عقب نشینی “رسمی” جنایتکاران و یک هشدار

image_pdfimage_print

از اخبارروز

ایرج فرزاد

در پی صدور احکام سنگینی که برای اسماعیل بخشی، محمد حنیفر، سپیده قلیان و دیگر حامیان کارگران هفت تپه

صادر شد، خشمی مُقًدس و امید بخش سرتاسر جامعه ایران را فراگرفت.

وزارت “عدل” اسلام تحت هدایت عضو هیات مرگ در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، فورا و دستپاچه، دستور “تجدید نظر” داد. مسابقه ای برای “اعلام برائت” از صدور احکام سنگین در همه رده های نهادهای رژیم اسلامی آغاز شد. گفتند حکمی که توسط “یکی از شعبه های دادگاه انقلاب” صادر شده است، باید لغو شود. اینها میدانستند و میدانند که حافظه زنده جامعه ایران را نمیتوانند کاری بکنند. همین جناب رئیسی را با قتل عامهای سال ۱۳۶۰ و ۶۷ میشناسند. مردم نه تنها آن تاریخ را فراموش نکرده و بانیان وحشتناکترین تصفیه خونین و کشتار زندانیان سیاسی را “نبخشیده”اند، بلکه این پُز عقب نشینی در پوشش “رافت اسلامی” را نیز در جهت وادار کردن همان جنایتکاران به تسلیم کامل، در نظر خواهند گرفت. جامعه فراموش نکرده است که همین دستگاههای عدالت اسلامی و داوئر امنیتی، با استفاده از همه مُهره ها و “نفوذی” ها، به هر توطئه ای برای وادار کردن امثال اسماعیل بخشی و سپیده قلیان ها به “ابراز ندامت” و اعتراف به “رابطه با اپوزیسیون برانداز خارج نشین” چنگ زدند. شکست خوردند و بد جوری هم شکست خوردند.

اما بحث این است که این رژیم قدرت دولتی را کماکان در اختیار دارد. در همین روزها، و پس از این عقب نشینی، “عباس نوری شادکام” را به جرم “اهانت” به دین و پیامبران به حبس طولانی مدت محکوم کردند. نمایش شنیع اهانت به حق کودک را در ماجرای “شیرخوارگان حسینی” در رسانه ها و تلویزیون جمهوری اسلامی، تا دور افتاده ترین نقاط ایران به کنج چهاردیواری شهروندان ایران بردند. در ماجرای “برجام” و برداشتن “گام” های جمهوری اسلامی در راستای نقض آن “توافق” بین المللی، نه دولت ترامپ و نه کشورهای اروپائی کمترین اشاره ای به وضعیت کارگران و مزد بگیران و بازنشستگان ایران و “حقوق جهانشمول کودک” نکردند. مشخص شد که بحث “حقوق بشر” شامل طبقه کارگر ایران و زندانیان این طبقه، از جمله اسماعیل بخشی، نمیشود. از منظر دولتهای غربی، “کودک” متولد شده در ایران، نه مشمول  کنوانسیون و قوانین بین المللی حقوق جهانشمول کودک و دستاوردهای مبارزات مردم متمدن جهان، بلکه “طبق عقاید و سنت های والدین”، جمعیت معصوم و بی پناه و فاقد اراده همین دولت “رسمی” اسلامی اند.  کاملا مشخص است که جایگاه حقوق طبقه کارگر، حرمت زن و حق و حقوق کودک، در بدیلهای آنها تابعی از نحوه ایراد و انتقاد آنها به رژیم اسلام سیاسی است. آنها به رابطه رژیم اسلامی و اسلام با کارگر، با زن و حقوق کودک ایراد و انتقادی ندارند؛ آنها میخواهند که رژیم اسلامی در رابطه با دولتهای غربی و الزامات ناشی از قوانین بازار سرمایه داری، “رفتارش را تغییر” بدهد.

“برکناری” بولتون و یا استعفاء او به عنوان کسی که گزینه “دخالت نظامی” را در مقابل جمهوری اسلامی، در سیاست خارجی آمریکا، “روی میز” داشت، بروشنی نشان میدهد که هدف از “فشار حداکثری” به جمهوری اسلامی؛ آوردن این رژیم به پای “میز مذاکره” است. یعنی با وساطت و باز کردن “اینستکس” و وعده های وام اعتباری از جانب فرانسه و اروپا، تصمیم دارند تا آخرین لحظه ای که رژیم اسلامی نفس های آخرش را میکشد، به عنوان دولت “رسمی ایران”، پراگماتیستی عمل کنند. مگر نه اینکه پلیس کانادا با اسب و سگ و باتوم در مقابل معترضین به مراسم تاسوعا و عاشورا که مستقیما سفارت جمهوری اسلامی سازمانده و فراخوان دهنده آن بود، به میدان آمدند؟ تصاویر یورش پلیس سوئد به معترضین ورود وزیر خارجه جمهوری اسلامی، جز این را نشان میدهد که تا شکل دادن به بدیل مورد نظر دولتهای غربی، اسلام سیاسی در ایران حکومت رسمی است و سینه زنی و زنجیر زنی و نمایش شیرخواران حسینی، بخشی از “فرهنگ” مردم “مسلمان” ایران؟

