطى به بررسى تاریخى نظرها و پدیدهها ندارد!
کفلر با اشاره به موضعگیرى انگلس نسبت به شیوه تاریخنگارى بورژوازى مىنویسد: «… باوجود پوشاندن لباس انقلابى بر محتوا، شیوه نگرش، شیوهاى مکانیکى است و در نتیجه، با باقىماندن در سطحِ بىواسطهِ پدیده همراه است. انگلس به مزاح به این لباس انقلابى اشاره دارد و مىنویسد: به جاى آنکه “بهمپیوستگى- بهمتنیدگى درونى” تاریخ نشان داده شود که باید از طریق نشان دادن رابطه “اوضاع اجتماعى” با “تئورىهاى سیاسى- مذهبى که احزاب مىکوشند توسط آنها مواضع [طبقاتى] خود را تعیین کنند”، عملى شود، براى تاریخنگارانى از زمره تسیمران “تنها سرکوبگران و سرکوبشوندگان، بدها و خوبها” وجود دارند.» کفلر سپس با اشاره به نظر منفى مارکس در باره شیوه «نظارهگر ظاهربین» که تنها به نظاره کردن «ظاهرامر» و ظاهر “اسناد” قناعت مىکند، مىنویسد: «… به گفته مارکس، حرکتِ حتى بىپایه و اساس در جریان بررسى موضوع، به برداشت “دیالکتیکى” نزدیکتر است از اسلوب نظاره کردن “موجه” سطح. اسلوبى با این حسن که براى هر شاگرد کلاس اول قابل فهم است و هر تاریخنگار جنجالى متکى به “اسناد و مدارک” را با شادى روبرو مىسازد.»
آنچه که مایکل پارنتى در مقاله “تاریخ به مثابه معما” به رشته تحریر درآورده است که جز ردیف کردن “اسناد” کلیساى کاتولیک، این دستگاه حاکمیت “مسیحى- فئودالیسم” گذشته و مدافع نظام غارتگر سرمایهدارى مافیایى امپریالیستى امروز نیست، و ع سهند آن را “جسورانه” و در “آزادى” کامل ترجمه کرده و در تارنگاشت “عدالت” منتشر نموده است، جز ارایه یک «وقایعنامه» ناقص نیست و ارزش بازبینى ندارد و باید تنها هدف شرمآور و اسلوب ضددیالکتیکى آن نشان داده مىشد.
سلام رفیق فرهاد گرامی. تودهای هستم و به مانند شما و بسیاری از دیگر تودهایها در خارج از تشکیلات رسمی حزب. بر اساس علاقه به سرنوشت حزب توده ایران، روزانه سری به سایتها و وبلاگهای مختلف تودهای میزنم و اگر مطلب درخوری در آنها یافتم، که متاسفانه کمتر یافت میشود، آن را مطالعه و گرنه به آشنایی کلی، و بهنظرم کافی، با آخرین برخورد و نوع نگاه این سایتها و وبلاگها به حوادث میهنمان اکتفا میکنم. هر بار که سایت شخصی شما را باز میکنم بیاختیار یاد خاطرهای از عصر و اوایل شب ۲۰ بهمن ۱۳۵۷ میافتم. در آن زمان دانشجو بودم و همراه چند ده نفر از دانشجویان برای برگزاری میتینگ و تماس با کارگران به یکی از کارخانههای جاده قدیم کرج رفته بودیم. تعدادی از هواداران چریکها و مائوئیستها نیز همراه ما بودند. چند نفر از کارگران از شهر خبر درگیری مسلحانه بین نیروی هوایی و افراد گارد را آوردند. ما هواداران حزب قصد تهران کردیم، تعدادی از چریکها هم آمدند، ولی مائوئیستها ماندند و به تبلیغ برای تشکیل شوراها، به سبک انقلاب اکتبر، توسط کارگران و ترغیب آنها به ادامه اعتصاب ادامه دادند. مردم وارد عالترین مرحله مبارزه برای سرنگونی نظام سلطنتی شده بودند و آقایان هنوز اندر خم کوچه بودند. حالا حکایت سایت شخصی شماست و مطالب آن. اجازه دهید به صراحت بگویم که شما هم ره گم کردهاید. بهجای آنکه به مسایل جنبش نوین و دمکراتیک مردم ایران، جنبش سبز، بپردازید و برای بردن اندیشههای چپ درون آن تلاش کنید،تجربه و دانش خود را در خدمت جدل با «نامه مردم» و «راه توده» و «عدالت» گذاشتهاید و در این راه نیز ناموفق بودهاید. نه تنها کمکی به نزدیک شدن تودهایها بههم نکردهاید، بلکه به سهم خویش بر آتش نفاق دمیدهاید. نزدیکی تودهایها با یکدیگر جز از طریق پیوند تنگاتنگ با رویدادهای میهنمان امکانپذیر نیست. اما نکته آخر: من نمیدانم شما چه علاقهای دارید «مرده را زنده» کنید. منظورم پرداختن به تارنگاشت عدالت است. این آقایان که ظاهرا تودهای هستند. با دروغگویی، نفرتپراکنی و سکوت و لاپوشانی درباره جنایات صورت گرفته پس از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، انتحار سیاسی کردند.
با درود
باید عرض کنم که من هم کاملا با تمام نظرات نصرت درویش موافقم، به خصوص نظر ایشان در مورد سایت عدالت.
با احترام،
ا. بهساز