1

نفي مبارزه طبقاتي به سود كيست؟ ”اقتصاد سياسي“، مضمون علم ماترياليسم تاريخي! اسلوب ”ديالكتيك نفي“ نارساست!

مقاله شماره: ١٣٩٥ / ٢٩ (٦ تير)

واژه راهنما: تئوريك. سياسي

ديالكتيك روند خود بخودي و آگاهانه! انتقاد ماركسيستي، مشخص و ماترياليستي است! ”ديالكتيك نفي“ يا نفي ديالكتيك! ”مكتب فرانكفورت در پرتوي ماركسيسم!

 

در نوشتارِ ”اسب ترويا …“ (١)، مقاله ي نظريهِ پرداز شيدان وثيق با عنوان ”درباره ي مسائل نظري و سياسي چپ“ مورد بررسي قرار گرفت و برخي از سويه هاي نظرات طرح شده در آن شكافته شد. در سطور كنوني به بررسي دو اسلوب به كار گرفته شده توسط نظريه پرداز پرداخته مي شود كه ريشه ي اصلي سردرگمي نظري- سياسي را در انديشه طرح شده در مقاله پيش گفته تشكيل مي دهد.

١- اسلوب متافيزيكي (غيرماترياليستي) ارزيابي از واقعيت؛

٢- به كار گرفتن يك سويه ي ”ديالكتيك نفي“، انديشه حاكم بر ”مكتب فرانكفورت“.

 

١- اسلوب متافيزيكي (غيرماترياليستي) ارزيابي از پديده ها

بانيان سوسياليسم علمي واژه آلماني gegenständlich  كه ترجمه تحت الفظي آن را مي توان با تركيب «پيش رو»، «در مقابل» و امثال آن بيان كرد، براي توضيح رابطه ماترياليستي ي انديشه با ”واقعيت موجود“، با ”عينيت مادي“ «پيش رو» و امثال آن به كار مي برند. اين تكيه به ويژه در آن زمان بسيار ضروري بود. زيرا انديشه فلسفي ايده آليستي (ذهن و عين گرا) تا آن زمان مي پنداشت يافتن ”راه حل“، تنها وظيفه ”ذهن“ انسان انديشمندِ جستجوگر است. از اين رو، اين انديشه فلسفي براي ”ذهن“ در تئوري شناخت نقش اول قائل بود. پديدار شدن باور به ”خداوند“ از چنين ريشه ي تاريخي برخوردار است.

در دوراني كه «واقعيت عيني پيش رو» براي بسياري از رشته ها الگوي توليد صنعتي را تشكيل مي دهد (براي نمونه از ساختار سطحِ برگ درخت لوتوس، ساختار سطح لغزنده كه بر آن آب و ديگر مواد باقي نمي ماند شناخته شد)، نمي توان ديگر در بررسي مسايل اجتماعي به اسلوب ماترياليستي پايبند نبود.

در مقاله گذشته نيز اشاره شد، پيشنهاد «القاي مالكيت در هر شكل آن»، كه نظريه پرداز آقاي شيدان وثيق در مقاله خود مطرح مي سازد، تنها در ظاهر با نظر ماركس و انگلس در ”مانيفست حزب كمونيست“ مطابقت دارد. ارزيابي بيان «القاي مالكيت در هر شكل آن» كه در ظاهر به شدت انقلابي مي نمايد، و گويا مي خواهد مشكل را از ”ريشه“ حل كند، از اين رو يك ارزيابي ي اراده گرايانه نبوده و مستدل است، زيرا «القاي مالكيت خصوصي بر ابزار عمده توليد اجتماعي» كه بانيان سوسياليسم علمي در مانيفست حزب كمونيست مطرح مي سازند، دستاوردي تاريخي است كه تنها مي تواند در يك روند طولاني و از طريق نبرد مشخص طبقاتي پديدار گردد. زمينه عيني القاي مالكيت سرمايه دارانه را بانيان سوسياليسم علمي از تحليل ساختار و عملكرد صورتبدي اقتصادي- اجتماعي اين نظام كشف و قانونمندي ضرورت آن را مستدل ساختند. ضرورتي كه به مثابه يك امكان وجود دارد كه براي تحقق بخشيدن به آن بايد مبارزه ي طبقاتي را به پيش برد. شعار ”سوسياليسم يا بربريت“ دو امكان را گوشزد مي كند!

بيان ماركس و انگلس در ”مانيفست حزب كمونيست“، صرفنظر از آن كه به معناي «القاي هر شكل» از مالكيت نيست (مثلا مالكيت فردي بر وسايل شخصي يا خانه و امثال آن را در بر نمي گيرد)، همان طور كه اشاره شد، از طريق نبرد آگاهانه ي طبقاتي، رابطه اي ماترياليستي با واقعيت «پيش رو» دارد كه موضوع مركزيِ بررسي را در ”كاپيتال“ تشكيل مي دهد.

لغو مالكيت خصوصي بر ابزار عمده توليد اجتماعي، نتيجه گيري قانونمندِ ماركس از بررسي موشكافانه ساختار و عملكرد صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمايه داري است. همان طور كه برداشت «نبرد طبقاتي» در ”مانيفست حزب كمونيست“ به مثابه «تكانه»ي (ا ط) تغييرات ترقي خواهانه و رهايي بخش، نتيجه گيري از بررسي ماترياليسم تاريخي از ”اقتصاد سياسي“ جوامع بشري در طول تاريخ است.

نبرد مشخصِ طبقاتي نتيجه گيريِ بانيان سوسياليسم علمي از بررسي از كيفيت و سرشت نظام سرمايه داري است. القاي مالكيت خصوصي بر ابزارتوليد اجتماعي، از اين رو پرچم مبارزاتي طبقه كارگر و هدف نهايي مبارزه طبقاتي اوست، زيرا تنها با حذف مالكيت خصوصي بر ابزار توليد اجتماعي، نيروهاي مولده بندهاي بر دست و پاي خود را مي گسلند و به معناي ماترياليستي «رهايي» مي يابند و با براندازي نظام طبقاتي در كليت آن، به تساوي حقوق ميان انسان ها تحقق مي بخشند.

هنگامي كه بانيان سوسياليسم علمي اين بررسي ماترياليسم تاريخي را در قرن نوزدهم تاريخ اروپايي «نبرد طبقاتي» مي نامند، به شكل توليد انبوه سرمايه داري كه با ايجاد مراكز بزرگ توليدي و تجمع هزاران نفره كارگران در يك واحد در آن زمان، تنها به طور نسبي مي انديشند كه شكل عمده ساختار مراكز توليدي در آن دوره است. انديشه اصلي معطوف است به شيوه توليد استثمارگرانه اين نظام.

انديشه اي كه لايه بندي ها جديد را در نيروي كار زحمتكشان در توليد اجتماعي به ابزار نفي ارزيابي علمي از نبرد طبقاتي و منافع طبقاتي زحمتكشان تبديل مي كند، پيامد سواستفاده اقتصادِ امپرياليستي ي نوليبرال را از رشد نيروهاي مولده مورد بهره برداري قرار مي دهد. هدف اين انديشه از به خدمت گرفتن بهانه به دست آورده، نفي پرچم مبارزه ي نيروهاي ترقي خواه در جامعه و در سراسر جهان است كه به منظور مورد پرسش قرار داد اصل نبرد طبقاتي انجام مي شود.

با شعار «القاي مالكيت در هر شكل آن»، اين انديشه تنها در ظاهر با برداشت ماركسيستي- توده اي شباهت دارد. در واقع اما هدف، نفي انديشه و مهم تر، نفي اسلوب به كار گرفته شده توسط ماركس را در ”كاپيتال“ دنبال مي كند. نفي ضرورت ايجادِ رابطه ماترياليستي ميان ذهن و واقعيت عينيِ «در برابر» را دنبال مي كند و از اين رو هم آن را انديشه «ماركسي» (شيدان وثيق، همانجا) و نه ماركسيستي مي نامد كه شيوه بيان نظريه پردازاني است كه مي خواهند ”ماركس را دوباره كشف كنند“!

