1

پسامد انتخابات!
قدرت ما در نبرد متحد و همزمان در دو جبهه است!

دوره جدید: مقاله شماره: ۲۲(۱۵ خرداد ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری

نمایش خیمه شب بازی انتخابات به پایان رسیده است. همان طور که خیلی ها انتظار آن را داشتند، آقای روحانی برنده رسمی انتخابات اعلام شده است.

می توان صفت های بیشماری را برای توصیف سران جمهوری اسلامی به کار برد، ستمکار، ستم پیشه، ستمگر، مستبد، متجاوز، قساوتگر، غاصب، ظالم، سرکوبگر، سلطه گر، انحصار طلب، بی انصاف، بیدادگر، بی رحم، ناروا، کینه توز، منفور،  شرور، سبع، ژیان، تبه کار، بدکار، بدنام، شریر، مردم آزار، جنگ افروز، منافق، کذاب، دروغگو، یاوه گو، نیرنگ کار، فریبکار، مکار، مارسان، مضر، پرگزند، موذی، بی شرم، وحشی، خوفناک،  متعصب، مرتجع، شب پرست، قاتل، سفاک، آزادی کش، آزاده کش، شکنجه گر، بازجو، گزمه، بد سگال، پلید، ژاژخ، هرزه ، مرده خوار، مفت خوار، رانتخوار، رشوه خوار،  فاسد، مبتذل، کریه، خبیث، منزجر و بسیاری دیگر .. ولی یقینن در سیاست بازی احمق نیستند.

آنها بدون شک از عدم پشتیبانی گسترده و همگانی از آقای “رئیسی” آگاه بوده اند و حتا از تعداد رای او هم تا حدودی از قبل خبر داشته اند. به ویژه با کاربرد علم نظرسنجی‌های انتخابات که با ترکیبی از تکنولوژی دیجیتالی، محاسبات ریاضی احتمالات و روانشناسی اجتماعی میتواند نتایج انتخابات را حدودن پیش بینی کند و جمهوری اسلامی نیز به آن مجهز است، نمی توان باور کرد که “یاوران امام زمان” در جماران به رهبری “ولی فقیه” از نتایج انتخابات شگفت زده شده باشند. بنابراین اگر می دانستند که  “رئیسی” ۱۴ میلیون رای می آورد (یا به گفته آقای بنی صدر ۷ میلیون)، پس چرا دست به یک قمار سیاسی زده اند که بازندگی آن ها در آن از قبل پیش بینی می شد؟

اگر پیش شرط گفته شده را قبول کنیم جواب منطقی این پرسش از احتمالات زیر خارج نیست.

۱-  رژیم با ترساندن مردم از آمدن “رئیسی” می خواست صندوق رای روحانی را سنگین تر کند تا از این طریق مشروعیت کل نظام را بالا ببرد؛

۲-  رژیم می خواست افکار عمومی را آرام آرام به چهره و نام “رئیسی” به عنوان “ولی فقیه” آینده عادت بدهد؛

۳-  رژیم می خواست با آوردن  “رئیسی” در صف ترقی خواهان جامعه شکاف باندازد.

به نظر من رژیم با آوردن “رئیسی” در صحنه به دنبال عملی کردن همزمان هر سه هدف بالا بوده است.

جريان ترقی خواهان هم اکنون بعد از انتخابات نمی تواند آب رفته را به جوی بازگرداند و زهرمار هدف اول و دوم رژیم را خنثا سازد، ولی وظیفه دارد که با هشیاری مرهم بر تن زخمی اتحاد بین “تحریم کنندگان” و “شرکت کنندگان” مترقی  بگذارد.

با کمال تاسف کسان بسیاری درست در جهت عکس این هدف در حرکت هستند. بطور مثال آقای خراسانی که معمولن در نوشته های خود هم ژرف اندیش، مودب و در داوری با وجدان است، به ناگهان در مقاله یی در اخبار روز به فکر “شانه به خاک نشاندن حریفان” می افتد. انگار ایشان با ردیف کردن یک سری استدلال های بی پشتوانه می خواهد بیش تر خود را دوباره برای درست بودن شرکت در انتخابات قانع کند. استدلال هایی که خود ایشان حتمن بعد از ته نشین شدن احساسات اولیه “انتقام جویی” از “تحریم کنندگان” و پیروزی لااقل “عقل سلیم”از آن فاصله خواهد گرفت.

نازیدن به آمارهای رژیم در باره تعداد شرکت کنندگان و یا رای دهندگان به روحانی دست کم سوال برانگیز است. چرا که حتا طرفداران خود رژیم به این گونه آمارها اعتماد ندارند. سرزنش کردن “چپ” به خاطر عدم توانایی بسیج مردم و همزمان تحسین کردن روحانیون برای استعدادشان در به صندوق رای کشاندن مردم نیز برهان برّایی نیست. نخست این که اگر دلیل سرکوب نیروهای سوسیالیستی برای خوف رژیم از توانایی آن ها در بسیج مردم نبوده است، پس برای چه بوده است؟ دوم اینکه کاوشگران و پژوهشگران “بسیج مردمی” معتقد هستند که تنها داشتن اهرم های قدرت در حکومت، حتا در دمکراسی بورژوايی رای یک سوم مردم را به سود قدرت مندان در صندوق می ریزد. اگر به این نتیجه تحقیقاتی، حقیقت عدم آزادی های حتا معمول را در جمهوری اسلامی اضافه کنیم، دیگر جایی برای تشویق وتمجید از سران رژیم برای بسیج مردم باقی نمی ماند.

