مقاله شماره ١٣٨٩ / ٩ (٢٤ ارديبهشت) بخش دوم
واژه راهنما: تجديدنظرطلبى، تسليمطلبى، رفرميسم. شيوه نظارهگر ظاهربين در خدمت منافع سرمايهدارى. ماركسيسم، نفىدرنفى هگل و فويرباخ. منافع طبقاتى- اقتصادى طبقه كارگر قطبنماى مبارزه. موضع انقلابى حزب توده ايران. فلسفهبافى ژورناليستى. “راهتوده”-پيكنت در خدمت سرمايهداران. محك تمايز سره از ناسره، دفاع از راه رشد با جهتگيرى سوسياليستى است.
نوشتار “انقلاب در انقلاب” در موضع سوسيال دموكرات!
سطر اول نوشتار “راه توده”- پيك نت، مرز جدايى انديشه نظريهپرداز را نه با ماركس و انگلس كه حتى با هگل نيز نشان مىدهد و افشا مىكند: «مرز عبورناپذيرى جنبشهاى انقلابى و تحولات رفرميستى را از هم جدا نمىكند.»
هگل، ايده (خدا) را عامل (سوبيكت) عملكننده مىداند كه گام به گام و در روندى رشد يابنده از ساده به بغرنج و از بسيط به مركب، نهايتاً برجستهترين دستاورد خود، انسان و شناحت ديالكتيكى او را بوجود مىآورد. فويرباخ اين برداشت را به عكس خود تبديل نمود. “انسان” را به سوبيك و ايده (خدا) را مخلوق او اعلام داشت. به نظر ماركس- انگلس اين گام بزرگ فويرباخ، تنها نفى مكانيكىِ “انتزاع آسمانى” از “انسان” بود. زيرا فويرباخ تنها “انتزاع زمينى” از انسان را جايگزين “انتزاع آسمانى” هگل نمود. برداشت ماترياليستى فويرباخ تنها نفى مكانيكى برداشت ايدهآليستى هگل، نفى مكانيكى ايدهآليسم و جايگزينى آن توسط ماترياليسم بود. فويرباخ بچه (ديالكتيك هگل) را هم با آب كثيف حمام بدور ريخت.
گام انقلابى انديشه دورانساز ماركس و انگلس، نفى در نفى (و نه نفى سادهِ مكانيكى) موضع ايدهآليستى هگل و ماترياليسم فويرباخ است كه در آن، ديالكتيك هگل و ماترياليسم فويرباخ در جمع ديالكتيكى خود به اوج كيفيت نوين ماترياليسم ديالكتيكى ارتقا داده (aufgehoben) مىشوند. (لغت آلمانى aufgehoben به معناى برداشتن چيز بر زمين افتاده و بر روى پا قرار دادن آن، در جاى خود قرار دادن آن است). ديالكتيك هگل و ماترياليسم فويرباخ با كيفيت نوين ماركسيستى تبديل به آن اسلوب ديالكتيكى شناخت «جريان واقعى زندگى» شدند كه ماركس- انگلس را توانا ساخت بتوانند موضع انقلابىخود را مستدل سازند.
با بكار گرفتن دقيق و سختگيرانه اين اسلوب است كه ساختار «جريان واقعى زندگى»، به عنوان يك جريان ديالكتيكى، قابل شناخت مىگردد. اسلوب شناخت، شيوه حركت انديشه براى درك واقعيت- حقيقت مىگردد. پايبندى به اسلوب شناخت ديالكتيكى، به انديشه امكان درك واقعيت را ارزانى مىدارد، واقعيت را از “انتزاعى” توخالى، به واقعيتى درك شده تبديل مىسازد. انطباق اسلوب شناخت بر واقعيت- حقيقت مستدل مىگردد.
مرز ميان انديشه ماركسيستى و گذشته تاريخى آن در گام دورانساز بانيان سوسياليسم علمى قرار دارد كه با نفى در نفى ديالكتيكى، به “انتزاع زمينى” بىمحتوا و درك نشدهِ ماترياليسم قديمى از “انسان مجرد”، محتوايى مشخص مىدهد، به آن درونمايهاى شناخته و درك شده ارزانى مىدارد. “انسان مجرد زمينى” فويرباخ در انديشه بانيان سوسياليسم به درك از انسان “مشخص”، به درك از عامل و سوبيكت واقعى، از كارگر و “طبقه پرولتاريا” و عملكرد روزانه او براى “بازتوليد” هستى اجتماعى، از طريق استثمار نيروى كار در نظام سرمايهدارى، ارتقا يافت (aufgehoben شد).
