1

انقلاب ملي- دموكراتيك، مضمون نبرد رهايي بخش كنوني در ايران!
برنامه حداقل كارگري – جمع بندي از بحث ها!

دوره جدید: مقاله شماره: ۳۱ (۱۳ تیر ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری

موضع روشن و قاطع رفيق عزيز ابي را در ابرازنظر نسبت به مقاله ي اخير رفيق عزيز سيامك با عنوان “ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است”، من بسيار جدي و اطمينان بخش و دريافت آن را “روز خوبي” ارزيابي مي كنم. لوئي آرمسترانگ، چنين روزي را در آواز زيباي “جاز”ي ««وه، چه روز زيبايي!» مي نامد.

فرصت داشتن براي شنيدن خبر پايبندي همه ي توده اي ها به تماميت حزب توده ايران، نفي هر كوشش براي حزب سازي و مبارزه براي تقويت يك پارچگي حزب طبقه كارگر، همانند فرصت د اشتن است، آينده را از جايگاهي ديدن كه زنده ياد احسان طبري آن را در شعر زندانش با عنوان “به آن كس كه به او مي انديشم”، «كاكل بلند كوه ها، كه اولين تماشاگر سپيده دمانند، و اولين آشيانه زميني اشعه خورشيد» (١) مي نامد. فرصتي كه براي يافتن آن «مي توان از جان گذشت» (ه ا سايه).

«مي توان از جان گذشت»، تنها بازتاب يك احساس عاطفي نيست! بيان نبرد طبقاتي جاري در ايران است.

رفيقِ زنده ياد جوانشير كه نظر حزب توده ايران را در مورد حياتي بودن حفظ يك پارچگي حزب در جزوه ي باليني همه تود اي ها با عنوان “سيماي مردمي حزب توده ايران” بيان مي كند، آن را مبارزه عليه كوشش ارتجاع براي پاره پاره كردن حزب توده ايران مي نامد! او مي نويسد كه اين ترفند با ايجاد بخش «قانوني» و بخش «غيرقانوني» براي جنبش كارگري پا مي گيرد. در بخش علني انواع جريان هاي «راستِ» كارگري تقويت مي شود تا از آ‎ن ها بتواند براي تحريف و بي اعتبار ساختن بخش «انقلابيِ» جنبش كارگري استفاده ي ابزاري كرد. از اين رو مبارزه براي به كرسي نشاندن حق فعاليت قانوني حزب توده ايران، تنها دفاع از يك “حق” نيست، بلكه تبلور نبرد طبقاتي در جامعه است.

آن ها مي خواهند با اين ابزار ترفند گونه و نخ نما شده، «برنامه حداقل كارگري» حزب توده ايران را مورد يورش قرار دهند كه قله انديشه ماركسيستي است كه در آن پيوند مبارزه ي دمكراتيك و سياسي- طبقاتي برقرار است.

مبارزه ي هشيارانه و انقلابي اي كه براي تحقق بخشيدن به آن، ضرورت تجهيز طبقه كارگر و متحدان نزديك و دور آن در نبردي اتحادي در جامعه، با مبارزه براي روشنگري درباره ي دورنماي آزادي بخشِ گذار از نظام استثمارگر سرمايه داري و دستيابي به نظام سوسياليستي- كمونيستي به وحدت رسيده است.

آن ها مي خواهند هژموني مضمون نبرد طبقاتي آزادي بخش مردمي- دمكراتيك و مبارزه ي ملي- ضد امپرياليستي- ضد سرمايه داري را كه «تنها در يد طبقه كارگر» (جوانرود) انقلابي است، از اين طريق بي اعتبار سازند كه از “راست ترين” مواضع بورژوازي تسليم طلبِ مجري اقتصاد سياسي امپرياليستي دفاع كنند. وظيفه در برابر اين ترفند ارتجاع، دفاع از مواضع ترقي خواهانه “چپ ترين” لايه هاي بورژوازي ملي و ميهن دوست است!

وظيفه سطور زير جمع بندي مثبت از بحث هايي است كه به ويژه در سال ٩٦ در مقاله هاي متعددي كه در نامه مردم، ارگان مركزي حزب توده ايران، نويدنو و در توده اي ها انتشار يافته. به اين منظور در ابتدا نگاهي به مبارزه ي رهايي بخش در كشورهاي متروپل سرمايه داري ضروري است. سپس به بررسي وضع در كشورهاي پيراموني، و در مركز آن ايرانِ جمهوري اسلامي مي پردازيم.