برخی از طرفداران مترقی خط “تحریم” نیز بجای آبیاری درخت در حال خشک شدن اتحاد میان نیروهای مترقی با برخوردهای ناپخته و تفرقه آمیز تیشه به ریشه خود می زنند. گفتن این که همه شرکت کنندگان در انتخابات “شریک جرم” رژیم “ولایت فقیه” هستند و این “گناه کبیره” را بر دوش می کشند، در بهترین حالت تحلیلی تقلیل گرایانه است. باید حس نگرانی آن دسته از دوستان و رفقا را که در انتخابات شرکت کردند، به خاطر این که از به سر کار آمدن “رئیسی” ترس و  هراس داشتند، جدی گرفت. هرچند که می توان و باید راجع به آن بحث کرد و پایه های عینی آن را زیر پرسش برد. بسیاری از این رفقای “شرکت کننده” هیچ ابهامی راجع به زیان بخش بودن خط نئولیبرالیِ روحانی، همچون خود “روحانی” برای منافع زحمتکشان ندارند. و هم چنین می دانند که تضمین آزادی ها توسط او ادعایی پوچ بیش نیست. با این همه خود را ناگزیر دیدند که برای “بدترین” نشدن اوضاع از “بدتر” به “روحانی” رای دهند. این فقط معضلی نیست که ویژه این رفقا و یا مختص تاریخ کنونی ایران باشد. این معضلی است تاریخی که فراتر از مرزهای ایران و در تمام طول تاریخ همواره همزاد نبرد نیروهای ترقی خواه بوده است و چون سایه یی در تعقیب دائمی آنهاست.

پیچیدگی این بحث به اندازه یی است که نمی توان مرز طبقاتی مصنوعی و مکانیکی برای آن کشید. گفتن این که “تحریم کنندگان” در “قشون زحمتکشان” هستند و دیگران در “صف بورژوازی” نه تنها درست نیست، بلکه برای اتحاد در جنبش آزادی خواهی و عدالت جویانه  زیان آور است. گفتن همین واقعیت بس که دو رفیق کارگر، مارکسیست و توده یی صفحه “توده ای ها” در این انتخابات دو موضع مخالف هم دارا هستند.

بنابراین  سیاست درست پسا انتخابات این است که به گفتگو ادامه داد و کنجکاو بود وشنید که دیگران چه می گویند و مهمتر از همه باید با هم در باره مرحله بعدی حرکت بحث و گفتگو کرد؟ چه باید کرد؟

اگر قرار باشد که بحث و گفتگو را دوباره به مسیر درست کشاند پس از کجا باید شروع کرد؟  قدرت ما طرح موضع اقتصاد سياسی مورد نظرمان برای مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب است. به آن بايد پرداخت!

رفیق عزیز عاصمی سال هاست که از اهمیت روشنگری در باره “اقتصاد سیاسی” می گوید و در اطراف جنبه ها مختلف آن می نویسد. تاکید ایشان بر روی این امر مهم  به خاطر کسالت ذهن و اتلاف وقت نیست.

تجربه نشان داده است که فراموش کردن “اقتصاد سیاسی” و غرق شدن در ظواهر پدیده ها ما را به بیراهه می کشاند. آنچه که دیدنی است،عظمت سهمگین موج “داعشی” در سطح دریای پویا جامعه است. بدین گونه می توان بسادگی اغفال حیله های کشتی بانی شد که با اشاره به آن کلید اتاق فرمان کشتی دولت را در دست می گیرد. تمرکز بیش از حد بر موج قابل رویت “بنیادگرایی مذهبی” ما را به نزدیک بینی دچار می کند و از تحلیل مقصد نهایی کشتی نئولیبرالی باز می دارد. آن چه دیدنی است کل حقیقت نیست. بخش قابل رویت آن است. هر چند که “کشتی را کشتیبان دگر آمد”، ولی مسیر از قبل تعیین شده بسوی “ناکجا آباد سرمایه داری” تغییری نمی یابد.

” اقتصاد سیاسی” با کاوش و بررسی اشیای شناور و موج سطح آب به روشنگری در باره مسیر واقعی کشتی می پردازد. “اقتصاد سیاسی” به مغزی می ماند که به تحلیل آنچه  که چشم در سطح آب می بیند می پردازد و نادیدنی ها را با چشم خرد آشکار می سازد. تسلط به “اقتصاد سیاسی” نهفته ها را برای چشم بصیرت و دیده ی بینش آشکار می کند. با در دست داشتن “قطب نمای اقتصاد سیاسی” دریانوردان ترقی خواه می توانند کشتی تکامل اجتماعی را با کم ترین ضربه و هزینه به مقصد برسانند.

تردیدی نیست که مارکسیست های سمج و خیره سر ناگزیر این جا و آن جا نقش کوه یخ های و امواج زیرآبی را در مسیر راه بیش از اندازه برجسته می کنند تا بتوانند پیام خود را در میان سر و صدای وحشتناک و گوشخراش کسانی که مردم را از موج می ترسانند به همه برسانند، همآنطور که انگلس اعتراف می کند که او و مارکس مجبور بودند به نقش “اقتصاد سیاسی” بیش از حد تاکید کنند تا صدای شان در میان ازدحام طرفداران “روبنا” خفه نشود.

بیایید با هم دوباره برخی از مقوله ها را مرور کنیم تا به ابزاری که برای دیدن نادیدنی ها لازم است مجهز شویم.

