١٣٨٨ / ١۶
آرمان گرامى
ابرازنظر شما داراى وجههاى چندگانهاى است. یکى از آنها هشدار شما درباره «سیاست تفرقهاندازى» اعمال شده پس از برگزارى پلنوم هیجدهم کمیته مرکزى حزب توده ایران مىباشد، که ظاهراً به نظر شما یکى از علل پراکندگى حاکم بر جنبش تودهاى است. این امر پراهمیت است، که علت موثر بودن «سیاست تفرقهاندازى» شناخته و درک شود، تا بتوان از این راه، امکان تاثیر آینده آن را در حزب محدود یا غیرممکن ساخت.
به مناسبتى، زندهیاد فرجالله میزانى (جوانشیر) روزى به نگارنده گفت: «رفقاى افسرى که از زندانهاى سلطنتى- ساواکى آزاد شدند، سرمایه معنوى حزب توده ایران هستند. نمونههاى مشابه آن را بسختى مىتوان در جنبش جهانى کارگرى و کمونیستى یافت.»
درونمایه همین سخن را کیانورى روزى درباره وجود شخصیت علمى- فرهنگى و انقلابى احسان طبرى بیان کرد.
اگرچه رفیق عزیز خاورى، که شما از او در کنار رفیق صفرى نام مىبرید، از تاریخچه زندگى دیگرى از زندهیادان افسران شهید حزبى برخوردار است، نباید فراموش نمود که او نیز یکى از مبارزان و سرمایههاى معنوى حزب توده ایران از دوران رژیم شاه- ساواکى است و صداى طنین «نــه» او به جلادان رژیم سلطنتى در دالان تاریخ حزب طنینانداز است. این گذشته را باید به عنوان یک تودهاى ارج نهاد.
اندیشه و اسلوب علمى ریشه پدیدهها را نشان مىدهد
باید توجه داشت، که اندیشه افتراقى علمى موظف است در همه بررسىها، بهویژه در بررسى و پژوهش تاریخى، ریشه و خط تکوینى پدیدهها را از یک دیگر به طور متمایز کشف و جدا ساخته و آنها را به طور افتراقى بشناسد و درک کند. در غیر این صورت، بررسى علمى از استوارى برخوردار نیست و آنطور که طبرى مىگوید، «لـق مىشود».
براى نمونه، آنچه که به نظر «سیاست تفرقهاندازى» مىرسد و خود را چنین مىنمایاند، ظاهر پدیده را تشکیل مىدهد. باید دید مضمون و درونمایه این پدیده چیست؟ بسنده ساختن شناخت به ظاهر پدیده را مارکس شیوه “تماشاگرى نظرى” (نظارهگر ظاهربین) مىنامد که تنها ظاهر “هیروگلیف” را مىبیند. باید دید در پشت ظاهرامر، در پشت “هیروگلیف” چه مضمونى نهفته است، واقعیت و حقیقت چیست؟ طبرى در “درباره منطق عمل، چگونه مىتوان به عمل اجتماعى مبناى علمى بخشید” مىگوید: «پدیده غیر از ماهیت است. ظاهر چیز دیگر و باطن امر چیز دیگر مىگوید.». بدینترتیب صدور حکم «سیاست تفرقهاندازانه» براى توضیح آنچه که پس از پلنوم هیجدهم بر حزب گذشت، کفایت نمىکند.
نادرست دانست قناعت به ارزیابى از سیاست این دوران در سطح «سیاست تفرقهاندازانه» را نباید برداشتى “اخلاقى” پنداشت. اخلاق انقلابى البته حکم مىکرد که پس از برگزارى پلنوم هیجدهم رهبرى جدید بکمک امکانات توسعه یافته، با تمام توان به دفاع از جان و حیثیت تودهاىهاى دربند بشتابد، تا کیانورى مجبور نباشد با درد بگوید: «رهبرى حزب، به خاطر نجات جان اعضاء و براى باقى ماندن حزب در صحنه مبارزه تودهها، از قهرمانى چشم پوشید و ما بجاى اینکه قهرمانى آنها را که دقیقاً در همین چشم پوشى قرار داشت، به مردم نشان دهیم، سیاستى را در پیش گرفتیم که ما را از جنبش واقعى جامعه جدا ساخت و آنها را موجوداتى تسلیم شده و وامانده به مردم معرفى کرد. چنان خود تسلیم را باور کرده بودیم، که از هر کدام آنها، تا زمانى که زنده بودند، به تعداد انگشتان دست هم یاد نکردیم».
جستجوى علت واقعى آن رفتارى که شما «سیاست تفرقهاندازى» مىنامید، براى نمونه ازاینرو ضرورى نیست، تا بتوان دفاع نکردن از اعضاى رهبرى در بند حزب توسط رهبرى انتخاب شده در پلنوم هیجدهم را مورد انتقاد قرار داد. یعنى به وجه اخلاقى آن پرداخت. این کارى است که باید انجام داد، کارى فرعى هم نیست، زیرا بدون اخلاق انقلابى، کشف و اعمال سیاست انقلابى ممکن نیست. اما این وظیفه غیرفرعى، تنها وظیفه و بهویژه وظیفه عمده نیست. وظیفه عمده چیزى دیگر است.
وظیفه عمده چیست؟
آنچه که در سخنان شما و نزد بسیارى از رفقا «سیاست تفرقهاندازى» برداشت شده است، ریشه در درک و دریافت نکردن سیاست گذشته حزب توسط زندهیاد حمید صفرى دارد. بهویژه او کوشید برداشت و درک خود را به حزب و رفقاى تودهاى تحمیل کند. نه از راه مبارزهاى طولانى و اقناعى، که به شیوه تحکم و بورکراتیک و «تفرقهاندازانه». همه ابزارهاى ممکن در این راه به کار گرفته شدند و مىشوند، ازجمله ابزارهایى که شما هم برشمردهاید.
باوجود این وظیفه پژوهش تودهاى حکم مىکند، که تودهاى ها به کشف و درک علل ریشهاى و واقعى روند تکوینى پدید آمدن پراکندگى نظرى و سازمانى در حزب بپردازند. نگارنده مایل است در سطور زیر چنین کوششى براى نشان دادن این ریشهها داشته باشد.
ارزیابى حزب توده ایران درباره روند انقلابى در ایران، که در یک بحث و گفتگوى درون حزبى در طول زمان شکل گرفت و در مراحلى بشدت متضاد بود، نهایتاً در اسناد پلنومهاى شانزدهم و هفدهم حزب بروز کرد و به تصویب رسید. بحثهاى پیش گفته که سالها جریان داشت تا به نتیجه برسد، با تغییرات در رهبرى حزب نیز همراه بود. بخشى از نسل جوان حزبى که سالها در سمتها و مسئولیتهاى اجرایى انجام وظیفه کرده بودند، بدون آنکه سمتهاى حزبى در سطح رهبرى حزب داشته باشند، به مسئولیتهاى بالا نایل شدند. زندهیاد جوانشیر (فرجالله میزانى)، منوچهر بهزادى، امیر نیکآئین (دانش)، رفقاى زندهیاد افسران در بند، رحمان هاتفى و دیگران، نمونههایى از این جابجایىهاى سازمانى در رهبرى حزب توده ایران بود. رفیق عزیر خاورى عضو هیئت سیاسى کمیته مرکزى شد. حمید صفرى چنین سمتى را از پیش داشت.
درونمایه سیاست علمى حزب توده ایران را زندهیاد جوانشیر در “سیماى مردمى حزب توده ایران” به صورت فشرده، اما براى بررسى حاضر کامل و جامع برشمرده است. اسناد دیگر حزبى کوچکترین نوسان و یا انحرافى را از آنچه جوانشیر در اثر پیش گفته برشمرده است، نشان نمىدهند. براى صرفهجویى در وقت و نیرو، در اینجا به سراغ اسناد دیگر نمىرویم. اما تردیدى نباید داشت، که هیچ پژوهشگرى نخواهد توانست از اسناد دیگر حزبى، نشانى از نادرستى برداشت جوانشیر در “سیماى مردمى حزب توده ایران” نشان و ارایه دهد. چنانکه تاکنون نیز مخالفان سیاست گذشته حزب نتوانستهاند چنین نکات متفاوت یا مخالفى را در اسناد حزبى نشان دهند. دیرتر نظر احسان طبرى در این زمینه بیان خواهد شد که در تائید کامل برداشت جوانشیر در “سیماى مردمى حزب توده ایران” است.