مردم ایران، اما، به شیوه های مختلف نشان داده اند که رژیم اسلام سیاسی را باید برانداخت و دست اش را از قدرت دولتی کوتاه کرد. دانشجویان ایران، در سال ۱۳۷۸ از روزنه “تعطیلی روزنامه سلام” و “اردوی دفتر تحکیم وحدت در خُرًم آباد” وارد شدند و ظرفیت سرنگونی طلبی جامعه ایران را چنان به رخ سران رژیم کشیدند، که آنان را دستپاچه کرد. خیزش میلیونی سال ۸۸ نیز در پس “رای من کو”، چنان پرقدرت بود که خامنه ای یاسین اش را خواند و وصیت اش را در نماز جمعه به محضر امام غایب تقدیم کرد. اعتراضات دی ماه سال ۱۳۹۷، نشان داد که مردم دیگر منتظر روزنه ای دیگر، از لابلای شکاف بین جناحهای “اصلاح طلب و اصولگرا” برای سردادن حکم سرنگونی رژیم اسلامی نیستند.

“من نفر پانزدهم هستم”، صرفنظر از محتوای توهم آمیز بیانیه “چهارده نفر”، با حمایت وسیع و علنی شهروندان ایران در داخل و خارج کشور، با اسم و رسم، به یک نیروی فعال سرنگونی طلب، دلالت دارد. مهمترین نکته ای که در این اعلام حمایت وسیع با بیانیه مذکور برجسته است، نه “استعفاء” خامنه ای، که “نه به جمهوری اسلامی” است. متعاقب مرگ “دختر آبی” در پی خودسوزی او، موجی از تعرض به تبعیض جنسی در ایران براه افتاد و علیرغم اینکه مقامات رژیم اعلام کردند که ورود زنان به استادیومهای ورزشی بلامانع است، اما کمپین همبستگی با “دختر آبی”، مرزها را در هم شکست و وسیعا پیامک ها در رسانه های اجتماعی، پخش شد که تا ورود همه همراه با خانواده ها به استادیوم های ورزشی، حضور در میادین ورزشی را باید “تحریم” کرد. نمایندگان رنگارنگ جناحهای رژیم، عینا چون مورد احکام  سنگین زندان برای فعالان کارگری و حامیان آنها، متوجه شدند که پشت شعار ورود زنان به استادیومها، نیز یک نه محکم به سیستم تبعیض جنسی و حاکمیت و اختناق اسلام سیاسی و قوانین اسلام بر جامعه ایران، لانه کرده است. اینجا هم برای حفظ نظام و تداوم تکیه دادن جنایتکاران منفور و بد نام چون رئیسی بر صندلی قانون و دادگستری، از طرف مقامات دولتی، دستور عقب نشینی صادر شد.

مردم جامعه ایران در دورانهای مختلف روز به روز این “نه به رژیم اسلامی” را روشنتر و شفافتر، و البته به قیمت قربانیهای زیاد، در ابعاد اجتماعی و بین المللی، فریاد زده اند.

این مردم نشان داده اند که نیرویشان را برای بزیر کشیدن رژیم اسلام سیاسی در ایران، به شیوه های گوناگون و با ابتکارات هر روز تازه تر، به صحنه می آورند. سوال این است که در غیاب یک نیروی انقلابی و سوسیالیست و برخوردار از اشتهای سیاسی برای دست بردن به “قدرت سیاسی”، آیا این نیروی عظیم و سرسخت، توان و ظرفیت خویش را در اختیار هر اپوزیسیون بورژوائی که قدری از قدرت “ولی فقیه” را بزند و یا “آخوندها” را به مساجد بازگرداند، و به “چهارشنبه های سفید” رسمیت ببخشد، نخواهد گذاشت؟ تجربه تلخ “انقلاب ۵ِ۷” جلو چشم ماست. آن مردم شریف که در ۱۷ شهریورها کشتار شدند، صف وسیع کارگران صنعتی که گلوی حکومت نظامی را فشردند، “نه” بسیار محکمی به رژیم ساواک و شاه گفتند. اما این جریانات اسلامی بودند که در فقدان یک جریان سوسیالیست و انقلابی که چشم به قدرت سیاسی داشته باشد، همراه با دسیسه چینی های مرموز پشت پرده، از جمله در کنفرانس گوادلوپ، “رهبری” آن نه را از آن خود کردند و همان مردم در صحنه و قیام کرده، “سلاح”ها را تحویل “کمیته های امام” دادند و “کارگر  نفت ما”، به درخواست حاشیه ای ترین عناصر و طلبه های ملی- اسلامی، مثل رفسنجانی و بازرگان، به اعتصاب خود پایان داد.