ماتریالسیم تاریخی

مارکس و انگلس در ایدئولوژی آلمانی می نویسند، اولین اقدام تاریخی که انسان ها را از حیوانات جدا می کند، توانایی فکر کردن نیست، بلکه تولید نعمات  مادی است. می توان مرز بین انسان و حیوانات را در شعور، آگاهی، دین و هر چیز دیگری قرار داد. ولی آنچه که نقطه شروع این تمایز بوده، تولید وسایل زندگی مادی توسط انسان است.

ازهنگامی که بخش پیشانی مغز انسان به رشد قابل ملاحظه یی رسید، انسان دائمن تلاش کرده است تا با تقسیم بندی و دسته بندی حوادث طبیعی دلیل های ظهور آن ها را بیابد. ولی با تکامل دانش و قدرت شناخت انسان، این دلیل ها بیش تر و بیش تر از بستر ماورا طبیعی خود خارج شده و در قوانین و تئوری های منطقی دسته بندی شد.

هنگامی که ما به تاریخ زندگی انسان در کره زمین نگاه می کنیم، انبوهی از رویدادها و حوادث متفرقه و پر تناقض می بینیم. که شامل بالا و پایین رفتن ها، انقلاب ها، جنگ های اتفاقی و جداگانه و بدون مرتبط است. چگونه می توانیم قوانین درونی  این همه حوادث به ظاهر خودبخودی، متضاد و سرکش را درک و توضیح دهیم؟

درست برای یافتن پاسخی منطقی به این پرسش است که مطالعه تاریخ برای مارکسیست ها از اهمیت بسیاری برخوردار است. این مطالعه برای درس گیری از حوادث گذشته، شناخت جايگاه تاريخی شرايط حاكم كنونی و برای یافتن راه آینده ضروری و لازم است.

انسان ها تاریخ خود را می سازند. اما آن چه که انگیزه توده را در این راه شکل می دهد، آن چه که موجب درگیری بین ایده ها و تلاش های متضاد می شود، و آن چه به کلیت تمام این درگیری ها در همه جوامع انسانی مربوط می شود و آن چه که به اجزا و تکامل شرایط تولیدی زندگی مادی بر می گردد که اساس عملکرد تاریخی انسان است- همه این موضوعات را مارکس با افرینش یک روش علمی بررسی رویداد های تاریخی با تمام پیچیدگی و تناقضات آن به عنوان یک فرایند منسجم و در کلیت خود قانونمند به ما نشان می دهد. مارکس توانست با استفاده از این روش و با بررسی همه جانبه تمام گرایش های متناقض، بدون ذهنگرایی و انتخاب اراده گرایانه حوادث و با تکیه به داده های عینی و تحلیل مجرد به ما راه اکتشافِ فراگیر و جامع از روند آغاز، تکامل و مرگ صورت بندی های اجتماعی و اقتصادی را،  و ارتباط آن را با چگونگی شیوه تولید نشان دهد.  این نظر در مقابل نظریه  ذهنی (ایده آلیستی) هگل قرار دارد که معتقد بود که ایدئولوژی و شعور و آگاهی اجتماعی تعیین کننده زندگی و هستی اجتماعی ماست و واقعیت جهان پیرامون ما توسط ذهن و افکار ما تعیین می شود.

مارکسیسم یک دیدگاه علمی است که با استفاده از اسلوب دیالکتیکِ ماترياليستی به  تجزیه و تحلیل مشخص فرآیندهای پیچیده تاریخی می پردازد

فلسفه مارکسیستی تنها به بررسی و توصيف ایستایی پدیده ها نمی پردازد. بلکه پدیده ها را پویا و در حرکت دائمی می بیند. انگلس در “آنتی دورینگ”، دیالکتیک را این گونه تعریف می کند: “فکر بزرگ و بنیادی که جهان را به عنوان مجموعه ای از اشیا ثابت و تغییر ناپذیر نمی بیند، بلکه آن را  به عنوان فرایندهای پیچیده درک می کند که در آن اشیای به ظاهر پایدار، تحت تاثیر تغییرات مستمر به وجود می آیند و نابود می شوند”.

ماتریالسیم تاریخی می خواهد بدون تکیه بر وجود یک جهان فرا مادی یا یک نیروی فوق العاده، تکامل جامعه و روابط پیچیده انسان ها را در آن توضیح بدهد. تمرکز ماتریالسیم تاریخی بر یافتن پاسخ مشخص، علمی، منطقی برای معضل های  اجتماعی در جهان واقعی و  قابل مشاهده است. ماتریالسیم تاریخی یک فرا علم یا یک شاخه علمی نیست. بلکه یک فلسفه علمی اجتماعی است متکی به روش و اسلوب ماترياليسم دیالکتیکی بررسی پدیده ها. ماتریالسیم تاریخی از دانش و داده های گردآوری شده در رشته های مختلف همچون جامعه شناسی، روانشناسی، مردم شناسی، دیرین شناسی، تاریخ و فرهنگ شناسی و زمین شناسی استفاده می کند تا تصویری عام و واحد از حرکت اجتماعی انسان ترسیم کند.

زندگی و جامعه در بستر تناقضات تکامل می یابند. به گفته لنین این حرکتی است  ” مارپیچی، نه در یک خط مستقیم. یک جهش تکاملی است، همراه با فاجعه ها و انقلاب ها؛ قطع و تدوام؛ تبدیل کمیت به کیفیت” که “حاصل تضاد و تعارض بین نیروها و گرایش های مختلف است”.

