1

«امپرياليسم، آن امپرياليسم نيست»؟ سرشت جانبدارانه هنر!

مقاله شماره ١٣٩٣ / 42 (٦ بهمن)

واژه راهنما: «هنر مانند دانش و فلسفه وسيله ايست براي شناخت واقعيت» (احسان طبري، مسائلي از فرهنگ، هنر، زبان“ چاپ سوم، صفحه ٢٢). درك نادرست از «رئاليسم سوسياليستي». «وجدان علمي». موضع پوزيتيوستي تجديدنظر طلبي.

ابرازنظر كننده ”شهيدي“ در ارتباط با مقاله ”سخني با همه توده اي ها، اهميت رساله نورالدين كيانوري براي نبرد امروز، احسان طبري ايستاده به ابديت پيوست“ (آذر ١٣٩٣، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2423) مي نويسد:

فقط اشاره به مطالب ديگران و مطالب دست دوم و پژوهشي نيازمند رفرنس است. استاد پنجه اي و بي نياز[،] بي نياز از رفرنس هستند[،] چون مطالب عنوان شده ديدگاه خودشان است و باورهاي مطروحه نيز اظهر من الشمس بوده و نيازمند رفرنس نيست. اين كه بهتر بود حزب از نوابغي چون طبري به عنوان وسيله تبليغاتي بهره نمي برد و اين كه كاش او تحزب نمي پذيرفت و به پرورش استعدادهايش مي پرداخت[،] كجا نيازمند رفرنس است.

به خود آييم[،] دنيا مفهوم دوران را نقش ديگري زده[،] راه رشد[،] آيه هاي زميني م. ل نيست[.] صرفا دنيا به نگاه متكثر رسيده[.] حتي امپرياليسم هم آن امپرياليسم نيست و شاخصه هاي ديگري يافته[.] رفقا كسرايي[،] سايه[،] طبري و … اگر تحزب نمي پذيرفتند[،] بالنده و ممتازتر برمي آمدند. چهارچوب تفكرات حزبي نقطه تقابل آفرينش و خلق آثار زبده است[.] اين را تاريخ نشان داده است. هنرمند بايد فارغ از چهارچوب عمل كند تا بپايد و بپويد. امثال پنجه اي ها اگر از حزب كنار نمي كشيدند[،] امروز نامشان اين چنين مستقل و بي نياز از لانسه كردن حزبي در آسمان شعر و ادب نمي درخشيد. شب خوش رفقا!

١- هنر به مثابه يكي از شيوه هاي شناخت، بازتاب سطح و كيفيت شناختِ آگاهي هنرمند از جهان پيرامون (از جمله از خود به مثابه يك ابژكت مشخص) است. از آنجا كه انديشه هنرمندانه مي تواند با بي پرواييِ جسورانه در ”مرز“هاي چه بسا مه آلودِ شناخت لحظه تاريخي حركت كند كه زنده ياد احسان طبري آن را نوعي «جنون» مي نامد (مسائلي از فرهنگ، هنر، زبان، ص ٢٠)، ماهيتاً سرشتي جانبدارانه و ترقي جويانه داراست. محدود ساختن هنرمند در جولان انديشه هنرمندانه اش، محدود ساختن سازندگي و خلاقيت هنري اوست كه متاسفانه در گذشته در اتحاد شوروي و تحت تاثير كيش شخصيت استالين، چنين محدوديتي اعمال شد. «رئاليسم سوسياليستي»، نه به مفهوم موضعِ «جانبدارنه»ي هنرِ در خدمت پيشرفت تمدن سوسياليستي، كه به مفهوم تن دادن به محدوديت استه تيك («ذوقيات» ا ط) شناختِ هنرمندانه ي انديشهِ استالين درك شد.

اين هسته درست در انتقاد ابرازنظر كننده ”شهيدي“ به مورد ”خاص“ نادرست در شيوه عملكرد و درك نقش «حزب» در ارتباط با هنر و هنرمند در اتحاد شوروي، به انديشه اي ناحق بدل مي شود، هنگامي كه «جانبداريِ» هنر و هنرمند را از ترقي خواهي اجتماعي- تمدنيِ انسان، بندي بر دست و پاي خلاقيت انديشه هنري او بپندارد و بنمايد، از اشتباه خاص مشخصي،  به نتايج عام تئوريك بپردازد.

زيباترين اثر شاعرهاي توده اي كه او نام مي برد، درست جانبدار ترين، حزبي ترين آن ها هستند. درست آنجا كه موضع جانبدارانه در ذهن هنرمند تضعيف و بدتر از آن، نفي مي شود، نحيفي بر استعداد غلبه مي كند و خاموشي بر خلاقيتِ هنرمند حاكم مي گردد. «اين را تاريخ نشان داده است»، ازجمله در دهه هاي اخير!

ادبيات كلاسيك ايران نيز اين واقعيت تاريخي را مورد تائيد قرار مي دهد. براي نمونه، زنده ياد ف. م. ميزاني، جوانشير، در اثرش با عنوان ”حماسه داد“، موضع جانبدارانه ي فلسفي و سياسي فردوسي را در شاهنامه مورد بررسي قرار داده است. مطالعه و بازمطالعه اين اثر برجسته ماركسيستي در ارتباط با بحث كنوني توصيه مي شود.

احسان طبري در سروده هاي خود در بند زندانِ «حاكميت اوباشان» (زنده ياد نورالدين كيانوري) كه در اوج موضع جانبدارانه او خلق شده اند، زيباترين و استه تيك ترين استعاره و پندارها را آفريده است … «سوگند به رنج هايتان، سوگند به زخم هايتان، … من هرگز بي تفاوت نخواهم زيست» (پيمان)، «تن خسته و زخمي است، ليك انديشه چابك و چالاك، روئين تن و بي باك، … شب پرستان مشت مشت بر ستاره ها، رنگ شب مي پاشند، بر تنم زخم هاي بي شمار است. … زخم هايم نشان اقتدار منست، زخم ها را شعله ور مي خواهم، زخم ها را زخم تر مي خواهم، تا شود بزمگه نور به پا …» (بر مرداب تن نيلوفر انديشه مي رويد)، «من هر شب با خيش نگاهم، زمين آسمان شب زده را شخم مي زنم، … اي آنكه آسمان ذهنم را بي ستاره مي خواهي، من هر شب در آسمان، وعده ديدار دارم با ستارگان» (وعده ديدار)، «يادت را در قاب نخواهم گرفت، خشكيده چون نعش بر ديوار، يا چون يك اتفاق ناگوار، براي يك روز مبادا، در دفتر خاطراتم نخواهم نگاشت. يادت را مي نهم هر روز، در كيف مدرسه كودكان، در لابلاي اوراق سپيد دفترهايشان، چون گلبرگ هاي گل سرخ، …، يادت را هر پگاه بر چهره مي زنم چون آب، تا برجهاندم ز خواب. …» (اخگران اسفند) و …، و … (نگاه شود به ”حماسه نبرد انسان، ديالكتيك شعرهاي زندان احسان طبري“ به صورت پ دِ اف)

انديشه اي كه به هنرمند توصيه مي كند موضعي آزاد از «چهارچوب تفكرات حزبي» اتخاذ كند تا رها از بند جانبدارانه در نبرد طبقاتي حاكم، به «آفرينش و خلق آثار زبده» موفق شود، انديشه اي كه از هنرمند طلب مي كند در كنار صحنه نبرد طبقاتي در جامعه به نقش تماشگر «خلاق» بسنده كند، به جاي آنكه در «ميان شط خروشان تاريخ» (ا ط) قرار داشته باشد، تنها به اين توصيه و تنها به هنرمند بسنده نخواهد كرد. اين توصيه در عمل پاي همه مبارزان راه ترقي و نوزايي، پاي ”نيروي نو“ را به ميان مي كشد. تعريفي جديد و تائيدآميز براي «دوران» و «امپرياليسم» ارايه مي دهد. از «راه رشد»، «آيه» زدايي مي كند. و نهايتاً به نفي انديشه علمي، به نفي «م.ل» مي پردازد.

٢- ابرازنظر كننده ”شهيدي“ محق است هنگامي كه مي نويسد: «فقط اشاره به مطالب ديگران و مطالب دست دوم و پژوهشي نيازمند رفرنس است» كه احسان طبري آن را پايبندي به «وجدان علمي» مي نامد. ”شهيدي“ اما محق نيست با تكيه به اين برداشت، «نظريه پردازي» را بي نياز از «رفرنس» بداند. «رفرنس» در ارتباط با نظريه پردازي، نقش سند منبع را براي استدلال و اثبات نظريه و تز طرح شده توسط نظريه پرداز ايفا مي كند.

نقش دوگانه ”سند“ را بايد به طور افتراقي (differential) مورد توجه قرار دارد. از يك سو به مثابه ارايه فاكت و داده مشخص از يك نظر كه به منظور برخورد انتقادي به آن بايد ارايه شود. از سوي ديگر، به مثابه «رفرنس» براي تائيد نظريه و تز خود. انتقاد خسروي باقري به نوشته هاي «استاد پنجه اي و بي نياز»، تا آنجا كه نگارنده مي تواند قضاوت كند، انتقاد به ضعف استدلال و ناتواني اثبات تزهاي مطرح شده در نظر آن ها در باره توانايي و شخصيت تاريخي زنده ياد احسان طبري است. اگر نبايد نظريه «كاش او تحزب نمي پذيرفت و به پرورش استعدادهايش مي پرداخت» را آرزويي حسرت بار و يا ”اگر مگر“ي ساده دلانه تلقي كرد، چند تز در آن مطرح است كه درستي آن به اثبات رسانده نشده است!

احسان طبري هنگام بازگشت از مهاجرت سياسي طولاني تحميل شده به او، با ديدن «دماوند!»، خود را در  «ميهن»ي باز مي يابد كه چنين توصيف مي كند: «ميهن، در اين حالت براي من تماماً يك “تجلي فلسفي“ اجرايِ وظايفِ بشري خود در اين گوشه ي جهان بود كه به من تعلق دارد …» (از ديدار خويشتن، بازگشت، نگاه شود به انتشار كتاب به صورت پ د اف). حزب توده ايران كه او يكي از بانيان آن است و انديشه علمي ماركسيستي را كه او در سطح يك فيلسوف نظريه پرداز هضم ذهني كرده است، زمينه قطعي «پرورش استعدادهايش» مي داند. جنايت «حاكميت اوباشانِ» بي فرهنگ را نبايد با سخنان ميان تهي توجيه و تلطبف نمود! نبايد فراموش نمود كه زنده ياد احسان طبري، آموزگار چد نسل از توده اي ها، موضع تسليم و رضاي عافيت جويانه را در سخن و عمل هيچ گاه برنتافته است.

٣- ابرازنظر كننده ”شهيدي“ براي اثبات درستي نظر خود در باره مفهوم «دوران» و «مشخصه هاي جديد امپرياليسم»  و كهنه شدن «راه  رشد …» نه استدلالي و نه «رفرنسي» ارايه مي دهد. اگر چنين مي كرد، آن وقت ”دم خروس“ نظريات پوزيتويستي ي تز «پايان تاريخ» كه مداحان سرمايه داري و جيره خوارن امپرياليسم مطرح مي كنند، برملا مي شد.