این مردم نجیب و خوش قلب، بار دیگر میتوانند برای این نه عظیم خود، در صورت عدم حضور یک نیروی سیاسی انقلابی و مصمم برای دست بردن به قدرت سیاسی، “رهبر” بتراشند و یا حتی در توهم به شخصیت ها و مهندسی بدیل ها در دوائر دولتهای اروپا و آمریکا، این بار هم “خود را فریب بدهند”.

میگویند “آدم عاقل برای بار دوم انگشت اش را توی سوراخ مار نمیکند”. اگر سوسیالیسم ایران در هیات یک حزب و نیروی سیاسی نتواند تکلیف خود را با مساله “قدرت سیاسی” روشن کند، تکرار فاجعه انقلاب ۵ِ۷ دیگر صرفا یک “کمدی” نخواهد بود. برای دوره های دیگر ما شاهد جنایات و جنگ و قتل عامهائی خواهیم بود که بدیل های بورژوائی، از جمله از صف همین آقازاده ها و نوکیسه ها به حامعه تحمیل خواهند کرد. اینها که از هم اکنون طرفهای واقعی “اینستکس” و مُهره مورد نظر ترامپ ها در “فشار حداکثری” به رژیم “مُلایان” در رژیم چینج ها و “تغییر رفتار” اسلام سیاسی هستند.

هیچ نباید تردید کرد که در لحظات فروپاشی و سقوط اسلام سیاسی در ایران، چنین بدیلهائی تماما سکولار، دمکراسی خواه، سرنگونی طلب و “مدافع رای ملت” از آب درخواهند آمد. “افشاگری” و تبلیغ مواضع سکولار و سرنگونی طلبانه، و یا خود ترویجی و “اعلام موضع” و صدور پی در پی “قطعنامه” و “منشور” در باره انقلاب و  سرنگونی و مزایای “حکومت شورائی” و از این قبیل؛ در غیاب اشتها و اراده سیاسی نیروی سوسیالیست برای وارد شدن به جدال قدرت، فقط سرگرم ماندن با یافته ها و آموزه ها و “مرزبندیها” و “جنگ مواضع” درون فرقه ای در دوائر انزواهای سیاسی است. مُقدم بر هر فاکتور دیگر، نفس فقدان “وجود و جسم” نیروی سوسیالیست و مداخله گر در جنگ بر سر قدرت سیاسی، نه فقط از “پائین و در میان توده ها” که از “بالا” نیز، حاصل مبارزات و جانفشانی های مردم را تماما به جیب انواع بدیلهای بورژوائی خواهد ریخت. نباید کوچکترین تردید بخود راه داد که حاملان انسانی انواع سناریوهای رنگارنگ بدیل “رژیم توتالیتر مُلایان”، در تحمیل خود بر نه  مردم، همه فن حریف اند و در مردم پسند کردن اهداف خویش ید طولائی در شارلاتان بازی و عوام فریبی دارند.

از این نظر، به باور من، بدترین عارضه ای که میتواند دامنگیر سوسیالیسم موجود ایران بشود، گُم کردن افق دست بردن به قدرت سیاسی و قناعت به خود شیفتگی در روشنگری و تهییج و عبارت پردازی و فرمولها، آنهم رو به دوایر خودی فرقه ای است. خطر دگر باره پوپولیسم و خلق گرائی، سرمستی از گسترش فضای نور و التهاب طوفان سرنگونی طلبی؛ و بی تفاوتی سیاسی در باره بند و بست ها و دسیسه ها در میان “بالائی ها” و رفتن “بی اختیار” با موج افسون کننده “بیداری توده ها” در میان “تهی دستان و پا برهنگان” و “جنبشهای اجتماعی” در  میان پائینی ها، با توجه به  وجنات چپی که خود را سوسیالیست و کمونیست مینامد، بهیچوجه کم نیست. راستش من شخصا تردید دارم که با ماتریال انسانی سوسیالیسم موجود، بتوان لنگر و تکیه گاهی برای نه مردم به اسلام سیاسی را ساخت.

و این برای نسلهائی که عروج خونین و چرکین اسلام سیاسی بر راس قله سرنگونی طلبی مردم ایران را دیدند و تجربه کردند و روایاتش را خواندند و شنیدند، اگر در بستر بزیر کشیدن رژیم اسلامی، حزب و نیروی انقلابی نوینی به اتکاء گنجینه ادبیات سوسیالیستی که موجود و در دسترس است،شکل نگیرد، بسیار هشدار دهنده است.

۱۲ سپتامبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *