داستان بافی امپریالیسم و صهیونیسم در باره‌ی «ترور» و «جنگ علیه تروریسم»    

image_pdfimage_print

   مقاله ۳۵/۱۴۰۳
۱۰ آذر ۱۴۰۳، ۳۰ نوامبر ۲۰۲۴

پیش‌گفتار

رویدادهای غم‌انگیز کنونی در خاورمیانه انگیزه‌ای است برای بررسی مقوله «ترور». نگرش‌ها و ارزیابی‌های گوناگون از این مقوله، مردم را ، به جای آن که به دنبال درکی مشترک بکشاند بسته به جای‌گاه طبقاتی، دین، منافع ژئوپلتیکی، و بسته به این که در کشورهای پیش‌رفته یا پیرامونی باشند از یک‌دیگر دور می‌کند. حقیقت این است که درک مقوله «ترور» مانند هر مقوله دیگر اجتماعی- سیاسی طبقاتی و تاریخی است. همان‌گونه که اعتصاب برای کارگران ابزاری برای دست‌یابی به خواست‌های صنفی است، ولی به باور سرمایه‌داران همین اعتصاب، در سر کار آشوب و هرج ومرج می‌آفریند.

هم اکنون امپریالیسم و صهیونیسم برداشت از این مقوله را به سود خود دگرگون کرده‌اند. مقوله «ترور» در غرب امروز به گونه‌ای به کار برده می‌شود که مرز میان غرب خوب و دیگران بد و خودی‌ها و ناخودی‌ها است. این گونه درک از مقوله «ترور» راه را برای رواداری (مشروعیت‌بخشی) یورش به دیگر کشورها و کُشتن غیرنظامی های دیگر کشورها به بهانه نبرد ضدتروریستی باز کرده‌است. دست‌گاه رسانه‌ای غرب توانست آن چنان چرخشی به معنای «ترور» بدهد که توده‌های غرب کاربرد ترور دولتی غرب علیه کشورهای خاورمیانه مانند عراق، افغانستان، لیبی، سوریه، غزه و لبنان را روا می دانند و درست می‌پندارند.

بگذارید نخست خیلی کوتاه نگاهی به پژوهش در باره‌ی ترور و ریشه واژه ترور داشته‌باشیم؛ پس از آن با کمک مقوله «چارچوب‌بندی»  پرفسور لکوف به بررسی مهندسی دیدگاه مردم غرب از سوی سیاستمداران غربی- اسرائیلی با آفرینش و کاربرد مقوله های هم‌چون   «ترور»، «جنگ علیه ترور» و «جنگ علیه تروریسم» بپردازیم.

ریشه شناسی، (etymology) واژه «ترور»

واژه  «ترور» از واژه لاتین ”terrere” به معنای “ترساندن” یا “لرزاندن” گرفته شده‌است. این واژه در پایان سده‌های میانی (قرون وسطی)، در سده چهاردهم از واژه  فرانسوی ”terreur” یا واژه  لاتین” terror” به زبان انگلیسی گام گذاشت. نخست به معنای ساده‌ ”ترس” از چیزی ترسناک مانند ” ترور طوفان” یا “ترور جنگ” به کار برده می‌شد.

این مقوله در پایان سده هجدهم، به‌ویژه با روی‌دادهای انقلاب فرانسه، معنای سیاسی بیش‌تری پیدا کرد. ”دوره ترور” (۱۷۹۳ – ۱۷۹۴) در زمان انقلاب فرانسه دوران سرنوشت‌ساز در تاریخ‌چه این واژه بود. این دوره به‌ویژه با کُشتار گروهی، پاکسازی‌های سیاسی و پرخاش‌گری گسترده‌ای که از سوی رهبران انقلابی سازمان‌دهی شده بود، شناخته می‌شود. در آن هنگام این واژه هم برای بازتاب پرخاش دولتی علیه دشمنان انقلاب و هم برای آفریدن ترسی که در مردم پدید می آورد، به کار برده می‌شد.

در سده نوزدهم، واژه «ترور» بیش‌تر در باره‌ی پرخاش‌گری سیاسی، به‌ویژه بخشی از استراتژی‌های سیاسی یا نظامی با هدف ترساندن مردم، به کار برده می شد. این پرخاش‌گری دیگر تنها دولتی نبود؛ جنبش‌های سیاسی، شورشیان و تندروها از تاکتیک‌های تروریستی برای رسیدن به هدف خود بهره‌جویی می‌کردند.

معنای «ترور» در سده بیستم ، به‌ویژه با گسترش جنگ‌های جهانی و درگیری‌های ایدئولوژیک گسترش بیش‌تری یافت. این واژه با «تروریسم» پیوند خورد، زیرا گروه‌ها یا دسته‌ها از پرخاش‌گری  برای دست‌یابی به هدف‌های  سیاسی، مذهبی یا ایدئولوژیک سود می‌جستند. هم‌چنین واژه «تروریست»  برای نام‌گذاری به روی کسانی که پرخاش‌گری را برای آفریدن ترس در مردم به کار می‌بردند، پا به پهنه زبان گذاشت.

پس از جنگ‌های جهانی، درک جهانی از «ترور» دربرگیرنده ”جنگ‌های نابرابر”، هنگامی که بازی‌گران کوچک‌تر و غیردولتی از تاکتیک‌های تروریستی برای به چالش کشیدن نیروهای بزرگ بهره‌جویی می‌کردند، شد. این واژه هم‌چنین در دوران جنگ سرد میان اردوگاه سوسیالیسم و امپریالیسم برای انگ زدن به  یک‌دیگر در پشتیبانی از تروریسم به کار برده می‌شد.

امروز دیگر واژه «ترور» بیش‌تر با «تروریسم» پیوند خورده‌است، که در برگیرنده پرخاش‌گری، کُشتار برای ترس و دست‌یابی به هدف‌های  سیاسی، مذهبی یا ایدئولوژیک است. حاکمیت امریکا پس از روی‌داد ۱۱  سپتامبر ۲۰۰۱، «ترور» را با کُشتار غیرنظامیان از سوی گروه‌های مذهبی غیردولتی  برای هدف‌های سیاسی پیوند داد و با نوآفرینی بی‌همانندی زیرکانه مقوله «جنگ علیه ترور»  را آفرید، که دنبال‌تر به آن خواهیم پرداخت.

تعریف «ترور»

پژوهش‌گران تلاش کرده‌اند تا تعریفی همه سویه از «ترور» پیش‌گزاری کنند. ولی همین پژوهش‌گران با بار طبقاتی و جای‌گاه خود در هرم جهانی به این مقوله نگاه می‌کنند و برای همین نگاه به این مقوله یک‌سان نیست. به هر روی، آن چه که آشکار است، نبود یک تعریف همه‌پذیر و جهان‌گیر مانند بدیهیات (Axioms) در ریاضی در باره‌ی «ترور» است.

با این همه، رشته‌های گوناگون علمی به‌ بررسی سویه‌های «ترور» و پژوهش‌گران از دیدگاه‌های گوناگون به آن می‌پردازند.

در علوم سیاسی، تروریسم یک شیوه  پرخاش‌گری سیاسی است که بیش‌تر از سوی بازیگران غیردولتی برای دست‌یابی به هدف سیاسی به‌کار گرفته می‌شود. این رشته بیش‌تر به استراتژی‌های پشت ترور مانند آفریدن ترس و بر هم زدن نظم سیاسی برای فشار بر دولت‌ها می‌پردازد. یک بخش کوچک‌تر از علوم سیاسی به بررسی کاربرد دولت‌ها از ترور علیه شهروندان خود یا علیه دیگر کشورها می‌پردازد.

جامعه‌شناسان تروریسم را در چارچوب جنبش‌های اجتماعی بررسی می‌کنند. آن‌ها پژوهش می‌کنند که تا دریابند چگونه ایدئولوژی‌های تندرو و هویت‌های گروهی  به ترور می‌انجامد. آن‌ها شرایط اجتماعی مانند نابرابری، ستم و بحران را که ترور در آن‌ها ریشه می‌گیرد را بررسی می‌کنند. این رشته، تروریسم را واکنشی به ناخرسندی‌های ژرف اجتماعی، شکاف طبقاتی، دشواری‌های اقتصادی، نبود آزادی‌های سیاسی یا راندگانی فرهنگی می داند.

فیلسوفان به بررسی پیامدهای اخلاقی تروریسم می‌پردازند. آیا این که ترور در برخی از شرایط می‌تواند از دید اخلاقی درست باشد؟ برخی از فیلسوفان به پیوند مقوله «ترور» با مقوله‌های دیگری مانند قدرت و درهم آمیختگی این دو نگاه می‌کنند. آن‌ها بررسی می‌کنند که آیا ترور پاسخ به  فروپاشی نظم سیاسی و شیوه نبرد با  بی‌عدالتی‌های سازمند (سیستماتیک) از سوی فرمان‌روایان در یک جامعه بیمار است؟

تاریخ‌نگاران کاربرد ترور در جنگ‌ها، انقلاب‌ها و دوران استعمار را در دوره‌های تاریخی گوناگون دنبال می‌کنند. آن‌ها پژوهش در باره‌ی پیوند میان تروریسم و ستم استعماری و کاربرد ترور از سوی نیروهای استعماری و جنبش‌های استقلال‌طلبانه می‌پردازند. دیدگاه‌های تاریخی در باره‌ی پیدایش گروه‌های تروریستی، روند پیش‌رفت ترور دولتی، مانند ترور دولتی در انقلاب فرانسه، در کشورهای فاشیستی امریکا لاتین و دیگر جاها پژوهش می کنند.