تكيه يك سويه به تغييرات ايجاد شده در لايه بندي فروشندگان نيروي كار، تغييري در سرشت استثمارگرانه اين نظام نمي دهد. همان طور كه سرشت استثمارگرانه اين نظام در نيويورك و تهران نيز يكي است (٢).

 

اين در حالي است كه پيشنهاد تقليل گرا و نادقيقِ نظريه پرداز وثيق كه آن را ملاك ارزيابيِ كيفيت جامعه كمونيستي مورد نظر خود مي داند، درست از اين رو با نظريات ماركس و انگلس در تضاد است، زيرا از شرايط واقعيت موجودِ «پيش رو» (نقش اقتصاد نوليبرال براي تشديد استثمار در يك نبرد طبقاتي از ”بالا“) نتيجه گيري نمي شود. خواننده با شكل ”آرماني“ي از جامعه ي كمونيستي روبروست كه دستيابي به آن در روندي طولاني و نبردي مشخص توصيف نمي شود، آن طور كه در مانيفست حزب كمونيست ترسيم شده است! به سخني ديگر، برعكس، خواننده با شكل ”آرماني“ي از جامعه كمونيستي روبروست كه گويا به دنبال مبارزاتي پراكنده و با هدف هاي تعريف نشده و اتفاقي پديدار خواهد شد. سرشت متافيزيكي و غيرماترياليستي انديشه در چنين برداشتي چشم گير است!

اين برداشت كه «خودآگاهي ضدسرمايه داري» و «خود سازماندهي اجتماعي»، كه گويا پيامد و «حاصل مبارزاتي» است كه «نفي ارزش هاي حاكم» را قابل شناخت مي سازد، با انديشه طرح شده در مانيفست حزب كمونيست بيگانه و در تضاد است، زيرا، همان طور كه در زير نشان داده خواهد شد، انديشه اي ماترياليستي، در ارتباط با واقعيت عيني «پيش رو» نيست. برداشتي ذهن گرا است. كارآمد يك «انديشكده»ي جدا از پراتيك اجتماعي است. ميان تئوري و پراتيك پلي برقرار نمي شود، پلي براي درك ميان آن دو وجود ندارد. تئوري در اين سو و پراتيك مبارزه ي اتفاقي در سوي ديگر قرار دارد!

ناتواني در ايجاد كردن ”اتحاد عمل“ ميان گردان هاي متفاوت كه خود را ”چپ“ تلقي مي كنند، و يكي از موضوع هاي اصلي ي طرح شده در ”اخبار روز“ را نيز تشكيل مي دهد و نظريه پرداز وثيق نيز بسيار به آن مي پردازد، باور نداشتن به تئوري علمي و جانبدار نبرد طبقاتي براي تعيين پراتيك مبارزاتي است! به اين موضوع بايد در فرصت مناسبي به طور مشخص پرداخت.

 

ذهن گرايي در انديشه طرح شده در مقاله پيش گفته در اين امر تظاهر مي كند كه نقش مبارزات روزمره و تاكتيكي را در ايجاد شدن «آگاهي ضد سرمايه داري» مطلق مي سازد و آن را از درك آگاهانه ي توده ها از مضمون و سرشت نظام سرمايه داراي به كمك جامعه شناسي علمي ي ماركسيستي- توده اي جدا ساخته، و در واقع نفي مي كند. در عمل، وظيفه انتقال آگاهي طبقاتي به درون طبقه كارگر و ديگر لايه هاي ترقي خواه كه ماركس و انگلس و لنين و ديگران خواستار آنند، نفي مي شود! نفي نبرد طبقاتي، نفي پرچم مبارزاتي منافع طبقاتي طبقه كارگر به عنوان انقلابي ترين طبقه اجتماعي است كه پيامد برداشت مطلق گرا از نقش مبارزات روزمره، پيامد برداشت برنشتيني از شعار ”مبارزه همه چيز، هدف هيچ چيز“ است!

 

ديالكتيك روند خود بخودي و آگاهانه!

اين انديشه، رابطه ي ديالكتيكي ميان عين و ذهن را يك سويه به سود ”عين“ مطلق مي سازد. «خودآگاهي ضدسرمايه داري» را ذهن گرايانه «حاصل مبارزات» پراكنده و خود بخودي و اتفاقي اعلام مي كند كه گويا «خودآگاهي ضد سرمايه داري» را نزد توده ها توليد مي نمايد!

