مقاله ۲۴/۱۴۰۳
۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۴
پیشگفتار
پس از پیروزی گذرای امپریالیسم بر اردوگای سوسیالیسم و ویرانسازی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، امپریالیسم امریکا مانند گاوچران هفت تیر به کمری، زمان را شایسته یافت، تا به چراگاههای دیگری دست یابد. امپریالیسم یوگوسلاوی را بمباران و پاره پاره کرد؛ افغانستان را صد سال به پس راند؛ فرزندان عراقی را کُشت و مادرانشان را بیوه ساخت؛ لیبی، که زمانی الماس سیاه نامیده میشد، را ویران و کویرستان کرد؛ سومالی را به گروه های لات و دزدان دریایی سپرد؛ سودان را دو نیمه کرد؛ ناتو، بازوی جنگی امپریالیسم امریکا در اروپا را سالانه به مرزهای روسیه نزدیک کرد.
ولی هم اکنون کشتی را کشتیبان دیگری آمدهاست. در همسنجی با سالهای نود و سالهای نخستین دوهزار جهان امروز دستخوش دگرگونیهای بزرگی شدهاست. خلقها و دولتهایی که زمانی گوشه نشین بودند، به گرد هم آمدهاند تا با همکاری هم “فلک را بشکفاند و طرحی نو دراندازند”.
بگذارید نخست به جهانی شدن اقتصاد بپردازیم و نشان دهیم که جهانبینی لیبرالیسم، جهانبینی هوادار جهان یکقطبی است؛ پس از آن نگاهی داشته باشیم به زایش جهان چندقطبی به رهبری جمهوری خلق چین و فدراسیون روسیه؛ و در پایان وظیفه کمونیستها را در این میان بررسی کنیم.
جهانی شدن اقتصاد
اقتصادهای سرمایهداری پیشرفته به بازارهای نو در کشورهای در حال رشد وابسته هستند. برای اقتصادهای سرمایه داری پیشرفته، بازار جهانی همیشه برجسته بودهاست، ولی هم اکنون برجستهتر شدهاست. جهانی شدن برای نیاز تولید سرمایهداری برای دستیابی به سود بیشتر پدید آمدهاست. این هدف بازارهایی را پدید میآورد که نه تنها به سرچشمهها و نیروی کار ارزان نیاز دارد، بلکه برای گسترش بازار فروش برای فروش کالاهای تولید شده نیز تلاش میکند.
پول در روند تولید سرمایه میشود. سرمایهداری براى آفرینش سود بايد بيش از سرمايهاى که در آغاز سرمایهگزاری کرده است پول به دست آورد. این مایه از میان برداشتن مرزها برای جنبش مردم، سرمایه و کالا در سراسر جهان میشود. اگر زمانی کشوری در دوران تولید فئودالیستی و یا با سرمایه داری پس مانده میتوانست گوشهگیر باشد، هم اکنون با یک بازار جهانی به هم پیوستهای روبرو است که نمیتواند از آن کنارهگیری کند. بازرگانی جهانی و در نتیجه آن جامعهها دگرگون میشوند. روشهای ناکارآمد تولید از میان میرود و کشورها به ناچار باید برای برآورده کردن نیازهای زندگی از رقیبان پیشی بگیرند و بازده نیروی کار را با کمک فنآوری بالا برند.
این یک پدیدهی تازهای در تکامل سرمایهداری نیست، بل که مارکس و انگلس نیز در زمان خود این روند را دریافته بودند.
مارکس و انگلس در مانیفست میگویند که : «بورژوازی نمیتواند بدون دگرگون کردن پیوسته ابزار تولید و به همراه آن روابط تولید، و با آنها روابط سرتاسر جامعه زنده بماند… نیاز به یک بازار روزافزون برای فراوردهها، بورژوازی را در سراسر جهان آزار میدهد. باید همه جا لانه کند، … صنعتهای کهن ملی نابود شده یا هر روز نابود می شوند. آنها با صنعتهای نوین جایگزین میشوند …، که دیگر مواد خام داخلی را پردازش نمیکنند، بلکه مواد خام به دست آمده از دورافتادهترین جاها را پردازش میکنند. صنعتهایی که فراوردههایشان نه تنها در خانه، بلکه در همهی جهان مصرف میشود. بورژوازی با بهره برداری خود از بازار جهانی، به تولید و مصرف در هر کشوری ویژگی جهانی بخشیدهاست. »
جهانی شدن اقتصاد (گلوبالیزم) چالشهای فراوانی برای کشورهای در حال رشد پدید آوردهاست. روند جهانی شدن اقتصاد، تنها برای بورژوازی کشورهای پیشرفته سودبخش بودهاست. این روند در کشورهای “جنوب” تنها برای کشورهایی مانند جمهوری خلق چین و جمهوری سوسیالیستی ویتنام که در آن طبقه کارگر رهبری سیاسی جامعه را در دست دارد، مایه پیشرفت شدهاست.
پیدایش یک بازار جهانی همزمان کشورهای نیرومندی در بازار جهانی شده میآفریند که با هم در تضاد هستند. این ناسازگاری میان جاهای گوناگون قطب خوانده میشود. سطح قطبی شدن بازتاب کننده تکامل نیروهای تولیدی است که روابط تولید- چگونگی برخورد ما با نیازهای زندگی ، چه جسمی (غذا و پوشاک) و اجتماعی- را بر میگمارد.
لیبرالیسم جهانبینی، جهان یکقطبی
از مرکانتیلیسم ساده و استعمار ساده گرفته تا سرمایهداری پیشرفته و امپریالیسم، ما قطبی شدن کنشهای اقتصادی و سیاسی جهان را دیدهایم. قطبی شدن سیستمهای اقتصادی و سیاسی جهان گامههای (مرحلههای) گوناگون را پشت سر گذاشتهاست که نشان دهنده چیرگی کشورها برای کنترل آگاهانه سیستمهای جهانی همآهنگ با نیازهای اقتصادی خود است.
امپراتوری بریتانیا، که نخستین و پیشرفتهترین اقتصاد در سپیدهدم سرمایهداری بود، کنترل خود را بر بازار جهانی، زمین و نیروی کار نیرومند کرد. امپراتوری بریتانیا در زمان اوج خود ۲۵ درصد از زمین را پوشش میداد و به ۹۰ درصد از کشورهای جهان یورش برد.
در زمانی که سرمایهداری پسمانده بود و بازارهای خارجی یا ساده بودند یا نبودند، نیروهای دولتی و خصوصی شرایط شایسته بازار جهانی را با زور و استعمار فراهم میکردند. پیش از سده بیستم، زمانی که سرمایهداری یک سیستم جهانی نشده و جهان میان کشورهای نیرومند بخش نشده بود، کنترل بازارها تنها با شیوه سرمایهگزاری شدنی نبود. لنین می نویسد که در اروپا، در آغاز سده بیستم سرمایهداری نو، جایگزین سرمایهداری کهن شد.
این یکسانسازی بازار جهانی در یک جهان تکقطبی رخ دادهبود. تنها اروپا با دموکراسی بورژوازی و اقتصاد سرمایهداری امپریالیستی بود که آگاهانه بازار جهانی را کنترل میکرد و برای آن میجنگید.
بورژوازی برای پشتیبانی از منافع خود دیدگاه لیبرالیستی را پدید آورد که دیدگاه و گرایش بنیانی سده هفدهم در تصمیمگیریهای اقتصادی و سیاسی غرب شد. فلسفه لیبرال یک دسته از مقولهها را آفرید که برای اندازهگیری خوب یا بد بودن یک روند و یا یک پدیده به کار برده میشود. در کتاب “پایان تاریخ و آخرین انسان” فرانسیس فوکویاما می گوید: « اگر اکنون به جایی رسیدهایم که نمیتوانیم جهانی بهتری از جهان خودمان را تصور کنیم، پس تاریخ به پایان رسیدهاست. »
فوکویاما این دیدگاه را پخش میکند که اگر لیبرال دموکراسی به آن اندازه خوب است که تضادهای برجستهای دیگر در جامعه نیست، پس چرا باید شرایط را دگرگون کرد؟
در این جا ما با یک دیدگاه طبقاتی روبرو هستیم و نه یک واکاوی عینی از شرایط. ان چه که برای فوکویاما و هم طبقههای او خوب است برای بیشتر مردم جهان ناگوار است. همانگونه که میبینیم اندیشه لیبرال به دنبال درستانگاری یک جهان تکقطبی است. اگر نیاز امپریالیستها و طبقههایی که از آن نان میخورند با نظم کنونی برآورده میشود، دیگر چه نیازی برای دگرگون کردن جهان هست؟
باید به آقای فوکویاما و هم طبقههای او گفته طبری را یادآوری کرد: «شما به دنبال خوشبختی فردی خود، يا قشر ممتاز خودتان برويد. آن را در کاخهای مشعشع خود جست و جو کنيد، ولی مطمئن باشيد که کوخنشينها نيز خاموش نخواهند نشست. آنگاه اگر آوار عظيم انقلاب بر فراز کاخ شما بگسلد، لطفاً گلهمند نباشيد. خوارشدگان جهان حق دارند به شما موجودات ازخودراضی که انگبينِ سعادتِ انحصاری را میمکيد و چشم را بر رنج ديگران میبنديد و از اين رنج، گنج برای خويش میسازيد، درس تلخ بدهند».