شاید گفته شود که در آن دوران، ابرازنظرهاى دیگر به چاپ رسانده نمىشدند؟! اما لااقل باید بتوان در نوشتارها و اسناد پس پلنوم هیجدهم و بعد از آن نکات استدلالى در نادرستى سیاست گذشته حزب یافت؟! آیا چنین است؟ اگر کسى سراغ دارد، مطرح سازد. اگر کسى استدلالى در نادرستى سیاست گذشته حزب دارد، بیان کند. اکنون خود استدلال کند!
واقعیت آنست که نه استدلالى در این باره توسط زندهیاد حمید صفرى در اسناد پلنوم هیجدهم کمیته مرکزى ارایه شده و نه در هیچ نوشتار دیگرى دلایل و استدلال درباره نادرستى سیاست گذشته حزب مطرح شدهاند.
هنگامىکه یورش ناجوانمردانه به حزب و زندان و کشتار تودهاىها بیان مىشود و از آن شکست انقلاب نتیجهگیرى مىشود، هنگامى که با پذیرش ادعاى دشمنان حزب توده ایران، نادرستى سیاست «رهبرى وقت» حزب، که پیشتر نام شمارى از آن نامیده شد، را گویا «پیروى از زعامت» خمینى مىنامند و آن را دلیل شکست انقلاب عنوان مىکنند، به مفهوم پژوهش علمى، استدلال نمىکنند، بلکه تنها “تز”ى مطرح مىشود که صحت آن باید به اثبات رسانده شود. در غیر این صورت، تز در سطح یک ادعاى بىپایه و اساس باقى مىماند!
آیا تاکنون چنین استدلالى ارایه شده است؟ در کجا؟
بدیهى است که در چنین شرایطى، یعنى در شرایط فقدان استدلال علمى، باید انواع ابزارهاى دیگر براى اعمال بوروکراتیک تفوق سازمانى که به قول رفیق عزیز خاورى «از بد حادثه» به دست آورده شده است، به خدمت گرفته شود. «سیاست تفرقهاندازى» یکى از این ابزارهاست، که ریشه در ناتوانى استدلال دارد. ریشه در ضعف اندیشه علمى و توان روشنفکرانه براى اثبات نظر دارد.
«سیاست تفرقهاندازى» تنها ابزار را نیز براى جبران ضعف استدلال تشکیل نمىدهد. “کنارگذاشتنها” و “اخراجها” از یک سو و “بالا کشیدنهاى” نادرست و غیرمستدل از سوى دیگر، نمونههاى دیگر این ابزارها مىباشند.
در گذشته، همانطور که پیشتر اشاره رفت، رفقایى از جنس جوانشیرها، بهزادىها، نیکآئینها، زرشناسها، دانشها و دیگران و دیگران سالها به عنوان کادرهاى حزبى در زندگى و هستى حزب و جنبش تودهاى مبارزه کردند، تا در پلنومهاى شانزدهم و هفدهم حزب به مسئولیت و مقامات حزبى نایل شدند. پس از سالها مبارزه و استخوان نرم کردنها. اما در جریان و بعد از پلنوم هیجدهم و همچنین در برگزارى کنفرانس ملى، مبارزان تودهاى از راه رسیده به مسئولیتهاى بالاى حزبى تا سطح عضویت در هیئت سیاسى برگمارده شده و در کوتاهترین زمان از مسئولیتهاى خود کنار زده شدند. از این طریق که دیگر به جلسه حزبى فراخوانده نشدند. سرنوشت هیئت سیاسى یازده نفره منتخب پلنوم فروردین ماه ١٣۶٩ تنها نمونه از این “سیاست” نیست.
بدیهى است که مىتواند چنین ضعف در اندیشه و عمل براى بیننده، خود را بهمثابه تظاهر «سیاست تفرقهاندازانه» بنمایاند و توسط او درک شود. در حالى که ریشه علّى آن، سیاست نادرست سازمانى است، که موازى با ارزیابى و برداشت نادرست از سرشت انقلاب بهمن به خدمت گرفته مىشود. این شیوه پیامد قانونمند زیرپا گذاشتن اندیشه و اسلوب علمى- دیالکتیکى ارزیابى و پژوهش درباره نبرد طبقاتى در جامعه مىباشد. پژوهشى که برپایه آن باید وظیفههاى حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر ایران، در هر مقطع تاریخى تعیین گردند.
سیاست اعمال شده کنونى در حزب توده ایران، از اسلوب علمى- دیالکتیکى پژوهش پیروى نمىکند. سردرگمى، همانطور که ازجمله در نوشتار “به اندیشه، سنن و ایدئولوژى انقلابى حزب توده ایران باورمندیم! سه جریان فکرى در جنبش تودهاى” (http://www.tudeh-iha.com/?p=966&lang=fa ) بیان شد، ناشى از آن است که آغاز اندیشه پژوهشگر، تعیین “اصلىترین تضاد” در جامعه نمىباشد. تضادى که سرشت شرایط حاکم را نشان داده و وظیفههاى ما را در مرحله کنونى متبلور مىسازد.
سیاست حزب توده ایران در برابر انقلاب بهمن از این نقطه آغازمىشود، که با کشف و تعریف دو تضاد میان مردم و حاکمیت از یک سو و میان مردم و امپریالیسم از سوى دیگر، سرشت مردمى- ضددیکتاتورى و ملى- ضدامپریالیستى انقلاب نتیجهگیرى شده و انقلاب به عنوان “مرحله انقلاب ملى- دموکراتیک” ارزیابى مىشود. علت و معلول، رشته تکوینى روند رشد اجتماعى و بازتاب آن در اندیشه پژوهشگر در همنوایى و همخوانى کامل هستند. یکپارچه و استوار هستند، همانند «سنگى خاراگین» که جوانشیر در سیماى مردمى حزب توده ایران سرشت علمى پژوهش حزب را مىنامد.
در دوران پس از پلنوم هیجدهم، این اسلوب علمى- دیالکتیکى ترک شد. بدون نیاز ترک شد. بدون ارایه حتى یک استدلال ترک شد. ترک شد، زیرا و تنها از اینرو، که با «بد حادثه»اى همراه گشت، که به برترى سازمانى آن عناصر انجامید، که در خلاء ایجاد شده، سرنوشت حزب و مسئولیت رهبرى آن را بدست آوردند. دیگر استدلال براى گویا نادرست بودن سیاست گذشته حزب ضرورى نبود. روند جابجایى اندیشه، چنانچه در دو دهه گذشته انجام شده بود و با نبرد درون حزبى طولانى همراه بود، به طور طبیعى تحقق نیافت.
پیامد این وضع آنست که امروز، سیاست حزب از این نقطه آغاز مىشود، که مىپرسد: “متحدان ما در مرحله کنونى، کیانند؟” با تعیین این نیرو، سیاست ما تعریف و تعیین مىشود. برپایه شیوه نادرست بالا، پراکندگى نظرى و سازمانى در حزب توده ایران و جنبش تودهاى امرى قانونمند مىشود.
این امرى غیرطبیعى نیست که در حزب طبقه کارگر نیز گروه و نظرهاى متفاوتى براى تعریف “متحد” در این دوران وجود داشته باشد. انواع علایق و منافع و شناخت و تاریخچه فردى افراد در این روند نقش دارد. زمینه علمى و محک علمى براى شناخت ازبین مىرود. به قول طبرى در “درباره منطق عمل”، بحث «سیستمى» بر پژوهش حاکم نیست. بحث در سطح فردى، اندیویدوالیستى، انجام مىشود. “پلورالیسم” نظرى براى تعیین متحد، به مفهوم پسامدرنى آن حاکم است: “هر کس یک شخصیت یکتاست و داراى نظر و دیدگاه خود مىباشد و این عین دموکراسى است”. در چنین شرایطى تفرقه و پراکندگى البته قانونمند بوده و حاکم مىگردد. سرنوشتى که با آن روبرو هستیم.
تفاوت برداشت ماتریالیسم دیالکتیکى با اندیشه پیش از مارکس در آن است که مارکسیسم «تجربه را محک درستى یا نادرستى تئورى» و تصمیم و عملکرد حزب برپایه آن، مىداند. طبرى «پیوند صمیم تئورى و پراتیک» را در رساله پیش گفته “درباره منطق عمل” اجتنابناپذیر اعلام مىکند. او در آنجا ضرورت «آموزش از عمل» را برجسته ساخته و همانند آموزگارى متعهد و دانشمندى سختگیر آن را در دفتر «انقلابیون طرازنوین» به ثبت مىرساند. او در بند ٣ از بخش دوم رساله، بخش «مرحله پراتیک» چنین مىگوید: «٣- اکنون باید از مجموع این وظایف مبرم مشخصترین وظایف روز را در عرصههاى مختلف معین کنیم، تا از مرحله تماشاگرى نظرى خارج شویم و گام در عرصه پرهیاهوى و تاریخساز عمل بگذاریم. …» و از آن در “پایان سخن” چنین نتیجهگیرى مىکند: «براى انقلابیون طرازنوین، هیچ روش دیگرى جز پیوند صمیم تئورى و پراتیک روا نیست.»
تجربه ناموفق تعیین سیاست حزب از راه یافتن و تعیین کردن متحدان که در دو دهه اخیر به اسلوب تعیین سیاست حزب توده ایران تبدیل شده است، برپایه نکات پیش گفته، نیاز به تدقیق دارد.
این بررسى انتقادى، کارى جمعى است. طبرى همانجا کار جمعى را «بهتر» مىنامد: «چون بررسى غالباً در جمع انجام مىگیرد – و بهتر است در صورت امکان در جمع صورت گیرد – …».
تمنا براى گفتگوى صمیمانه درباره تحلیل شرایط ایران و نتیجهگیرى از آن، که “تودهاىها” از آغاز انتشار خود در میان گذاشته است، از پشتوانه تئوریک بالا برخوردار است. اینکه “هاتف رحمانى” در “نوید نو” (اول اسفند ١٣٨٧) بررسى جمعى و مشترک را فقط میان «صلاحیتداران راى» مجاز مىداند، تنها از تنگ نظرى ناشى از قلعه نشینى اندیشه نتیجه نمىشود، که به آن دچار است، بلکه از عدم درک ضرورت و نیـاز حزب توده ایران است براى بحث با تودهاىها و حتا با مخالفان و بهویژه داشتن گوش شنوا و حساس براى انتقادات. ضعف تئوریک است که قلعه نشینى اندیشه و «سیاست تفرقهاندازانه» را ضرورى و اجبارى مىسازد. اشتباه قلعه نشینان فکرى این نیست، که متکبرانه خود را از جنسى جاافتادهتر از مسئولها و رهبران حزب که نام برخى از آنها پیشتر نامیده شد، مىپندارند و گفتگوى صمیمانه را در شان خود نمىدانند.
رفیق عزیر خاورى بارها به نقش زندانیان تودهاى در دوران سلطنتى اشاره کرده است، که هر کدام در زندان کانون بحث، حزب توده مینیاتورى گفتگو و ستیز با دگراندیشان و مخالفان بودهاند و با موفقیتهاى درخشانى روبرو شدهاند. اگر کیانورى در “سخنى با همه تودهاىها”، تاریخ حزب را تاریخ همین بحث و ستیزهاى فکرى مىنامد، بیان و بروز همین نقش کانون بودن اندیشه تئوریک و سیاسى حزب توده ایران است، که در بحثها تدقیق یافته و به نیروى پرتوان براى بحرکت درآوردن تودهها تبدیل شده.
سیاست موفق حزب توده ایران در ارتباط با سازمان فدائیان خلق در پیش و پس از پیروزى انقلاب بهمن نیز برپایه گفتگوى صمیمانه با این مبارزان به نتیجه لازم رسید. اما در آن دورانها، مواضع قابل دفاع بودند و لذا به قلعه نشینى اندیشه و بحث و گفتگو فقط با «صلاحیتداران راى» نیازى نبود.
بدون گفتگویى سازمان داده شد، یعنى بدون دستورى براى بحث و گفتگو، نیرو به هرز رفته و بحثها به انحراف کشانده خواهند شد. از این رو باید بر سر دستورکار بحث به توافق رسید. باید به این پرسش پاسخ داد، که آیا بحث درباره “اصلىترین تضاد” در جامعه آغاز بحث است، یا تعیین متحدان؟ طبرى براى پاسخ به این پرسش در رساله پیش گفته مىگوید: «باید بینشى انقلابى داشته باشیم و چارچوب تاریخى- اجتماعى عمل خود را بشناسیم.» او در بند نخست بخش “مرحله تئورک” رساله خواستار آنست که «چارچوب تاریخى اجتماعى فعالیت انقلابى بر اساس تئورى علمى» تعیین شود، که همان تعیین کردن «مرحله انقلاب» مىباشد. به عبارت دیگر، باید از منظر ماتریالیسم تاریخى چارچوب فعالیت انقلابى تعیین گردد و نه برپایه اتحادهاى اجتماعى. اتحادها اهرمهاى اجتماعى هستند براى تقویت نیروى انقلاب در برابر نیروى ضد انقلاب در به سرانجام رساندن انقلاب. طبرى در سال ١٣۶٠ مرحله انقلاب ایران را «مرحله … گذار انقلابى از یک جامعه سرمایهدارى وابسته با بقایاى نیمه فئودالى و پدرشاهى به سوى یک نظام خلقى» اعلام مىکند. از درون این تحلیل و تعیین مرحله انقلاب متحدان شناخته و تعیین مىشوند و نه برعکس.
لذا بدون تعیین مرحله انقلاب، یعنى بدون تعیین “اصلىترین تضاد” در جامعه که با نفى آن راه رشد ترقى خواهانه به یک نظام خلقى گشوده مىشود، نمىتوان متحدان این دوران را شناخت و براى جلب آنها کوشید.
این بحث و گفتگو با و یا بدون قلعه نشینان نیز عملى خواهد شد. مرز و سد «صلاحیتداران راى»، مرز و سدى مصنوعى و غیرنافذ است و تنها نشان کمبود اندیشه ضرور تئوریک و ناتوانى در استدلال براى مواضع مىباشد.
هر رفیق عزیزى به اعتبار تاریخچه زندگى خود، با حسن نیت و خواستى مسلماً در خدمت حفظ مصالح حزبى، “متحدان” را تعیین مىکند و جایگاه حزب را در کنار اپوزیسیون از راست تا “چپ” خارج از کشور مىداند و با آنها بدیدن نمایندگان پارلمان اروپایى مىرود، باید بداند، که این متحدان نباید آنانى باشند، و در واقع هم آنانى نیستند که در خدمت پیشبرد «مرحله انقلاب»، متحدان حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر ایران، باشند.
طبقه کارگرى که با مبارزه براى حفظ منافع آنى خود، از منافع کل جامعه دفاع مىکند (مانیفست کمونیستى)، در جستجوى متحدانى است که راه رشد ترقىخواهانه انقلاب را نشان مىدهند. یعنى در جستجوى متحدانى است در جهت تدارک پدید آوردن جامعه سوسیالیستى، متحدانى در چارچوب برداشت “ماتریالیسم تاریخى”. ازاینرو است که طبقه کارگر باید میان وظایف دموکراتیک خود، یعنى دفاع از حق تشکیل سندیکاهاى مستقل، که شعار و خواست نمایش تشکلهاى مستقل کارگرى در ایران در روز اول ماه مه امسال نیز بود، با خواست دورنمایى- سوسیالیستى پیوند ایجاد کند. پیوندى که نمىتواند در اتحادهایى عملى گردد که نیروهاى آن مىخواهند انقلاب “ملى- دموکراتیک” بهمن ۵٧ که داراى زمینههاى ضد سرمایهدارى است (بخش “حقوق ملت” و اصلهاى ۴٣ و ۴۴ قانون اساسى)، یعنى انقلابى آزادیبخش در دوران گذار از سرمایهدارى به سوسیالیسم مىباشد، را به سطح خواستهاى سرمایهداران در انقلاب بورژوایى یک قرن پیش بازگردانند و حاکمیت بلامنازع سرمایهدارانى را برقرار سازند، که اجباراً باید متحدان طبیعى امپریالیسم باشند، تا بتوانند به “حیات” خود و بقاى حاکمیت خود زیر سایه «نظم نوین جهانى» امیدوار باشند.
پافشارى مصمم حاکمیت یکدست شده سرمایهدارى در ایران براى اجراى نسخه نولیبرال امپریالیستى “خصوصى و آزادسازى اقتصادى” با هدف تاراج ثروتهاى ملى توسط سرمایه مافیایى داخلى و خارجى، هیچ معناى دیگرى جز تبدیل شدن این سرمایهداران به متحدان طبیعى سرمایه مالى امپریالیستى، به امید حفظ حاکمیت خود، ندارد!
مبارزه با دیکتاتورى در دوران کنونى مبارزه عمدهاى است. مبارزه براى برپایى شرایط برقرارى آزادىهاى دموکراتیک و قانونى براى مردم، مبارزه براى حل تضاد عمدهاى در دوران کنونى است، در این امر تردیدى روا نیست. اما محدود شدن مبارزه تنها به این عرصه، فقط به جابجایى میان لایههاى حاکمیت سرمایهدارى مىانجامد. وظیفه حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر ایران، تلفیق دو جنبه و دو سوى تضاد عمدهاى است که بر جامعه حمکفرماست. یعنى مباره همزمان براى برپایى یک اقتصاد ملى در چارچوب دستاوردهاى انقلاب بهمن، که انقلابى ملى- دموکراتیک با گریش ترقىجویانه است، مىباشد. این گرایش ترقى جویانه که در اصلهاى اقتصادى و زیربنایى ۴٣ و ۴۴ تضمین شده است، در حال برباد رفتن مىباشد. سرمایهداران داخلى آن را در بازار بورس به حراج گذاشتهاند، تا بقاى حاکمیت خود را تضمین کنند. با فروش سهام به خریداران حتى بدون نام. یعنى هر سرمایه مالى هرز و سوداگر ناشناس در جهان قادر است ثروتهاى ملى ایران را “بخرد”. به ثمن بخس بخرد. امید سرمایهداران داخلى با اجراى این برنامه ضدملى، حفظ حاکمیت خود مىباشد. اگر حزب توده ایران در برابر این سیاست ضد ملى نایستد، کدام نیروى دیگر اجتماعى باید به این وظیفه عمل کند؟ اگر حزب توده ایران اکنون در برابر این سیاست نایستد و با آن مخالفت نکند، در چه زمانى باید این کار را بکند، به این وظیفه خود عمل کند؟
این شرایط هستند که زمینه جستجوى متحدان را تشکیل مىدهند. برجسته ساختن حق قانونى مردم به آزادى و دموکراسى، وظیفهاى مبرم و ضرورى است. طرح تنها این آماج اما کمک رساندن به هدف ارتجاع داخلى و خارجى براى دستیابى به اهداف خود مىباشد و این روا نیست. روا نیست این سیاست را جایگزین سیاست علمى گذشته حزب ایران نموده و به آن افتخار نیز داشت.
نابودى زیربناى اقتصاد مستقل ایران را نظام سرمایهدارى جهانى- امپریالیسم هدف خود قرار داده است. هدف، برقرارى روابط نواستعمارى با ایران است. این برنامه امپریالیستى، به معناى برباد رفتن استقلال سیاسى ایران مىباشد. براینپایه است که در دوران کنونى هدف مبارزاتى براى همه میهن دوستان و آزادیخواهان باید کوشش براى به ثمر رساندن آماجهاى مردمى و ملى انقلاب بهمن باشد. متحدان را باید حزب توده ایران از این جایگاه طبقاتى و از بلنداى این وظایف تاریخى تعیین کند.
همانطور که دیده مىشود، پدیده «سیاست تفرقهاندازانه»، بروز ظاهرى حقیقت دیگرى است، بروز ناتوانایى شناخت سیاست علمى گذشته حزب توده ایران است، که باید آن را دوباره بازشناخت. براین پایه است که طبرى همانجا مىگوید: «پدیده با ماهیت متفاوت است. ظاهر چیزى دیگر و باطن امر چیز دیگر مىگوید.»
آرمان گرامى، شاید روزى کسى بتواند جمله آخر ابرازنظر شما را در مورد کوشش کنونى نگارنده بر زبان آورد و بارى دیگر نگارنده مورد سرکوفت قرار گیرد، که «کلاه سرت گذاشتند». اما باوجود این، مبارزه انقلابى علیه پراکندگى نظرى و سازمانى در حزب توده ایران و جنبش تودهاى، تنهـا وظیفه مبرم و واقعبینانه و ضرورى در دوران کنونى است. و تا تحقق یافتن وحدت نظرى و سازمانى در حزب توده ایران و جنبش تودهاى به عنوان چنین وظیفهاى باقى خواهد ماند. زیرا تنها با برطرف شدن این پدیده نامتجانس و ناآشنا با سرشت حزب توده ایران، از نیروهاى واپسگراى داخلى و خارجى امکان ایجاد کردن سازمانهاى موازى و تحت کنترل گرفته مىشود. برنامهاى که آنها دنبال مىکنند تا بتوانند در طول زمان نابودى فیزیکى رهبرى جاافتاده حزب را با تحمیل سیاستهاى انحرافى به کمک گروههایى که نادرست مىاندیشند و یا گروهایى که خود ساخته اند، جایگزین سیاست علمى و انقلابى حزب توده ایران سازند.
نابودى فیزیکى رهبران حزب و ایجاد سازمانهاى موازى و رهبرتراشى یک وحدت دیالکتیکى را در عملکرد ارتجاع داخلى و خارجىتشکیل مىدهد!
با درود!
مقاله طولانی شما را در واکنش با یاد داشت مختصر خود خواندم. با تشکر از شما. من هم با شما در مورد احترام به دیگران و از جمله علی خاوری موافقم. اما متاسفانه پاسخی را که به دنبالش بودم نیافتم. پاسخی ساده به اتهامی از جانب نامه مردم به شما.
۱) شما بدون شک نقش اساسی در راهاندازی راه توده دوره اول و دوم داشته ائد.
۲) نامه مردم مینویسد که راه توده ساخته ساماوا است.
۳) این ادعا بر اساس مصاحبه یی از حمید احمدی (انور) است.
۴) ادعای حمید انور بر اساس مصاحبه یی شفاهی با فریبرز بقائی است.
۵) فریبرز بقائی این ادعا را برداشت شخصی حمید احمدی (انور) میداند. من این مصاحبه را شنیدهام و با نظر فریبرز بقائی موافقم. فریبرز بقائی تکذیب نامه یی در این موارد انتشار داده است.
۶) علیرغم این تکذیب نامه نامه مردم همچنان نظر حمید احمدی را ترویج میکند.
۶) این نوشته نه به خاطر دفاع از راه توده ، بلکه به خاطر دوری جستن از شیوه اتهامات “کیهانی” در نامه مردم است.
۷) سکوت شما در این زمینه و مسله مالی (۶۰۰۰۰۰ مارک) این حساب بانکی دکتر بقائی کمک به تفرقه اندازان است.
۸) با اروزی روشن شدن حقیقت
آرمان
آرمان عزیز،
حرف دل بیش از ۹۰ در صد تودهیها را زدی