با نقض خشن رابطه ديالكتيكي، روند ”خود بخودي“ را در برابر روند ”آگاهانه“ مطلق مي سازد. امري كه با هدف نفي نقش ”تبديل شدن آگاهي طبقاتي به نيروي مادي براي تغيير انقلابي جامعه“ عملي مي گردد كه بانيان سوسياليسم علمي خاطر نشان مي سازند.

ضرورت نفي انتقال جامعه شناسي علمي به درون صفوف توده ها، يعني انتقال مضمون «نبرد طبقاتي» در طول تاريخ كه ماركس و انگلس همانجا توضيح مي دهند و ضرورت عمل به آن را مستدل مي سازند، و آن را شناخت ”اقتصاد سياسي“ حاكم بر جامعه در طول تاريخ ارزيابي مي كنند (توسط اين برداشت ضد ماركسيستي- ضد توده اي) با هدف سوسيال دموكرات منشانه به منظور مطلق ساختن روند خود بخودي دنبال مي شود! مخالفت با احزاب سوسيال دموكرات، ظاهر ترفند ژورناليستي را تشكيل مي دهد!

به سخني ديگر كه همين معنا را مي رساند، نظريه پرداز عملاً رابطه ديالكتيكي ميان هدف استراتژيك (برپايي جامعه كمونيستي) و مبارزه تاكتيكي را نفي مي كند! امري كه در عمل «گم شدن» (احسان طبري) هدف استراتژيك را به دنبال دارد.

در همين جا به يك انتقاد كه در اصل انتقادي به جاست، پاسخي گذرا داده شود. انتقاد مي شود كه برخورد افشاگرانه، به اصل محترم بودن نظرات ديگري پايبند نيست و بايد از آن دوري نمود. از نظر اخلاقي و فرهنگ بحث، اين انتقاد، انتقادي درست است. به آن مي توان اما تنها آن هنگام پايبند بود كه نظريه پردازان يك سوم نوشته خود را به توده ستيزي و كمونيست ستيزي اختصاص ندهند و شئون يك بحث علمي را حفظ كنند!

 

انتقاد ماركسيستي، مشخص و ماترياليستي است!

انديشه ذهن گرا و غيرماترياليستي در مقاله ”درباره مسائل نظري و سياسي چپ“ كه با پيچ و خم هاي بسيار و گره كاري هاي بي شمار كه به آن لباسي از توده اي و كمونيست ستيزي پوشانده شده است، كه در شكل نفي مطلق گرانه تجربه هشتاد ساله نيروي ترقي خواه به خواننده ارايه مي شود، هدفي را دنبال مي كند كه شناخت آن مشكل نيست. هدفِ ذهن گرايي و مطلق گرايي ي در انديشه، پايمال كردن اسلوب بررسي انتقاد ماركسيستي است كه انتقادي ماترياليستي و مشخص است.

تجربه هشتاد ساله پيروزي انقلاب بزرگ اكتبر ١٩١٧ روسيه را بايد به طور ماترياليستي مورد انتقاد قرار داد. موفقيت ها، فرازها و اشتباه ها و فرودهاي آن را از درون چنين تحليل بي طرفانه، اما در عين حال جانبدارانه، به سخني ديگر با هدف آموزش از آن براي ”يورش سوم“ (كمون پاريس، اكتبر ١٩١٧ روسيه) عملي ساخت.

انديشه ذهني و مطلق گرايي كه ٣٤ بار بدون استدلال به اين تجربه مي تازد و آن را به طور مطلق نفي مي كند، و قريب يك سوم نوشتار خود را در خدمت اين اسلوب غيرعلمي و غيرماترياليستي قرار مي دهد، هدف به ثمر رساندن مبارزات طبقه كارگر و ديگر لايه هاي اجتماعي را عليه نظام استثمارگر سرمايه داري دنبال نمي كند!

اين انديشه مي داند با پيشنهادهاي خود به «الغاي مالكيت در هر شكل آن» دست نمي يابد!