هواداران لیبرالیسم، مانند خانم دلیری مانند نرگس محمدی نمیدانند که جان لاک، یکی از بنیانگذاران فلسفه لیبرالیستی منافع اقتصادی در گسترش استعمار و بردهداری داشت. او سهامدار شرکت سلطنتی آفریقا (Royal African Company) و دبیر (۱۶۷۳-۱۶۷۴) شورای تجارت و مزارع (Council of Trade and Plantations) بود. برای همین، او با دلیلهای فلسفی خود بردهداری و استعمار را درست میانگاشت. رساله دوم (Second Treatise ) جان لاک پر از دلیلهایی برای درستانگاشتن کشتار مردمی که “متمدن” نیستند، هست.
لیبرالیسم یک فلسفه انسان گرا نیست، بلکه برای درستانگاری جهانی تکقطبی برای پیشرفت اقتصادی غرب «متمدن» ساخته شده است. با دیدگاه لیبرال، سرمایهداری لیبرالیستی فراز و بلندای جامعه انسانی است و چیزی نباید دگرگون شود. مقولههایی مانند نظم جهانی، دموکراسی و حقوق بشر برای درستانگاری برتری غرب ساخته شدهاند.
جهان چندقطبی
در روند جهانی شدن اقتصاد، تضاد میان یکهتازی و چندقطبی شدن در دامنه اقتصادی و سیاسی ژرفتر شده است. این روند میتواند به تضادها و درگیریهای بیشتری تلنگر زند. هنگام واکاوی آن چه که در جهان میگذرد باید به دگرگون شدن روابط میان کشورها در پهنه جهانی نگاه کرد. نبرد در بارهی منافع اقتصادی سویههای فرهنگی و ایدئولوژیک به خود میگیرد. لرزشهای کوچک در یک بخش از جهان گاهی می تواند پیامدهای سودمند و ویران کننده برای اقتصاد جهانی و روبنای سیاسی داشته باشد. برای همین کشورهای بزرگ و نیرومند در تلاش هستند که کنترل بیشتری بر سیستم اقتصادی- سیاسی جهانی به دست آورند. لرزشهای کوتاه و کوچک در اقتصاد جهانی میتواند نقش بزرگی در اقتصاد تک تک کشورها بازی کند. هر کشوری تلاش میکند که این لرزش را به سود منافع اقتصادی خود آبریزه کند. این روند زمینههای پیدایش جهانی نو را فراهم میکند. امپریالیسم امریکا تلاش میکند که تا این جهان به هم پیوسته را، به سوی منافع خود رهبری کند.
با پیشرفت جهانی سرمایهداری، تضاد بین بخشهای ”غربی” و ”غیرغربی” جهان ژرفتر شدهاست. بخش ”غربی” با سودجویی از سالهای دراز استعماری صنعت سرمایهبر و پیشرفته را بنیانگزاری کرد. جهان غرب هیچگاه به جهان ”غیرغربی” اجازه نداد که از صنعت کار بر به صنعت سرمایهبر و از فراهم کردن نیروی کار ارزان و کالاهای خام برای سرمایهداری پیشرفته غرب گذر کند. این تضاد پایههای بنیانگذاری پیمانهایی مانند بریکس شده که ابزارهای اقتصادی و سیاسی نوینی را برای افزایش نیروهای تولیدگر در جامعه خود فراهم کردهاست.
اکنون جهان چندقطبی زاده میشود. جنبشی آگاهانه در ”جنوب” جهانی برای فراهم کردن شرایط شایسته برای منافع سیاسی و اقتصادی خود با پدید آوردن شبکه های نو پیوستگیها و پیوندها و نهادهای سیاسی و اقتصادی آن پای به دنیا گذاشته است. هنگامی که قطبی بودن جهان دگرگون می شود، پیامدهای خوش و ویرانگری برای مردم جهان خواهد داشت. دوقطبی شدن جهان پس از جنگ جهانی دوم، چندین کشور و میلیونها مردم را از بند زنجیر استعمار رها کرد. پس از ویرانسازی اتحاد شوروی که جهان دوباره یکقطبی شد، هم مردم کشورهای اردوگاه سوسیالیسم و هم مردم خاورمیانه بهای گرانی پرداختهاند.
