1

در نبردگاه خوبی و بدی، درمیانه ماندگان چه می کنند؟

مقاله ۴۰/۱۴۰۰
۹ بهمن ۱۴۰۰، ۲۹ ژانویه ۲۰۲۲

آه، روز فرا می رسد

و ستون های طلایی خورشید

بر سیم مه آلود آب

ترانه های شگرفی را بیدار می کند

که از آن تاریخی نو شکفته می شود. (احسان طبری)

پیش گفتار

جمهوری اسلامی هر روز با شتاب تر از روز پیش در سرازیری سرنگونی به پیش می رود.  ناسازگاری های ساختاری جمهوری اسلامی تا به آن جا رسیده است که دیگر سرپوش گذاشتن به روی این دیگ جوشان شدنی نیست. در گنجه نیرنگ رژیم نیز دیگر ترفندی نیست که از پیش بکار نبرده شده باشد و همه ی کف گیرها به ته دیگ خورده است. نشانه های بیماری این دستگاه سرمایه داری اسلامی به آن اندازه است که حتا چشم های تا به کنون نابینای سردمدارانش هم آن ها را دیده اند. اقتصادی ویران، دستگاه چرکین دولتی، فروپاشی اخلاقی، ستم و زور ریشه های ژرف در خود نظام دارد و نمی توان این چالش های ریشه ای را با دروغ و ریا و یا بزک و آرایش از میان برداشت.  

ایستادگی توده ها به رهبری جنبش کارگری، نبرد طبقاتى را ژرف تر از هر زمان دیگری در چهار دهه گذشته کرده است. شوربختانه، در این نبرد مرگ و زندگی میان طبقه های بهره کش و بهره ده، گروه بزرگی از هم میهنان ما یا با خاموشی خود و یا با هم کاری، در کنار بهره کشان ستم گر ایستاده اند.  

بگذارید در زیر به شطرنج نبرد طبقاتی در میهن ما بپردازیم. برای درک به تر آن چه که می خواهیم بگوییم به ناگزیر باید کمی ساده سازی کرد. هنگامی که ستم تن پوش زشت جامعه شده است و آزادی کُشان هر چه را که می خواهند خود می بُرند و می دوزند، به دان گاه جامعه به سه دسته بخش می شود.

۱- ستم گران و کارمندان آن ها

۲- در میانه ماندگان

۳- توده های به جان آمده و پیش آهنگان رزمنده

هر کس چه بخواهد و چه نخواهد، خود را در میان یکی از این دسته ها می یابد؛ راه و یا جای دیگری نیست. بگذارید در زیر گذری کوتاه به نیروهای درگیر این نبرد سرنوشت ساز داشته باشیم.

ستم گران و کارمندان آن ها

تبه کاران برای زراندوزی، از پشیز مردمان گرسنه می دزدند و آن ها را همیشه در هراس و بیم نگه می دارند. آن هایی که  کاخ های خوش بختی (پول اندوزی) خود را به روی تن های کم جان گرسنگان پایه گذاری می کنند، نیکی را یا زیر پا له می کنند و یا آن را با زهر زر آلوده می سازند. تلاش آزمندان برای رسیدن به دارایی، آن ها را به جانوری دوپا دگرگون می سازد که حتا هم گون خود را می خورد. برای رسیدن به دارایی، دارا ندار را زیر چرخ رنج بار روزگار خُرد می کند.      

ستم پیشگان، برای پاسبانی از منافع طبقاتی خود، یک گردان بزرگی از ژاژخایان، هرزه گویان، نیرنگ کاران، فریب کاران، گزمگان، بازجویان و شکنجه گران را به پیش کاری و چاکری می گیرند. خودکامه به یک دستگاه بزرگ شکنجه نیاز دارد، تا  فرمانروایی خود را با زور سرنیزه پیش برد. بی دادگری که این پلیدان در درازنای تاریخ بر مردم روا داشته اند به آن اندازه با سنگ دلی انجام گرفته است که حتا شنیدن داستان زخم هایی که بر تن رنجور توده ها نشانده شد، موی بر تن راست می کند. رژیم زورگو برای زنده ماندن دروازه ها را بروی بی خردان می گشاید، تا دانه ی نادانی در مغزها بکارند و تازیانه را به دست سنگ دلان می دهد، تا ترس در دل ها بنشانند. ستم گران، که دست و بالشان برای ستم باز است، سگ های نادان و درنده را رها می کنند و کاروان خِرَد را دسته دسته به بازداشت گاه می  فرستند.   