افزون بر این، روان‌شناسی به پژوهش در باره‌ی دلیل‌های روانی ترور نزد تروریست‌ها می‌پردازد، و علم حقوق هم به پژوهش در باره‌ی کنش‌ها و یورش هایی که بر پایه قانون‌های کشوری و یا جهانی ترور خوانده می‌شود، می‌پردازد.

روشن است که یک بررسی فراگیر در باره‌ی «ترور» که می‌خواهد بر پایه سوسیالیسم علمی باشد، باید همه‌ی شاخه‌های علم را در بر گیرد. یک پژوهش فراگیر سوسیالیستی در باره‌ی این مقوله باید به بررسی کاربرد دولت‌ها از ترور، شرایط اجتماعی مانند نابرابری، ستم‌های چندگانه و  دست‌گاه سیاسی بسته در پیدایش ترور، دید اخلاقی و کاربرد تاریخی از این مقوله بپردازد

ما در این نوشته دنبال این کار- هر چند سودمند- نیستیم- بل‌که به کاربرد مقوله «ترور» برای چارچوب‌بندی دیدگاه مردم و مهندسی رواسازی یورش به کشورهای خاورمیانه از سوی سیاست‌مداران غربی، به ویژه آمریکایی و اسرائیلی می‌پردازیم.

مهندسی دیدگاه مردم

جورج لکوف (George Lakoff) ، زبان‌شناس و فیلسوف آمریکایی، یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان در زمینه زبان‌شناسی شناختی است. او در نوشته های خود از کاربرد آگاهانه و یا ناآگاهانه  مقوله‌ها (یا مفاهیم) برای ریخت‌دهی و مهندسی اندیشه ما می‌گوید. لکوف در کتاب ”دسته بندی شناختی” (Cognitive Categorization) می‌گوید که مفاهیم و مقوله‌ها نه تنها برای سازمان‌دهی داده‌ها و دانستنی‌ها به کار برده می‌شود، بل‌که ساختارهای ذهنی ما را هم ریخت می‌دهند و مهندسی می‌کنند. به زبان دیگر، شیوه دسته‌بندی و مفهوم‌سازی چیزها و پدیده‌ها در زبان، چگونگی اندیشیدن ما در باره‌ی این پدیده‌ها را پایه‌ریزی می‌کنند.

مقوله‌ها، که با استعاره‌ها و تصویرهای ذهنی به ما داده می‌شوند، پایه‌گذار چگونگی دیدگاه ما در باره‌ی روی‌دادها و پدیده‌ها می‌شوند. لکوف هم‌چنین به نقش زبان و مقوله‌ها در سیاست و فرهنگ می‌پردازد. او بر این باور است که مقوله‌ها می‌توانند دیدگاه مردم را در زمینه‌های گوناگون، مانند سیاست، مهندسی کنند. لکوف می‌گوید که در جامعه سیاسی امریکا به ویژه راست‌گرایان در زمینه آفرینش مقوله‌هایی که دیدگاه جامعه را مهندسی می‌کنند، بسیار پیروزمند بوده‌اند.

یکی از نمونه‌های لکوف سخن گفتن سیاست‌مداران راست در باره‌ی مالیات است: هنگامی که آنها می گویند “بار سنگین مالیات را باید سبک‌تر کرد”، این گزاره “مالیات” را با زیرکی با مقوله‌ی «بار» که بخشی از تجربه‌ی اجتماعی و روان‌شناختی منفی انسان است، پیوند می‌زند. هر انسانی دوست دارد که بار کم‌تری بر دوش داشته باشد. بدین‌گونه، “مالیات” ارزش منفی در جامعه پیدا می‌کند و نکته های مثبت آن، مانند سرچشمه درآمد بودن دولت برای کاستن از شکاف طبقاتی زیر خاکستر پنهان می‌شوند.

لکوف می‌گوید که «چارچوب‌بندی» “framing” ابزار پرتوانی برای ریخت‌گری اندیشه، دیدگاه و درک مردم از جهان پیرامون است. به گفته لکوف، چارچوب‌ها ساختارهای ذهنی هستند که درک ما از جهان را سازمان‌دهی می‌کنند و بیشتر ریشه در استعاره و زبان دارند. برای نمونه، چارچوب‌بندی یورش امریکا به افغانستان زیر نام «جنگ علیه تروریسم» واکنش بسیار مثبت‌تر برای یورش به افغانستان در میان مردم امریکا در هم‌سنجی با «درگیری با تندروها» برانگیخت.

