مقاله ۵١/١٣٨٧
در ارتباط با مسئله اتحادهاى اجتماعى در شرایط کنونى، پلنوم وسیع ک م حزب توده ایران، آذر ١٣٨٧ مواضعى را در اسناد مربوطه اتخاذ و اعلام کرده است، که فاقد خصلت انقلابى هستند. این مواضع همچنین فاقد روشنى و صراحت ضرورى مىباشند. به نظر لنین اما دارا بودن نظر روشن و صریح درباره مضمون “اتحاد” با نیروهاى اجتماعى دیگر، ضرورى است، تا اتحاد به «مفهوم موهومى» تبدیل نشود.
ریشه تئوریک نارسایىهاى پیش گفته در اسناد فوق، قرار داشتن اندیشه “اتحاد” برپایه “ذهنیت” نیروهاى اجتماعى است. عینیت روند نبرد طبقاتى در جامعه براى شناخت “اتحاد”هاى ضرورى در ارتباط با دوران پس از پیروزى انقلاب و نه در دوران کنونى، انعکاسى در اسناد نمىیابد. علیرغم ادعاى آنکه ارزیابى شرایط برپایه «دیدگاه علمى» سنتى حزب توده ایران عملى شده است، نظریات فاقد کارپایه تئوریک منسجم و بهویژه فاقد شناخت ماتریالیست تاریخى از هستى اجتماعى هستند.
فقدان این کارپایه تئوریک به ویژه در سند “ایران سىسال پس از انقلاب شکوهمند بهمن” (“ایران…”) به چشم مىخورد. در این سند نقش و امکانات “جبهه متحد خلق”، به مثابه پیششرط تعمیق انقلاب بهمن در آن دوران، درک نشده باقى مىماند و به ارزیابى نادرست از سیاست حزب توده ایران در آن دوران منجر مىشود. تبلور این ارزیابى نادرست از سیاست “اتحاد” حزب توده ایران در آن دوران، به زمینه توجیه سیاست اتحاد در دوران کنونى تبدیل مىگردد و موجب آن مىشود که حزب توده ایران اکنون در کنار اپوزیسیون راست و سلطنت طلب و “چپ” غیرانقلابى و سوسیال دموکرات در خارج از کشور قرار گیرد. براى اثبات نکات فوق، به بررسى اسناد برشمرده شده بپردازیم:
“ایران سىسال پس از انقلاب شکوهمند بهمن”
شیوه ارزیابى حاکم بر اسناد کنونى، با شیوه سنتى گذشته تحلیل و بررسى پدیدههاى اجتماعى توسط حزب توده ایران و ارگانهاى رهبرى آن، در تضاد چشمگیرى قرار دارد. براى نشان دادن این تضاد مىتوان براى مثال به سند پیش گفته “ایران… ” (نامه مردم ٨٠٩، ١۴ بهمن ٨٧) مراجعه کرد. در این سند از جزوه”سرنوشت انقلاب در گرو نظام اجتماعى- اقتصادى جمهورى اسلامى ایران” که در شهریور ۶١ توسط حزب توده ایران انتشار یافته است، دو نکته نقل مىشود.
هدف سند از به خدمت گرفتن نقل قول از سند حزبى سال ۶١، نشان دادن نادرستى سیاست گذشته حزب در زمینه “اتحاد” است. با محک نقل قول ارایه شده از سند سال ۶١، مىتوان نادرستى ارزیابى اسناد پلنوم وسیع و ارزیابى “ایران…” را به اثبات رساند. مطلب را بشکافیم:
همانطور که گفته شد، سند “ایران…” از سند حزبى سال ۶١ دو نکته را نقل مىکند. انتخاب این دو نکته اتفاقى نیست. اجبارى است. هیچ نکته دیگرى را نمىتوانسته است ناقل از سند حزبى سال ۶١ نقل کند، تا هسته مرکزى نظر حزب توده ایران را در باره «سرنوشت انقلاب» و خطرهایى که آن را تهدید مىکند، دقیقتر بیان کند. آنچه که نقل شده است، مصداق کامل اندیشه مبتنى بر ماتریالیستم تاریخى در سند سال ۶١ حزب توده ایران است. جمله نقل شده چنین است: «پس از برانداختن انقلابى رژیم سیاسى مبتنى بر استبداد سلطنتى و قطع پیوندهاى سلطه سیاسى- نظامى امپریالیسم … روند انقلاب حل مسایل بنیادى دیگرى در زمینههاى زیر را در دستور انقلاب قرار مىدهد: …». طبق این سند، تغییر تاریخى در ایران داراى دو وجه جداناپذیر است. یکى، استبداد سلطنتى، یعنى وجه درونى حاکم بر هستى اجتماعى ایران، و وابستگى آن به امپریالیسم؛ دیگرى، وجه خارجى در ارتباط با سیاست استعمارى و نواستعمارى امپریالیسم جهانى. این دو، دو وجهى را تشکیل مىدهند که بدون توجه به هر دوى آنها، بدون توجه به بهمتنیدگى دیالکتیکى آنها، “حادثه” انقلاب بهمن ۵٧ و به ویژه خصلت “مردمى” و “ملى” آن، غیرقابل شناخت و درک باقى مىماند.
شناخت بهمتنیدگى دیالکتیکى عنصر “ایرانى” و عنصر “امپریالیستى” حاکم بر سرنوشت کشور در سند حزبى سال ۶١ در سطح درک مرحله سیاسى انقلاب باقى نمىماند. اندیشه تحلیلگر پایبند به ماتریالیسم دیالکتیک، ضرورت حل مسایل بنیادى را نیز در بهمپیچیدگى و بغرنجى آنها مىبیند و مورد توجه قرار داده و آن را در ارتباط با سرنوشت انقلاب قرار مىدهد. در این سند، بهمثابه پیششرط پیروزى نهایى انقلاب، دو نکته برجسته مىگردند:
«١- تحول اجتماعى- سیاسى از راه دگرگونى در اداره کشور و دستگاهها و نهادهاى دولتى برپایه اصول دموکراتیک و ایجاد امکان همهجانبه براى فعالیتهاى سازمانهاى انقلابى و مدافع انقلاب؛ [به عبارت دیگر، برقرارى قانون و حفظ حقوق دموکراتیک مردم براى کنترل دستگاه دولتى]
٢- تحول اجتماعى- اقتصادى از راه دگرگونى بنیادى در زیربناى اقتصادى به منظور تامین عدالت اجتماعى …».