فرماسیون

آغاز جدایی انسان – همو زاپينس – از بند اسارت ژنتیکی، همزمان شروع حرکت او به سمت تکامل مستقل اجتماعی – به مثابه همو زاپينس زاپينس – است. در این جاست که جامعه اندک اندک به عنوان یک فرماسیون اجتماعی- اقتصادی شکل می گیرد.

واژه فرماسیون که ریشه لاتینی دارد به معنای آفرینش، شکل بندی و پیدایش به کار برده می شود. نظریه فرماسیون اجتماعی نظریه فرایند شکل گیری جامعه است که  مسیر تکاملی جامعه را در خطوط کلی و گرایش اساسی آن ترسیم می کند. مجموعه روابط تولیدی و غیرتولیدی در جامعه را در یک مرحله معین فرماسيون اقتصادی و اجتماعی می نامند.

زندگی اجتماعی انسان ها از دو بخش تشکیل می شود. پدیده ها و روند های مادی که تشکیل دهنده هستی اجتماعی انسان است و پدیده ها و روند های معنوی که شامل آگاهی اجتماعی انسان است. فعالیت های تولیدی انسان و روابط اقتصادی آن ها با هم در جریان تولید از مهمترین عامل های هستی اجتماعی انسانند. آگاهی  اجتماعی عبارت است از فعالیت های معنوی روحی و فرهنگی و مذهبی انسان ها با هم. بدین ترتیب زندگی انسان ها درکنار فعالیت های مادی و مناسبات تولیدی، از رابطه‌ها، و پيوندهای سياسي، حقوقی، فرهنگی، قضايیِ پیچیده یی تشکیل شده است. ماتریالیسم تاریخی به روابط دو جانبه و وابستگی متقابل بین این دو مقوله قائل است. ولی همزمان تاکید میکند که زندگی اجتماعی انسان ها محصول آگاهی و شعور آن ها نیست. بلکه این شرایط زندگی اجتماعی است که نقش پديدار شدن و شكل گرفتن آگاهی و شعور انسان ها است.

مارکس جامعه را به طور کلی به دو بخش زیربنا (Base) و روبنا (Superstructure) تقسیم می کند. این دو مقوله نظری مرتبط به هم هستند که توسط مارکس  برای توضیح فرماسیون های اجتماعی ابداع شدند. این که چرا مارکس از استعاره ساختمانی (بنایی) برای باز کردن و تشریح فرماسیون های پیچیده اجتماعی استفاده کرده است، شاید مرتبط باشد به این که مارکس می خواست با کاربرد این استعاره که نمای فیزیکی آن همه جایی بود، درک و فهم مسائل بسیار مجرد و انتزاعی را برای طبقه کارگر هم زمان خود آسان تر کند.

بنابراین هر صورت بندی اجتماعی- اقتصادی شامل یک زیر بنا و یک روبنا است. استدلال مارکس بر این بود که روبنا به طور موثر از زیربنا تاثیر می گیرد و منعکس کننده منافع طبقه های حاکمی است  که کنترل ساختارهای اقتصادی و زیربنایی را در دست خود دارند. اين برداشت به معنای نفی استقلال نسبی روبنا نيست.

زیربنا

به عبارت بسیار ساده زیربنا اشاره یی است به نیروهای مولده، نقش شان در تولید و روابط تولیدی بین آن ها، و اشیا و مواد خام لازم برای تولید مواد مورد نیاز جامعه.

نیروهای مولده متشکل است از توان انسان های تولید کننده که با ابزارها و دانش تولید مطابق به زمان خود در پی تولید اشیا خاص عمل می كند. نوع اشيا، توليد شده نشان سطح رشد نيروهای مولده است. “چرخ” ساخته شده از تنه درخت و چرخ مرگ آور هواپيمای فانتوم، نمونه ای از سطح رشد نيروهای مولده است. نیروهای مولده همیشه در  حرکت و تکامل در یک چارچوب خاص اجتماعی هستند که در  جامع ترین شکل خود در فرماسیون اقتصادی جامعه نمایان می شود. هر چند که یک فرماسیون اجتماعی- اقتصادی مشخص، نیروهای مولدی متناسب شرايط خود را شکل می دهد ولی نیروهای مولده جامعه بخش نسبتن مستقل در این سیستم هستند.

انسان ها همچنین در تولید اجتماعی زندگی خود وارد شرایط خاص و لازم، از پیش تعیین شده مستقل از خود می شوند که اشکال مالکیت ابزار تولید از عنصر های اصلی آن است. مارکس مجموعه این شرایط را “مناسبات تولیدی” خواند. مناسبات تولیدی یا روابط تولیدی مربوط است به چگونگی توليد، مبادله، توزيع و مصرف کالا های توليدی و رابطه کسانی که مالک ابزار تولید (سرمایه داران و یا بورژوازی) هستند با کسانی که نیروی کار خود را می فروشند.

مارکس برای توصیف سازماندهی خاص تولید اقتصادی در یک جامعه مشخص، به تعریف شیوه تولید می پردازد. شیوه تولید رابطه دیالکتیکی نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را نشان می دهد. از یک طرف رابطه انسان با طبیعت و کار و تغییر آن برای زندگی بهتر و از طرف دیگر رابطه میان خود انسان ها در ارتباط و هنگام تولید نعمت های مادی. شیوه تولید عامل اصلی تکامل و تعیین کننده تکامل تاریخی جامعه انسانی است. این دو عنصر مهم در وحدت و تضاد دائمی هستند.  در یک دوره مشخص تاریخی نیروهای مولده با مناسبات تولیدی در تضاد قرار می گیرند. مناسبات تولیدی باید در پایان، خود را بر حسب تکامل نیروهای مولده با آن تطبیق دهد.

شیوه تولید به طور مداوم به سمت تحقق کمال ظرفیت تولیدی خود در تکامل است، اما این تکامل موجب آفرینش تضادهای آشتی ناپذیر بین طبقات مختلف درگیر در مناسبات تولیدی می شود. سرمایه داری یک شیوه تولید بر اساس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. سرمایه دار برای تولید کالا و عرضه آن در بازار و برای زنده ماندن در رقابتی مرگ زا، ناگزیر است از کارگر با کمترین هزینه ممکن، حداكثر ممكن نیروی کار  را تصاحب كند كه با آن درجه استثمار نيروی كار قابل شناخت است.

روبنا

بر خلاف آنچه که ماتریالیست های مکانیکی تبلیغ می کنند، روبنا برده حلقه بگوش زیر بنا نیست. بلکه به نوبه خود به روی زیربنا تاثیر می گذارد.

مثلن هر چند که ايدئولوژی حاکم، در هر يك فرماسيون‌های اقتصادی و اجتماعي، منعكس كننده‌ی ساختار اقتصادی و حافظ و مشروعیت بخش آن است. همان طور که ايدئولوژی بورژوازی دائمن برای کندی حرکت اجتناب ناپذیر تکامل تاریخی جامعه تلاش می کند .ولی همزمان ايدئولوژی تغییر دهنده و آگاه که در جهت ضرورت تاریخی حرکت می کند، می تواند به چنان نیروی مادی در جامعه بدل شود که توان براندازی ساختار قدیمی و جایگزینی نوین اقتصادی را داشته باشد.

بنابراین برجسته کردن اقتصاد سیاسی در تحلیل مشخص از وضعیت مشخص، به منظور نفی نقش متفاوت اشکال گوناگون روبنا نیست .بلکه مربوط است به این امر که شکل ویژه یی از روبنا برای طبقه های حاکم مناسب تر از بقیه اشکال برآورد می شود. شكل ويژه و تاريخی ای كه در ارتباط قرار دارد با مناسبات تولیدی و تکامل نیروهای تولیدی و سابقه مبارزات سندیکایی، فرهنگی و تاریخی یک جامعه. مثلن حتا نیروهای بورژوازی در اروپا که به خاطر سال های دراز تکامل مناسبات تولیدی و نیروهای تولیدی در این کشورها به شکل دموکراسی بورژوازی اداره جامعه علاقه بسیاری دارند، ولی وقتی که تهدید از طرف نیروهای پیشرو و سوسیالستی را حس می کنند، ابایی از تغییر شکل اداری دموکراسی بورژوازی به فاشیسم ندارند. هدف اداره بی درد سر جامعه برای تامین منافع سرمایه داران است. هدف انباشت سرمایه برای نظام سرمایه داری همیشه هر وسیله یی را توجیه می کند.

روابط اجتماعی تولید ذاتن آشتی ناپذیر است، و در نظام سرمایه داری موجب ظهور یک مبارزه طبقاتی می شود که در نهایت به سرنگونی آن توسط پرولتاریا منجر خواهد شد. پس از پیروزی پرولتاریا شیوه تولید بر اساس مالکیت جمعی بر ابزار تولید را جانشین شیوه تولید سرمایه داری خواهد کرد.

تضادِ ناشی از مناسبات تولیدی و نیروهای مولده قبل از تغییر نهایی فرماسیون کهنه به نو، موجب رشد آگاهی طبقاتی از شناخت احساسی طبقه كارگر می گردد. طبقه كارگر از طبقه به معنای عام، به طبقه به معنای خاص بدل می شود. با مادی شدن اين شناخت و درك جايگاه تاريخی آن، می توان صورتبندی اجتماعی- اقتصادی را تغییر داد. نیروهای تغییر خواه و مترقی، نیروهای ماورا طبیعی – اجتماعی مستقل از ساختار اقتصادی- اجتماعی جامعه نیستند. این نقش ناشی تضاد بین مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و خصلت اجتماعی تولید است. نيروهای مولده ی سرمایه داری با مناسبات تولیدی و ساختمان اقتصادی و اجتماعی این نظام در تضاد آشتی ناپذیر قرار دارد. همين عدم سازگاری سبب تشکل و مبارزه‌ی سياسی زحمتكشان علیه این نظام می شود. آثار فرهنگی هنرمندانی که فکر می کنند و رنج می برند،انعکاس مادی این مبارزات در ذهن خلاق آن ها است. نه زاییده ترشحات انتزاعی در ذهن آن ها. هنرمندان مترقی منعکس کننده ی انتقادی شرایط اقتصادی موجود اند. ترسیم کننده جامعه نوینی هستند که در حال شکل گیری است و آن ها با شم قوی خود پیش تر از دیگران آن را درک می کنند. حركت انديشه ی آن ها در “مرزها” برای ترسيم و توصيف آن چه از “سير” خود به دست می آورد، در مواردی شگفت انگيز و غيرواقع بينانه به نظر می آيد. محدود ساختن سير انديشه به آن چه شناخته شده است، غيرمجاز و در گذشته با اشتباه ها همراه بوده است. محك. مضمون جانبدار روند تاريخی بودن انديشه ی هنرمندانه است و نه شكل بيان و ترسيم آن.

اندیشه انديشمندان توده ای چون طبری و اشعار شاعرانی چون کسرایی بخشی از ايدئولوژی پيشرفته‌ زمان خود بوده و هست كه نظاره گر بی اراده حوادث نیست. بلکه تاثیر گذار حرکت تاریخ برای تحول اجتماعی و تغيير ساختار اقتصادی جامعه است.

 اقتصاد سياسی توصیف گر قوانين توليدی وسايل مادی و غیر مادی ضرور در هر فرماسیون اجتماعي- اقتصادی است. تمرکز اصلی اقتصاد سیاسی مناسبات اجتماعی انسانها در روند تولید است. از آن جا که مارکسیسم تنها به درک ظاهر ساختارها در جامعه قناعت نمی كند، و می خواهد آن را در جهت تاريخی و رهايی بخش برای انسان تغییر دهد، تغییر در مناسبات تولیدی را برای تغییر شکل سازمان دهی جامعه ضروری می داند. بدین ترتیب اقتصاد سياسی همچنین به خاطر روشنگری در باره تضاد میان مناسبات توليدی و نيروی‌های مولده، جانبدار، طبقاتی و تغییر ساز است. علم قوانین عام تکامل جامعه انسانی و علم شناخت قوانین و شیوه تغییر آن است. 

تغییر عنصرهای روبنایی بدون تغییر عامل های زیربنایی آن ممکن نیست. مثلن نمی توان بدون تغییر زیر ساختار نظام سرمایه داری جهانی برابر و خوشبخت و فارغ از استثمار و استوار بر عدالت اجتماعی برپا داشت. نقش استقلال نسبی روبنا در این است که آگاهی اجتماعی ما را برای این تغییر مجهز و آماده می کند و گرنه نمی توان  تنها با تکیه بر خوشبختی فردی انسان جهانی خوشبخت بر پا ساخت. خوش باوران خوش ذاتی که در کشورهای اروپایی فکر می کنند که با  گرد آمدن در دهکده یی دوردست و با رعایت حقوق انسان ها، حیوانات و طبیعت در جمع کوچک خود در حال تغییر جامعه هستند، بسختی در اشتباهند چرا که این کار بدون رویارویی و مبارزه علیه مناسبات تولیدی غالب امکان پذیر نیست. هر چند که کار آن ها قابل ستایش و ارزشمند است. ولی تغییرگر نیست. در این رابطه نقش اصلی با هستی اجتماعی و نقش مهم شیوه تولید در تکامل اجتماعی جامعه از اساسی ترین هستند. با تغییر شیوه تولید، صورت بندی اجتماعی – اقتصادی تغییر می یابد.

وظیفه کنونی نیروهای مترقی چیست؟

از پس ظلمت ، دو صد خورشیدهاست (مولوی)

نخست باید به روی یک نکته تاکید کرد. اگر ما به نیاز تغییر جامعه ایران باور داریم و می خواهیم در این راه تلاش مستمر و موثر بکنیم، باید از خود محوری و خود شیفتگی پرهیز کنیم. جنبش تغییر برای پیروزی به  شرکت همه ترقی خواهان نیازمند است؛ هم به آن هایی که رنج می برند و می اندیشند (زحمتکشان) و هم به آن هایی که می اندیشند و رنج می برند (روشنفکران)؛ هم به آنهایی که تلاش می کنند مسائل مجرد را قابل فهم عموم کنند و هم به آن هایی که با هنرشان حس همنوعی، جمع گرایی و از خودگذشتگی و دگر صفات اخلاقی انسانی را در خوانندگان شان می پرورانند؛ هم به آن هایی که در مترو تهران دود می خورند و هم به آن هایی که در شب های سرد و غمین غربت، سخت اندوخته دانش خود را برای رهایی توده ها پیشکش می کنند؛ هم به آن هایی که کارگران را آگاه می کنند و هم به آن هایی که خودسری به زنان می آموزند؛ هم به آن هایی که با “داعشان” وطنی می جنگند و هم به آن هایی که با نئولیبرال های- اسلامی در نبردند؛ هم به آن هایی که بهاری آزاد و دلی شاد می خواهند و هم به آن هایی که سفره پر نان و حقوق کارگران می خواهند.

 «شماری از هواداران حزب توده ايران  سازمان فدائيان خلق ايران» در ارزيابی خود (در نويدنو و توده ای ها انتشار يافت) شيوه ی ناروای بی توجهی و بی اعتنايی به مبارزه «افراد و جريان های راستين طبقه كارگر» و نظر آن ها را در نوشتار خود برجسته می سازند. آن ها اين بی اعتنايی را نسبت به «افراد و جريان های راستين طبقه كارگر» كه «تاكنون هزينه های زيادی برای مشی خود كه همانا دفاع از منافع طبقاتی كارگران و توده ی زحمتكشان پرداخته اند»، شيوه ای نادرست و ناروا ارزيابی كرده و می نويسند: «اين گروه از روشنفكران در هر برهه و زمانی … [در جستجوی] نقطه سياهی» در عملكرد مبارزان در ايران هستند.

اگر درخت آزادی را تنومند ریشه می خواهیم. اگر به اندیشه فراهم کردن رفاه نسبی زحمتکشان و تولیدکنندگان نعمت های مادی و معنوی هستیم. اگر نمی خواهیم که ایران کنام درندگان فراملی شود، راهی به جز انتخاب راه رشد غیرسرمایه داری نداريم.

«اقتصاد بازار سرمایه داری»، یعنی سگ های گله را بستن و گرگ های درّه را آزاد گذاشتن.  اقتصاد بازار سرمایه داری اقتصادی است بدون برنامه کلان و بدون نظارت مردمی شهروندان. سود ورزی کلان سرمایه داران مهم تر است از آزادی کارگران. در این نظام نیاز به انسان معمولی تا زمانی است که بتواند با کمر شکسته و دست های پینه بسته صندوق بی ته این ددمنشان ثروت جو  را با پول پر کند. درّه میان نیازمندان و آزمندان هر روز ژرف تر و کوه پول ثروت اندوزان هر روز بلند تر می شود.

هر روز این زراندوزان زحمتکشان بسیاری را از لبه هولناک پرتگاه گرسنگی به دره نیستی حول می دهند. جنگ طلبی ضد انسانی آن ها در سطح جهانی و در ايران عليه مردم، مرز و حدی نمی شناسد.

تمام دولت های اخیر با اجرای خصوصی سازی رشته های تولیدی و خدماتی سود آور، از سرمایه ملی دزدیدند تا به  ثروت نجومی سوداگران وطنی و غارتگران انحصارات فراملی بیافزایند. دولت های متعدد جمهوری اسلامی از یک طرف با دست داشتن اهرم های دولتی به کمک غارت ثروت های مردم توسط سرمایه داران بوروکرات و متحدان تاجر آن می پردازند. و از طرفی وقتی که دولت ها به خاطر این کار ضد ملی و ضد مردمی مورد تنفر مردم قرار می گیرند، این دولت مردان با سو استفاده از این نفرت و زیر شعار زیبای “کارها را به مردم بسپارید” و “نقش دولت را کم تر کنید”، به واگذاری بهترین مراکز تولیدی و خدماتی بخش عمومی به دزدان و رانتخواران لیبرال داخلی و متحدان جهانی شان می پردازند.

ادعای این که می توان تضاد عمده روبنایی را بدون حل تضاد اصلی زیربنایی  (تضاد میان جنبه فردی و جنبه اجتماعی کار) حل کرد دست کم برای مارکسیست ها نباید قابل قبول باشد. مناسبات تولیدی که زیر بنای اقتصاد جامعه است، تعیین کننده اشکال گوناگون روبنای معنوی جامعه است.

مبارزه ضد استبدادی و ضد ارتجاعی با مبارزه علیه خصوصی سازی وریاضت کشی اقتصادی هم پیوند است. در شرایط کنونی کشور ميان عدالت اجتماعی و آزادی  پيوند ارگانيك و ناگسستنی وجود دارد.

پیروزی مبارزه ضدديكتاتوری بدون مطرح کردن خواسته های مبرم عدالت اجتماعی امکان پذیر نیست. دموکراتیزه کردن ارگان های سیاسی مدیریت کشور با تغییر زیربنا اقتصادی- اجتماعی موجود پیوند دارد.  فساد، استبداد، رانت خوری و غیره محصول زیربنای عقب افتاده سرمایه داری در کشور است. نمی توان حتا انتظار داشت که با تغییر شکل اسلامی حکومت این بدبختی ها که ریشه در جای دیگر دارد، چندان تغییر کند. اثبات این نظر را می توان در تمام کشورهای این چنینی دید. در تایلند با روبنای بودیستی، در فلیپین با روبنای کاتولیک، و در  عربستان با روبنای اسلامی همه و همه درگیر مشکلات کم و بیش مشابه هستند که در تمامیت آن خلاصه می شود به استبداد داخلی، ریاضت اقتصادی نئولیبرالی و راه باز کردن برای سرمایه امپریالیستی. پيكار برای تحقق عدالت اجتماعی و دمكراسی بدون مبارزه طبقاتی برای حل تضاد اصلی جامعه امكان پذیر نیست.

نبرد ما بر ضد شرایط اسفبار موجود هم زمان در دو جبهه است. نبرد روزانه و مستمر برای اجرای کوچک ترین بهبودی شرايط زندگی مردم؛ نبردی که هم به رهایی زنان از جبر روسری مربوط است و هم به افزایش مزد کارگر. جبهه ديگـر، نبرد برای گذر از نظام سرمایه داری و پايان بخشيدن همیشگی به ستم طبقاتی است.  اگر ما فقط به نبرد در جبهه نخست بسنده کنیم، به سوسیال دموکرات هایی بدل می شویم که تمام عمر در حال تعمیر ماشین مفلوک سرمایه داری هستیم. و اگر ما فقط به نبرد در جبهه دوم بسنده کنیم، به “چپ گرایان” خیالبافی می مانیم که با زندگی روزانه مردم پیوند و تماسی ندارند. به زبان مارکسیستی نبرد اول جزیی از وظیفه دمکراتیک ماست  و نبرد دوم جزیی از وظیفه سوسیالیستی ماست. جداسازی ميان این دو صحنه مبارزه برداشتی غيرطبقاتی و غيرمارکسیستی است.

تنها با ارایه یک برنامه جایگزینی و جانشینی اقتصادی می توان توده ها را حول محور  مبارزه ضد سرمایه داری گرد آورد.

اقتصاد سیاسی جامعه كنونی ايران، اقتصاد سياسی یک نظام بیمار و عليل سرمايه داری وابستـه به نظام اقتصاد جهانی امپرياليستی است. سرمایه گزاری خارجی بدون ورود فن آوری تولیدی و سرمایه گزاری مجدد سود کسب شده و پرداخت مالیات  و رعایت حقوق کارگران انجام و ترغیب می شود. چنين سرمايه گذاری تنها به سود صاحب سرمايه مالی است. امپرياليسم برای تحميل چنين “سرمايه گذاري” است كه شهرها و روستاهای سوريه، عراق، افغانستان، يمن و … را بمباران و تخريب می كند. “اهدای اعتبار” برای بازسازی كه در “كنفرانس های كشورهای پرداخت كننده” هر چند يك بار به راه انداخته می شود، تحميل “سرمايه گذاري” غيرقابل بازپرداخت به اين خلق ها است كه به منظور برقراری سلطه نواستعماری “اهدا” كنندگان انجام می شود.

سرمايه گذاری خارجی در ايران بايد از اين رو تنها در چارچوب برنامه اقتصاد ملی در مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب عملی گردد. انتقال تكنولوژی جديد و شرايط مناسب و متناسب برای بازپرداخت، پيش شرط تاثير مثبت چنين سرمايه گذاری ها است. استفاده از صندوق اعتباری جديد كه پايه و سرمايه گذار اصلی آن جمهوری خلق چين است، برای كشورهای آسيايي، افريقايی و آمريكای لاتين امكان جديد و پراهميتی را در برابر زياده خواهی های سرمايه مالی امپرياليستی و ارگان های مالی آن تشكيل می دهد.

 هدف مبارزه برای حل تضاد عمده و یا “روز جامعه، براندازی ديكتاتوری نظام سرمايه داری حاكم است كه در شکل رژيم مستبد ولايی كنونی متظاهر می شود. حل توامان تضاد عمده و اصلی تنها با برقراری نظام اقتصادی- اجتماعی مرحله ملی- دمكراتيك در جامعه ما میسر می شود.

درست به دلیل این که انقلاب بهمن با موفقیت به حل تضاد “عمده”ی آن زمان با دیکتاتوری شاه پرداخت، ولی نتوانست به حل تضاد “اصلی” در ساختار اجتماعی- اقتصادی دست يابد، به شكست انجاميد. تنها با به اجرا رساندن اهداف اقتصادی و اجتماعی مرحله ملی-دموکراتیک انقلاب پيروزی ممكن بود و هست. ما همچنان با این معضل در گیر هستیم.

وقتی که رفقا هنگام برخورد و مواجه با کارگران واقعی و زحمتکشان عینی از تراوش اندیشه های خرافی و پس مانده های فردگرایانه ضد ارزش های اخلاقیِ سرمایه داری در افکارشان شکوه می کنند، باید بدانند که این شعور اجتماعی محصول هستی اجتماعی آن ها در اقتصاد سیاسی سرمایه داری است. ما باید با همین توده های کارگر و زحمتکش جامعه آینده را بسازیم. توده ساخته ذهن ما و با پیش آگاهی وجود ندارد. بنابراین باید به عنوان نیروی پیشرو از وظیفه خود آگاه و صبور و فعال بود. این ما هستیم که با بازتاب دادن تضاد اصلی در شعور خود، ایدولوژی آینده را رهبری می کنیم. ایدولوژی که به تغییر زیربنا و حل تضاد اصلی کمک می کند. ما باید این ایدولوژی را به میان کسانی که در حل تضاد اصلی ذینفع هستند ببریم. این شنا کردن است خلاف مسیر جریان آب. خستگی، ناامیدی، ناشکیبایی و … طبیعی است. ولی لحظه یی و گذرا است. درک این که ما چاره دیگری جز مبارزه برای تغییر این زیر بنا نداریم، عزم ما را در ادامه مبارزه قوی تر می کند و يافتن راه های عملی را در مبارزه ی روزانه ممكن می سازد.

بگفته نظامی:

به هنگام سختی مشو نا امید  که ابر سیه بارد آب سفید

در پایان یکبار دگر بخوانیم و یاد بگیریم که چگونه شاعر بزرگ زحمتکشان، لاهوتی به آموزش “اقتصاد سیاسی” به زبان روان مردم می پردازد. این قطعه کوتاه هم به توصیف جانبدارانه و روشنگرانه وضع مشخص موجود می پردازد و هم جاده تغییر، دگرگونی و رهایی را نشان می دهد.

چارۀ رنجبران، وحدت و تشکیلات است

من از عائلۀ رنجبرم
زادۀ رنجم و پروردۀ دستِ زحمت
نسلم از گارگران
حرف من اینکه: چرا کوشش و زحمت از ماست
حاصلش از دگران؟
این جهان یکسره از فعله و دهقان بر پاست
نه که از مفت خوران !
.
دین و قانون و وطن، آلت اشراف بُوَد
.
خانۀ جهل خراب!
حیله است این سخنان
.
بهر آزاد شدن، در همۀ روی زمین
از چنین ظلم و شقا
چارۀ رنجبران، وحدت و تشکیلات است

لاهوتی

منابع:

ایدئولوژی آلمانی: مارکس و انگلس

آنتی دورینگ: انگلس

ماتریالیسم تاریخی: هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین)

اقتصاد سیاسی: فرج الله میزانی (جوانشیر)

نشانی اینترنتی مقاله:https://tudehiha.org/fa/3717