ترس از تنگ دست شدن به دلیل دادوستد نابرابر کالاها و خدمات، ساختارها و اتحادهای نوینی پدید آورد که تا کشورهایی که به فروش نیروی کار و سرچشمه های زمینی وابسته هستند، بخت رقابت با کشورهایی که بازارهای مالی را کنترل می کنند و بهای کالاها را برنامه ریزی می کنند، داشته باشند.
گروه پژوهشی مارکسیستی تارنگاشت thetricontinental هشت تضاد اصلی در جهان را شناسایی کرد. یکی از این تضادها، تضاد طبقههای فرمانروای کشورهای سرمایهداری “غربی” با بورژوازی کشورهای سرمایهداری “غیر غربی” است. به دیگر سخن، منافع بورژوازی در کشورهای پیشرفته سرمایهداری با منافع بورژوازی کشورهای “غیرغربی” در تضاد است. منافع بورژوازی کشورهای گوناگون “غیرغربی” مانند عربستان، ترکیه و هند در زمینههایی با منافع بورژوازی “غرب” در تضاد است.
کشورهایی که اقتصادی وابسته به فروش نیروی کار و سرچشمههای زمینی دارند، برای دستیابی به مشروعیت نزد مردم و تلاش برای کاهش تنگدستی به ناگزیر باید با برنامه ریزی به فروش کالاهای خام خود به بهای بالا بپردازند. کشورهایی که دارای سرچشمههای زمینی و زیرزمینی هستند نمیتوانند دادوستد نابرابر را بر پایه عرضه و تقاضا (پیشنهاد و درخواست) از میان بردارند. برای همین، آنها به ناگزیر مانند اوپک فروش نفت را کم میکنند تا بهای بالاتری برای کالای خود داشته باشند. هم اکنون چندقطبی شدن جهان به رهبری چین و روسیه شرایط بهتری برای این کشورها برای دستیابی به هدفهای خود فراهم کردهاست.
رهبری چندقطبی کردن جهان از سوی چین و روسیه
برای چندین دهه، روسیه مانند بره کوچکی در چنبره گرگها بود. رهبران روسیه سوسیالیسم را ویران کردند، تولید صنعت خود را بستند، اقتصاد نئولیبرالیستی را به دستور بانک جهانی پیاده کردند، همزمان ناتو به سوی مرزهای آنها گسترش یافت. پوتین به دیدار ملکه انگلستان رفت؛ مهمان ملکه دانمارک بود؛ با بوش و همسرش در کرافورد، تگزاس دیدار کرد؛ میخواست به ناتو بپیوندد، باز هم ناتو به سوی مرزهای روسیه گسترش یافت.
جفری ساکس، که رایزن اقتصادی یلتسین بود، میگوید که هیچ کدام از برنامههای او برای نجات اقتصاد روسیه از سوی دولت کلینتون پذیرفته نشد. ایالات متحده که از پیروزی جنگ سرد سرمست بود، دلیلی برای همزیستی برابر با روسیه نمیدید، وارونه، ایالات متحده تلاش کرد که تا تنور گرم هست نانهای خود را بپزد و پایههای خود را هم چون تنها فرمانروای جهان استوار کند. به تازگی ویکتوریا نولند(Victoria Nuland)، یکی از سیاستمداران نئوکنسرواتیو امریکا رکوراست به CNN گفت که روسیه امروزی آن نیست که امریکا خواهان آن بود.
اکنون روسیه، چین و بخش بزرگی از باشندگان (جمعیت) جهان از تحریمها، دستیازیها و پرخاشگری ها ایالات متحده خسته شدهاند. شی جین پینگ، رئیس جمهور چین، در سخنرانی خود در نشست بریکس گفت که همهی کشورها باید قانونهای بینالمللی را ارج بگذارند و نه با زور سخن گویند. چین خواهان جهانی چندقطبی است و روسیه را نزدیکترین متحد خود میداند. به همین دلیل است که شی جین پینگ، رئیس جمهور چین، از دوستی استراتژیک با روسیه سخن میگوید.