در همین دو سطرى که نویسنده و یا نویسندگان سند “ایران…” از سند حزب توده ایران از سال ۶١ نقل مىکنند، در کوتاهترین گفتمان ممکن، بهمتنیدگى گریزناپذیر رشد تاریخى اجتماعى در هستى اقتصادى و اجتماعى ایران تعریف شده و برشمرده مىشود. تعریفى که مضمون ترقىجویانه حل اصلىترین تضاد حاکم بر نظام نوین را در روند رشد تاریخى جامعه در بر مىگیرد و با دقت علمى نشان مىدهد و قابل درک مىسازد. روندى که از یک سو با پیروزى انقلاب وارد مرحله نوینى شده است، اما رشد آن را نباید ضرورتاً در یک جهت تصور نمود. برعکس، هنوز خطر بازگشت و حتى شکست آن وجود دارد. به عبارت دیگر، رشد آن با سرنوشت نبرد طبقاتى در جامعه گره خورده است.
آیا چنین وسواس علمى بر اندیشه تحلیلگر در اسناد پلنوم وسیع آذر ٧٨ و یا در “ایران…” هم حاکم است؟
متاسفانه باید به این پرسش پاسخ منفى داد. در ادامه، این پاسخ منفى مستدل خواهد شد. اما نکتهاى که باید در همین جا برجسته گردد، جلب توجه به تجربه تاریخى است که نگاهى گذرا به آن، کمک کننده است.
ریشه عینى در ذهنیت یعنى چه؟
سحر و جادو در سالهاى کوتاه ۶٢-۵٨ علت موفقیت حزب کوچکى نبود، که بخشى از مبارزان آن از زندان، بخشى دیگر از درون مبارزه مخفى در کشور و بخشى از “تبعید” ناخواسته پناهندگى سیاسى به ایران بازگشتند. موفقیتى که ارتجاع داخلى و خارجى را بر آن داشت، با شدیدترین و سبعانهترین ضربه فیزیکى بکوشد آن را نابود سازد. علت ریشه پایدار و زندگى ققنوسى حزب توده ایران، علت آنکه مبارزان تودهاى در بدترین شرایط نیز قادر بودند و هستند بار زندان و شکنجه را با سربلندى تحمل کنند، ریشه عینى در ذهنیت حاکم بر اندیشه حزب توده ایران دارد.
ریشه عینى براى ذهنیت حاکم بر اندیشه حزب قائل شدن، به چه معناست؟ به معناى پایبندى پر وسواس به ماتریالیسم تاریخى و ماتریالیسم دیالکتیک، پایبندى به مبانى سوسیالیسم علمى است. این است آن ریشه عینـى، که ذهنیت حاکم بر حزب توده ایران را از ذهنیتهاى کاذب “راست” و “چپ” روانه و یا ذهنیتهاى طبقاتى دیگر در احزاب بورژوایى جدا مىسازد. صلابت تئوریک و ایدئولوژیک و منطق حاکم بر نکته کوتاه نقل شده از سند حزبى سال ۶١، نه تنها خصلت علمى و انقلابى آن را برجسته مىسازد، بلکه درعین حال محـکـى بىچون و چرا نیز است براى بررسى ارزش تئوریک و ایدئولوژیک سند “ایران…” و دیگر اسناد مصوب پلنوم وسیع آذر ٨٧.
اگر ازجمله زندهیاد جوانشیر در “سیماى مردمى حزب توده ایران” (همچنین در بسیارى دیگر از اسناد حزبى و نوشتههاى اندیشمندان تودهاى دیگر نیز) بر استوارى اندیشه تودهاى بر مارکسیسم- لنینیسم تکیه و تاکید مىکند، یک “خوشرقصى”، یک برخورد “ملانقطى” در برابر کارپایه تئوریک سوسیالیسم علمى نیست. منظور بیان قابلیت بازتولید اندیشه تئوریک در پراتیک اجتماعى است. این باز تولید اندیشه مارکسیستى در پراتیک، جایى در اسناد پلنوم وسیع، آذر ٧٨، و دیگر اسناد منتشر شده، ندارد.
اگر جنبش تودهاى و حزب توده ایران در سالهاى پس از یورش و سرکوب فیزیکى خشن رهبرى، کادرها و مبارزان و فعالین آن، به تشتت نظرى دچار شده است، اگر شرایط بحث صمیمانه در جنبش تودهاى بوجود نمىآید، اگر رفیق عزیز على خاورى به وظیفه پدرانه خود در این زمینه عمل نمىکند، اگر مسئولین درجه اول حزبى همانند رفیق محمد امیدوار به نقش مسئولانه خود براى ایجاد ساختن شرایط بحث صمیمانه پایبند نیستند، اگر دیگر فعالین و مبارزان تودهاى قادر نیستند از “پوره” خود ساخته، خارج شوند (طبرى، از میان ریگها و الماسها، ص ٧٨)، همه و همه ناشى از ترک بنیاد اندیشه سوسیالیسم علمى، بىباورى به آن و غیرضرور دانستن پایبندى به آن مىباشد.
جنبش تودهاى و حزب توده ایران در حال حاضر جریمه و جزاى این پایبند نبودن را با تشتت نظرى حاکم بر خود مىپردازد. جریمه براى آنکه پس از یورشها، بجاى یک تجزیه و تحلیل دقیق تئوریک از علل وقایع، و آموزش از آن براى تداوم مبارزه در شرایط جدید، بى محابا، ارادهگرایانه و غیرمستدل سیاست موفق حزب توده ایران، که به «حقیقت تاریخى» شناخت از خود توسط جنبش تودهاى تبدیل شده بود و توسط اکثریت مطلق رفقاى حزبى درک و پذیرفته شده بود، ازاینرو ترک شد، زیرا سکان رهبرى حزب ارادهگرایانه و نه برپایه جاافتادن و پذیرفته شدن اندیشه، به دست رفیقى سپرده شد که موضعى خلاف موضع کلیت رهبرى و بدنه حزب داشت.
زندهیاد حمید صفرى از پیش از یورشها ارتجاع به حزب، از آغاز روند انقلاب بهمن، در جریان پلنوم شانزدهم کمیته مرکزى حزب توده ایران پس از پیروزى انقلاب، با مشى حزب مخالف بود. خروج او از ایران و امتناع او از اجراى دستور حزبى مبنى بر بازگشت به ایران براى شرکت در پلنوم وسیع هفدهم، که نگارنده این سطور نیز در کنار رفیق عباس ندیم، ماموریت ابلاغ دستور حزبى به او را داشت، به علت مخالفتش با سیاست حزب توده ایران انجام شد. مخالفتى که بىپایه و اساس بودن آن تا آن حد براى او هم شناخته شده بود، که حاضر به دفاع از نظریات خود در جلسه پلنوم وسیع هفدهم در تهران نبود.
سپردن ارادهگرایانه سرنوشت سیاسى حزب به دست چنین رفیقى در جریان پلنوم هیجدهم کمیته مرکزى حزب، اشتباه سنگینى است که نتیجه آن تشتت نظرى کنونى حاکم بر جنبش تودهاى است.
رفیق صفرى نه مایل بود و نه از پیششرطهاى ذهنى لازم برخوردار بود، که به او امکان یک ارزیابى و تحلیل تئوریک از شرایط پیش آمده را بدهد. براى او که حاضر به دفاع از نظریات خود در پلنوم وسیع هفدهم در تهران نشده بود، در پلنوم هیجدهم و در سالهاى پس از آن هم اثبات و مستدل ساختن تئوریک گویا نادرستى سیاست علمى حزب توده ایران در روند انقلاب بهمن ۵٧ ممکن نبود. مشکلى که مسئولان کنونى حزب نیز با آن روبرو هستند.
سندى که از طرف او تنظیم شده بود و براى تصویب به جلسه پلنوم هیجدهم ارایه شد، گردش سیاسى صدو هشتاد درجهاى، اما غیرمستند از سیاست حزب بود. کوچکترین ارزیابى تئوریک از شرایط تا پیش از یورش و بعد از آن در آن وجود نداشت. هدف این سطور ارزیابى اسناد ارایه شده به پلنوم هیجدهم نیست. اقدامى که باید در فرصت مناسب در ارگان ویژهاى انجام گردد. اما تعدیلهاى به عمل آمده در آن سند، ازجمله توسط رفیق عزیز على خاورى که تا پیش از برگزارى پلنوم هیجدهم یکى از مدافعان سرسخت سیاست علمى حزب بود، و نگارنده این سطور شاهد توضیحات و دفاع جانانه او از سیاست حزب در جلسات با احزاب برادر در دوران فعالیت کمیته برون مرزى بود، تنها تعدیل در ظواهر سند ارایه شده بود.
اکنون چارهاى باقى نمىماند و باید قریب به دو دهه و نیم بعد از یورش به حزب این ارزیابى تئوریک را از سیاست علمى گذشته حزب و سیاست حاکم امروز بر ارگانهاى رسمى حزب توده ایران، انجام داد تا توانست از درسهاى مثبت و منفى براى مبارزات پیشرو و ازجمله در ارتباط با مسئله “اتحادها” از آن آموخت. سطور زیر را باید تنها به عنوان آغازى در این امر مهم پذیرفت.
سند “ایران سى سال پس از پیروزى انقلاب” چه مىگوید؟
بلافاصله بعد از نقل دو بند از سند ۶١ حزب، در “ایران…” سرنوشت انقلاب بهمن چنین توصیف مىشود: «… انقلاب بهمن در پى سرنگونى رژیم سلطنتى، همانطور که از نقل قول بالا [از سند حزبى سال ۶١] مىتوان استنباط کرد، نتوانست به اهداف خود دست یافته و متوقف شد.» بدینترتیب، نقل از سند حزبى سال ۶١ به عنوان یک الگو براى تحلیل شرایط مورد نظر آن، انجام نشده است. تنها وظیفه این نقل قول، انتقال «استنباط»ى است که سند “ایران…” مایل است از آن داشته و ارایه دهد، تا سپس بتواند براى توجیه بررسى خود به آن استناد کند!
دو نکته در نظر ابراز شده شایسته بررسى هستند. ضرورت بررسى این دو نکته از این جهت وجود دارد، زیرا همانطور که اشاره رفت، سند “ایران…” برپایه جمله فوق، به نتیجهگیرى و تعیین سیاست خود مىپردازد. این دو نکته عبارتند از: اول، بیان ناتوانى انقلاب بهمن از دستیابى به اهداف خود؛
دوم، حذف کردن وظیفه سند “ایران…” براى تحلیل شرایطى که به ناتوانى انقلاب در دستیابى به اهداف خود انجامید. چشمپوشیدن از تحلیلِ شرایط حاکم عینـى در نبرد طبقاتى در جامعه، با جمله معترضه «همانطور که از نقل قول بالا مىتوان استنباط کرد»، عملى مىشود.
ما با همان وضعى روبرو هستیم، که در پلنوم هیجدهم نیز روبرو بودیم. اندیشه تحلیلگر قادر به ارایه یک تحلیل علمى از شرایط ایجاد شده نیست. قادر نیست، دو وجه برشمرده شده در سند ۶١ را براى بررسى شرایط سالهایى که در آن انقلاب توانایى خود را براى دسترسى به اهداف خود از دست داد، به نقد کشیده و شرایط را مورد پژوهشى علمى قرار دهد. اگر به چنین کار سنگینى دست زده بشود، دیگر نمى توان مسئله را با یک جمله فیصله داد، آنطور که در ادامه انجام شده است، و گفت: «به گمان ما انقلاب بهمن به رغم شکست و ناکامى، که علت بنیادین آن را باید در رهبرى نیروهاى مذهبى به زعامت خمینى جستجو کرد …». «به گمان ما…» تحلیل نیست. در بهترین حالت یک تز است، که درستى آن باید اثبات شود. در غیر این صورت، یعنى در صورتى که این «گمان» را نتوان به اثبات رساند، آنوقت بیانى”روزمره” و هرجایى است که جز تکرار ادعاى دیگران، ارزشى ندارد.
تبدیل بغرنج به ساده، یک مقوله دیالکتیکى است. طبرى در “یادداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” آن را توضیح مىدهد. در روند رشد پدیدهها، یک ساده شدن دیالکتیکى در آنها از این طریق بوجود مىآید، که به قول طبرى نسل بعدى ماشینهاى محاسبهگر، اگرچه به مراتب در وسعت محاسبات و سرعت عمل محاسبه پیشرفتهتر هستند، کوچکتر و سبکتر و … مىشوند و براى به کار انداختن آنها به کارمندان کمترى نیاز است. چنین رشدى را نمىتوان براى اندیشه تحلیلگر در نوشته “ایران…” منظور کرد. سادهنگرى اندیشه، سادهنگرى غیر مستند و غیرعلمى است. او نمىتواند با استناد «به استنباط» مبهمى از سند حزبى سال ۶١، بدون جریمه درغلطیدن در سطح و به قول طبرى «نگریستن از روزنى تنگ»، ارزیابى از علل «شکست و ناکامى» انقلاب بهمن را با یک جمله، با یک «استنباط» مبهم فیصله دهد. اما چرا اندیشه در سند “ایران…” به چنین سادهنگرى غیرمجاز و غیردیالکتیکى تن مىدهد، مسئلهاى است که هنوز باید آن را نشان داد و علت آن را به اثبات رساند. در اینجا برجسته ساختن این نکته اهمیت دارد، که گفته شود، که این شیوه غیردیالکتیکى با اندیشه و اسلوب حاکم بر آن، با اندیشه و اسلوب سنتى حزب توده ایران، کوچکترین شباهت و قرابتى ندارد. با آن همخون نیست. از جنسى دیگر است!
البته پیششرط پیروزى نهایى در انقلابات ملى و دموکراتیک دوران امپریالیسم، برقرارى هژمونى طبقه کارگر است، همانطور که جوانشیر در “سیماى مردمى حزب توده ایران” مستدل مىسازد. اما منظور نوشته “ایران…”، بازگشت به این بحث علمى جوانشیر نیست. او با این سخن خود مىخواهد تنها یک رابطه مستقیم بین شکست انقلاب و «رهبرى نیروهاى مذهبى به زعامت خمینى» ایجاد کند. و آنوقت دفاع از خمینى توسط «رهبرى وقت» حزب توده ایران را علت «شکست انقلاب» اعلام نماید. او به یک ساده کردن غیرمجاز شرایط بغرنج نبرد طبقاتى مىپردازد، تا گردن خود را از کار علمى سخت کوش و به کمک بررسى مارکسیستى قابل بازتولید، نجات دهد. اندیشه تحلیلگر، روند بغرنجى که در سند حزبى سال ۶١ به آن توجه شده است را درک نکرده است، درست از اینرو قادر نیست، باوجود نقل آن به نوشته خود، از آن براى ارزیابى خود بهره گیرد. آن را الگوى بررسى خود قرار دهد!
صداى اعتراض به ادعاى فوق را نگارنده در همین لحظه به گوش هوش خود مىشنود. مىشنود که گفته مىشود، چنین نیست، در صفحه دوم به بررسى شرایط پرداخته شده است. و این حقیقت دارد. در صفحه دوم نوشته “ایران…”، ضمن تائید آنکه پس از پیروزى انقلاب «قدرت سیاسى به طیف وسیع نمایندگان خردهبورژوازى، لایههاى بینابینى سرمایهدارى تجارى و سرمایهدارى لیبرال منتقل شد. حاکمیت جدید در اوضاع ادامه مبارزه درونى و فرمانروایى جو انقلابى بر جامعه، دست به یک رشته اقدامها در راستاى هدفهاى ملى و دمکراتیک انقلاب زد.»
بهعبارت دیگر، در سند “ایران…” به روند رشد و تعمیق انقلاب توجه مىشود، و درک مىشود که این موفقیت آغازین ناشى از برترى در نبرد طبقاتى به سود اهداف مردمى و ضدامپریالیستى انقلاب، وجود داشته است. واقعا هم چنین است. تصویب مواضع ترقىخواهانه، ازجمله «فصل سوم، حقوق ملت» و اصلهاى ۴٣ و ۴۴ در قانون اساسى، که برنامه پیشنهادى حزب توده ایران مىباشد، با راى نمایندگان حزب توده ایران در “مجلس خبرگان” به تصویب نرسید، بلکه با راى نمایندگان “دموکراسى انقلابى”. این نکته را سند “ایران…” درک کرده و لااقل به طور مبهم بیان مىکند.
سند همچنین مورد توجه قرار مىدهد که حزب با توجه به عدم وجود شرایطى که هژمونى طبقه کارگر را در انقلاب ملى و دموکراتیک، و از این طریق تداوم و تعمیق انقلاب را تضمین بکنند، در اسناد پلنوم شانزدهم خواستار ایجاد “جبهه متحد خلق” شده بود. یعنى چنین جبههاى را پلنوم شانزدهم، راهحل و پیشنهاد کمکى و جانشینى به جاى برقرارى هژمونى طبقه کارگر در انقلاب ملى و دموکراتیک ارزیابى کرده و آن را بهمثابه امکانى براى به پیروزى رساندن انقلاب پیشنهاد کرده است. همه این نکات را سند “ایران…” درک مىکند و به آن اذعان دارد. تا این مرحله نیز سند “ایران…” کم و بیش به بیان نظریات گذشته حزب مشغول است. اما بلافاصله و ناشیانه دو نکته را از مد نظر تحلیلگرانه خود پاک مىکند و به زیر فرش «خاکستر فراموش» (طبرى) جارو مىکند. این دو نکته عبارتند از:
اول- “جبهه متحد خلق” تنها یک امکـان است که مطرح مىگردد؛ و دوم- براى موفقیت و تحقق این امکـان باید به اجراى سیاستى انقلابى براى ایجاد “اتحاد” ضرورى مبارزه کرد! محتواى این مبارزه انقلابى چیست؟
سند “ایران…” در این زمینه فاقد پیشنها و نظر است. تنها به کمک اسلوب سوسیال دموکراتیک دیالکتیک نفى، یعنى با ارزیابى منفى از ادعاى «دفاع از خمینى» (ادعا، زیرا «دفاع از خمینى» تنها یک شکل ضرور دفاع از اهداف مردمى و ملى انقلاب در آن دوران است که حزب به محتواى سیاست خود تبدیل کرده بود)، گویا نادرست بودن سیاست “اتحادى” حزب را در آن دوران به اثبات برساند. به این مورد جداگانه پرداخته خواهد شد.
اکنون زمان تحلیل مستقل سند از شرایطى فرامىرسد، که روند «شکست و ناکامى» انقلاب را رقم زدند. این بررسى در سند “ایران…” چنین آغاز مىشود: «به دلایل معینى، ازجمله مواضع انحصارطلبانه و قشرى هواداران خمینى و تفرقه و چند دستگى میان نیروهاى انقلابى، ملى و آزادیخواه، جبهه متحد خلق ایجاد نگردید.»
نادرستى این برداشت، در غیردقیق و حتى نادرست بودن جوانبى از آن نیست. برخلاف ادعاى سند، روند نزدیکى و حتا ایجاد یگانگى در بین مدافعال انقلاب با موفقیتهاى چشمگیرى روبرو بود. نزدیکى و نهایتاً انطباق نظریات سازمان فدائیان و حزب ما، نمونهاى در این امر است. بین مسلمانان مبارز خارج از حاکمیت نیز نزدیکى نظریات ازجمله با نظریات حزب توده ایران وجود دارد. روابط رشدیابنده بین حزب ما با بخشهایى از مبارزان مسلمان در درون و در پیرامون حاکمیت نمونههاى دیگرى بر این امر هستند. بىاعتبار و منفرد شدن نظریات مائوئیستى و انواع “کمونیست”ها و “تربچههاى پوک”، جنبههاى دیگرى از این روند را تشکیل مىدهند. روابط وسیعى بین حزب ما و مبارزانى که در سازمان مجاهدین خلق فعال بودند بوجود آمده بود. نگارنده خود شاهد شرکت روزافزون بسیارى از این افراد در جلسات علنى بحث سیاسى حزب ما در مازندران بود.
«مواضع انحصارطلبانه و قشرى هواداران خمینى» نیز نیاز به تدقیق دارد. این بشرطى است که درک دقیق و افتراقى از آن را وظیفه پژوهشى براى سند حزبى مىپنداریم و نه آنکه طرح آن را بهمثابه یک “پولمیک” ارزان و در سطح، هدف خود قرار دادهایم. «هواداران خمینى»، یک گروه خاص نبودند. دربین آنها قشربندى وجود داشت و دارد. برخورد به اصطلاح “چکى” به آنها، نشان دقت ارزیابى نیست. بیان درغلطیدن در سطح در ارزیابى است.
اما همه این نکاتى که برشمرده شدند، نکات جنبى و قابل اغماض را در نظریات سند “ایران…” تشکیل مىدهند. ردیف کردن نکاتى که گویا به «شکست» انقلاب انجامید در یک جمله، که به ظاهر از سر سیرى نیز بیان شده است، یعنى مىخواهد بگوید که این نکات آنقدر روشن هستند، که دیگر نیازى به بررسى دقیق و موشکافانه آنها وجود ندارد، واقعاً هم بخش قابل اغماضِ ضعفِ تحلیل سند را تشکیل مىدهد. همه این حرفها ظاهراً براى آن زده شدهاند، که بیان حرف ضرورى و تحلیل ضرورى را کارى غیرضرور و اضافى بنمایانند. زمانى که در سند گفته مىشود: «به دلایل معینى، ازجمله …»، کوشش مىشود این برداشت در ذهن خواننده تداعى گردد که نکات عمده با «ازجمله …» بیان شدهاند.
این درحالى است که درست عکس آن صادق است. نکات عمده، آن نکاتى هستند که بیان نشدهاند و اگر قرار بود بیان شوند، آنوقت سند “ایران…” مىبایستى به اسلوبى پایبند باقى بماند که بر سند ۶١ حزب حاکم است. یعنى به بررسى دلایل آن بخشى از واقعیت بپردازد، که جابجایى آغازین در قدرت سیاسى را به سود نیروهاى راست در «طیف وسیع نمایندگان خردهبورژوازى، لایههاى بینابینى سرمایهدارى تجارى و سرمایهدارى لیبرال» موجب شدند. یعنى به بررسى و پژوهش برپایه «دیالکتیک مارکسیستى [که آن را] اصل کلیدى … اسناد رسمى و معتبر حزبى [خود]» اعلام مىکند، بپردازد. یعنى به بررسى و پژوهش علل پیروزى “راستگرایان” در “نبرد که برکه” «در حاکمیت جدید» بپردازد، که باوجود «فرمانروایى جو انقلابى بر جامعه» ممکن شد.
سند به این راه نمىرود. همانطور که زندهیاد حمید صفرى نیز پس از بازگشت بر مسند “دبیر دومى” ک م به این راه نرفت. اما براى درک شرایط «توقف» روند انقلابى و نهایتا «شکست و ناکامى» آن، نمىتوان از این بررسى و پژوهش علمى دورى جست، و مدعى داشتن مواضع مارکسیستى بود. تن ندادن به چنین پژوهشى، ادعاى پایبندى به مارکسیسم- لنینیسم و دیالکتیک مارکسیستى را به سخنانى تبدیل مىسازد، که مىخواهند در پشت آن نظریات معیوب خود را پنهان سازند. این جمله زیباى از ارسطو را نگارنده اخیراً آموختهاست. اهمیت استفاده مجاز از آن در اینجا در این امر نهفته است، که ادعاهاى فوق در سند “ایران…” این نکته را پنهان مىدارد، که نه تنها باید به بررسى دقیق روند “نبرد که بر که” در حاکمیت جدید، به مثابه عنصر درونى «شکست» انقلاب پرداخت، بلکه همچنین باید ارزیابى از نقش امپریالیسم و توطئههاى آن نیز به عنوان عامل خارجى در این روند ضدانقلابى پرداخت. در سند حزبى سال ۶١ به هر دو جنبه و وجه آن به عنوان خطرات متوجه روند رشد و تعمیق انقلاب اشاره شده و توجه به آن خاطرنشان مىشود. در سند “ایران…” بهویژه جنبه خارجى، تاثیر عنصر امپریالیستى در روند «شکست انقلاب» بکلى مورد بىمهرى قرار گرفته و فراموش مىشود.