١- نبرد طبقاتي در كشورهاي متروپل سرمايه داري

به طور مشخص مي خواهم با اشاره ي كوتاهي به نبرد در جريان به ويژه در بريتانياي كبير كه انعكاس آن را مي توان در روزنامه ارگان حزب كمونيست اين كشور “مورنيگ استار” دنبال كرد، بررسي گذرايي از روند نبرد طبقاتي در اين كشور مطرح سازم. نبردي كه بازتاب آن را در نامه مردم مي توان دنبال كرد. انتقال مواضع نيروهاي انقلابي در كشورهاي ديگر از قبيل برزيل، ونزوئلا و همچنين در كوباي سوسياليستي و جمهوري خلق چين مي تواند كمك باشد براي درك نبرد طبقاتي در جهان در كليت خود. اين تجربه ها بدون شك كمك تكميلي بزرگي براي انتقال آموزش هايي از نبرد طبقاتي در جهان به شرايط ايران خواهد بود.

پيروزي مرحله اي جنبش تحت رهبري “كوربين” در بريتانيا كه مديون تحرك جديد و پرتوان جنبش پرسابقه طبقه كارگر انگلستان و تحرك جديد جوانان است، بايد در مركز نگرش به وضع در اين كشور قرار داشته باشد. نتيجه گيري طبقه كارگر مبارزه جوي اين كشور مبني بر اين كه يورش نئوليبرال با يورش به سنديكاهاي كارگري و نابودي دستاوردهاي مبارزه ي دموكراتيك ساليان دراز و مبارزه ي سوسياليستي براي دستيابي به حقوق اجتماعي آغاز شد، اكنون براي جنبش جوانان آموزنده است. جوانان رابطه و وحدت سركوب جنبش كارگري كشورشان و دورنماي فاجعه بار زندگي خود را دريافته اند.

براي تثبيت هر دو مبارزه، آن طور كه مورنينگ استار اين نبرد را ازجمله در حزب كارگر انگلستان به رهبري كوربين دنبال كرده و بازتاب مي دهد، تنها از طريق تثبيت دستاوردها به كمك سازماندهي توده ها در سازمان هاي صنفي و سياسي ممكن خواهد شد. جنبش اپوزيسيون عليه مونوپول ها و به ويژه عليه هژموني سلطه سرمايه مالي- بانك ها «در خيابان»، بايد به تقويت مادي و معنوي سازمان هاي صنفي- سياسي- انقلابي كارگري فرارويد. اين روند محك حركت به جلو و تضمين دستاوردها است. ارتقاي اعضاي و روآوردن هواداران به سوي حزب كمونيست انگلستان نشاني از اين امر در نبرد طبقاتي جاري در اين كشور است!

ما با همين وضع در كشور امپرياليستي فرانسه روبرو هستيم. در اين كشور با خيانت رهبر ي حزب سوسياليست پيروزي قطعي جريان مدافع ملانشون در انتخابات رياست جمهوري بر باد داده شد. بيست درصد آراي داده شده به اين جريان انقلابي مورد تائيد حزب كمونيست فرانسه، مي توانست با آراي ٧ درصدي به كانديدايِ “چپ” سوسياليست، ژان لوك بلانشون را به نفر اول در دور اول انتخابات رياست جمهوري بدل سازد. او اكنون در پارلمان جديد رياست فراكسيون چپ را داراست و اظهار داشته است كه به كمك جنبشِ «در خيابان» و تا آخرين نفس «از هر متر از دستاوردهاي اجتماعي دفاع خواهد كرد»! محك اين مبارزه نيز درجه توسعه تعداد اعضا و هواداران سازمان يافته آن است.

برزيل نيز با وضع مشابهه اي روبرو است. توطئه كودتايي حذف رئيس جمهور منتخب مردم، يوسوف، و كوشش براي اقدام قضايي و زنداني كردن “لولو” به اتهامات واهي، تنها هنگامي بي اثر خواهد شد، كه بازگشت آگاهي اجتماعي از سرشت ضد دمكراتيك و قهقرايي ادعاهاي “دمكراسي” خواهي جريان هاي راست، در سازماندهي مبارزه براي ترقي خواهي اجتماعي به كار گرفته شود و در پيروزي هاي آينده با اقدام ها مشخص قانوني تثبيت گردد.

دستيابي به پيروزي هاي اجتماعي و رفاهي در ونزوئلا و بوليوي و … بايد با اين آگاهي اجتماعي همراه باشد، كه زحمتكشان بايد از آن ها دفاع كنند. بايد نزد زحمتكشان دستاورهاي اجتماعي به عنوان ارزش هاي در خطر درك شود كه براي تثبيت آن مبارزه ي انقلابي مداوم ضروري است.