تردیدی نیست که گناه ستم‌کنندگان با کارمندان خود یک سان و به یک اندازه نیست. ولی باید به یاد داشت که به گفته طبری “عمله شيطان، گاه خود او را هم در شرارت پشت سر می‌گذارند، گاه از خود او مکّارتر و فرومايه‌ترند.”

خودکامگى در سرشت و نهاد این نظام است. بورژوازی با مکیدن انگل وار خون از پیکر باریک و نزار توده ها زنده است. فرمان فرمایان بورژوازی انگلی نازایی فرهنگی و واپس گرایی خود را در پس پرده دانش نمایی و واژه های تازی پنهان می کنند؛ دیوار بزرگ نادانی و ستم را دور میهن می سازند و بدین گونه سراسر کشور را زندان می کنند. شیخ نادانی با تن بیمار و روانی پریش می پندارد که او باید رمه های انسان ها را به چمن زارهای آسمانی پیش برد. سخنان او بی خردانه و آلوده به ریا است و بوى ناخوشایند دروغ از آن برمى خیزد. این پس ماندگان و واپس گرایان یک سره خود را از جهان نوین گسستند و سر را در لاک خشک اندیشی خود فرو بردند. در چنین دستگاهی دلیل بی آبی تار آشکار شده ی موی زن است و دیدار امام زمان با ولی فقیه دلیل افزایش بنزین. در چنین دستگاهی برای رسیدن به بهشت راهی آسان تر از کُشتن هم میهن خود نمی توان یافت.  

براندازی خودپرستی کهنه و ریشه داری که سرمایه داری در جامعه کاشته است و رژیم ولایت فقیه با آفتابه دین به آن آب داده است آسان نیست. این رژیم آن چنان پرتو مرگ باری از خود می پراکند که هر کسی که رو به رویش بیاستد را نابود می کند. با این همه، انسان سازی خوی جانورمنش انسان شدنی است، ولی چاره ای سوای نبرد نیست.  

بگذارید بررسی کنیم که درمیانه ماندگان در این میان چه نقشی را بازی می کنند؟ 

درمیانه ماندگان

درمیانه ماندگان در درون خود به دسته های گوناگون بخش می شوند. برخی از رزمندگان دیروز که شیوه خاموشی در پیش گرفته اند نیز در این دسته جای می گیرند. در دوران شکست، خوبی ها رنگ و بوی خود را از دست می دهند؛ در دوران شکست، پرنده امید بال شکسته می شود و پر پرواز را از دست می دهد؛ امیدها و آرزوها با دل شکستگی در گودال بدبینی فرو می روند. هنگامی که شکنجه از توان انسانی گذشت، باور به آرمان ها در درون خشک می شود، پشیمانی سایه ی سنگین و تاریک خود را بر روان زندانی می اندازد و آن گاه او ایستادگی را بی هوده می یابد و دست از نبرد می کشد و گوشه نشینی پیشه می کند. البته نگارنده انسان های با فرجاد(وجدان)  این دسته را بخشی از نیروی نهفته رزمندگان می داند که هنگامی که فریاد توده ها را شنیدند از خواب زمستانی بر می‌خیزند و به پیشواز بهار انقلاب می دوند.       

درمیانه ماندگان می خواهند میان ستم دیدگان و ستم گر گزینش نکنند و هم زمان پاکیزه بمانند. ولی در چنگال ایستایی دورویی گیر می کنند و آرام آرام به کام لجن زار خودپرستی فرو می روند. دارایی چشم های درمیانه ماندگان را کور و گوش هایشان را کر می کند. زراندوزی انگیزه های انسانی چنین انسانی را زهرآلود می کند. برای گردآوری زر باید از خیابان بی نوایان با چشم کور بگذری و با گوشی کر فریاد گرسنگی کودکان را نشنوی. درمیانه ماندگان با داروی خواب آور می خوابند، تا شب بیداران گرسنه را نبینند و نشنوند.

طبری این بخش را بخش میانی جامعه می داند و می نویسد که “خصلت دوگانه این بخش وی را نوسان گر می کند” “بخش فوقانی [آن] که خود کم عده است، با سودجویی از جهات فراوان ارتجاعی و بهره کشانه این بخش پر عده، خود را نگاه می دارد؛ به وساطت آن ها،  محرومان جامعه را می فریبد و به دنبال می کشد“.  

بورژوازی انگلی برای چیدن میوه بهره کشی و دزدیدن از گنجینه ملی، دانه خودخواهی را در دل درمیانه ماندگان می کارد، تا آن ها را خموشانه “شریک جرم” خود سازد. ارزش های انسانی در ذهن درمیانه ماندگان رنگ می بازند و درهم ریخته و بی ارزش می شوند. درمیانه ماندگان نیازی به آزادی برای انسان های “بی فرهنگ” کوچه و بازار نمی بینند. درمیانه ماندگان هرگونه اندیشه پندارگونه و آلوده ای را که بورژوازی انگلی می پراکاند، برای زیردستان درست می دانند.    

دهانشان به خوراک خوش مزه و نوشابه گوارا، گوششان به شنیدن نوای هم آهنگ و تن شان به پوشش خوش آرا خوی گرفته است. تلخ کامی را نمی شناسند، اگر چه که گاه گاهی دست به گریبان فرجاد آزرده خود هستند، ولی از حس کم داری بی زار هستند. آن ها نمی خواهند که در بند زندگی یک نواخت و بی شادمان مانند کارگران گرفتار شوند و آن ها نمی پذیرند که به کم تر داشتن خرسند باشند. درمیانه ماندگان همان هایی هم هستند که با رنگ کردن کارگران، آوازه گر هم کاری طبقاتی طبقه کارگر با بورژوازی انگلی می شوند.  

این ها می خواهند با هر فرمان روای پیروزی کنار بیایند. روشن است که در میانه ماندگان از لرزاندن پایه های نظامی که آن ها  زندگی آسوده ی خود را وام دار آن هستند در هراس هستند. طبری می نویسد که “از آن جایی که در تاریخ هنوز به نظر می رسد که “برنده” بخش فوقانی بهره کش است، اکثریت مطلق بخش متوسط همه جا به دنبال این بخش می دود.” 

 همان گونه که می بینیم، درمیانه ماندگان با دست کش های سپید، چاره ای فرای هم سنگر شدن با خون ریزان نمی بینند. درمیانه ماندگان مانند جورپیشگان نیستند، آن ها در خلوت خود می پذیرند که ستم روا نیست و دزدی کاری است نادرست، ولی از آن جایی که زر برای آن ها برجسته تر از حکم های اخلاقی است، تن به این پستی می دهند و همین پستی آن ها را سیه روز می کند و نه به خوش بختی، بل که به بدبختی آن ها دامن می زند.    

آرام آرام کشتی فرجاد خفته آن ها با برخورد با تخته سنگ های ایستادگی توده ها درهم می شکند و آن ها ناچار به گزینش می شوند و به ژرفای گِل آبه سرسپردگی فرو می روند. آن ها خواهان جهانی آرام و بی صدا هستند، روان شان از زنگ و آهنگ خیزش توده ها پریشان می شود، و برای همین به سرزنش توده ها می پردازند، چرا که توده ها را سزاوار به دست گیری سرنوشت خود در این دنیا گونه گون و پیچیده نمی دانند. درمیانه ماندگان هنگام برخورد با تندباد شورش بی نوایان به دژ استوار بورژوازی انگلی پناه می برند و آن هایی که فرجاد بیداری دارند به جنبش می پیوندند.  

تاریخ نمی گذارد که درمیانه ماندگان خود را پنهان کنند و از تیررس خشم توده ها بگریزند. آن ها چون کف از رودخانه زمان جدا می شوند. جویبار درمیانه ماندگان نه به دریای جوشان خلق بل که به مرداب گِل آلود بورژوازی انگلی می ریزد. سرنوشت درمیانه ماندگان نیز غم انگیز است و با فرجامی تیره و تاریک به پایان می رسد.

توده های به جان آمده و پیش آهنگان رزمنده

با شکست انقلاب ما، آتشی که مردم را به خروش آورده بود، با باران زرپرستی سران رژیم خاموش شد. زراندوزی اندک اندک جای آرمان های والای انسانی را گرفت.

توده ها چیزی فرای آسایش، آرامش، سیری و آزادی نمی خواهند. ویژگی نخست یک جامعه درست و خوب آن است که در آن شکم انسان ها سیر باشد، هیچ گرسنه ای سخن دیگری را نمی پذیرد. برخی از آن هایی که مُهر و نشان “چپ” دارند، ولی نیازمندی خیزش را هنوز درک نکرده اند، از شکم سیرانی هستند که با گُشنگی برخوردی “تجریدی” و “فلسفی” دارند. ولی به گفته مارکس، کسانی که شکمشان گرسنه است، برای آغاز شورش نیازی به فلسفه ندارند. گرسنگان آن چیزی را می خواهند که دارندگان دارند.  

نشانه های فراوانی است که توده ها نمی خواهند مانند گذشته زندگی کنند. تنگ دستان نمی خواهند برای همیشه بازیچه ناتوان نیروهای بداندیش باشند و دست خوش آدم های بدسگال؛ دیگر نمی خواهند خود را ناتوان در چنگال بزدلان تازیانه بدست گرفتار کنند و در تاریکی دست و پا زنند و با شکم خالی بخوابند. آن ها به شیوه های گوناگون ایستادگی می کنند. گاهی روسری را پایین می آورند؛ گاهی اعتصاب می کنند؛ گاهی نشست می کنند؛ گاهی دشنام می دهند؛ گاهی خیزش می کنند.       

نومیدی به آینده، گرسنگی، بی کاری، بی خانمانی که بیش از اندازه شود، ناخرسندی خاموش توده ها را به تراکش (انفجار) خشم ستم برانداز دگرگون می کند. خشم خروشان کسانی که از این و آن کار شکوه دارند، ولی سازمانی ندارند که در آن گرد هم آیند و با هم و با برنامه برزمند، راه به جایی نمی برد. آموخته های دردناکی که توده ها از زندگی گذشته خود انباشته اند به آن ها می گوید که “بی گدار به آب نزنند”. توده ها باید به یک برنامه ی جای گزینی باور کنند، تا بتوانند دور آن گرد هم آیند و شرایط ناگوار کنونی را دگرگون کنند. برای همین، نقش پیش آهنگ رزمنده در جنبش های اجتماعی پُررنگ می شود. آن ها هستند که باید طبقه کارگر را از تپه خودآگاهی به بلندای کوه آگاهی طبقاتی برسانند.    

طبری می گوید که “پرولتاریا بسیار زود ایدولوژی انقلابی خود را به دست روشن فکران انقلابی ایجاد کرد، چون خود او قادر نیست از حد خودآگاهی صنفی و سندیکایی – به علت محدویت های خود- بالاتر رود و لذا این وظیفه به گردن گروهی از دانشمندان خرده بورژوازی انسان دوست و صدیق در علم افتاده است.”   

“دانشمندان خرده بورژوازی” برای پیروزی در این کار، به هم کاری هم دیگر نیاز دارند و نخستین وظیفه ای که آن ها برای ساختن این گردان یگانه با آن روبرو هستند، جنگ با ویژگی های خرده بورژوازی خود است.  

یگانگی

سخن بر سرِ میهن و آینده ی توده ها است. درگیری میان دوست داران آزادی و برابری خواهان نگران کننده است. همگان آرزوی آفریدن ایرانی آزاد و پیش رفته دارند که در آن تنگ دستان نان شب خود را در پس مانده های به دور ریخته توان گران نمی جویند.

ریشه دار بودنِ خودکامگى در کشورهایى هم چون کشورِ ما، آزاداندیشی و هم کاری را دشوار می سازد. چنددستگی توان فرسا هم چون موریانه ای یگانگی ما را از ریشه می خورد و از نیروی پیکار ما می کاهد. با نپذیرفتن هم دیگر، ما به مار دوش ستم گر اجازه می دهیم که، خام خام، از مغز جوانان بخورد.   

سخن از همانندگردانی و مانند هم سازی نیست، ما نمی توانیم مانند هم دیگر بیندیشیم. سخن از بردباری و گنجایش پذیرفتن دیدگاه دیگران برای آماجی های کم و بیش یک سان هست. کسی که در راه پیش رفت تاریخ گام می گذارد، باید بداند که با دشمن مردم آزار و خودسر که حتا از پشتیبانی درمیانه ماندگان برخوردار است، نمی توان به تنهایی پیکار کرد. ولی تک روی خرده بورژوازانه جلوگیر هم اندیشی و هم راهی او با دیگر هم رزمان می شود.

یک پیش آهنگ طبقه کارگر نیازی به ناراستى و هوچى گرى در باره ی دیگر هواداران طبقه کارگر ندارد و از آن روی گردان است. نیازی به آراستن و پیراستنِ سخنان خویش و کژ نمایاندنِ گفتار دیگران نیست؛ آن چه که عیان است چه حاجت بر بیان است؛ هر چه پای منطق لنگ تر باشد، زبان دشنام درازتر است. هنگام بررسی دیدگاه های هم رزمان، باید از گمان پراکنى دوری جست. باید با ارج مندی و با شیوه مردم سالارانه به دیدگاه دیگران خُرده گیری کرد و روبروى یکدیگر ایستاد. آهنگ گفتار باید به گونه ای باشد که زبانی تند و پرخاش جو در برابر مردم آزاران داشته باشد، و هم زمان نرم و نوازش گر با دوستان و هم رهان سخن گوید.   

رزمندگان تنها به تک گُلانی می مانند که با همه ی زیبایی بهار نمی آورند. باید با هم گرایی آواز نبرد را سر داد، تا سرانجام ریشه ستم از جا کنده شود. اگر بخواهیم گامى براى از میان برداشتن نداری و بی خانمانی برداریم، باید در راستاى برانداختن فرمان فرمایى بورژوازی انگلی هم کارى کنیم. بدان گاه اخگر خیزش توده ها برای دست یابی به نان و آزادی بی گمان آتش به خرمن ستم می اندازد. آینده ای که توده ها با خشم خموش یا فریاد خشمگین، با سازمان دهی پیش آهنگان خود، در کارخانه تاریخ می سازند، زیباتر و پربارتر از زشتی ها و کالی امروز است.  

پایان سخن

در نبردگاه طبقاتی کنونی، گردان سرمایه و ستم در برابر سپاه برابری و آزادی ایستاده است. در این نبردگاه نمی توان خاموش ماند و یا به تماشا کردن بسنده کرد. زورگویی شکیبایی انسان را به آزمایش می گیرد؛ نمی شود تا برای همیشه هم چون پر کاهی در دریای رویدادها شناور ماند، باید فرمان کشتی سرنوشت را خود به دست گرفت. می توان انسانی بود که به زندگی آرام و آسوده ای دور از مردم و دردشان می زیید و برای پاسبانی از زر خود زور را می پذیرد و می توان انسانی بود که در کنار رنج بران ایستاده است و در نبردگاه هم راه با رزمندگان با دشمن می جنگد.   

انسان آینده ای که همه ی ما خواهان انسانی کردن آن هستیم، با کرنش در برابر زورگویان و زراندوزان آفریده نمی شود، انسانی است که با رزم ما علیه شرایط غیرانسانی ساخته می شود. دیگر چه باک، اگر کود رویش چنین انسانی، با پس مانده ی تن هلاکت شده ی ما فراهم شود. 

باید از نومیدی و دل تنگی دوری جست، پرنده ی آرزوها را بر فراز آسمان ها اوج داد. دریچه فراخ خوشبیني را باید گشود و برای فرازمندي انسان کوشید، تا فردایی باشکوه، از پسِ امروزِ تاریک و سرد، از پرده نهان برون آید.    

ترس از مرگ را در دل پروراندن، برابر با تن در دادن به بردگی است. دلیران یک بار می میرند، ولی ترسویان هر روز. اگر رزمنده گاهی به زندان می رود، ولی درمیانه ماندگان همیشه در چهار دیواری ترس خود زندانی هستند. خودسران مردم کش بی هوده با آلودن دست خود به خون ما، بخشی از بهشت را می خرند. آتش برافروخته شده از خشم توده ها را نمی توان با کاسه آبی خاموش کرد. باران خون آلود ستمی که بر میهن می بارد، بی گمان سیل خروشان انقلاب می آفریند و در سراسر میهن روان می شود.  

ستم طبقاتی که با نام خدا انجام می گیرد دل سنگ تر و کُشنده تر است و چرایی بایستگی جدایی دین از دستگاه فرمان روایی دولتی را به روشنی نشان می دهد. شیوه فرمان فرمایی کنونی و نظام زیرین بهره کشی آن را باید درهم کوبید.

راه نبرد خارآگین و به گفته طبری پر تضاریس است و گاهی پیکارگر حس می کند که درجا می زند و پیش رفتی در کار رزم نیست. اسب کُهنه کار تاریخ بی امان، گاهی شتابان و زمانی خرامان راه می رود، ولی با شکیبایی سوار “نو” را که بر دوش دارد به فردای پیروزی می رساند.  

طبری می گوید “آن چه که واقعی است “اکنونِ” تلخ و گس و تهوع آور، شکنجهً دردناک دقیقه هاست“.”ولی دانش اثبات می کند که زندگی انسانی از درون این خَلَنگستان پُر افعی خود را به آنجا که جلوه گاه زیبایی واقعی اوست خواهد رساند.”