سخن روز شماره ۴
۲۵ اسفند ۱۴۰۲، ۱۵ مارس ۲۰۲۴
بهار دیگری میآید، ولی دلهای مادران هم چنان ابری، چشمان کودکان هنوز گریان، دستهای پدران تهی است. بهار دیگری میآید، بدون نان، باغ بی آواز بلبل، آسمان بی ستاره. میآید، ولی چلچلان آزادی هنوز در بندند و پای به زنجیر، نای پرواز ندارند. بهار میآید، ولی صدای هجوم کرکسان شوم، آواز کم جان بلبلان باغچه را خفه کردهاست.
کسرایی هم به دنبال بهار گمشته می گردد.
جستم به هر سپیده دمانش نیافتم
آخر به شکوه نعره برآوردم ای بهار
کو آن گلی که خاک تو را آب و رنگ ازوست
بهار میآید، باز هم امروز، ستمپیشگان آزادی را زیر پای زمستان قربانی میکنند. گروه کوچک خودکامی بر سرنوشت مردم کارکن چیره است. داروغگانی که جار تقدس آیههای آسمانی میکشند در خیابانها فرمان میرانند. این گزمگان دزد، لگد میزنند به شکم کودک گرسنه، میدزدند کلیه تنگدست، بهره میگیرند از تن زن بیوه بی نوا، میربایند رویای دختر جوان، ناسزا میدهند به باورهای کرد، عرب، بلوچ و ترکمن. موهای زنان دلاور ما زیر روسری چو گُل آفتابگردان نور ندیده پژمرده میشوند. زندانیان سیاسی ما در چنگال دژخیمان خونآشام شکنجه میشوند.
دستاندرکاران زورمند همهی فصلهای میهن را زمستان کردهاند. این زمستان تنها برای ما ستم، بیکاری، مردمکُشی و گرسنگی و جنگافروزی به ارمغان آورده است. این زمستان دراز، بهار دزدان و بهرهکشان و دوزخ تنگدستان و بهرهدهندگان شدهاست. هنوز در این زمستان از کارگران برده وار بهرهکشی میشود و بیکاران در جستجوی نان کلیه فروشی میکنند. هنوز در این زمستان زنان و کودکان کارگر در کارخانههای آجرپزی دوازده تا شانزده ساعت روزانه کار میکنند. در این زمستان، مادر تهیدستی که چندین فرزند دارد، به ناگزیر کودکی را به بازار کار میفرستد. کودک که توان کار ندارد، ولی گرسنگی برادران و خواهران کوچکتر او را هر روز خستهتر از روز پیش به سر کار روان میکند. کودک خشت زن هنوز خورشید سر بر نیاورده به سر کار میرود و پس از خفتن خورشید، او هنوز به خانه بر نگشتهاست. در این زمستان تهیدستان و تنگدستان از گرسنگی میمیرند و دارایان پرخور برای مکش چربی در کلینیکها بستری میشوند. فروشگاهها از خوردنی ها انباشته است، ولی “تقدس مالکیت خصوصی” شکمهای کودکان را گرسنه نگه میدارد.
پس از بیش از چهل سال ستم، دزدی و بهرهکشی، آن چه که برای هم میهنان ما ماندهاست، بلوچ بدون نان، کرد بدون جان، عرب بدون زبان، کشاورز بدون دان، کودک بیخانمان، ولگرد بیآشیان، کارخانههای بسته، کارگران بیکار، بیکاران بی نهار، یوز پلنگ بدون غزال، پلنگ بدون جنگُل، دریای مازندران بدون ماهی خاویار، دریاچه ارومیه بدون میگوی آرتمیا و فلامینگو، تالاب انزلی بدون نيلوفرهای زيبا، برگههای گُل لوتوس، اردک ماهی، کویر بدون بلدرچین است.
چه سروهای جوانی که به پای بهار نهادیم و باز هم دریغ از آمدنش؟ زمستان آن چنان در خانهها لانه کردهاست که کسی را توان در بروی بهار گشادن نیست؟ زمستان چنان زنجیری به پاهای بهار زندانی شده در زیرزمین تاریک و نمناک بسته است که بهار را نای جنبش نیست. سالهاست که ما برای مهمانی بهار آماده ایم، سماور هم چنان جوشان است.
با این همه باید امیدوار بود.
برای این که نمیتوان باور داشت که ۱۴ میلیارد سال تکامل ماده و آفرینش شعور انسانی برای زراندوزی آزمندان بودهاست. نمیتوان باور داشت که مشعل آزادی برای همیشه خاموش شدهاست. نمی توان باور داشت که سپیده دم رهایی از یوغ سرمایه هرگز فرا نخواهد رسید. باور کنیم که گُل دیگر نمیشکفد؟ باور کنیم دشت بدون پروانه را؟ یزد بدون یوز پلنگ را؟ باور کنیم مرگ “اشخاص” را به خاطر “اشیا”؟ باور کنیم که نظام بهرهکشی جاودان و بهروزی انسان دست نیافتنی و آفریده اندیشه دیوانگان شبگرد است؟
نیاکان ما براين باور بوده اند که سالی که نکوست از بهارش پیداست. “نه” بزرگ مردم نوید دهنده دگرگونیهای بزرگی است.
مردم ما به زمستان ولایی “نه” گفتهاند و چشمه امید در جامعه را جوشان کردهاند. مردم چراغ امیدی راه برافکندهاند که روشنایی و گرمابخش ره نوردان شب است . امید امسال امیدی کور نیست، امیدی است که ریشه در “نه” بزرگ مردم به بورژوازی انگُلی دارد. دانهی امیدی که این “نه” در دل های شخم زده کاشته است میروید. “نه” توده ها ستارهی درخشانی در آسمان تاریک رزم آویزان کرده است. “نه” نوید آینده روشنی را میدهد که ستم بهرهکشی در ان جایی ندارد.
شهباز درنده رژیم همهی توان خود را به کار خواهد برد تا چنگال به گُلوی بلبل امید بیاندازد. این “نه” لنگر دریادلان نشسته در کشتی میان خیزاب نومیدی شدهاست. مردم ما با “نه” بزرگ خود نشان دادهاند که زمستان فرمانروا بر جامعهی ما با همه درازیاش جاودان نیست، بهار بی گمان می اید. بهار دیر کردهاست، ولی این “نه” آن چنان سیلی به گوش پاسداران شب زمستانی زدهاست که آن ها هم اکنون گیج شدهاند؛ پنجرهای برای آمدن بهار گشوده شدهاست. امید است که با نیروی بازوان تودههای رنج و کار، با بال پرواز رویای جوانان آزادی خواه، با آرزوی نان گرسنگان، با شور برابر بودن خلق های مان، بهار انسانی، ساخته شود.
برماست تا این خیزاب ستم ورزی و عدالتخواهی را خروشان نگه داریم تا کرانههای زمستان را ویران کند. شورشها و خیزشهای پی در پی سال های گذشته، هم راه با این “نه” دیکتاتورشکن نشان میدهد که تودهها از زمستان جاودانی که خودکامگان پرگزند برایشان ساختهاند دیگر خسته شدهاند و پا به میدان نبرد طبقاتی گذاشته اند تا بهاری جاودان برپا کنند. با سازماندهی آتشفشان خشم توده ها میتوان کاخ ستم را به آتش کشید. بهاری که انسانها میسازند، بهاری است جاودان، نه مانند بهار زمین که با بند بودن به زنجیر کشش خورشید گذرا است. بهار انسانی را نه خزانی است و نه زمستانی. فصلها سراسر بهار است.
گرچه سفره تنگدستان از نان تهی، جام مستان از می تهی، بهار امسال شمعی را روشن کردهاست که در پایان دهلیز دراز و تاریک میدرخشد. “نه” بزرگ مردم، نوروزی بالنده، روینده و زاینده به ارمغان میآورد. مردم میدانند که باید “گُل برافشانیم و می در ساغر اندازیم، فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.”دستگاه فرمانروایی جمهوری اسلامی آن چنان از درون پوسیدهاست که نمیتوان آن حتا با آب زمزم نجات داد. کبوترهای سرمست دوباره تخم میگذارند؛ چشمهها نور یخ دل را آب میکند؛ غنچههای نیمه باز باغچه به بهار باور میآورند؛ جام شراب لبریز میشود؛ گرمای آفتاب به زمینیان جان میدهد. بهاری که با “نه” آغاز شده به دل سرد زمستان تیری رها کردهاست و که دل شبپرستان را از تپش وا میدارد.
آری! تا زمانی که فرزندان آزادی در برابر بهرهکشی و ستم ایستادهاند، امید است. تا زمانی که اندکی از ما در میان توفان سهمگین، زیر رگبار گُلوله ستمگران از کنار کلبههای ستمدیدگان بی تفاوت نمیگذریم و صدای رنجورشان را نشنیده نمیگیریم، امید زنده است. تا زمانی که چند تایی از ما برای شرکت در جشن و سرور به پایبوسی زورگویان شکم فربه به کاخهای ظلم نمیرود. و تا زمانی که بخش کوچکی از ما همراه تهیدستان کوخهنشین برای نان شب نبرد میکند، امید زندهاست.
باید در برابر صدای ناخراش شیپور یورش پاسبانان “سرمایه”، ما سمفونی دلنشین ایستادگی و شورش گردان “کار” را سازماندهی کنیم. همنوازی را جانشین تکنوازی کنیم و تاری همنواخت و هماهنگ بنوازیم و متحد و متشکل شویم. بدون تردید آرزوها و هدفهای مان به بار خواهد رسید.
تا زمانی که ارمغان دلانگیز بهاری، آزادی و برابری در میهن ما جاودان نشود، نمی توان چشم به روی رنج کوخنشینان و شکنجه پای به زنجیربستگان بست. تا برابری جانشین زرگری، تا برادری جانشین دشمنی، تا مهر مادر جانشین بوی پول، تا عشق جانشین کینه کور نشود، نمی توان آرام گرفت.
گر بهار آرزو روزی به بار آید
این زمینهای سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه این تپههای سنگ
از لهیب لالهها پر داغ خواهد شد (کسرایی)
سال نو و بهار طبیعت بر کارگران زحمت کشان ایران و کلیه نوروز داران جهان و کلیه توده ای های شریف وزحمت کش مبارک باد.