 

”ديالكتيك نفي“ يا نفي ديالكتيك!

نگارنده كه يك پزشك متخصص رشته آسيب شناسي است، در دوران كار شغلي خود بايد روزانه هنگام بررسي بافت زير ميكروسكپ چندين ده بار به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا بافت، بافت بدخيم سرطاني است، يا خير! نفي يك بافت بدخيم سرطاني كه هميشه با شادي دروني پزشك براي بيمار همراه است، نه پايان كار، كه نقطه ي آغاز كار تشخيص علمي از علت بيماري و ضايعه «پيش رو» است.

نظريه پردازي كه با تكيه يك سويه به نظرات ”مكتب فرانكفورت“ و از طريق اسلوب ”ديالكتيك نفي“ «سوسياليسم سيستمي» را نفي مي كند، بدون آن كه كار علمي خود را براي آموزش از تجربه هشتاد ساله ي نيروي ترقي خواه آغاز كند و در هر نوشتاري مستدل سازد، به شدت در سطح مي غلطد و به ناحق خوشحال از سير و سياحت خود بازمي گردد! (به اين نكته در زير پرداخته خواهد شد!)

پرداختن به توضيح اسلوب ضدديالكتيكيِ ”ديالكتيك نفي“ كه نظريه پرداز بررسي خود را بر آن متكي مي سازد، در اين سطور سخن را به درازا مي كشاند. علاقمندان مي توانند به مقاله دو بخشي با عنوان ”ديالكتيك نفي، يا نفي ديالكتيك؛ مكتب فرانكفورت در پرتوي ماركسيسم“ مراجعه كنند كه در سال ١٣٨٧ در توده اي ها انتشار يافت و ترجمه اي است از رساله جورج لوكاش، فيلسوف مجاري در باره اين مكتب مراجعه كنند. همچنين در مقاله ”ماركس، يهودي سرگردان …“ كه در آن نظريات نظريه پرداز آقاي شيدان وثيق در مقاله اي ديگر مورد بررسي قرار گرفته، مفيد است (٣).

 

علم ماترياليسم تاريخي، علم شناخت ”اقتصاد سياسي“ و شرايط نبرد طبقاتي ي ناشي از نظم آن در مرحله ي مشخص رشد تاريخي جامعه است!

پايه ريزي اين علم، دستاورد بزرگ انسان هوشمندي است كه در يك دوران دوازده هزار ساله (از آغاز دوران سنگ نو)، در جريان نبردي سخت و جانفرسا به آن دست يافته است. در نبردي نابرابر با شرايط طبيعي حاكم بر خود، انسان هوشمند توانسته است مرحله سازماندهي هستي خانواده مبتني بر نظم كمونيسم كهن، نظم جابرانه برده داري، و فئوداليسم را در ابعاد وسيعي پشت سر بگذار و مي رود با گذار انقلابي از نظم استثمارگر سرمايه داري، روند مردُمش را با برپايي جامعه ي كمونيستي- اشتراكي و تعاونيِ انسان آزاد و آگاه كه در آن «همه خوارشدگان بالا بيفزايند» بنا سازد  (احسان طبري، با پچپچه پاييز، ٩). بر سر اين نكات، همه گردان هاي نيروي ترقي خواه و جانبدار روند تاريخي دموكراتيك و انسان دوستانه توافق دارند.

بانيان سوسياليسم علمي نشان داده اند كه راه در پيش را تنهـا مي توان با شناخت هر چه دقيق تر از گذشته و شرايط حاكم لحظه با موفقيت طي نمود و آينده ي جامعه بشري را به مثابه يك امكان انسان دوستانه برپا داشت. به منظور تحقق چنين جامعه ي انساني بايد آگاهانه و هدفمند رزميد! برپايي جامعه سوسياليستي- كمونيستي يك روند خود بخودي نيست. در آن نقش ذهن انسانِ هوشمند و آگاه همان قدر تعيين كننده است، كه پايبندي انسان به واقعيت عيني مشخص پيش رو، از اهميت انكار ناپذير برخوردار است. دو عنصر ذهن و عين، آگاهيِ هدفمند و مبارزه ي عين گرا از وحدت ديالكتيكي برخوردار است. جدا سازي و تكيه يك سويه به هر كدام و يا حتي در برابر هم قرار دادن آن ها، گامي انحرافي است!