سازمان همکاری شانگهای (SCO) یک سازمان سیاسی، اقتصادی، امنیتی بینالمللی و دفاعی اوراسیا است. این بزرگترین سازمان منطقهای جهان است که ۶۰ درصد از پهنه اوراسیا و ۴۰ درصد از جمعیت را پوشش میدهد. افزون بر این، چین، هند و روسیه، برزیل و آفریقای جنوبی بریکس را بنیان گذاشتهاند که ۳۰ درصد از پهنه زمین و ۴۰ درصد از جمعیت جهان را پوشش میدهد. بسیاری از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین خواهان پیوستن به بریکس هستند. با کمک بریکس و سازمان همکاری شانگهای، کشورهای عضو تا اندازهای توانستند که یک سیستم پرداخت دیجیتال جایگزین سوئیفت کنند و با ارزهای بومی و یا کالا به کالا دادوستد کنند.
دیگر این ایالات متحده، ناتو و اتحادیه اروپا نیستند که دستور کار جهان را برنامهریزی میکنند. پیماننامهها و همکاریهای منطقهای مانند آسه آن، CAREC و APEC در آسیا، ALBA در آمریکای لاتین، اتحادیه آفریقا که ۵۵ کشور عضو دارد، امنیت خلیج فارس، شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه عرب در خاورمیانه خواهان جهانی چندقطبی هستند. زمان آن فرا رسیده است که سیاستمداران چپ اپوزیسیون ایرانی درک کنند که جهان در روند چندقطبی شدن است. چیرگی و برتری آمریکا، اروپا و ژاپن به پایان رسیدهاست.
چین به راستی تنها کشور صنعتی بزرگ جهان است و روسیه جایگاه ژئوپلیتیکی برجستهای در اروپا و جهان دارد. چین همچنین توانستهاست از یک صنعت نیروی کار فشرده به یک صنعت سرمایهبر دگرگون شود. اگرچه که امپریالیسم با تحریمها هنوز تلاش میکند که چین را از دستیابی به هدف خود برای رسیدن به یک اقتصاد بر پایه فناوری پیشرفته باز دارد. روسیه نه تنها بزرگترین کشور جهان است، بلکه درازترین مرز با قطب شمال را نیز دارد که شمال و جنوب، غرب و شرق را به یکدیگر پیوند میدهد. روسیه ۱۴۶ میلیون نفر جمعیت، سرچشمههای زیرزمینی بیشمار و ارزشمندی دارد و دارای دومین زرادخانه هسته ای بزرگ جهان هست.
به سود منافع ملی ما است که ما با قطبهای نوین پرنیروی جهان دوست باشیم. البته این دوستی با “نگاه به شرق” پراگماتیستی حاکمیت جمهوری اسلامی برای گریز از پیامدهای تحریم امریکا یکسان نیست. همکاری جمهوری اسلامی با بریکس و پیمان شانگهای مایه پایهگزاری یک اقتصاد ملی برای کشور ما نشد، بلکه در سطح نمادین و سخنورزی درجا میزند.
وظیفه کمونیستها در جهان چندقطبی
تضاد میان بورژوازی ”غربی” و بورژوازی ”غیرغربی” برای چند قطبی کردن جهان برجسته است، ولی این به این معنا نیست که طبقه کارگر و پیشآهنگانش در این نبرد، زیر سایه بورژوازی بومی بایستند. تضاد میان بورژوازی ”غربی” و بورژوازی ”غیرغربی”، یک تضاد آشتیپذیر است. بورژوازی ”غیرغربی” بارها نشان دادهاست که هنگامی که منافع خود را از سوی تودهها در خطر می بیند با امپریالیسم برای سرکوب مردم خود همدست می شود.
تضاد بورژوازی و لایههای بالای کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” با طبقهها و لایههای پایینی مردمی نباید فراموش شود. در کشورهای “غیرغربی”، تضاد میان بورژوازی و طبقههای رنجبر به رهبری طبقه کارگر، یک تضاد آشتیناپذیر است.