از اين لحظه تاريخى، انسان “مشخص” و منافع او و نه انسان “مجرد” با محتواى مبهم و درك نشده، موضوع انديشه فلسفى است. طبقه كارگر و سرشت انقلابى او براى تغيير جهان به موضوع انديشه فلسفى- تئوريك- سياسى تبديل شد. منافع طبقاتى- اقتصادى او به عنوان منافعى شناخته و درك شدند كه به خاطر سرشت انقلابى و ترقىخواهانه اين منافع، منافع كل جامعه را نيز تشكيل مىدهند و در مانيفست كمونيستى چنين بيان شدهاند: «طبقه كارگر از منافع كل جامعه دفاع مىكند!»
انديشه تحليلگر تنها زمانى پايبند به انديشه ماركسيستى- تودهاى است كه در روند جارى بازتوليد هستى اجتماعى، نقش تاريخى طبقه كارگر را شناخته و درك كند و آن را به عنوان “وظيفه سوسياليستى” حزب طبقه كارگر در سرآغاز تحليل و بررسى خود قرار داده و از درون آن راه حل انقلابى براى دگرگونى شرايط حاكم بر جامعه را بيابد. منافع طبقه كارگر در مبارزه اجتماعى براى چپ انقلابى نقش قطبنما دارد!
حضور و پايبندى به “وظيفه سوسياليستى” نزد انديشه تحليلگر ماركسيستى- تودهاى به او اين امكان و اجازه را مىدهد تا با موضعى ترقىخواهانه و انقلابى در مبارزه “دموكراتيك”- رفرميستى تمامى لايههاى اجتماعى شركت كند، بدون آنكه به دنبالرو آنها تبديل گردد و در عين حال نيروى انقلابى نشان دهنده راه و آينده جنبش باقى بماند. عنصر “پيشقراولى” انديشه ماركسيستى- تودهاى در اين امر نهفته است.
درغيراينصورت، موضع تجديدنظر طلبانه در سطح فلسفى- تئوريك، به طور اجبارى، به موضع طبقاتى- اقتصادى دفاع از منافع سرمايهدارى مىانجامد و پايان سقوط سياسى قانونمند آن، تسليم رفرميسم و به عامل پوزيتويستى در جنبش كارگرى تبديل شدن است.
سوسيال دموكراسى و “مكتب فرانكفورت” و انديشه “پسامدرن” و … همگى مىكوشند زمينه عينى تحليل ماركسيستى- تودهاى از شرايط طبقاتى- اقتصادى حاكم در جامعه سرمايهدارى را به سطح بررسى پسيكولوژيك- سوسيولوژيك (روحى- جامعه شناختى) بورژوايى تنزل دهند. اين تنزل، پايان خط نزولى و عدول كيفى از انديشه انقلابى ماركسيستى- تودهاى است. نمونههايى براى چنين امرى، گفتگوهاى انجام شده با “هاتف رحمانى” است كه «سياست را عرصه مقدورات» مىداند (نگاه شود به http://www.tudeh-iha.com/?p=1138&lang=fa ) و در نامه اخيرش پاى پايبندى به «بستر تاريخى» را هم به ميان مىكشد. موضعى كه موضع رفيق محمد اميدوار نيز مىباشد كه در صحبت تلفنى با او خود را نشان داد. (در زمان خود به اين موضعها برخورد انتقادى لازم انجام خواهد شد.)
عدول كيفى از موضع ماركسيستى- تودهاى در جمله «مرز عبورناپذيرى جنبشهاى انقلابى و تحولات رفرميستى را از هم جدا نمىكند»، در نكات برشمرده شده فوق نهفته است. آن را در سطور بعدى بشكافيم و با نشان دادن تضادهاى آن، موضع تجديدنظر و تسليمطلبانه آن و درونمايه رفرميستى- پوزيتويستى و سوسيال دمكرات آن را بشناسيم.
«مرز عبورناپذير» بيانى بىمعنا و من درآوردى است. در توضيحات بعدى در نوشتار قابل شناخت است كه از نظر نظريهپرداز، منظور از «مرز عبورناپذير» آنست كه گويا مرز ميان «تحولات انقلابى و رفرميستى»، مرزى گويا “باز” است، زيرا «رفرم و انقلاب اشكال مختلف تحول اجتماعى هستند كه در شرايط معين مىتوانند به ديگرى [يكديگر] تبديل شوند. … بنابراين، بحث انقلاب يا رفرم، بحث بر سر جنبه عمده در تحولات است.»
انديشه تحليلگر كه با پرسش «اصلاحطلب بوديد و حالا انقلابى شدهايد؟» روبرو شده است و مىخواهد با تز بىمعنا و مندرآوردى، نوسان خود را توجيه كند، “ظاهرامرى” را كه مىبيند (كه ديگران نزد او ديدهاند)، تئوريزه مىكند و گذار پاندولى از يكى به ديگرى و برعكس را ممكن و “طبيعى” مىشمارد. بيان طبرى، «تماشاگرى نظرى»، دقيقاً همين شيوه رفرميستى- سوسيال دمكرات را مد نظر دارد!
هستهاى درست، ولى درك نشده، در سخنان نظريهپرداز نيز وجود دارد كه آموزنده است.
ميان مبارزه براى دگرگونىهاى اصلاحى و تدريجى و مبارزه براى تحول انقلابى، نه تنها ديوار چينى وجود ندارد، بلكه، همانطور كه پيشتر نشان داده شد، بايد نيروى انقلابى به طور مستمر حتى ميان آن دو پيوند نيز ايجاد كند! تمام استدلال زندهياد جوانشير در “سيماى مردمى حزب توده ايران” در توضيح موضع لنين، بيان همين ضرورت تلفيق و پيوند ميان مبارزه دموكراتيك- اصلاحى و انقلابى- سوسياليستى است كه در كانون انديشه تحليلى او قرار دارد و آن را مىشكافد و توضيح مىدهد. نقش “پيشقراولى” انديشه انقلابى از برقرارى اين پيوند نتيجه و مستدل مىگردد. نظريهپرداز در “انقلاب در انقلاب” تفاوت ميان ضرورت تلفيق مبارزه براى دگرگونىهاى اصلاحى و مبارزه براى تحول انقلابى را از مساله ديالكتيك گذار از مرحله دگرگونىهاى تدريجى به انقلابى در رشد اجتماعى را درك نكرده و آنها را يكى مىپندارد! (ديرتر به ديالكتيك گذار دو مرحله رشد اجتماعى بازمىگرديم)
مبارزه براى هدف دموكراتيك (آنطور كه براى نمونه در اسناد “كنگره چهارم حزب توده ايران در سال ١٣٧٦ نيز ذكر شده، بدون آنكه مبارزه حزب طبق آن سازمان داده شده باشد … نگاه شود به “کارپایه تئوریک مناسب براى شرایط کنونى خیزش انقلابى مردم” … http://www.tudeh-iha.com/?p=1148&lang=fa )، همان مبارزه براى تغييرات تدريجى در چهارچوب نظام است. مبارزه براى تشكيل سازمانهاى صنفى طبقه كارگر، و مبارزه با ديكتاتورى حاكميت سرمايهدارى و شكل خداشاهى “ولايت فقيه”، همگى مبارزه براى دستيابى به هدفهاى دموكراتيك در چهارچوب نظام حاكم هستند – يعنى مبارزهاى رفرميستى مىباشند – كه بايد همزمان با مبارزه براى هدف آتى و سوسياليستى برنامه حزب طبقه كارگر تحقق يابند – يعنى با مبارزهاى انقلابى، براى دگرگونى انقلابى نظام سرمايهدارى! -.
تلفيق مبارزه روزمره براى ارتقاى سطح آگاهى طبقاتى كارگران با هدف پديد آمدن آگاهى طبقاتى، مبارزه براى تبديل شدن كارگران به «طبقه پرولتاريا» و …، مبارزه براى تدارك انقلاب سوسياليستى است كه بايد در بهمتنيدگى مداوم با مبارزه روزمره صنفى- دموكراتيك- رفرميستى تحقق يابد. پيوندى كه نه تنها در نوشتارهاى “راه توده”- پيك نت جايى ندارد، كه براى نمونه در نوشتار “در حاشيه رويدادهاى هفتهاى كه گذشت” (٢٧ آوريل ٢٠١٠) در “نامه مردم” نيز راهى نيافته است (در نوشتارى ديگر به اين موضوع پرداخته خواهد شد).
امكان تكنيكى برخورد انتقادى به همه انديشههاى مطرح شده در نوشتار پيش گفته “انقلاب در انقلاب” وجود ندارد، اما يك نمونه ديگر براى نشان دادن شيوه «تماشاگرى نظرى» يا “فلسفهبافى ژورناليستى براى عوامالناس” در آن، اين نظر مطرح شده مىباشد: «وقتى جنبشى عمدتا از پائين شكل مىگيرد … غالبا نام انقلاب به خود مىگيرد.» !؟ بحث درباره درونمايه اشكال دو گانه تحول اجتماعى كه در دو سطر پيشتر در نوشتار مدنظر نظريهپرداز بود و به درستى «رفرم و انقلاب [را] اشكال مختلف تحول اجتماعى» اعلام كرده بود، به سطح عامالفهم «غالبا نام انقلاب به خود مىگيرد» نزول مىكند! “كيهان لندن” و آقاى “دكتر نورىزاده” سلام دارند!
على خدايى مىخواست كه راه توده دوره دوم نشريهاى باشد «همانند “كيهان لندن”، اما از چپ». نگارنده كه تدارك انتشار راه توده را بدون حضور او ديده بود، اقدام به انتشار آن نمود. خدايى پس از چاپ شماره اول بر روى ركاب پريد و به موضع تودهاى نگارنده تمكين كرد. از اين روى دو نسخه متفاوت از شماره اول دوره دوم راه توده وجود دارد. اكنون بايد گفت كه او قادر شده است به هدف خود دست يابد و “راه توده”- پيك نت و نظريهپردازى در آن را به سطح “كيهان لندن” و “دوستش” آقاى “نورىزاده” همپاله كند. (“همپاله” در كتاب لغت در دسترس پيدا نشد. اما همپيالگى، چرا!)
همانطور كه در پاراگراف پيش اشاره شد، هسته درست، اما درك نشده ديگرى نيز در اين نظر “ژوناليستى” ابراز شده وجود دارد. اين هسته همان ديالكتيك گذار كميت به كيفيت است كه هگل براى اولين بار كشف و مطرح مىكند و در نوشتار “زندهباد انقلاب” http://www.tudeh-iha.com/?p=1053&lang=fa با بيان نظر طبرى به تفصيل در مورد آن توضيح داده شده است. در آنجا ازجمله چنين آمده است: انديشه ضدعلمىاى كه در دهههاى اخير هم توسط جريانهاى “چپ” و چپهاى گذشته و هم توسط مداحال سرمايهدارى در ايران و خارج از آن وقت و بىوقت مطرح مىشود، همانطور كه بيان شد، مدعى است كه گويا دوران انقلابهاى اجتماعى سپرى شده و رشد اجتماعى تنها در روندى تدريجى- اصلاحى در نظام حاكم عملى مىگردد. مىخواهند با اين ادعا نظام سرمايهدارى را ابدى سازند و آن را “پايان تاريخ” مىنامند.
تجربه اخير خيزش انقلابى در جريان در ايران، به قول طبرى «شهرى انباشته از خروش» (ا. طبرى، “آتشگون مىتپد ستارهاى در سينه” (ص ٥٥)، در مجموعه “از ميان ريگها و الماسها”)، يك بار ديگر به اثبات مىرساند كه رشد به طور كلى و رشد اجتماعى به طور اخص، بىتفاوت از اشكال بروز آن، داراى دو مرحله تغيير تدريجى- اصلاحى- كمّى و تغيير جهشى- انقلابى- كيفى است. (نقل ادامه نوشتار پيش گفته در اينجا براى بحث كنونى ضرورى نيست. علاقمندان مىتوانند به نوشتار مراجعه كنند)
اين هسته درست در نظر ابراز شده در نوشتار كه در جمله «رفرم و انقلاب اشكال مختلف تحول اجتماعى هستند» نهفته است، به معناى درك ماركسيستى- تودهاى از قانون ديالكتيكى گذار از تغييرات كمّى به كيفى در انديشه نظريهپرداز نمىباشد. رابطه ميان تغييرات تدريجى و انقلابى از يك سو و شرايط گذار از اولى به دومى از سوى ديگر در اين نوشتار درك نشده باقى ماندهاند.
علت اين وضع، همانطور كه پيشتر ذكر شد، ترك زمينه شرايط عينى در جامعه، ترك انديشه ماترياليسم تاريخى در بررسى ارايه شده از جامعه مىباشد. تحليل از موضع روحى- جامعهشناختى عامل ذهنى، لايههاى فعال در جامعه، آغاز مىشود (*)
در نوشتار “دوران تحولات تدريجى- اصلاحى در ايران پايان يافته است! …” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1046&lang=fa) نشان داده شد كه نتيجهگيرى درباره پايان دوران تغييرات تدريجى در ايران، ريشه در شرايط عينى حاكم بر جامعه دارد. نشان داده شد كه حاكميت سرمايهدارى مافيايى قادر به عقبنشينى در برابر خواست لايههاى وسيع مردم نيست، زيرا با كوچكترين عقبنشينى شرايط مناسب براى دستيابى به سود حداكثر و انباشت سرمايه را به خطر مىاندازد. سرمايهدار، به گفته ماركس، نقش «نقاب عملكرد سرمايه» را به عهده دارد. سرمايه بدون دستيابى به سود و بازتوليد و انباشت خود از بين مىرود. نخواستن سرمايهدار، تن ندادن او به عقبنشينى به معناى مقاومت در برابر نابودى سود و بقاى سرمايه است. پابرجايى سرمايهدار بر سر موضع خود، شيوههاى فاشيستمآبانه، جنايتكارانه و … اعمال شده توسط حاكميت سرمايهدارى، از اين روى داراى ريشه عينى مىباشند. سرمايهدار بايد راه ديكته شده توسط قانون هستى سرمايه را طى كند، بايد آزادىهاى قانونى را پايمال كند، تا سود سرمايه را تضمين كند. امرى كه به تعميق تضاد اصلى در جامعه مىانجامد. براينپايه است كه با تعميق تضاد اصلى در جامعه، مرحله تغييرات تدريجى- رفرميستى به طور عينى پايان مىيابد.
البته امكان عقب نشينى طبقه حاكم نفى نمىشود. آنها مىتوانند زير فشار مبارزه انقلابى مردم به عقب نشينى تن بدهند. اما هدف آنها، شكاندن شرايط انقلابى است. اين يكى از ترفندها ارتجاع مىباشد. در چنين شرايطى اما “توافق” اغلب با لايههاى ديگرى از سرمايهداران انجام مىشود. سياست رفرميستى- سوسيال دمكرات در خدمت چنين توافقهايى ميان لايههاى سرمايهداران قرار دارد. تعيين بختيار “سوسيال دمكرات” به نخست وزيرى توسط شاه در روزهاى آخر انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ با چنين هدفى عملى شد. اين پديده را اما نبايد به عنوان گذار “پاندولى” رفرم و انقلاب به يكديگر ارزيابى كرد و از آن تز «مرز عبورناپذيرى» ميان «جنبشهاى انقلابى و تحولات رفرميستى» را سرهمبندى نمود.
اينكه نظريهپرداز تصور ماركسيستى- تودهاى از مقوله رفرم و انقلاب ندارد را مىتوان در نمونه زير نيز مستدل ساخت. پس از انقلابهاى شكست خورده، ارتجاع به برخى از خواستهاى انقلاب تن مىدهد، آنطور كه نظريهپرداز براى نمونه درباره «انقلاب ١٩٠٥ روسيه» نيز برمىشمرد. مىتوان نمونههاى ديگرى مانند اصلاحات ارضى در ايران را نيز برشمرد. از چنين وضعى نمىتوان درباره سرشت “انقلابى” يا “رفرميستى” بودن يا نبودن جنبش مردمى نتيجهگيرى كرد، آنطور كه نظريهپرداز مىپندارد.
نظريهپرداز با صغرا و كبراهاى مطرح كرده خود، هدفى ديگر را دنبال مىكند. دم خروس آنجا ديده مىشود كه مىخواهد با به خدمت گرفتن انحرافى ولى هدفمند نوشتار زندهياد نورالدين كيانورى تحت عنوان “سخنى با همه تودهاىها” و تز “نبرد كه بر كه” ميان لايههاى حاكميت پس از انقلاب بهمن ٥٧، دفاع خود از بخشى از لايههاى سرمايهدارى در ايران را توجيه و گويا مستدل سازد. سياست “راه توده”- پيك نت از اين روى در خدمت دفاع از منافع لايههايى از سرمايهداران قرار دارد، زيرا از راه رشد آتى جامعه برپايه اصلهاى ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى، كه به نظر حزب توده ايران آماج اصلى، دموكراتيك، ملى و ترقىخواهانه انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ مردم ميهن ما و راهگشاى جهتگيرى سوسياليستى آن بود، دفاع نمىكند، يعنى به وظيفه “سوسياليستى” تودهاىها حتى اشارهاى هم ندارد.
واقعيت آنست كه “نبرد كه بر كه” آن دوران، اكنون ديگر در جامعه ايران برقرار نيست. (نگاه شود به “شعار طرد ولايت فقيه، دايرهاى چهارگوش”http://www.tudeh-iha.com/?p=1152&lang=fa ) به نظر حزب توده ايران در سالهاى پس از پيروزى انقلاب بهمن ٥٧، نبرد “كه بر كه” ميان نيروهاى “راستگرا” و “مسلمانان مبارز” و “اسلام انقلابى” و “دموكراسى انقلابى” و … جريان داشت و با پيروزى نيروهاى “راستگرا” نهايتاً در سال ١٣٨٤ پايان يافت. با يكدست شدن حاكميت سرمايهدارى مافيايى پس از انتخابات دوره نهم رياست جمهورى در سال ١٣٨٤، روند كوشش نيروهاى “راستگرا” براى قبضه كردن حاكميت توسط خود و طرد و سركوب “مسلمانان مبارز” و “اسلام انقلابى” و “دموكراسى انقلابى” و …، با پيروزى آنها پايان يافته است. دستبرد بلافاصله به قانون اساسى پس از يك دست شدن حاكميت سرمايهدارى مافيايى در سال ١٣٨٥ و نقض غيرقانونى اصلهاى دموكراتيك اقتصادى نشان واقعى و عينى بودن اين پيروزى “راستگرايان” است كه حزب توده ايران در مورد آن در اطلاعيه ارديبهشت سال برگزارى پلنوم وسيع هفدهم حزب در تهران (١٣٦٠) هشدار داده بود. پايمال ساختن اصلهاى دموكراتيك اقتصادى از اين روى نقطه عطفى را در سرنوشت انقلاب بهمن ايفا مىسازد، زيرا اصلهاى ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى زمينه راه رشد ترقىخواهانه ايران با سمتگيرى سوسياليستى را تشكيل مىدهند و عمدهترين آماج و دستاورد انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ هستند. آماجهايى كه براى تحقق آن در كنار حزب توده ايران و ديگر نيروهاى مدافع سوسياليسم علمى، “دموكراسى انقلابى”- “مسلمانان مبارزه” و … نيز در دستيابى به آن نقشى برجسته و در صحنههايى حتى تعيين كننده داشته و در صحنه نبرد جانفشانىها كردهاند.
نبرد طبقاتى در ايران امروز در صحنه “طبيعى” خود در جريان است. حاكميت سرمايهدارى مافيايى خواستار حفظ منافع رآنتخوارانه و استثنايى خود است. لگدمال ساختن قانون و آزادىهاى دموكراتيك قانونى، كشتار و ارعاب، ابزار دسترسى به اين هدف هستند.
مقاومت و نبرد طبقه و لايههاى متفاوت مردم به مرحله نبردى انقلابى وارد شده است. تناسب قوا هنوز به سود نيروى ارتجاعى است. مىتوان با تكيه به تقسيمبندى “نبرد ميان نو و كهن” توسط طبرى به چهار مرحله، مرحله رشد نبرد اجتماعى كنونى را در ايران در مرز مرحله دوم به سوم، مرحله ايجاد توازن تناسب قوا ميان نيروى نو و كهن، ارزيابى كرد. براى گذار قطعى از مرحله دوم به سوم، بايد خيزش انقلابى مردم در مورد راه رشد آتى كشور موضعى انقلابى و ترقىخواهانه اتخاذ كند، تا بتواند از اين طريق پايگاه اجتماعى خود را توسعه دهد و بهويژه طبقه كارگر را به خيزش انقلابى جلب كند.
محك شناسايى نيروى سره انقلابى از ناسره و عنصر مدافع منافع لايههاى حاكميت سرمايهدارى در جنبش تودهاى، موضعگيرى درباره راه رشد آينده كشور است. اين موضعگيرى بايد با صراحت درباره احياى دستاوردهاى ترقىخواهانه انقلاب بهمن و در مركز آن اصلهاى ٤٣ و ٤٤ و اصلهاى بخش حقوق ملت همانطور عملى گردد، كه بايد خواستار نفى اصلهاى واپسنگر مانند اصل عتيقهاى خداشاهى “ولايت فقيه” و ديگر مصوبههاى ارتجاعى باشد.
بايد به داستانسرايى فيلسوفمآبانه درباره «انقلاب در انقلاب هميشه شكل رفرم به خود مىگيرد»، «در اين نوع جنبشها – انقلاب در انقلاب -، رهبران از درون خود حكومتها بيرون مىآيند، نه از خارج از آن»، «بحث بر سر فراز و فرودها در حاكميت است، والا ما در بدنه حاكميت و در خارج از حاكميت نيز شاهد همين فراز و فرود هستيم.» و … پايان داد. بايد اين “تز”ها را به تلويزيون صداى آمريكا و بىبىسى و سخنگويان رنگارنگ آن از جنس “نورىزادهها” واگذارد.
آنجا كه نوشتار “راه توده”- پيك نتِ على خدايى كلمهاى از حاكميت سرمايهدارى مافيايى در ايران و سياست اقتصادى ضدمردمى و ضدملى آن مطرح نمىسازد و در مورد آن ابراز نظر نمىكند، اما همصدا با رسانههاى امپرياليستى مىخواهد القا كند كه گويا خيزش انقلابى مردم «سرنگونى حاكميت جمهورى اسلامى» را همانقدر هدف قرار نداده است، كه «احياى دستاوردهاى ترقىخواهانه و دموكراتيك انقلاب بهمن ٥٧» را نيز دنبال نمىكند، گرفتار انواع تضادها و اگر و مگر ها مىشود.
طبقه كارگر ايران انقلابىترين طبقه فعال و ذينفع در خيزش انقلابى كنونى است و از منافع كل جامعه دفاع مىكند، از منافع همه لايهها و گروههاى اجتماعى دمكرات و ميهندوست، دهقانان، پيشوران، سرمايهداران خرد و ملى ، زنان، جوانان و دانشجويان و همچنين خلقهاى ساكن سرزمين ايران.
آماج مباره طبقه كارگر و همه نيروهاى برشمرده شده مردمى- آزاديخواه و ملى- ضدامپرياليست احياى اهداف دموكراتيك- آزادىخواهانه و عدالتجويانه انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ مردم ميهن ماست كه تنها با حذف انقلابى حاكميت سرمايهدارى مافيايى كه به “متحد طبيعى” براى تحميل برنامه نوليبرال امپرياليستى به مردم ميهن تبديل شده است، ممكن مىگردد.
هر موضع رفرميستى- پوزيتويستى در خدمت حفظ حاكميت سرمايهدارى مافيايى از طريق توجيه و گويا مستدل نشان دادن منافع لايههاى ديگرى از سرمايهداران مافيايى، كمك به نابودى كامل دستاوردهاى تاريخى انقلاب بهمن مىباشد. نيروهاى صادق در حاكميت و پيرامون آن مىتوانند به تحقق يافتن آماجهاى مردمى و ملى فوق كمك رسانند و به خيزش انقلابى مردم بپيوندند و نه برعكس!
چنين است موضع انقلابى حزب توده ايران، جنبش تودهاى و تك تك تودهاىها در خيزش انقلابى مردم ميهن ما.
موضع فلسفى- تئوريك تجديدنظرطلبانه (رويرزيونيستى) “راه توده”- پيك نت كه انديشه فلسفى و تئوريك حزب توده ايران را مورد يورش قرار مىدهد، زمينه ذهنى را براى موضع تسليمطلبانه (اپورتونيستى) طبقاتى- اقتصادى در جنبش تودهاى دامن مىزند و سياست رفرميستى- سوسيال دمكرات در جنبش تودهاى را عليه راه رشد دموكراتيك و ملى با جهتگيرى سوسياليستى توجيه مىكند. از اين روى در نوشتار “انقلاب در انقلاب” نه كلمهاى عليه نظام سرمايهدارى مافيايى مطرح شده است و نه دفاعى از اهداف مردمى و ملى انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ بعمل آمده است. سرشت پوزيتويستى نوشتار در اين واقعيت ريشه دارد.
–
*- شناخت بر پايه احساس Sensualismus موضع Locke و ديگران، جريان ايدهآليستى ماقبل هگل است كه يكى از ريشههاى انديشه سوسياليسم تخيلى مىباشد. براى اين مكتب، شناخت تنها در مرحله شناخت احساسى محدود است.