ارزيابي فوق براي برپايي جامعه آزاد از استثمار انسان از انسان تنها بر پايه انديشه علمي ماترياليست تاريخي قابل دسترسي است. شناختي كه تنها با اسلوب تجزيه وتحليل ماترياليست ديالكتيكي ممكن مي گردد. هر نوع ذهن گرايي و خيال پردازي كه حركت از شرايط «عيني پيش رو» را آگاهانه و يا ناآگاهانه نفي كند، و مبارزه طبقاتي در جامعه را از اين طريق نفي نمايد كه شرايط سخت شده مبارزه را مطلق سازد، كوششي انحرافي از كار در مي آيد.

 

انكار مبارزه طبقاتي به سود كيست؟

كوشش انحرافي پيش گفته به اين پرسش پاسخ نمي دهد كه انكار و نفي مبارزه طبقاتي به سود كيست؟ نفي مبارزه طبقاتي، نفي يك پارچگي ي كليت بهم پيوسته ي هستي در سه بعُد زماني گذشته، لحظه حال و دورنمايي آن كه انسان هوشمند بايد آن را به مثابه يك امكان برپا دارد (٤)، به سود كي، به سود كدام طبقات است؟

هنگامي كه بانيان سوسياليسم علمي «نبرد طبقاتي» را در ”مانيفست حزب كمونيست“ مطرح مي سازند، از «منافع طبقاتي» اي سخن مي گويند كه محور ترقي خواهي و خط سرخ جانبداري تاريخي را تشكيل مي دهد!  آن ها آن جا منافع طبقاتي را رشته ي ارزيابي مي كنند كه حوادث تاريخي تحقق يافته، همانند دانه هاي تسبيح، نماي ظاهري آن را تشكيل مي دهد. نمايي كه تاريخ نويسان بورژوايي آن را به عنوان ”تاريخ شناسي“ در مدارس و دانشگاه ها تدريس مي كنند.

در طول تاريخ، روشنفكران و دليران بسياري بوده اند كه جان در راه مبارزه و دفاع از اين «منافع طبقاتي» باخته اند. به سخن ديگر، در كنار بردگان و يا دهقان آزاد و يا وابسته و يا پيشه ور و ديگر لايه هاي اجتماعي در نظام برده داري و فئودالي، مبارزاني نيز براي به پيروزي رساندن هدف ترقي خواهانه و رهايي بخش انسان با تكيه به آگاهي و دانش خود مبارزه كرده اند. با وجود اين، منافع طبقاتي برده ها، ديرتر، منافع طبقاتي دهقان آزاد (ابولقاسم فردوسي)، دهقان وابسته (روسيه، اروپاي غربي) و نيمه وابسته (ايران)، پيشه وران (كاوه آهنگر) و اكنون فروشندگان نيروي كار در جامعه سرمايه داري در همه لايه بندي آن، محور ترقي خواهي و پرچم مبارزاتي همه نيروها را تشكيل مي دهد.

انتقال اين شناخت علمي كه دستاورد علم ماترياليسم تاريخي است به دورن طبقه كارگر و متحدان نزديك و دور آن، وظيفه اصلي و مركزي نيروهاي ترقي خواه است. اين وظيفه، يك وظيفه ي تاريخي است كه شناخت از آن براي هر مبارزي كه علم ماترياليسم تاريخي و اسلوب تحليل ماترياليسم ديالكتيكي كه مضمون پديده را قابل شناخت مي سازد، بياموزد، ممكن است و وظيفه انكار ناپذير او را تشكيل مي دهد.

 

نگراني بانو معصومه افشارنيا

بر اين پايه است كه مي توان نگراني بانو معصومه افشارنيا را درك كرد، اما نمي توان آن را مستدل ارزيابي نمود. اين بانو در ابرازنظر نسبت به مقاله ”اسب ترويا …“، توضيح مواضع و سياست حزب توده ايران را توسط نگارنده از اين رو مورد پرسش قرار مي دهد كه مي پندارد، اين وظيفه تنها وظيفه مسئول هاي حزبي است.