در بسیاری از کشورهای سرمایهداری “غیرغربی”، مانند جمهوری اسلامی دستگاه فرمانروایی در دست لایههای گوناگون بورژوازی است که اقتصاد سرمایهداری، آن هم با شیوه ددمنشانه نئولیبرالیستی را پیاده میکند. در بیشتر این کشورها، به ویژ آنهایی که به درآمد نفتی وابسته هستند، از طبقه کارگر ددمنشانه بهرهکشی میشود و طبقه کارگر از کمترین حق تاریخی خود، مانند حق داشتن سندیکاهای مستقل و حق اعتصاب برخوردار نیست. افزون بر بهرهکشی از طبقههای رنجبر، لایههای انگلی این بورژوازی به دزدی از سرمایه همگانی میپردازند. شکاف طبقاتی بزرگی میان طبقههای پایینی جامعه و طبقههای بالایی است که بورژوازی را وا میدارد که برای پاسبانی از منافع انگلی خود حتا دموکراسی نمایشی بورژوازی را زیر پای خود لگدمال کند و هر گاه که نیاز داشت با امپریالیسم برای سرکوب مردم سازش کند.
امپریالیسم از هژمونی طبقاتی بورژوازی بومی و لایههای بالایی خردهبورژوازی برای سرکوب نیروهای خلقی و طبقههای پایینی جامعه در کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” بهرهبرداری می کند. نمونه روشن آن را ما در کمک بیدریغ دستگاههای جاسوسی امپریالیسم امریکا و انگلیس به بورژوازی تجاری برای دستگیری، شکنجه و به دار آویختن رهبران حزب تودهی ایران دیدهایم.
امپریالیسم افزون بر تضاد خود با بورژوازی کشورهای “غیرغربی”، با طبقه کارگر و دیگر رنجبران این کشورها نیز در تضاد است. انحصارهای امپریالیستی از سرچشمههای زمینی و زیرزمینی این کشورها میدزدند و از نیروی کار ارزان آنها برای سودورزی و پیشرفت صنعت خود سود می جویند.
نباید گذاشت که بورژوازی بومی در کشورهای ”غیرغربی” از تضاد میان امپریالیسم و طبقههای پایینی مردمی (کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی پایین) به سود خود بهرهجویی کنند. تضاد خلق با امپریالیسم، یک تضاد آشتیناپذیر است، ولی تضاد بورژوازی بومی با امپریالیسم یک تضاد آشتی پذیر است.
برای همین، وظیفه کمونیستها بسیج کارگران و رنجبران و سازماندهی آنها برای دستیابی به حقوق دموکراتیک و پایهگزاری سوسیالیسم است. تنها کشوری که در دست نیروهای پیشرو و طبقههای رنج است، میتواند از شرایط جهان چندقطبی به سود پیشرفت و بهروزی خلقهای خود سود جوید.
پایان سخن
دوری از جهان تکقطبی و ارزش های ”غربی” و به کارگیری یک نظام ارزشی چندفرهنگی، از دیدگاه ماتریالیست- تاریخی، ابزاری برای آغاز جهانی نو و دادگرانه است. تمدنها با دادوستد فرهنگی، اقتصادی و با یادگیری از هم دیگر برای پیشرفت و صلح جهانی سودمند هستند و جهانی پربارتر و رنگارنگتر میسازند. تمدن دستآورد مادی و معنوی یک جامعه در درازنای تاریخی هستند که در یاد (حافظه) گروهی یک کشور یا ملت به نام فرهنگ نهشته شدهاست.
جهان تکقطبی به رهبری غرب، تمدن چینی، تمدن روسی، تمدن پارسی، تمدن هندی، تمدن عثمانی ووو را نه تنها نادیده میگیرد، بلکه با جلوهگری های آنها میرزمد.
با پیمانهای نو روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نوینی فراهم می شود که کشورهای جهان ”غیرغربی” را امیدوار به پیشرفت میکند. تا چه اندازه این کشورها بخواهند و یا بتوانند از این شرایط برای پایهگزاری یک اقتصاد ملی و بهروزی طبقههای رنجبر تلاش کنند، بستگی به نبرد طبقاتی در درون خود این کشورها دارد.
بهرهبرداری از شرایط شایستهای که پیمانهایی مانند بریکس در جهان فراهم کردهاند بستگی به منافع طبقاتی کشورها دارد. در جمهوری اسلامی طبقه کارگر که هیچ حتا بورژوازی ملی نیز در حاکمیت نیست تا بتواند از این پیمانها برای پایهگزاری یک اقتصاد مستقل و ملی برای پیشرفت صنعتی، نبرد با تنگدستی و کاهش شکافطبقاتی بهرهبرداری کند.
برای همین، کمونیستها نمیتوانند به دلیل پیوستن کشور خود به بریکس نبرد طبقاتی را پایان یافته بدانند و زیر سایه بورژوازی جای خوش کنند.