مبارزه ي انقلابي براي ارتقاي سطح آگاهي و حفظ و توسعه آن، بايد ضمن اجراي تغييرات اجتماعي ضروري به منظور ارتقاي “عدالت اجتماعي”، با تغييرات اقتصادي- زيربنايي در جهت محدود ساختن عملي هژموني نظام سرمايه داري تكميل گردد. در ونزوئلا گرانيِ سالانه ٨ر٤٧ به ٢٧ در صد، بيكاري از ٦ر١٠ به ٥ر٥، فقر شديد از ٨ر١٠ به ٤ر٥ تقليل داده شد. مخارج عمومي- دولتي براي بهبود شرايط اجتماعي از ٣ر١١ به ٢ر٢٩ ارتقا يافت، دريافت كنندگان حقوق بازنشستگي از ٣٧٤٠٠٠ به ٢ مليون ٥٨٤ هزار و ٣٥٨ نفر (٥٦٨ درصد) و تعداد دانشجويان جديد از ٦ر١٧ به ٧ر٤٧ درصد ارتقا يافت. اما فعاليت هاي عملي عليه هژموني نظام سرمايه داري ازجمله از طريق قرار دادن بخش بازرگاني خارجي و بزرگ داخلي تحت نظارت عمومي- دموكراتيك به طور پيگير عملي نشد و اكنون قرار است با قانون اساسي جديد عملي گردد. (اوتست، ارگان حزب كمونيست آلمان، ٢٩ جون ٢٠١٧)

در ايران پس از پيروزي انقلاب بهمن، اين چنين دستاوردها به طور خلاصه از اين رو تحقق نيافت، زيرا تناسب قواي حاكم تحقق يافتن آن را مانع شد. شعار و خواست ضروريِ مردمي و ملي درباره ي ضرورت برپايي “جبهه متحده خلق” كه حزب توده ايران اعلام نمود، با يورش ددمنشانه ارتجاع به حزب توده ايران و ديگر نيروهاي ترقي خواه به پايان ظفرمند تاريخي- ضروري خود نايل نشد. وظيفه اي كه وظيفه ي روز را تشكيل مي دهد و به آن در زير پرداخته مي شود.

آموختن از تجارب كشورهاي ديگر، به معناي انتقال يك به يك خواست و يا شيوه ي مبارزه آن ها به كشور خود نيست. هر كشوري بايد با توجه به شرايط مشخص حاكم بر كشور خود و توجه به شرايط جهاني و منطقه به انتقال- “ترجمه”ي اين تجارب براي عملكرد سياسي- نظري خود بپردازد. اما برخي از تجارب ارزش عام دارند.

براي نمونه در جمهوري خلق چين، حزب كمونيست توانسته است «با سياست جديد خود از سال ١٩٧٨، كشور را بر روي بازرگاني با اقتصاد جهاني بگشايد، بدون آن كه استقلال اقتصادي خود را بر باد دهد. سرمايه داران را به كشورش براي سرمايه گذاري راه دهد، بدون آن كه در هيچ مورديبلنداي مواضع اقتصاد سياسيِ اقتصاد ملي خود را بر باد دهد.» (اوتست، ٩ جون ٢٠١٧)

چنين سياستي شركت در “جهاني شدن اقتصاد” است، اما از جنس و سرشتي ديگر از آن چه كه اصلاح طلبان در ايران به مورد اجرا گذاشته اند. اين دولت ها و شخصيت ها، دولت هاي مجري برنامه “اقتصاد سياسي اسلامي” اند كه با راي غيرقانوني خامنه اي در نقض اصل هاي ٤٣ و ٤٤ قانون اساسي به مردم ميهن ما تحميل شد. آن ها مجري نسخه نوليبراليسم امپرياليستيِ “خصوصي سازي و آزادي سازي اقتصادي” هستند كه با حكم غيرقانوني خامنه اي كه مردم ميهن ما براي تصويب آن بايد به همه پرسي فراخوانده مي شدند، به “برنامه رسمي دولتي” براي «جمهوري اسلامي ايران» بدل شده است. برنامه ضد ملي اي كه استقلال اقتصادي ايران و به تبع آن استقلال سياسي كشور را بر باد داده و ايران را به كشور نيمه مستعمره ي سلطه ي سرمايه مالي امپرياليستي بدل نموده است. تصوري خام و پنداري غيرواقع بينانه است كه گويا مي توان در شرايط وابستگي اقتصادي به نظام “جهاني شده امپرياليستي” با اقدامات نظامي از تماميت ارضي و حق حاكميت خلق هاي سوريه و يا مردم لبنان، فلسطين و به ويژه ميهن همه ي ايرانيان دفاع نمود!

بدون ترديد تجربه ي در جريان در چين پايان نيافته است و روند رشد آن هميشه شفاف و آرامش بخش نيست. اين امر با نگراني هايي در جنبش كمونيستي در جهان روبروست كه در كنار مواضع تائيد آميز مطرح مي شود. براي نمونه هلموت پترز، نظريه پرداز ماركسيست آلماني تقليل پيگير درصد عضويت كارگران را در حزب كمونيست اين كشور براي پايان كار اين تجربه منفي ارزيابي مي كند. اين درحالي است كه رهبري حزب كمونيست چين شركت سرمايه داران در حزب كمونيست را مجاز كرده است. رهبري حزب اين اقدام را براي ايجاد فضا براي طرح و شناخت خواست هاي آن ها و در عين حال كنترل خواست ها ضروري مي داند.

در كتابي كه در دست مطالعه دارم با عنوان “راه رشد چيني” كه نويسنده ي آن تئودور برگمان، انديشه پرداز ديگر ماركسيست آلماني است كه بارها و به طور طولاني به چين سفر كرده و در آن اقامت مطالعاتي داشته، با نظر پترز موافق نيست. رشد تعداد زحمتكشان در فعاليت قانون گذاري در مجلس اين كشور كه پيش از تصويب قرارها در مجلس با بحث هاي بسياري در محل كار و زندگي مردم در روستا و شهرها همراه است، در رشد عملي و همزمان آزادي ها و حقوقِ دموكراتيك مثبت ارزيابي مي شود. برگمان با نگراني پترز و ديگران موافق نيست. در اين كتاب آمار بسياري ذكر مي شود كه انتقال آن به اين سطور سخن را به درازا مي كشاند. در اين سطور تنها اين نكته ذكر شود كه روند گذار از توليد روستايي به صنعتي در آلمان امپرياليستي صد سال به طول انجاميد و با انقلاب ها و جنگ ها همراه بود. انقلاب ١٨٤٨، ١٨٧١ و پيش تر جنگ سي ساله كه ميانه راه انقلاب ارتداعيِ مذهبيِ “پروتستاتيسم” و انقلابات دهقاني پيش گفته است، تاريخچه ي دردناك راه صنعتي شدن آلمان امپرياليستي را سنگفرش مي كند!

اين در حالي است كه روند گذار از اقتصاد روستايي به صنعتي در چين كه به جز دوران “انقلاب فرهنگي” در سال هاي پيش از تغييرات سال ١٩٧٨، در آرامش و با حل مسالمت آميز تضادها عملي شد. «تعداد خانوارهاي دهقاني از سال ١٩٦٦ تا سال ٢٠٠٠ از ٥ر٥٥ به ٩٠ر٤٦ درصد كاهش يافت (٢ر١٩ درصد).

تعداد تراكتورهاي كوچك (به ميليون) از ١٢٦٤٤ در سال ٢٠١٠  به ١٧٢٩٨ در سال ٢٠١٤ ارتقا يافت. در همين سال ها تعداد تراكتورهاي بزرگ (به مليون) از ١٤٠٠ به ٨٨٩٦ ارتقا يافت». (همانجا، ص ٣٧ تا ٣٩).

نمونه ي رشد سنديكاهاي كارگري از پايين، در عين حفظ ساختار سنديكاي قديمي، نمونه ي ديگري در رشد “دمكراسي و حقوق بشر” در «راه رشد چيني» است كه مورد دفاع رهبري حزب و ارگان هاي رسمي سنديكايي قرار دارد. تصويب قوانين براي تثبيت دستاوردهاي مبارزات اين سنديكاهاي جديد در كشور شبه قارّه اي چين (وسعت آن بيش از سه براي مجموعه قاره اروپا است!) ايجاد پيوند مداوم ميان رشد “آزادي هاي دمكراتيك و حقوق دمكراتيك زحمتكشان” است.

مبارزه براي دستيابي به “عدالت اجتماعي” و رشد گام به گام آن توسط زحمتكشان به عنوان ارزش هاي پراهميتي درك مي شود كه از “آسمان نازل” نمي شود. پيش شرط آن اما انقلاب سوسياليستي و برقراري هژموني راه رشد ملي- دمكراتيك- سوسياليستي در شرايط مشخص كشور بزرگ چين با جمعيت قريب به يك و نيم ميلياردي است.

روند درك مالكيت سوسياليستي بر ابزار بزرگ توليد و حفظ بلنداي اقتصاد در خدمت استقلال اقتصادي كشورِ سوسياليستي توسط زحمتكشان گام به گام با درك مبارزه براي حفظ آن رشد مي كند. بي علت هم نيست كه به اصطلاح “آزادي خواهان و مدافعان حقوق بشر” مورد علاقه كشورهاي امپرياليستي، افراد معدودي باقي مي ماند كه همگي با دريافت “جايزه نويل” سرافراز مي شوند، اما هنگامي كه به غرب نقل مكان مي كنند، مانند “اي اي” به كار آن ها نمي خورند و دردي را از دردهاي امپرياليست ها نمي كاهند.

در كوباي سوسياليستي ما با وضع مشابه اي روبرو هستيم. در نوشتاري ديگر خبر از مصوبه هاي اخير مجلس اين كشور در باره تغييرات اقتصادي داده شد كه همگي مدافع حفظ استقلال ملي و حفظ اقتصاد سياسي سوسياليستي كوبا هستند. واكنش ترامپ نسبت به تغيير سياست آمريكا نسبت به كوبا در پايان زمامداري اوباما، نشان درك بي تاثيري تغييرات اوباما در ممانعت كردن از رشد روند پيروزي سوسياليسم در اين كشور است. واكنش ترامپ نشان موضع قاطع حزب كمونيست و مردم كوبا در دفاع از استقلال و حق حاكميت كشور سوسياليستي خود است!

كنگره ي اخير حزب كمونيست اوروگوئه كه نامه مردم به تفصيل از آن خبر داد و تكرار آن در اين سطور ضروري نيست، مبارزه در كشورش را مبارزه اي محدود به مبارزه با نيروهاي راستگرا و محافظه كار ارزيابي نمي كند، بلكه آن را در كليت روند تاريخي حاكم بر جامعه خود قرار مي دهد. نبردي كه به طور روزانه و در پيوند ميان مبارزه ي دمكراتيك و سوسياليستي تحقق مي يابد. مبارزه اي كه حزب توده ايران آن را «برنامه حداقل كارگري» مي نامد!

اين نبردي است: «به منظور به دست آوردن هژمونيِ [انديشه ترقي خواهانه ي دموكراتيك- مردمي و رهايي بخش- ملي]، كه با هدف دست يافتن به قدرت سياسي!» عملي مي گردد. اين «برنامه حداقل كارگري»، همان طور كه اشاره شد، نبردي است «براي توسعه دمكراسي، كه با دستاوردهاي روزانه براي تحقق بخشيدن به خواست هاي دمكراتيك [طبقه كارگر و ديگر لايه هاي ميهن دوست] به پيش رانده مي شود. با هدف گيري براي تحقق بخشيدن به جامعه سوسياليستي». (حزب كمونيست اروگوئه)

چنين موضع نظري و مبارزه ي روزانه مبتني بر آن كه تجربه روز را در كشور كوچك ميان برزيل وآرژانتين، در  اورگويه تشكيل مي دهد است كه مي توان آن را بي دغدغه به هر كشور ديگر نيز تسري داد، ازجمله به شرايط حاكم در ايران.

٢- برنامه حداقل كارگري، طرح اقتصاد سياسي مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب!

همان طور كه ذكر شد، موضع روشن و قاطع رفيق عزيز ابي را در ابرازنظر نسبت به مقاله ي “ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است”، من بسيار جدي و اطمينان بخش ارزيابي مي كنم. در پاسخ به ابرازنظر نوشتم كه شرط پيگير بودن اين آرامش دروني براي توده اي ها تداوم گفت و گو ميان آن ها براي يافتن مناسب ترين و واقع بين ترين سياست، واقع بين ترين «برنامه حداقل كارگري» است.

روندي كه سخت كُند و پرتضاريس پيش مي رود. اين مشكل قابل حل است و حل آن ضروري است، زيرا تنها محك عيني براي جدا كردن سره از ناسره و «سناريو» دشمنانه از تفاوت برداشت ها است. اين تفاوت ها اغلب ناشي از مطلق گرايي زاويه ديد خود نزد اين يا آن رفيق توده اي نسبت به پديده ها است كه برخي ها دچار آنند. تفاوت در برداشت ها را تنها در بحث و گفت و گوي جدي و پيگير مي توان بر طرف ساخت. گامي كه از طرف برخي از رفقا برداشته شده، براي نمونه توسط رفيق آرش وجداني، رفيق مزدك و اخيراً رفيق “سهند”. اين روند پراهميت بايد ادامه يابد. بايد استدلال ها مطرح گردد و مورد بررسي و پژوهشي جمعي قرار گيرد. هيچ راه علمي ديگر جز تداوم گفت و گوهاي مبتني بر انديشه ماركسيست- توده اي وجود ندارد.

بايد بر «چسبندگي گذشته» به قول رفيق طبري غلبه نمود. بايد به نقش عنصر آگاه در دوران هاي غيرانقلابي براي گذار از “گيـر”ها، بايد به انديشه ي ايدئولوژيكي مستدلِ ماترياليسم تاريخي و اسلوب ديالكتيكي ماترياليستي باور و اطمينان داشت و براي آن ارزشي بيش از عنصر خود بخودي را پذيرفت.

ديالكتيك “تاريخي- ضروري” چنين حاكم مي كند كه در دوران هاي غلبه سلطه ارتجاع، جانفشاني و فداكاري يكي از شرط ها براي گذار از سختي هاست. نقش عنصر آگاه در اين ديالكتيك، ضرورتي همانند ضرورت جانفشاني و فداكاري اوست.

آزادي زندانيان سياسي، روندي انقلابي!

به عللي كه توضيح آن سخن را به دراز مي كشاند، مايلم ادامه بحث درباره ي ضرورت طرح اقتصاد سياسي مرحلي ملي- دموكراتيك انقلاب را نه با توده اي ها، بلكه با “سعيد پرسا” آغاز كنم كه مقاله ي شايسته ي توجهي در “كلمه” امروز از او خواندم و لذت بردم و در عين حال باز هم بيش تر به ضرورت توجه به ظرافت بحث دست يافتم.

من او را كه شخصاً نمي شناسم، با توجه به مضمون نوشتارش يكي از “اصلاح طلباني” ارزيابي مي كنم كه بلاترديد مي تواند يكي از متحدان حزب طبقه كارگر در نبرد آزادي بخش در پيش باشد، گرچه او ظاهراً با مواضع توده اي موافق نيست. او به نادرست «رهبر توده اي» را متهم مي كند كه گويا مي خواهد «چيزي بگويد بنا بر خواست خود و ديگران را تهييج كند به انجام آن خواست.»

مقاله سعيد پرسا به هيچ وجه خالي از پيشنهادِ به جا و مبارزه جويانه براي مردم نيست. بهيچ وجه از «تهييج» ضروري مردم براي «بسيج» و سازماندهي آن ها از طريق «مجازي» و «ورزش گروهي، كار تيمي هنري، كار مجازي خانوادگي و دوستان و …» كوتاهي نمي كند. در غير اين صورت نوشتارش ارزش مركب و كاغذي را نداشت كه بر روي آن نوشته شده بود.

پيشنهاد او براي سازماندهي مبارزه، بخش پراهميت  ذهن و وضع روحي توده ها را به درستي پراهميت ارزيابي مي كند. او خواستار زنده نگه داشتن «اميد» نزد آن ها مي شود. اين دريچه احساسي را براي حركت مبارزاتي آن ها به درستي پراهميت ارزيابي مي كند. براي او «اميد» است كه «آن ها به آني كه در بسته اي سياسي و اجتماعي كنار هم قرار مي گيرند، كليد واژه ي مير حسين موسوي در خاطرشان زنده مي شود. اين گره خوردگي تجمع و نام مير حسين موسوي» را نزد توده ها او «بي دليل نمي داند». او آن را به درستي «اعلام خود بخودي از نهاد اميد»ي مي داند كه مبارزه ي مير حسين موسوي، خانم زهرا رهنورد و مهدي كروبي «در دل مردم كاشته اند»!

براي سعيد پرسا، «اميد، [امري] توصيه اي نيست، بايد ساخته شود. و ساخته نمي شود جز به تصوري از آينده؛ به نقصاني در اكنون و احتمال رفع آن در بعد.» بدين ترتيب او نيز مانند توده اي ها و آن طور كه يك «رهبر توده اي» نيز پيشنهاد مي كند، سخن مي راند. رهبر توده اي هم بر پايه آموزش از گذشته و نتيجه گيري از آن براي تغيير شرايط حاكم است كه به طرح ريزي براي آينده مي پردازد. لذا انتقاد او به «رهبر توده اي» انتقادي پيگير و پرمضمون نيست!

شايد تصور مي شود كه فاصله گرفتن از توده اي ها امان مي آورد؛ شايد واقعاً برداشتي معيوب از نظر و عملكرد «رهبر توده اي» در ذهن حاكم است؛ شايد نمي توان گردن ذهن خود را از پنجه موضع ضد توده اي آزاد نمود و هنوز نياز به تجربه شخصي وجود دارد. شايد …؛ بهر جهت وظيفه ي توده اي ها در ارتباط با متحدان صديق نبردهاي آينده، روشنگري و توضيح صبورانه و دوستانه انديشه و عملكرد انقلابي خود است. كوشش زير چنين وظيفه اي به عهده دارد.

احسان طبري در “با پچپچه ي پاييز” (٣) «اميد» را تكانه ي «زايش رويداد» مي نامد: «در اين شب بنفش كه از سينهء، آه روشن اميد بر مي خيزد. … تا بامداد چشم به راه زايش يك رويدادم.»

گرچه سعيد پرسا، همان طور كه گفته شد، حركت انقلابي توده ها را درمي يابد و توصيف مي كند: «آن ها به آني كه در بسته اي سياسي و اجتماعي كنار هم قرار مي گيرند»، به حركت براي تغيير شرايط روي مي آورند. اما او اين حركت احساسي را «اعلام خود بخودي [ناشي] از نهاد اميد» مي داند، كه برداشتي درست است، ولي براي يافتن راه تغيير كافي نيست.

«اميد» تكانه نخست براي «زايش رويداد» است كه نياز به حركت تكميليِ «آگانه ي» مستدل و عقلايي دارد. بايد شناخت و عملكرد سياسي- تاريخي از مرحله احساسي به مرحله ي تعقل مبتني بر تئوري شناخت ماركسيستي رشد كند. تنها در رشد روند پيش كه در آن عنصر «خود بخودي» و عنصر «آگاه» نزد نيروي نو و ترقي خواه به وحدت در بيان نظر و عملكرد- پراتيك براي تغيير شرايط كنوني مي رسند، مي تواند كوشش مبارزه جويانه نيروي نو به ثمر و به سرانجام تاريخي- ضروري دست يابد. پرسا پيشنهادي مشخص براي تغيير شرايط كنوني ارايه نمي كند و در اين زمينه پيگير نيست.

برخلاف او، طبري «اميد» را تنها نمي گذارد. همانجا در “با پچپچه پاييز” (٩) روند آگاهانه را براي تغيير، براي «تصور از آينده» را كه پرسا برمي شمرد، ولي ترسيم و مستدل نمي كند، چنين بيان مي كند: «دروازهء شهرهاي ناگشوده را بگشايم!»

 

حزب توده ايران براي گشودن دروازه شهرها تصور و پيشنهاد مشخص دارد. انتقال آن و از اين طريق ارتقاي سطح آگاهيِ عقلايي- طبقاتي توده ها، تنها نگذاشتن «اميد» مردم و به اهتزاز درآوردن پرچم مبارزه ي انقلابي ضروري در شرايط كنوني براي ايجاد شرايط ذهني لازم براي تغيير در ايران است! مطلب را بشكافيم:

اول- روند گذار از ديكتاتوري، روندي انقلابي است! روند فعال و هشيارانه است كه بايد تدارك شود.

دوم- اين روند از اين رو يك روند انقلابي است، زيرا ديكتاتوري حاكم قادر به عقب نشيني در برابر خواست هاي قانوني مردم نيست. براي نمونه نمي تواند به حصر غيرقانوني موسوي ها و كروبي پايان دهد، زيرا اين آغاز پايان سيطره و سلطه او خواهد بود! آغاز بهمني خواهد بود كه نگه داشتن آن براي ديكتاتوري ديگر ممكن نيست.از اين رو آزادي همه زندانيان سياسي، جز با تدارك انقلابي حذف ديكتاتوري، همان طور كه در دوران سلطنت عملي شد، ناممكن است!

سوم- حذف ديكتاتوري و گذار از اقتصادي سياسي وابسته به اقتصاد جهاني شده ي امپرياليستي به يك روند واحد تبديل شده است. به سخني ديگر، تضاد عمده (روز) و تضاد اصلي (پاسخ به راه رشد اقتصادي- اجتماعي مردمي و ملي) در جامعه ايران كنوني به وحدت رسيده اند. به سخني ديگر كه همين معنا مي رساند، برپايي شرايط فرازمندي جامعه ايراني بر پايه اقتصاد سياسي ملي- دموكراتيك، بدون گذار انقلابي از ديكتاتوري ممكن نيست.

اين به اين معنا نيست كه بايد وحدتي مكانيكي- ايدئولوژيك براي روند واحد حذف ديكتاتوري و گذار از اقتصاد سياسي وابسته به اقتصاد امپرياليستي متصور شد. اين وحدتي ديالكتيكي است، زيرا بدون سلطه ديكتاتوري، اِعمال اقتصاد سياسي سرمايه داري در فاز نوليبرال استثمار نيروي كار، كه آن را در «جمهوري اسلامي ايران»، “اقتصاد سياسي اسلامي” مي نامند، ممكن نيست، و برعكس، اجراي اقتصاد سياسي ملي- دمكراتيك بدون حذف ديكتاتوري نا ممكن است.

در ايرانِ جمهوري اسلامي، در سرزمين همه خلق هاي ايران، بدون زخم شلاق بر پشت زحمتكشان، بدون حكم زندان براي خواست دريافت دستمزد عقب افتاده با عنوان تبليغ و قيام عليه «نظام»، اجراي برنامه امپرياليستي “خصوصي سازي و آزادي سازي اقتصادي” ممكن نيست.

اجراي چنين برنامه اي در شرايط وجود آزادي هاي دموكراتيك در برابر سد مقاومت زحمتكشان با شكست روبرو خواهد شد. از اين رو اميد بستن به سنديكاهاي دولتي، اميدي واهي است.  وظيفه ي برنامه “خصوصي سازي و آزاد سازي اقتصادي” حل مساله عمده “مالكيت” است به شكل نيمه فئودالي- نيمه سرمايه داري به سود “يك درصدي”ها و عليه منافع “نود و نه درصدي”ها!

چهارم- وحدت ميان تضاد روز و تضاد اصلي در ايران، ضرورت توسعه ي پايگاه اجتماعي را براي تغيير انقلابي در جامعه مستدل مي سازد. شعار “آزادي هاي دموكراتيك” و حذف ديكتاتوري، تنها آن هنگام به نيروي تجهيز زحمتكشان رشد خواهد كرد كه با خواست تامين “حقوق دمكراتيك” براي آن ها و ديگر لايه هاي محروم جامعه همراه باشد. به سخني ديگر وحدت مبارزه براي آزادي هاي دموكراتيكِ قانونيِ فردي و اجتماعي و حقوق دموكراتيك توده ها، پيامد وحدت ديالكتيكي تضاد روز و اصلي در جامعه است.

پنجم- برنامه برخاسته از اين وحدت را حزب توده ايران «برنامه حداقل كارگري» خود ارزيابي و اعلام مي كند كه در ششمين كنگره آن (١٣٩١) به تصويب رسيده است. تنظيم برنامه ي مشخص بر پايه اين مصوبات براي تجهيز و سازماندهي زحمتكشان و ديگر لايه هاي محروم جامعه از ضرورتي مبرم برخوردار است.

ششم- با توجه به برداشت بخش عمده ي اصلاح طلبان كه تصور واقع بينانه اي براي ناممكن بودن نوسازي جامعه ايراني در شرايط سلطه اقتصاد سياسي امپرياليستي ندارند، وظيفه اصلي تنظيم چنين برنامه اي به عهده ي حزب طبقه كارگر ايران، حزب توده ايران است.

هفتم- ارايه ي “اقتصاد سياسي” مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب كه در هسته مركزي آن دفاع از اصل هاي ٤٤ و ٤٣ و بخش هاي عمده ي از اصل ٢٦ قانون اساسي است، مي تواند به پرچم مبارزه براي حذف انقلابي ديكتاتوري و گذار از اقتصاد سياسي ضد ملي كنوني بدل گردد. در اين روند انقلابي است كه مواضع نيروي هاي صادق و ترقي خواه و ميهن دوست در ميان اصلاح طلبان تقويت خواهد شد و مبارزه عليه مواضع راست و متزلزل و خواستار اجراي برنامه نوليبرال امپرياليستي با موفقيت به پيش برده خواهد شد.

بايد اميدوار بود كه رفقاي توده ي و علاقمندان ديگر با شركت در بحث و گفت و گو، در ارايه سهم خود براي تدقيق و تصحيح نظرات، سخاوت به خرج دهند.

 

نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/3845

…………………….

 

به آنكس كه به او مي اندیشم

 

محبوب من!
نگاهم را حريصانه، بر روزن تنگ خاطره ها،
كه هر روز تنگتر مى شود،
مى دوزم.
در رنگِ افقهاىِ دور، در سراشيبِ تندِ فروافتادنِ يك شب بلند، در كاكلِ بلند كوهها،
كه اولين تماشاگرِ سپيده دمانند، و اولين آشيانهء زمينىِ خورشيد،
در پيوستِ بى گسستِ تحفهء تكرار، با تنِ خاكِ سراپا ايثار، در روندِ جارىِ رود، پيوسته ترا
مى پويم.
***
گاه با خود مى گويم:
اين در، براى هميشه بسته خواهد ماند؟ «
و هيچگاه گشوده نخواهد شد؟
و ياخته هاىِ زمين، در انجمادِ اين برفِ سنگين، عقيم خواهد گشت؟
مگر مورچگان در دهليزِ نمناك و تيره زمين، توشه اى ابدى اندوخته اند؟
آه … اگر درختان برهنهء توسكا، پوششِ سبزِ حيات را، در حجمِ بلندِ ذهن خود، به
نسيان جاويد بسپرند!
و دودكشِ علم شده بر فرقِ خانه ها، على الدوام از كار بماند!
زخم هايم را، دردهايم را، با كدامين مرهم التيام بخشم؟
سمندِ سركشِ آرزوهاىِ دور و نزديك را، با كدامين كمند در بند كشم؟
چگونه بر آتش جانسوزِ درونم، خاكستر سردِ مردگان را بپاشم؟
ترانه هايم را، و زمزمه هاى خلوت دلم را، براى كه بخوانم؟
»؟ ترانه هايم را، براى كه بخوانم
***
نه! محبوب من!
هرگز چنين نبود، من، آموختهام اين را، تو نيز بدان، كه بى گمان، زمان، د ق الباب خواهد
كرد، تاريخ فاتحانه در را خواهد گشود، و خورشيد با لبخندى گرم، انحناىِ آسمان را عاشقانه
خواهد پيمود، و آنگاه بهار، مرهمى سبز، بر زخم هايمان خواهد گذاشت.