نگراني انديشه اي كه حزب طبقاتي را، به بيان رفيق احسان طبري در ”با پچپچه پاييز“ يك «دكانچه نزول خواري» بپندارد (كه احسان طبري همانجا با قاطعيت نفي مي كند)، قابل فهم است. آن وقت پديده ي عجيبي نيست كه چنين برداشتي نتواند وظيفه ي فرد فردِ نيروي نو را انتقال هدف و برنامه حزب طبقه كارگر به درون صفوف زحمتكشان و ديگر لايه هاي ترقي خواه، به مثابه يك وظيفه روزانه درك كند. حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران يك جريان تاريخي- طبقاتي است. جريان تاريخي- طبقاتي اي كه از منافع طبقاتي زحمتكشان دفاع مي كند كه محور مركزي منافع همه لايه هاي ترقي خواه و مبارزان راه رهايي انسان را تشكيل مي دهد. از اين رو، هر مبارزي مجاز و حتي موظف است، مواضع علمي حزب طبقه كارگر را در جامعه مطرح ساخته و از آن دفاع نمايد! مواضع طرح شده در ابرازنظرها، مصوبات ششمين كنگره حزب توده ايران را از سال ١٣٩١ تشكيل مي دهد!

 

١-  ”اسب ترويا، آزادي سازي مبارزه، مبارزه همه چيز، هدف هيچ چيز“ اخبار روز، بخش ديدگاه، ٢٦ خرداد ٩٥ و مقاله شماره ٢٧ مرداد ٩٥ در توده اي ها http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2785

٢- نگاه شود به مقاله شماره ٢٦ خرداد ٩٥ در توده اي ها با عنوان ”بازگشت به ماركس“، مضمون ”ماترياليسم تاريخي“ را تحريف مي كند! http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2783

٣- نگاه شود به دیالکتیک نفى‏‏‏ یا نفى‏‏‏ دیالکتیک؟  مکتب فرانکفورت در پرتوى‏‏‏ مارکسیسم   (بخش اول و دوم) http://www.tudehiha.com/?p=651&lang=fa  و   http://www.tudehiha.com/?p=659&lang=fa

و مقاله شماره ٢٦ و ٢٧، تير ١٣٩٥ در توده اي ها با عنوان مارکس، یهودی سرگردان و نگرش نظاره گرِ ظاهربین!
پیرامون نظرات شیدان وثیق که عمده را نمی بیند! (یک) http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives

و «چپ دگر» و سرگردانی! http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2555

٤- شناخت ماركسيستي عبارتست از: «انديشه ي شناخت تاريخي، هنگامي كه گذشته را مورد بررسي قرار مي دهد؛ انديشه آزاديبخش، هنگامي كه در باره آينده مي انديشد؛ و آن هنگام كه انديشه ي ماركسيستي براي درك وضع زمان حال مي انديشد، انديشه تشخيص وضع حال است. اين سه بعد زمانيِ شناخت از پديده ها، از يك پارچگي برخوردار است. از اين رو تشخيص وضع كنوني بدون آگاهي از گذشته و انديشيدن در باره آينده (كه بُعد ممكن يك حقيقت تاريخي را تشكيل مي دهد) ناممكن است.» (توماس مچر، ”ماركسيسم به مثابه تئوريِ بهم پيوستگي كليت“ در نشريه Aufhebung ، نشريه فلسفه ي ديالكتيكي، شماره ٢٠١٥/٧. مچر در رساله خود، نظر فيلسوف ديگر آلماني، هانس هينس هولس را در باره انديشه ديالكتيكي توضيح مي دهد كه هولس در اثرش ”طرح جهان و [تئوري] بازتاب“ ارايه مي كند. مچر در رساله خود ضمن توضيح بهم تنيدگي كليت واقعيت مورد نظر هولس، به آن اضافاتي در باره سه بُعد زماني واقعيت مي افزايد و تئوري را توسعه مي دهد. مطالعه هر دو اثر به علاقمندان توصيه مي شود.