جورج بوش و مقوله «ترور»

جورج بوش از مقوله «ترور» در دوران ریاست‌جمهوری‌اش، به‌ویژه پس از یورش ددمنشانه به برج‌های دوقلو در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، برای آماده‌سازی جامعه امریکا و دیگر کشورهای برای رواسازی (توجیه) جنگ‌های امپریالیستی علیه افغانستان و عراق بهره‌جویی کرد. کاربرد مقوله «ترور» و در کنار آن آفریدن مقوله «جنگ علیه ترور»، ابزار برایی برای گفتمان سیاسی و استراتژی نظامی او و هم‌راهانش شد.     

پس از ۱۱ سپتامبر، بوش و دولتش پیوسته از مقوله «ترور» در سخن‌رانی‌ها و نوشته‌های دولتی سود جستند، تا دیدگاه جامعه را برای پشتیبانی از یورش‌های نظامی به دیگر کشورها مهندسی کنند و به آن ریخت دل‌خواه خود را بدهند. مقوله  «جنگ علیه ترور» که به بهانه نبرد ایالات متحده با گروه‌هایی مانند القاعده آفریده شده‌بود، خیلی زود از چارچوب گروه‌های ویژه بیرون رفت و با هدف‌های ایدئولوژیک دربرگیرنده هر کشور یا گروهی که به گمان امریکا با تروریسم پیوند داشت، شد. در سخن‌رانی نامی خود در برابر کنگره، بوش گفت: «غم‌مان به خشم دگرگون شده و خشم به خواست… برای ما  تروریست‌هایی که این یورش را انجام داده اند و کسانی که آنها را پناه داده‌اند، یکسان هستند.»

این سخنان مرزهای میان تروریست‌ها و کشورهایی که به گمان امریکا به آنها پناه داده بودند را از میان برداشت و زمینه‌ای برای یورش  نظامی به کشورهایی مانند افغانستان (به بهانه القاعده ) و عراق (به بهانه پشتیبانی از تروریسم) فراهم کرد. یکی از ددمنشانه‌ترین کاربرد از مقوله «ترور» چندی پیش از یورش امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ پیاده شد. با این‌که عراق زیر چکمه صدام حسین، هیچ پیوندی با یورش ۱۱ سپتامبر نداشت، بوش و دست‌یارانش پیوسته در سخن‌رانی‌ها  عراق را با واژه «تروریسم» پیوند می‌زدند. مقوله «محور شر» که عراق را در کنار ایران و کره شمالی می‌گذاشت، به هم‌راه «جنگ علیه ترور» برای گسترش ترس در میان مردم غرب آفریده شده‌بود.

دولت بوش پیوسته وانمود می‌کرد که عراق جنگ افزار کُشتار جمعی  (WMD) تولید می کند که اگر به دست گروه‌های تروریستی بیفتد، برای ایالات متحده و متحدانش خطرناک است. با این‌که هیچ نشانی بر داشتن برنامه‌های جنگ افزار کُشتار جمعی از سوی عراق و یا پیوند آن با تروریسم در هیچ کجا یافت نمی‌شد، بوش با کاربرد مقوله «ترور» جامعه را برای یورش ”پیش‌دستانه” امریکا به عراق آماده می‌کرد.  

کاربرد روزانه از مقوله «ترور» در سیاست‌های بوش، دیدگاهی  در مغز مردم آفرید که گویا ایالات متحده در چنبر دشمنان بزرگی است، زیرا امریکا خوب، گه‌واره دموکراسی، آزادی و امنیت در برابر بد، تروریسم، دیکتاتوری و آشوب‌گرایان ایستاده‌است. این گفتمان دوگانه آگاهانه پیچیدگی‌های درگیری‌های ژئوپلیتیکی را نادیده می‌گرفت و گوناگونی‌های فرهنگی، سیاسی و تاریخی کشورها را نه تنها نادیده می‌انگاشت، بل‌که هم‌چون دشمن به مردم می‌شناساند.

کاربرد مقوله خودساخته «جنگ علیه ترور» به‌ ناگهان کارهای ناروایی چون بازداشت‌های غیرقانونی، شکنجه و جابجایی زندانیان به بازداشت‌گاه‌های ناشناخته و بازداشت بدون محاکمه در گوانتانامو را در جامعه روا کرد. کاربرد مقوله «ترور» به این کارهای ددمنشانه مشروعیت داد و شهروندان و حتا رسانه‌ها به این دید رسیدند که دست‌گاه امنیتی امریکا برای پاسبانی از جان آن‌ها نیاز به انجام چنین ددمنشی‌هایی را دارد.

کاربرد مقوله «ترور» و «جنگ علیه ترور» در سیاست خارجی بوش، نه‌تنها گمراه‌کننده‌بود، بل‌که خطری روزانه برای جان بسیاری از مردم در گوشه و کنار خاورمیانه شد. مقوله «ترور» به یک گفتمان نادرست و ساده‌سازی‌شده از جنگ‌های پیچیده در خاورمیانه و آسیای مرکزی دامن زد. هدف‌های امپریالیستی غرب زیر ابرهای سیاه «جنگ علیه ترور» گم شد و حتا کمونیست‌های عراق را هم تا به آن اندازه گم‌راه کرد که با فراموشی مقوله امپریالیسم به  «جنگ علیه ترور» و پیش‌کش دمکراسی به مردم عراق باور کردند.