سند “ایران…” به بررسى محتواى نبرد طبقاتى در جامعه نمىپردازد، نمىتواند هم بپردازد، زیرا با چنین ارزیابى از محتوا پدیده مورد بررسى، دیگر قادر نیست شکـل حاکمیت را عامل اصلى شکست آن اعلام کند و به گوید که «علت بنیـادیـن [تکیه از ما] شکست انقلاب بهمن را باید در رهبرى نیروهاى مذهبى به زعامت خمینى جستجو کرد». موفقیتها در آغاز نیز با همین «زعامت» به دست آمدند.
تکیه یکسویه به ظاهر، به قالب، به شکل برقرارى حاکمیت سرمایهدارى، فراموش کردن محتواى حاکمیت است. این شیوه غیردیالکتیکى بدنبال برگزارى پلنوم هیجدهم «به زعامت» حمید صفرى بر حزب توده ایران، حزب ارانى و روزبهها تحمیل شد. پیامد آن قرار گرفتن حزب طبقه کارگر در کنار احزاب و گروههاى اپوزیسیون راست و سلطنت طلب و “چپ” سوسیال دموکرات، جمهورىخواه و دیگران در خارج از کشور شد و آن را “شایسته” دعوت شدن به جلسه “پارلمان اروپایى” در کنار این بانوان و آقایان “آراسته” نموده است.
اگر سند “ایران…” به بررسى محتواى نبرد طبقاتى مىپرداخت، آنوقت مىبایستى با شرکت در جلسه پارلمان اروپایى مطالب دیگرى را به گوش نمایندگان آن مىرساند. باید مىگفت که توطئههاى خارجى به کمک ارتجاع داخلى شتافت و انقلاب را از مسیر دموکراتیک و ترقىخواهانه آن منحرف ساخت و به سلطه “خرافات”، “چاه چمران”، “سنگسار” و… انجامید و ترقىخواهى انقلابى را به خاک نشاند. باید از ترورها بگوید، که سر “دموکراسى انقلابى” را درو کرد؛ باید از نقش سازمانهاى جاسوسى امپریالیستى و عوامل داخلى آن بگوید، که توطئه یورش به حزب را عملى ساختند. باید بگوید که دموکراسى و حقوق قانونى مردم را پایمال نمودند، تا بتوانند در پس شعار “عدالت اجتماعى” غارت مافیایى و رانتخوارنه خود را سازمان دهند و اکنون به متحد داخلى امپریالیسم براى اجراى نسخه نولیبرال آن تبدیل شوند. آنوقت “نماینده ک م” در این نشست مىبایستى خواستار خروج نیروهاى نظامى امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستهاى اروپایى از منطقه مىشد. آنوقت این سخنگو، در پاسخ به پرسشهاى نمایندگان مىبایستى علیه تهدید نظامى امپریالیسم و چوبدست اسرائیلى مسلح به سلاح اتمى آن علیه ایران، به اعتراض دهان مىگشود. اما با چنین سخنانى دیگر او را به جلسه پارلمان اروپایى دعوت نمىکردند. چنانکه نماینده حزب کمونیست آلمان، بنگالدش، فیلیپین، پاکستان و… را دعوت نمىکنند. از نامیدن نام چاوز و کاسترو که مىتوان با خیال راحت صرفنظر کرد.
نگفتن این واقعیتها که برشمردنشان بهیچوجه پایان نیافته، ساده کردن دیالکتیکى تاریخ نیست. سادهکرده ارادهگرایانه، از آن بیشتر، اوباشانه تاریخ است. این مرداب، پایان سراشیبى است که با سفر مخفى نگهداشته شده حمید صفرى در سال ١٩٩٠ آغاز شد. ایستگاههاى بینابینى آن ازجمله کوشش براى حذف اندیشه مارکسیسم- لنینیسم از برنامه حزب در کنگره سوم حزب است. این خواجه کردن واقعیت تاریخى است با امید واهى پهلوان نمایاندن خود! اما در واقع تنها “فقر فلسفه” را به نمایش مىگذارد، که “آقاى دورینگ” نیز دچار آن بود.
با توجه به این نکات است، که «رهبرى وقت» کنونى حاضر به بحث صمیمانه با تودهاىها درباره مسائل پیشروى جنبش تودهاى نیست! مىخواهد با قربانى کردن تاریخ پرافتخار حزب توده ایران براى خود “تاریخ” بسازد و “اعتبار” دستوپا کند، تا به جلسه مجلس اروپایى فراخوانده شود!
“ببل”، سوسیال دموکرات پیر آلمانى قرن نوزدهم در “ریشتاک” آلمان نطقى ایران کرد. “راستها” با شور و هیجان برایش کف زدند. او آنوقت از پشت همان میکرفون تریبونى که صحبت کرده بود، خطاب به خودش گفت: «اى پیر خرفت، چه گفتى که راستها برایت کف مىزنند؟» این پرسش را باید از نویسنده و یا نویسندگان سند “ایران…” نیز نمود، که کدام مواضع را ترک کردهاید، که شما را به جلسه پارلمان اروپایى، در کنار انواع راستها و “چپ”هاى سوسیال دموکرات به سخنرانى و توضیح مواضع دعوت مىکنند و برایتان کف مىزنند؟
بدینترتیب نمىتوان سند “ایران…” را سندى برپایه اندیشه و اسلوب بررسى حزب توده ایران، حزب طرازنوین طبقه کارگر ایران، حزبى که به قول جوانشیر تنها نیروى است که اندیشه سوسیالیسم علمى را به طور سیستماتیک و دستگامند به فرهنگ ایرانى وارد ساخته است، بلکه همچنین موفقترین نماینده به کار گرفتن آن در ایران نیز مىباشد، ارزیابى کرد.
وقتى سند “ایران…” شلاق انتقاد بىپایه و اساس را علیه «رهبرى وقت» بلند مىکند، نه تنها یکپارچگى اجماع نظرى رهبرى و بدنه حزب و بخش بزرگى از جنبش چپ غیرتودهاى (فدائیان اکثریت) را بر روى سیاست حزب در آن دوران، مورد تردید غیرمستدل قرار مىدهد و واقعیت را تحریف مىکند، بلکه خود به یک ارزیابى بکلى نادرست از واقعیت نایل مىشود. در آنجا آمده است که گویا حزب در مسئله ولایت فقیه، «شخص خمینى را مستثنى کرد.»
«واقعیت» و بیش از آن، «حقیقت» آن است، که خمینى، مستثنى بود. هیچ کس و حزب توده ایران نیز نمىتوانست این استثنا را مورد پرسش قرار دهد و یا نفى کند. باوجود این، حزب توده ایران او را مستثنى نساخت به عنوان “ولایت فقیه”، بلکه به عنوان “رهبر” انقلاب. ادعاى دیگر، خلط مطلب و انکار حقیقت است.
نویسنده و یا نویسندگاه سند “ایران…” یک خط از اسناد حزبى ارایه دهند، که جز این مضمون، مضمون دیگرى از آن بتوان استنباط کرد. نگارنده متاسفانه اکنون هیچ سندى در اختیار ندارد، که صحت برداشت خود را به اثبات برساند. بیان جسورانه نکته فوق ناشى از ایمان تردید و خدشه ناپذیر به عملکرد و اندیشه دیالکتیکى حاکم بر ذهنیت رهبرى حزب در ارزیابى نکته فوق است، که نویسندگاه سند نقش آن روز آنها، کیانورىها، طبرىها، جوانشیرها، بهزادىها، حجرىها، هاتفىها و و و دیگران را تمسخرآمیز «رهبرى وقت» و ذهن آنها را بدون احساس هر شرم و حیا تهى از اندیشه دیالکتیکى اعلام مىکنند، تا لقمه نانى براى خود دست و پا کنند. «جهان میدان پیکار است، بىرحمند بدخواهان. طریق رزم ناهموار، غدارند همراهان.» (طبرى “آن جاودان”)
با چنین “ارزیابىها” مىخواهند علت شکست انقلاب را با نتیجهگیرى عتیقهاى استقرایى متوجه حزب توده ایران سازند. شکست انقلاب ناشى از «زعامت خمینى» بود؛ رهبرى خمینى ناشى از تائید «رهبرى وقت» حزب توده ایران بود؛ پس این «رهبرى وقت» است که پیروزى «خمینى و ولایت فقیه» را ممکن ساخت و شکست انقلاب را باعث شد. آیا این به اصطلاح “استدلالها” از جنس همان به اصطلاح استدلالها درباره «خیانت حزب توده ایران» که گویا به پیروزى کودتاى خائنانه آمریکایى- انگلیسى ٢٨ مرداد انجامید، نیست؟
نویسندگان سند “ایران…” با ذهنیتى تهى از اندیشه ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخى، این ادعا و تهمیت ناروا به حزب توده ایران را از کدام دکان به عاریه گرفتهاند؟ تاریخ جنبش چپ، تاریخ جنبش ترقىخواهى ایران، با نام حزب توده ایران، ادامه دهنده احزاب اجتماعیون عامیون، کمونیست ایران، جنبش به رهبرى ارانى، جنبشهاى دیگر میهنى و آزادیبخش مردم ایران، با تاریخ همه تودهاىها، با تاریخ همه مبارزان راه سوسیالیسم در میهن ما ایران عجین شده است. آنکس که به جاى برخورد دقیق علمى به منظور آموزش از اشتباهها، به لجنپراکنى، به عاریه گرفتن اتهامات و ادعاهاى دشمنان حزب توده ایران، رهبرى آن را مورد حمله قرار مىدهد، خود، خود را خارج از جنبش تودهاى و جنبش ترقىخواهى تودهاىها قرار مىدهد. در چنین شرایط است که دعوت چنین جریانى در کنار اپوزیسیون راست و سلطنت طلب و “چپ” سوسیال دموکرات به جلسه مجلس اروپایى قابل درک مىشود و عجیب نمىنمایاند.
مدعیانى که درک نکردهاند که حزب توده ایران از اهداف انقلاب ملى و دمکراتیک بهمن ۵٧ آنچنان دفاع کرد، که “دموکراسى انقلابى” به رهبرى خمینى، اگر نمىخواست نیز چارهاى نداشت، جز دفاع از آن، یا مغرضانى هستند، که در خفا آن کار دیگر مىکنند، و یا کند ذهنآنانى که به علت تهىبودن ذهنشان از اندیشه مارکسیستى، قادر به شناخت واقعیت نیستند! واقعیتى که در صفحه ۴٣ کتاب “سیماى مردمى حزب توده ایران با جمله زیر مشخص شده است: «شعارهاى اصلى انقلاب در خطوط کلى همانهاست که حزب ما چهل سال پیش اعلام کرد …»
سند “ایران…” از این رو یک ارزیابى مارکسیستى نیست، زیرا «فاجعه کنونى» در ایران را یک سویه و با تاکید «بنیادین»، وابسته به شکل حاکم بر واقعیت قرار مىدهد. این برداشت یکسویه، برداشتى غیردیالکتیکى است. این برداشت از موضع نظارهگرظاهربین (مارکس) اندیشه حاکم بر سند “ایران…” نشئت مىگیرد. تن ندادن به تحلیل مشخص شرایط و روند نبرد طبقاتى در کشور، یعنى تن ندادن به تحلیل محتواى پدیده در این دوران، که باید با هدف درک همهجانبه “روند واقعى زندگى” (مارکس) عملى شود، ارزش ارزیابى را به ارزش مقالهاى مغرضانه و حتى دشمنانه نزول مىدهد، که جاى در یک سند حزب توده ایران ندارد.
همانطور که دیده مىشود، به کار نگرفتن نقل قول از سند سال ۶١ حزب توده ایران به مثابه الگویى براى تحلیل در سند “ایران…” و همانطور که در بخش دوم این مقاله نشان داده خواهد شد، در دیگر اسناد پلنوم وسیع آذر ٨٧، با پیامدهاى سنگین عدم درک شرایط و ناتوانى در ارایه راهکارهاى علمى و انقلابى ازجمله براى مسئله “اتحادها” همراه است. نتایج سیاسى چنین انحرافات تئوریک و ایدئولوژیک، همطراز و همسر شدن حزب طبقه کارگر ایران با اپوزیسیون مورد حمایت امپریالیسم است.
این وضع، نتیجه تغییر غیر مستدل سیاست حزب توده ایران با برقرارى «زعامت» زندهیاد حمید صفرى بر سرنوشت حزب است. فردى که علیرغم مخالفت رفیق عزیز على خاورى، بعد از فروریختن دیوار برلین در سال ١٩٩٠ به سفر غیرمجاز طولانى رفت. مخفى نگه داشتن این سفر از تودهاىها و قرار گرفتن دوباره او بر سر مسئولیتش در «رهبرى وقت» حزب پس از بازگشت از سفر، که با موافقت رفیق خاورى صورت گرفت، هنوز نیاز به روشن شدن دارد.
“جبهه متحد خلق”، اتحادى امروزین
در ایران مىتواند در ارتباط با انتخابات دوره دهم ریاست جمهورى شرایط نوینى شکل بگیرد. شرایطى که در ارتباط با مسئله اتحادها از اهمیت برجستهاى برخوردار است و مىتواند امکان برپایى “جبهه متحد خلق” را به اتحادى امروزین تبدیل سازد.
سند سال ۶١ حزب توده ایران، که هسته مرکزى آن در سطور پیش نقل شد، “اصلىترین تضاد” حاکم بر ایران را در سالهاى پس از پیروزى انقلاب بهمن، حل مسئله “دموکراسى” و برپایى یک “اقتصا دموکراتیک” اعلام مىکند. نکاتى که در اسناد متعدد دیگر حزبى نیز در این سالها از زوایاى مختلف برجسته شده و نشان داده شده است.
میرحسین موسوى، نامزد انتخابات ریاست جمهورى دوره دهم نیز در اعلامیه کوتاه خود، دو نکته را هدف عرصه مبارزات انتخاباتى خود اعلام کرده و از موضع و دیدگاه خود، بر ضرورت حل آن به سود مردم، انگشت گذاشته است. این دو نکته عبارتند از نقض آزادىهاى قانونى و «قانون شکنىهاى گسترده» و تکیه به «ارزش آزادى» از یک سو و از سوى دیگر، برجسته ساختن ظرفیتهاى عظیم قانون اساسى براى دسترسى به اقتصادى مردمى و دموکراتیک پیشرفته، بهویژه از طریق اجراى اصلهاى ۴٣ و ۴۴ قانون اساسى. به عبارت دیگر تکیه به اقتصادى دموکراتیک در خدمت نیازهاى مردم میهن ما.
بدینترتیب و مستقل از نظریاتى که تاکنون در “تودهاىها” مطرح شدهاند، مىتواند در ایران جنبش “دموکراسى انقلابى” نوینى پاىگیرد، که دفاع از آن برپایه سیاست علمى حزب توده ایران در برابر انقلاب بهمن ۵٧ مردم میهن ما، دفاعى ضرورى و گریزناپذیر است. “تودهاىها” در مقالهاى (شماره ۵٠/١٣٨٧ http://www.tudeh-iha.com/?p=864&lang=fa ) موضعگیرى حزب توده ایران را در دفاع از برنامه اعلام شده توسط میرحسین موسوى، مستدل ساخت.
روند زندگى و مبارزه اجتماعى، بدور از تاثیر بحثهاى در جریان در جنبش تودهاى، مضمون “اصلىترین تضاد” و “اصلىترین عرصه نبرد اجتماعى” را در مضمون برنامه انتخاباتى اعلام شده توسط میرحسین موسوى مطرح ساخته است. گروههاى مختلف در جنبش تودهاى چارهاى ندارند که بجاى بحثهاى مدرسهاى و “ملانقطى”، موضع خود را با روشنى و صراحت در برابر این برنامه انتخاباتى اعلام کنند. این گوى و این میدان.
دوست گرامی،به نظر من یک نکتهٔ اساسی که روی آن انگشت گذارده اید نقش مخرب و حتی ویرانگر حمید صفری در تشکیلات بوده. بدون شک پیامدهای شیوهٔ تفکر، مدیریت و در کلّ رهبری این فرد در سالهای بعد از یورش به حزب دارای ابعاد ای است که بدون پرداختن به تحلیل آن ابعاد، درک علل اینکه چرا به اینجا رسیده ایم غیر ممکن است.
متاسفانه مقالهای که اخیرا در نامه مردم چاپ شده گویای تغیری در شیوه برخورد رهبری با پدیده وحدت نیست. شیوهٔ برخوردی که وجود نیروی بلقوهٔ قابل توجهی از اعضا و هواداران قدیم حزب که هنوز به حزب عشق میورزند و خود را تودهای میدانند اما در تشکیلات فعلی جائی ندارند را انکار میکند و یا آن را مزدور مینامد. جای آن دارد که رهبری حزب صریحا اعلام کند که چه قدمی در جذب این نیروی بالقوه برداشته و اگر آن را تماما مزدور میشناسد، مدرک آن چیست. نمیتوان “راه آزادی” را قبول نداشت و در عین حال از ادعای آن به عنوان مدارک استفاده کرد. جای آن دارد که رهبری حزب بجای استفاده از شیوه های نگارش چنین تفرقه افکن، مصالح حزب و جنبش را مهمتر از صندلی رهبری انگاشته، نقش شایستهٔ تاریخی خود را در این برهه ایفا کند.
با احترام،
ا. بهساز