(به منظور مطالعه متن ابرازنظر ”راهتوده“ به http://www.tudeh-iha.com/?p=441&lang=fa مراجعه شود.)
جسارت ورود به گود حوادث داخل كشور، تنها مىتواند با هدف تغيير آن همراه باشد. براى اين تغيير بايد دانست واقعيت چيست. يعنى بايد دانست كه تركيب طبقات و قشربندىها در جامعه و تناسب قوا چگونه است و …. ازيكسو و همچنين بايد از سوىديگر دانست، جهت تغيير جامعه بايد به كدام سو باشد؟
البته در جامعه تضادهاى مختلفى مىتوانند وجود داشته باشند، كه بايد شناخت و جاى آنها را در مبارزات اجتماعى تعيين نمود. مثلاً، «تضاد و برخورد» بين روحانيت و فرماندهان نظامى كه ”راه توده“ شماره ٢٠١ (٢٠٠٨ر١١ر١٠) به آن اشاره مىكند و درباره مضمون آن مىنويسد: «كار رسيده به لحظهاى كه يا روحانيت بايد حكومت كند و يا فرماندهان و ادامه سياست جنگى …». به برداشت ”راهتوده“ اين تضاد حتى تضادى است، كه مىتواند براى تماميت ارضى و حاكميت ملى سرنوشت ساز هم باشد: «[از درون اين تضاد] … يا … يك حكومت رضاخانى بيرون خواهد آمد … [كه در اين حالت] تماميت كشور حفظ مىشود … و يا كار … به نبرد نظامى داخلى … خواهد انجاميد [كه در اين حالت] موزائيكى شدن كشور محتملتر است».
بىتوجه به وجود واقعى و يا تخيلى تضاد مورد بحث و نقشى كه ”راهتوده“ براى آن برمىشمرد و همچنين بىتوجه به امكان وجود احتمالهاى ديگر، پرسش اصلى اين پرسش است، كه آيا اين تضاد بسيــار مهــم و سرنوشتساز از ديد تماميت ارضى و حاكميت ايران چند هزارساله، ”اصلىترين تضاد“ به مفهوم ”تكامل“ مورد نظر ماركس براى جامعه ايرانى هم هست؟
اگر چنين است، آنوقت تضاد بين روحانيت و فرماندهان سپاه همان ”اصلىترين تضاد“ جامعه ايرانى در دوران كنونى مىبوده، كه حل آن بايد راه رشد و ترقى جامعه ايرانى را بگشايد! آيا چنين است؟ ”راهتوده“ در مقاله فوق و در هيچ يك از سرمقالههاى خود به اين پرسش ”تودهاى“ پاسخ نمىدهد! پرسش تودهاى، زيرا مبتنى است بر آموزش ماترياليسم ديالكتيكى، بر آموزشى كه مرز جدايى نگرش علمى را از نگرشى غيرماركسيستى به تاريخ و مبارزات طبقاتى تشكيل مىدهد. (در اين زمينه در نوشتههاى پيشين توضيحاتى داده شده است، كه خواننده علاقمند مىتواند به آنها مراجعه كند. ازجمله به ”ما براى وصل كردن آمديم“http://www.tudeh-iha.com/?p=427&lang=fa )
كدام يك از احتمالاتى كه ”راهتوده“ درباره حكومت احتمالى فرماندهان سپاه برمىشمرد، مىتواند راه رشد و تعالى جامعه ايرانى را در جهت ”تكامل“ تاريخى بگشايد؟ پاسخ فقط مىتواند بر روى حدث و گمان و از نوع اسپكولاتيو داده شود.
پاسخ تودهاى اما روشن و صريح است: تنها عبور از نظام سرمايهدارى مافيايى و رانتخوار حاكم و برقرارى اقتصادى ملى و دمكراتيك است، كه راه رشد و ترقى اجتماعى را در ایران مىگشايد. هيچ كدام از دو احتمال برشمرده شده و انواع ديگر آنها كه بتوان برشمرد، برپايه خصلت و مضمون خود، چنين راهى را نمىگشايند. باوجود اين، مبارزه جارى ”نبرد كه بر كه“ مىتواند از مجراى تضادى بگذرد، كه ”راهتوده“ مطرح مىسازد و نمىتوان به آن بىاعتنا بود. چه بايد كرد؟
اگر چنين تضادى واقعى است و بررسى بر درستى آن حكم مىكند، جنبش تودهاى نمىتواند درباره ”نبرد كه بر كه“ جارى بىنظر و بىتفاوت باشد. برعكس، بايد با دل و جان در آن شركت كند. بايد تمام توان روشنفكرانه و عملى خود را در آن به كار گيرد. اما پيش از آن بايد به اين پرسش اساسى پاسخ داده باشد، كه كدام راهحل از راه حلهاى ممكن براى حل تضاد برشمرده شده، به جهت رشد و ترقى اجتماعى و ”تكامل“ مورد نظر ماركس نزديكتر مىباشد؟ بهعبارت ديگر، كدام از اين راه حلهاى ممكن، هدف بينابينى را در جهت دورنماى تاريخى تشكيل مىدهد، كه بايد برپايه آن، براى مثال، به جستجوى متحدان رفت؟ از اين و نه از آن راهحل دفاع كرد؟
ازاينروست كه جنبش تودهاى نمىتواند پيش از پاسخ به پرسشى كه ”اصلىترين تضاد“ و ”اصلىترين عرصه نبرد“ اجتماعى را تعيين مىكند و راه رشد و ترقى ”تكاملى“ جامعه ايرانى را مىگشايد، با چشمى باز و با انديشهاى علمى و تودهاى در مبارزات روز شركت كرده و جانبدار اين يا آن راه حل بينابينى باشد. وجود تشتت در تعيين سياست مشترك و جانبدارى از قشرهاى مختلف در حاكميت نزد نشريات و گروههاى مختلف ”تودهاى“، بيان تلخ و قابل لمس اين سردرگمى تئوريك و سياسى در جنبش تودهاى است!
«اهداف دمكراتيك و سوسياليستى»
البته بايد «جسارت ورود به گود حوادث داخل كشور» را داشت، اما جسارتى آگاهانه و مبتنى بر انديشه علمى و سنتى حزب توده ايران.
حق با ”راهتوده“ است كه در اظهار نظر سردبير خود مىپرسد، «حكومت نظامى براى چيست؟ سپاه چرا قدرت اجرايى كشور را مىخواهد در چنگال داشته باشد؟» و ماركس پاسخ مىدهد: «… حاكميت در فضا آويزان نيست، بناپارت نماينده طبقهاى مىباشد.» (مجموعه آثار، جلد ٨، ص ١٩٧).
ايزنهاور براى اولين بار در نطق پايان رياست جمهورى هشت سالهاش، از وجود ”كمپلكس نظامى- صنعتى“ در آمريكا صحبت كرد و نسبت به آن هشدار داد. اگر پرسش ”راهتوده“ به طور ضمنى خطر قدرت گرفتن يك چنين كمپلكس و بخش نظامى- صنعتى را در قشربندى حاكميت سرمايهدارى در ايران گوشزد مىكند، گوشزدى بجاست. بايد خطرهاى ناشى از اين تركيب مافيايى را براى مردم توضيح داد و آنها را عليه اين مافياى اقتصادى- نظامى طبقات حاكم تجهيز كرد، اما اين هشدار را بايد از موضع ارزيابى تودهاى براى مردم توضيح داد. در اين توضيح نبايد افشاى گروهبندىهاى ديگر مافيايى و رانتخوار اقتصادى- اجتماعى ناگفته بماند. يعنى افشاى كليت حاكميت مافيايى مصون بماند.
درغيراينصورت، مردم تصور خواهند كرد كه ”راهتوده“ در يك جمله و در برابر خطر مافيايى بخش نظامى- صنعتى سپاه، به مدافع روحانيت تبديل شده است: «فرماندهان سپاه و نهادها و ارگانهاى اقتصادى وابسته به آن سعى دارند در دوران سياست نظامى … امكان به حوزه برگرداندن روحانيت را مهيا كنند …» (”راهتوده“ همانجا) و در جمله ديگر، از موضع دفاع از اين قدرت مافيايى در برابر روحانيت دفاع مىكند! حتى بيش از دفاع. هشدار، به تبليغ براى ايــن بخش مافيايى تبديل مىشود، زيرا خود نوشته است: «و مىدانيم كه مردم به دليل سقوط عمومى اعتبار روحانيت در جمهورى اسلامى از چنين حذفى با تصور يك حركت مثبت استقبال خواهند كرد. توده مردم از روحانيت بريدهاند …».
احاطه داشتن بر بخشى از صحنه و دورنماى پيشرو، اگر چنين است، درست و مثبت است. اما كافى نيست. موضعى كه تصور مىكند، ”صاحب حقيقت“ است، اغلب در لغزندهترين عرصه قرار دارد.
هدف از سطور كنونى نشان دادن تضاد در نظريات ”راهتوده“ نيست، بلكه نشان دادن اين امر است، كه جنبش تودهاى بايد در ابتدا ارزيابى جامع خود را از شرايط اقتصادى- اجتماعى حاكم بر كشور داشته باشد، تا بتواند آگاهانه به ارزيابى وقايع در جريان در ”نبرد كه بر كه“ در قشربندى حاكميت سرمايهدارى و همچنين در نبرد طبقاتى بين زحمتكشان و ميهندوستان و سرمايهدارى حاكم و به نتيجهگيرى انقلابى نايل گردد. نبرد طبقاتىاى كه در ”اصلىترين تضاد“ دوران كنونى متبلور مىشود. (خواننده علاقمند مىتواند ازجمله به مقاله ”جبهه ضدديكتاتورى، شعارى امروزين؟“ http://www.tudeh-iha.com/?p=264&lang=fa ،”مسئله اتحادها (١)“http://www.tudeh-iha.com/?p=401&lang=fa مراجعه كند)
تنها از اين طريق است كه جنبش تودهاى به وصيت زندهياد جوانشير در كتاب ”سيماى مردمى حزب توده ايران“ عمل مىكند. هر دو «اهداف دمكراتيك و سوسياليستى» پيشرو را تشخيص مىدهد و آگاهانه هر دوى آنها را در نظريات خود برمىشمرد و در پراتيك انقلابى به آنها پايبند باقى مىماند. تنها از اين طريق بندناف تئورى و پراتيك حفظ مىشود. اين تكرار ملالآور «ديالكتيك» و «ماركس» نيست! اين پايبندى به انديشه انقلابى است. فيدل كاسترو در كتاب ”زندگى من“ درباره چگونگى نايل شدن خود به مواضع انقلابى مىگويد: «بدون قطبنما، [كريستف] كلمب به هيچ كشفى نايل نمىشد. اما قطبنماى وجود داشت، من آن را داشتم: آنچه كه من از ماركس و لنين آموخته بودم.»! (فيدل كاسترو، زندگى من، ٢٠٠٨، ص ١١٦)
و طبرى در سرودههاى زندانش، در ”فرسايش در خزان“ خطاب به اين قطبنما كه «… نه از فرار، كه از فرود، از زمين، نه آسمان …» آمده است، مىگويد: «… كنونت ياد مىآريم، كنونت پاس مىداريم، سرودى، رفتن ره را، نمودى، پرش و چه را، كنون از ماست پريدن، كنون بر ماست بگذشتن.» *
چاپ عكس زندهياد جوانشير و انتشار اثر او، ”اقتصاد سياسى“ درست و مثبت است، پايبندى اسلوبى به آنچه او بيان داشته است، محك پايبندى به انديشه و پراتيك انقلابى است. (جاى ”سيماى مردمى حزب توده ايران“ در انتشارات خالى است!)
«درباره انتخابات آينده رياست جمهورى»
تنها با برداشت فوق است كه مىتوان درباره انتخابات پيشرو، كه ابراز نظر كنونى مطرح مىسازد، پاسخى تودهاى داد.
پاسخ روشن است. خواست و منافع مردم برخوردار شدن از آزادىها و حقوق دمكراتيك قانونى است، كه تنها با تحقق برنامه اقتصاد ملى و دمكراتيك با مضمونى ضدامپرياليستى قابل دسترسى است.
بيان و توضيح و تشريح اين اهداف و منافع است، كه نبرد طبقاتى را در مبارزات انتخاباتی به پيش مىراند، زحمتكشان را سازمان مىدهد و امكان تحقق بخشيدن به منافع زحمتكشان و همه ميهندوستان و سازماندهى آنان را بوجود مىآورد. اين شيوه، تجربه سنت حزب توده ايران در دفاع از خواست روز و آينده زحمتكشان و ميهندوستان است. اهدافى كه حاكميت سرمايهدارى مافيايى در جمهورى اسلامى ايران آنها را پايمال نموده.
ازاين طريق است كه اعتبار رهبرى حزب روزانه و هر روز زنده و شاداب گشته و به اجراى نقش سنتى خود مىپردازد. اين است اسلوب زنده و شاداب نگه داشتن حزب طبقه كارگر. و اين، «حلوا حلوا گفتن» نيست، «رستم دستان» بودن نيست! اما «اعجاب فرزند باور است» (طبرى، سخن گو از پرش نخستين).
آرى، «بدون تئورى انقلابى، مبارزه انقلابى ممكن نيست!» (لنين)
دسترسى به اهداف فوق، لزوم شركت در ”نبرد كه بر كه“ را تسجيل مىكند. ما در اين نبرد در قشربندى حاكميت سرمايهدارى بين «علم و خرافات»، نهايتاً جانب «علم» را خواهيم گرفت، آنطور كه در ارزيابى از جنبش دوم خرداد نيز انجام شد.
”سيماى مردمى حزب توده ايران“
كمبودى كه در نشريات و نظرياتى كه خود را تودهاى مىدانند به چشم مىخورد، كمبود ارزيابى از كليت نظام حاكم و راه گذار از آن است. كمبود و محو شدن جنبه سوسياليستى در وظايفى است كه در كتاب ”سيماى مردمى حزب توده ايران“ با روشنى و صراحت ترسيم گشته، ولى متاسفانه در جنبش تودهاى در سالهاى اخير به سايه رانده شده است. كمبودى كه با ذّات جنبش تودهاى در تضاد مىباشد. و نهايتاً كمبودى كه بدون برطرف ساختن آن، وظايف دمكراتيك و بينابينى، مثلاً موضعگيرى در انتخابات آينده رياست جمهورى، مبهم و رازگونه باقى خواهند ماند و قابل شناخت نخواهند بود و سردرگمى و تضادگويى تداوم خواهد يافت. ازاينرو مىتوان و مجاز است كه بسيار نوشت و «تند و دردآور» هم نوشت، اما نمىتوان و مجاز نيست كه به عنوان بخشى از جنبش تودهاى، به پرسش مركزى و تعيين كننده پاسخ نداد:
”اصلىترين تضاد“ و ”اصلىترين عرصه نبرد“ اجتماعى در ايران كدامست؟
آنچه در ابراز نظر ”راهتوده“ مبهم باقى مانده است، پاسخ به اين دو پرسش مشخص مىباشد. هر كمبودى البته قابل جبران است!
*
فرسايش در خزان
روزگارى گذشت بر ما دراز،
سراسر رمز و راز،
پر نشيب و فراز.
زمين چرخان بود و خورشيد تابان،
زمان در دًوًران ابدى خويش غلتان،
نبات بسامان بود و رودها روان،
بادها همچنان وزان،
بلبلان نغمهخوان،
گلها الؤان
و ما، آب در هاون كوفتيم ساليان.
آسمان را شيار مىزديم و زمين را به آيش رها.
قرنها در پى آب تيرهگون خضر،
دويديم به سر و به پا.
پيالههاى تهى در دستهامان در گردش بود،
و به صداى سفالينشان دل خوش بوديم.
فضاى سنگين زمان،
جز ناله غمگنامهمان،
جز نعرههاى خوفانگيز جباران،
در خود نداشت
و گُردههامان،
جز يوغ صاحبان زر نمىشناخت،
و عضلاتمان تجربه كرده بود، سالها تازيانه رنج را،
و معتاد بود.
چشمها غرقه در گودال تشويش بود،
و قلبها در سينهها ريش ريش.
از پهنه كبود دريا،
جز غرقگى نصيبمان نبود،
و از تابش امواج درخشان و طلائى خورشيد،
جز تيرگى چهرههامان.
بسيطِ زمين، در پهنه آرزوهامان تنگ بود.
چشم در آسمان دوختيم،
آتش افسانههاى شيرين را برافروختيم،
هركول را برافراشتيم،
برگى پشتش را به خاك كشاند.
آشيل را كاشتيم،
نقصان در ريشه داشت.
اسفنديار را روئين ساختيم،
تير زمانش دو چشم، بىامان دوخت.
***
فرياد برآورديم،
رنجهامان را به يادها سپرديم،
چو ابرها در بهار،
گريستيم زار زار.
***
اسپارتاكوس از رم برخاست،
با بردههاى بىشمار،
بهر كارزار.
كاوة آهنين، پرچم چرمين برافراشت،
صف در صف بياراست،
فاعلان زمين را.
***
ليك خدعه در كف جباران بود و زمانشان بكام
و ما را … بهره خون بود.
***
زمين همچنان مىگرديد،
و باد، در وزش خويش، مدام.
و دو همزاد، روز و شب،
از مادر زمان، در زايشِ گام به گام.
و جهان، در حسرت مسيح مىسوخت.
***
تو آمدى،
نه از فراز،
كه از فرود،
از زمين، نه آسمان،
نه زان منظرى كه قرنها چشم گشاده بوديم به انتظار.
آمدى،
عاشقانه آمدى،
بر لبانت زمزمة دردهامان جارى بود،
در دستانت مرهم زخم كهنه ساليان.
فرياد برآوردى:
«آسمان را به آيش رها كنيد!
زمين را به موران وامگذاريد!
اى باد بدستان!
طوفان در دستتان خانه دارد،
زمين بر دو عمودتان استوار است،
خورشيد از نگاهتان مىزايد،
ابرهاى تيره را در سينههاتان محبوس مكنيد،
شهد شيرين زمان به كامتان است».
***
دست افشانديم،
پاى كوبيديم،
چشم گشاديم،
و فرياد برآورديم.
و بدينسان،
پرواز را خواندى،
پرنده را پراندى،
جهل را رماندى،
عقل را چماندى،
و ما را از لجنزار متعفن مرداب لاقيدى،
بسانِ بًطانِ آبى بىباك
پراندى، در بحر خروشان،
ميان پيچش امواج جوشان،
بنشاندى، القصه مرا،
در سرزمين خرم.
هستى، نماياندى.
***
كنونت ياد مىآريم،
كنونت پاس مىداريم،
سرودى رفتن ره را،
نمودى پرّش و چه را.
كنون از ماست پرّيدن،
كنون برماست بگذشتن.
احسان طبرى، سرودههاى زندان ١٣٦٥
سلام!کسانی که میکوشند راه وحدت یا دست کم راه تبادل نظر توده ای ها را هموار کنند،باید بین توده ای ها تاحدی شناخته شده باشند.متاسفانه شما گردانندگان این وبلاگ خود را معرفی نمیکنید تا شک وتردید ها کم یا تمام شود.اظهار نظر کنندگان هم ، بجز سردبیر راه توده، نام وهویتی ندارند.
سایت یا وبلاگتان خیلی در هم است.معلوم نیست که اظهار نظر ها مربوط به کدام نوشته است. خیلی از نوشته ها یک مقاله جدا وکم ارتباط با مسئله دیالوگ بین توده ای هاست.اظهار نظر ها را مثل بسیاری از وبلاگها میتوانید به ترتیب در یک صفحه زیر هم قرار دهید. اینطوری همه میفهمند که فرستنده ی نظر قصدش مقاله نویسی نبوده و به موضوع مشخصی میپردازد.
اغلب نوشته های منعکس شده در اینجا فقط پر حرفی و به رخ کشیدن اطلاعات مثلا تئوریک است. من اینجا نمیایم که کسی برایم از برومرلویی بناپارت داستان سرایی کند.
صریح وروشن هر کس بنویسد که اهداف استراتژیک ما در این مرحله چیست. هر کس تحلیلی از نیروهای موجود در حاکمیت واهداف هر نیرو ارائه دهد. نیروهایی که باید سعی در ایجاد نزدیکی با آنها را انجام گیرد، با نام روشن کند وحتی المقدور از بکار بردن عبارات کلی بی مصداق(مثل خرده بورزوازی یاهر کوفتواژی دیگر) بپرهیزد.
هر کس روشن کند که تناسب قوا را در حاکمیت ودر اجتماع چگونه می بیند.
بهتر است، بیش از افراد جدا ومنفرد، مسئولین ونمایندگان نشریات یا جریانهای مختلف توده ای نظر داده وبنوعی مناظره رفیقانه کنند.موفق باشید
شما ظاهرا مي خواهيد به سردرگمي در طيف توده اي ها پايان دهيد اما از نوشته هايتان معلوم مي شود كه خودتان از همه سر درگم تريد.
مخلوط كردن يك جمله از كاسترو با شعر طبري و كتاب جوانشير و اظهار نظر ايزنهاور و نبرد كه بر كه با بناپارت و نتيجه گرفتن اينكه “در انتخابات اينده در مبارزه خرافات با علم ما از علم پشتيباني مي كنيم” اگر همه اينها نامش سردرگمي نيست پس چيست؟
از ماركس ماركس كردن هم تحليل ماركسيستي بيرون نمي ايد. اول از همه شما بايد زبانتان را اصلاح كنيد و زبان توده اي را بكار گيريد. واگرنه با اين زبان الكن نمي شود با امثال تاج زاده رقابت كرد يا با امثال شريعتمداري مقابله؟
حرفهاي كلي هم پاسخ به سياست مشخص نيست. هر قدر هم ديالكتيك درس دهيد و تضاد اصلي و فرعي را بشماريد پاسخ اين سوال را نخواهد داد كه اوضاع امروز كشور چيست و فردا در انتخابات چه بايد كرد و شركت كرد يانه و از چه كسي پشتيباني كرد يا نكرد.
بنظرم اگر واقعا قصد داريد كه با تفرقه مبارزه كنيد بجاي انكه يك سايت ديگر به سايت هاي توده اي اضافه كنيد برويد و با يكي از همين موجود ها همكاري كنيد. اين بهترين روش مبارزه با تفرقه است.
موفق باشيد.
كيوان