آیا نبرد رهایی‌بخش با ترور یک‌سان است؟

پس از کاربرد پیروزمندانه از مقوله «ترور» و «جنگ علیه ترور»  برای گم‌راهی مردم غرب، سیاست‌مداران  کشورهای غرب به دنبال هم‌سان‌سازی تروریسم و نبرد رهایی‌بخش خلق‌ها رفتند، تا بدین‌گونه با گم‌راه کردن توده‌های غربی از پشتیبانی آن‌ها از جنبش‌های استقلال‌خواهانه در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین بکاهند.

با این تعریف از مقوله «ترور»، انگار ترور و نبرد برای آزادی خلق‌های زیر ستم با هم یک‌سان هستند. برای نشان دادن نادرستی این سخن، باید نخست نگاهی به زمینه‌ها، سپس به انگیزه‌ها و روش‌ها داشته باشیم.

عرفات در سال ۱۹۷۴ در مجمع عمومی سازمان ملل متحد گفت: ”کسانی که ما را تروریست می‌خوانند، تلاش در پنهان کردن تروریسم و زورگویی خود دارند. ناهمگونی میان یک انقلابی و یک تروریست در هدف آن‌ها نهفته است. کسی که برای آزادی و رهایی از استعمارگران می‌جنگد، نمی‌تواند تروریست نامیده شود.” 

در این سخن عرفات به درستی از انگیزه و هدف گوناگون می‌گوید و باید به این سخنان نایکسانی روش‌ها و شیوه‌های نبرد میان این دو گروه را افزود.

زمینه‌هایی که در ان تروریسم می‌روید در پیوند با گروه‌هایی است که به دلیل‌های گوناگون پا گرفته‌اند و به دنبال برهم زدن ساختارهای دولتی هستند. این گروه‌ها با ناامیدی از فرایندهای سیاسی به دنبال براندازی یک رژیم یا آشوب‌آفرینی در جامعه هستند. انگیزه تروریسم پدید آوردن ترس و  برهم زدن نظم سیاسی با روش‌های پرخاش‌گر است. تروریسم بیش‌تر به گروه‌های غیردولتی گفته می‌شود که داوی مشروعی برای به دست گرفتن دست‌گاه دولتی ندارند.

تروریسم دربرگیرنده تاکتیک‌هایی، مانند بمب‌گذاری‌ها، ترور، گروگان‌گیری و یورش به غیرنظامیآن، با هدف از هم‌گسیختگی نهادهای جامعه  است. هرچند گروه‌های تروریستی شاید هدف‌های سیاسی داشته‌باشند، با کاربرد شیوه‌های پرخاش‌گر، خشمگین و کُشتار کور به ویژه یورش علیه شهروندان غیرنظامی یا نهادهای نمادین محکوم هستند. کنش‌های گروه‌هایی مانند داعش یا القاعده که با بمب‌گذاری‌ها و خودکُشی بمبی بسیاری از غیرنظامیان در سراسر جهان را کُشتند، واکنش مثبتی در میان مردم جهان نداشته و ندارد. 

زمینه ”نبرد رهایی‌بخش خلق‌های زیر ستم”، استعمار، و پیامدهای آن، به ویژ کُشتار به دلیل نژاد، مذهب و  سرکوب سیاسی است. چنین جنبش‌هایی بر این باور هستند که حاکمیت و هویت فرهنگی آن‌ها از سوی یک نیروی بیگانه از میان رفته‌است، یا در خطر نابودی است.  در میان آن‌ها می‌توانند گروه‌هایی باشند که علیه یک رژیم سرکوب‌گر می‌جنگند. این جنبش‌ها با زبان ایستادگی در برابر امپریالیسم یا استعمار و  پایان دادن به فرمان‌روایی بیگانه و یا ایستادگی در برابر رژیم سرکوب‌گر و پایان دادن به دیکتاتوری میهنی سخن می‌گویند.

جنبش‌های رهایی‌بخش خلق‌های زیر ستم برای رهایی از زیر یوغ استعمار و برای به دست گرفتن سرنوشت خود و استقلال می‌جنگند. هرچند که این جنبش‌ها می‌توانند پرخاش‌گر و تفنگ‌به‌دست باشند، ولی نبرد آن‌ها برای رهایی و استقلال مردم است، نه ترساندن مردم. نبرد آزادی‌بخش از روش‌هایی مانند اعتراض، اعتصاب و نافرمانی مدنی و نبرد مسلحانه (مانند جنگ چریکی) سود می‌جوید. این روش‌های برای استقلال و آزادی برای ضربه زدن به نیروهای  نظامی یا استعماری به کار برده می‌شوند. 

 جنبش‌های ملی‌گرایانه و آزادی‌بخش از سوی جهانیان مشروعیت دارد، به‌ویژه اگر این جنبش‌ها به  نمایندگی از بخش بزرگی از مردم علیه سرکوب دولتی و استعماری بجنگند. این نبردها از پشتیبانی دیپلماتیک، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، نظامی و اقتصادی دیگر کشورها برخوردار هستند.

اعلامیه سازمان ملل متحد در باره‌ی استقلال کشورهای مستعمره (قطعنامه ۱۵۱۴، ۱۹۶۰) به جنگ مسلحانه از سوی خلق‌های زیر ستم می‌پردازد. این اعلامیه حق همه‌ی خلق‌ها برای به دست گرفتن سرنوشت سیاسی خود و گزینش راه  اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌شان را می‌پذیرد. اعلامیه اگرچه بر کاربرد از روش‌های مسالمت‌آمیز برای دست‌یابی به استقلال  پافشاری می‌کند، ولی هنگامی که روش‌های مسالمت‌آمیز کارا نیست، از حق ایستادگی خلق‌ها علیه نیروهای استعماری، حتا از نبرد مسلحانه پشتیبانی می‌کند.

تاریخ، بسیاری از جنبش‌های آزادی‌بخش ملی (مانند جنگ استقلال الجزایر علیه استعمار فرانسه، یا نبرد  کنگره ملی آفریقا علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی، نبرد چریک های کوبا علیه دست نشاندگان امریکا ) نشان می‌دهد که نبرد آن‌ها با شیوه‌های گوناگون، حتا مسلحانه آمیخته بود. در تاریخ نبرد ضداستعماری در کشورهای آسیایی، امریکای لاتین و آفریقایی، الجزایر و آفریقای جنوبی از نمونه‌های برجسته‌ای هستند که در آن‌ها نبرد مسلحانه در آزادی این دو خلق سرنوشت ساز بوده‌است.

جنگ استقلال الجزایر (۱۹۵۴ – ۱۹۶۲)، یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین نبرد مسلحانه ضداستعماری در تاریخ امروزین انسان است. این جنگ علیه استعمار فرانسه بود که ۱۳۲ سال در الجزایر فرمان‌روایی می‌کرد. نبرد مسلحانه به رهبری ”جبهه آزادی‌بخش ملی (FLN)” با بهره‌گیری از تاکتیک‌های جنگ چریکی و کنش های تروریستی، به یک نبرد گسترده دگرگون یافت.

یورش  FLN در شهر الجزیره در سال ۱۹۵۷ یکی از مهم‌ترین گام برای استقلال الجزایر از استعمار فرانسه بود. در این سال، ”جبهه آزادی‌بخش ملی الجزایر” تلاش‌های گسترده‌ای را برای نبرد با نیروهای استعماری فرانسه در درون شهر الجزیره انجام داد. در این نبرد، که “نبرد الجزیره” نام گرفته‌است،  FLN از تاکتیک‌های گوناگون مانند  ترورها و بمب‌گذاری‌های هدف‌مند، یورش چریکی و شهری بهره‌جویی کرد و ضربه‌های کُشنده‌ای به استعمارگران زد. این نبرد که با استقلال الجزایر در سال ۱۹۶۲ پایان یافت، استعمار فرانسه را آن چنان زیر فشار گذاشت که پس از نزدیک به یک دهه جنگ، به ناگزیر استقلال الجزایر را پذیرفت.

نبرد ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی یکی از شناخته‌شده‌ترین و کاراترین نبرد ضداستعماری و ضدتبعیض‌نژادی در تاریخ است. این نبرد به رهبری گروه‌ها و جنبش‌های گوناگونی مانند ”کنگره ملی آفریقا (ANC)” و گروه‌های تفنگ‌دار مانند ”سوارا” (جنگجویان آزادی) انجام شد. ANC هم یک شاخه مسلح به نام Umkhonto we Sizwe (MK) داشت که در سال ۱۹۶۱ پایه گزاری شد و به نبرد مسلحانه علیه رژیم آپارتاید پرداخت.

گروه‌های مسلح مانند ”سوارا” و MK در کنار دیگر گروه‌های مسلح محلی، یورش‌های مسلحانه علیه نهادهای دولتی، ایست‌های پلیس و زیرساخت‌های اقتصادی انجام دادند. در دسامبر ۱۹۶۱، MK یک سری یورش‌ها  را به زیرساخت‌های دولتی در سراسر آفریقای جنوبی انجام داد. هدف این بود که با زدن نهادهای کلیدی مانند ساختمان‌های دولتی، نیروگاه‌ها، خط راه آهن و شبکه‌های ارتباطی که برای رژیم برجسته بودند، دولت آپارتاید را در نبرد با سیاهان کم‌توان کنند. این یورش بزرگ در ۱۶ دسامبر ۱۹۶۱ به نام “روز نذر” انجام شد. چریک‌های  MK بمباران هم‌آهنگ شده‌ای را در چندین جاهای استراتژیک در شهرهایی مانند ژوهانسبورگ و پورت الیزابت انجام دادند. نبرد مسلحانه و پایداری‌های اجتماعی و سیاسی در پایان در آغاز دهه ۱۹۹۰ رژیم آپارتاید را واژگون کرد. 

هر دو نبرد ضداستعماری  مسلحانه در الجزایر و آفریقای جنوبی از جنبش‌های برجسته و پیروزمند ضداستعماری بوده‌اند که با درهم‌آمیزی نبرد مسلحانه، اعتصاب‌ها، راهپیمایی‌ها توانستند استعمار و تبعیض نژادی را شکست دهند و استقلال و حقوق بشر را برای مردم خود به ارمغان آورند.

«جنگ علیه تروریسم» سیاست امنیتی اسرائیل

«جنگ علیه تروریسم» یکی از پایه‌های برجسته سیاست امنیتی اسرائیل بوده که به ویژه در زمینه درگیری با فلسطینی‌ها و دیگر بازیگران خاورمیانه به کار برده شده و می شود. اسرائیل یورش های نظامی خود را در کرانه باختری، نوار غزه و علیه کشورهای هم‌سایه بخشی از نبرد جهانی علیه تروریسم می‌خواند. پس از ۱۱ سپتامبر، سیاست امنیتی اسرائیل با «جنگ علیه تروریسم» جهانی، به رهبری ایالات متحده، بسیار هم‌سو شد. این گفتمان برای پشتیبانی جهانی از کُشتار فلسطینی‌ها با شیوه‌هایی مانند بمباران هوایی و ترور از سوی ارتش فاشیستی اسرائیل است، آفریده شد و سیاست‌مداران اسرائیلی پیوسته به بازگویی آن می‌پردازند.

اسرائیل با مقوله‌سازی تا اندازه‌ای توانست که به توده‌های غرب بپذیراند که نبرد رهایی‌بخش خلق فلسطین «ترور»  و کُشتار کور و نسل‌کُشی فلسطینی‌ها از سوی ارتش فاشیستی «جنگ علیه تروریسم» است.

اسرائیل کُشتار دهه ۲۰۰۰ فلسطینی‌ها مانند «یورش سپر دفاعی» (۲۰۰۲) و «یورش سرب گداخته» (۲۰۰۸-۲۰۰۹) در غزه را زیر نام «جنگ علیه تروریسم» انجام داد. در درگیری‌هایی مانند «سرب گداخته» و «تیغه استوار» (۲۰۱۴)، یورش هوایی و توپ‌خانه در جاهای پرجمعیت غزه بسیاری از غیرنظامیان را کُشت. سازمان‌های حقوق بشری مانند عفو بین‌الملل و دیده‌بان حقوق بشر کاربرد فسفر سفید در جاهای غیرنظامی را بر پایه قانون‌های  بین‌المللی محکوم کردند.

پاسخ‌های نظامی اسرائیل که مانند غزه در برگیرنده کُشتار گروهی و نسل‌کشی نیز است بر پایه  قانون‌های بین‌المللی نیز محکوم است. ویرانی خانه‌ها، جلوگیری از رفت‌وآمدها و ندادن دست‌رسی به خوراک، دارو و نیازهای پزشکی که به میلیون‌ها فلسطینی آسیب می‌رساند زیر نام «جنگ علیه تروریسم» انجام می‌شود. به گفته خود اسرائیل از میان بیش از ۴۰ هزار کُشته ۵ هزار عضو حماس بوده‌اند، یعنی شمار کُشته‌شدگان غیرنظامی هفت برابر کُشته‌شدگان عضو حماس بوده‌است. با این همه، ارتش فاشیستی اسرائیل هم‌چنان کُشتار گسترده خود در غزه را «جنگ علیه تروریسم» می‌خواند.

سیاست بازداشت بدون اتهام علیه فلسطینی‌ها، به‌ویژه بازداشت‌های اداری، پایمال کردن حقوق بشر است و گزارش‌ها نشان می‌دهند که زندانیان  هنگام بازجویی‌ها شکنجه و آزار جسمی و روانی می‌شوند. همه‌ی این ددمنشی‌ها با پنهان شدن زیر مقوله «جنگ علیه تروریسم» انجام می‌شود. بورژوازی صهیونیسم پررویی را تا بدان‌جا کشانده است که از مردم جهان می‌خواهد که برای سرکردگی اسرائیل در «جنگ علیه تروریسم» سپاس‌گزار آن باشند.

پایان‌سخن

همان‌گونه که دیده‌ایم، واژه «ترور» در درازنای تاریخ معنای چندگانه‌ای داشته‌است و در زمینه‌های گوناگونی به کار برده‌شده‌است. با این که معنای ترساندن در همه‌ی این زمینه‌ها مشترک است، ولی هدف‌ها، انگیزه‌ها و روش‌های گروه‌هایی که به این ترساندن می‌پردازند، یک‌سان نیست.

در سال ۲۰۰۱ جورج بوش و دست‌یارانش با پشتیبانی گسترده رسانه‌های غربی معنای این مقوله را دگرگون کرده و با چارچوب‌بندی و مهندسی دیدگاه توده‌های غربی، از آن برای یورش ددمنشانه به کشورهای خاورمیانه سودجویی کردند. بوش در سخن‌رانی خود در سازمان ملل در سپتامبر ۲۰۰۲، هشدار داد که «دنیا وظیفه دارد که پاسخ دهد» زیرا عراق به گمان آگاهانه نادرست او می‌توانست جنگ‌افزارهای کُشتار جمعی را به تروریست‌ها دهد. این سخنان آگاهانه پیوندی میان عراق و تروریسم در غرب ساخت، که چارچوب و زمینه جنگ را پایه‌گزاری کرد. آن‌ها زیر نام «جنگ علیه ترور» با بهره‌جویی از ترور دولتی کشورهای غربی، صدها هزار مردم خاورمیانه را به بهانه‌های بیهوده کُشتند و میلیون‌ها تن دیگر را آواره ساختند.

بورژوازی صهیونیسم و ارتش فاشیستی آن با یادگیری از چارچوب‌بندی «جنگ علیه ترور» امریکا ساخته، هر نبرد پرخاش‌گر آزادی‌بخش از سوی فلسطینی‌ها که حتا با قطع‌نامه (قطعنامه ۱۵۱۴، ۱۹۶۰) سازمان ملل هم‌خوانی دارد را برابر با تروریسم می‌خواند، ولی کُشتار بیش از ۴۰۰۰۰ فلسطینی که دو سوم آنان از زنان و کودکان هستند را «جنگ علیه تروریسم» می‌خواند. دولت اسرائیل از پوشش «جنگ علیه تروریسم» برای سرکوب فلسطینی‌ها و نادیده گرفتن اصل‌های بنیادی حقوق بشر سودجویی می‌کند.

همان‌گونه که نشان داده شد، «ترور» یک دست‌آویز سیاسی هم شده‌است و گروه‌ها بسته به منافع ژئوپلتیکی کشورها زیر این نام دسته‌بندی می‌شوند. برای نمونه، امریکا کُردهای جدایی‌خواه سوریه، نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF)، را نیروهای دموکرات و دوست می‌داند، ولی دولت‌های سوریه، ترکیه و جمهوری اسلامی آن‌ها را تروریست می‌خوانند.

برای همین، با پرسش‌های زیر می‌توان دورویی غرب در باره‌ی  «جنگ علیه ترور» نشان داد.

اگر یک دولت به بهانه پوچ «جنگ علیه ترور» کشورهای دیگر را تا مرز نابودی بکشاند، آیا دست‌اندرکاران آن تروریست نیستند؟ آیا کاربرد آمریکا از بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی و بمباران درسدن در جنگ جهانی دوم، کنش های تروریستی نبودند؟ اگر یک دولت با تحریم خوراک و دارو هزاران کودک را از گرسنگی و بیماری بکُشد، آیا این کار ترور نیست؟

4 Comments

  1. جمال حق گو

    کاملا صحیحه. تروریست ترین کشورها غرب و اسرائیل هستند. آدم گاهی وقتها از حماقت اکثریت غربیها که این دروغها را قبول میکنند متعجب میشه. برای این جماعت دروغ هر چه بزرگتر قبولش راحت تر.

  2. Javad

    برای اطلاع خوانندگان در حمله به برج‌های دو قلو به گفته خود امریکا ۳۰۰۰ نفر کشته شدند. در جواب به این حمله امریکا صدها هزار نفر غیرنظامی را در عراق و افغانستان کشت و میلیونها نفر را آواره کرد.
    به گفته مقامات خود اسرائیل حدود ۱۴۰۰ نفر در حمله ۷ اکتبر کشته شدند. در جواب به این حمله ارتش اسرائیل با بی رحمی بیشتر از ۴۰ هزار نفر را کشت که حداقل ۳۵ هزار نفر آنها غیزنظامی بودند.
    با کدام منطق می‌توان اسم این جنایات را مبارزه با تروریسم گذاشت؟

  3. جعفر

    به عنوان یک هومانیست که دیگر مارکسیست نیست من هم متنفر از اعمال امریکا, فرانسه و هلند پس از حکم دستگیری نتانیاهو توسط دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) هستم. دولتهای غربی واقعا نشان دادند که حقوق بشر در مقابل منافع آنها هیچ ارزشی ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *