(بخش دوم)
١٣- «آرشيو حزب»، هيچگاه در كشورهاى باخترى نبود، لذا نمىتواند توسط “تودهاىها” غصب شده باشد، آنطور كه هاتف رحمانى مدعى است.
اگر منظور نويسنده نوشتار “بحثى در ماهيت مدعيان” از «غصب آرشيو حزب»، آرشيو حزب در افغانستان است، كه على خدايى به سود خود «غصب» كرده است و رفيق عزيز خاورى آن را در يكى از ديدارها عنوان ساختند، اين يك مسئله است، كه بايد در هنگام خود به آن پرداخت. اما بلافاصله اين پرسش نيز مطرح مىگردد، كه پس چرا چنين عنصرى در كنار رهبرى حزب از افغانستان به چكوسلاواكى منتقل شد؟ چرا حضور او در كنار دستگاه دبيرخانه حزب در پراگ ممكن گشت؟
نمونه بالا، تنها مورد «غصب» آرشيو حزب نمىباشد. سرودههاى زندهياد احسان طبرى در زندان، كه به افغانستان رسيده و در آرشيو حزب بوده است نيز جزو اين «غصب» شدنها بايد به حساب آيد.
اقدامى كه در دورانى اتفاق افتاد، كه زندهياد حميد صفرى عكسى از احسان طبرى را در بين اوراق دفتر يادداشت خود قرار داده بود و به شركت كنندگان در نشست نشان مىداد، تا «شكستن» و «تسليم» او را به اثبات برساند!
در اين عكس، طبرى زير بازجويى قرار داشت. فشار روحى و بدنى پديد آورده شده توسط جلاد جنايتكار، تن و جانش را عذاب مىداد و اين وضع از چشمان و سيماى مهربانش در عكس ١٥× ٢٠ سانتىمترى شفاف براى تودهاىها قابل شناخت بود. عكسى كه نه پنهانى، بلكه مىبايستى با دوربين عمال شكنجهها گرفته شده باشد.
ظاهراً طبرى به اين دوران از در بند بودن خود نظر دارد، زمانى كه در سروده ” بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مىرويد” چنين مىسرايد:
بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مىرويد
روزگار غريبى است،
تن خسته و زخمى است.
ليك انديشه چابك و چالاك،
روئين تن و بىباك،
مىتازد در روى خاره بيداد،
با پرچم چرمينه حداد،
با شور شيرينگونه فرهاد!
بر طناب حيله، حلقهها زدهاند.
بر پيرهن چاك چاك و دريده يوسف، وصلهها.
خورشيد انكار مىشود،
ماه وجودى زائد تلقى مىگردد.
شب پرستان،
مشت مشت بر ستارهها رنگ شب مىپاشند.
بر تنم زخمهاى بيشمار است!
اى بدسگالان مردمى آزار،
اى ژاژخايان دشمن كار،
شمايانى كه انديشهتان از پر مگس فراتر نمىرود
و اوج عظمت را در شكوه حشرات مىبينيد.
هرگز زخمهايم بساط عيشتان نخواهد شد.
زخمهايم، نشان اقتدار منست.
زخمهايم، سوز ديرين منست.
زخمها را شعلهور مىخواهم.
زخمها را زخمتر مىخواهم،
تا شود بزمگه نور به پا،
كز شرارش يكجا،
بركشد آذر گنبد پيما،
كز دل تيرگى پست و بلند يلدا،
به جهاند فردا!
درد و رنج نقش بسته بر سيماى احسان طبرى مهربان در عكسى كه حميد صفرى در لابلاى اوراق دفتر خود قرار داده بود، در سرودههاى شكوهمند ديگر او در زندان نيز با چشمِدل ديده مىشود. ازجمله در سروده “رنجنامه هجران”:
رنـجنـامـه هجـران
چشمهساران خشكيد،
كوه درهم پيچيد،
سنگها سنگين شد،
درّهها در عمق تنگ خويش دزدانه فرو رفتند،
ابرها جنبيدند،
آسمان تركيد،
گوئى چشمه خورشيد خاور در نگاهى خشكيد،
قارچها روئيد،
خزان شد، برگريزان شد،
و آواى هزاران چمن محو شد،
در زوزه وحشتزاى جلادان،
زمين همه پشته گشت از كشتههاى سبز،
و من در زندگى، مرگ جوانى را به چشم خويش ديدم.
***
آشناى ديرينه من!
وقتى تو رفتى، بوى نان گم شد در سراشيب دهكدههاى دوردست،
و كودك روستايى به بهانه نان، چون هنوز و هميشه گريان ماند،
و كشتزار پرحاصل ميهن،
در آرزوى تخم و شيار
حسرت بدل ماند، و خفيهگاه ماران شد.
دهقان هزاران ساله ميهن من،
بسان آهوى افتاده در دامان صيادان،
ترسان و هراسان،
خيره شد بر آسمان،
در انتظار مبهم موعود،
در هياهوى مسموم شهر،
در تصادم بىوقفه آهن و دود،
گرمتر، داغشد غارت سرمايه و سود.
جاودانه من!
وقتى تو رفتى،
جاهلان بر جهل خويش باليدند،
ناكسان مستانه خنديدند،
عالمان در علم خويش چون خرى در گل ماندند،
اما عاشقانت، آه …
آنان كه جام عشق را لاجرعه نوشيدند،
آنان كه در راهت مردانه كوشيدند،
آنان كه چو پروانهاى در گرد شمعت بىباك شوريدند،
جوشن رزمت را جانانه پوشيدند،
چون تك چشمه جوشان تاريخ،
بىذرهاى ترديد،
جوشيدن،
بسان حيدر ميدان، بسان خسرو مردان،
خروشيدند.
***
آى آرزوى يگانه شبهاى تار!
آى خورشيد بىغبار!
آى درياى بىكنار!
بازآى،
كه زمزمه شبانه مادران بر گاهواره كودكان،
سوزناكتر شده است.
بازآى كه جنگل سبز كرانهات،
اسير دستان غارتگر بادهاى صرصر است،
بازآى و در قلبهاى شيار خوردهمان بذر سبز حيات را بنشان.
بازآى كه پروانههاى رنگارنگ بهار زندگى،
در زمستان هجران يخ بستند،
تنديسهاى يخين از سردابههاى متعفن قد افراشتند.
ناممان را ننگ مىخواهند،
قلبمان را تنگ مىخواهند،
زندهها را مرده مىخواهند،
مردهها را شلاق خورده مىخواهند.
***
آى مرواى شبانه مادران نثارت باد!
بازآى كه فرياد تره به نان نرسيدهها را
چه كس جز تو پاسخ گوست؟
بازآى كه ما درماندهايم.
در سوك كدامين يار بگرييم،
در هجر كدامين عاشقِ بردار بناليم،
در كدامين راغ،
در كدامين باغ بخوانيم؟
ناكسان سرمست از باده فتح
ابلهانه مىپندارند كه جاويدند،
كنون با دوصد خدعه نيرنگ
ز من انكار مىخواهند،
ز من بسيار مىخواهند،
مرا بيمار مىخواهند،
ترا بىيار مىخواهند،
مرا رنجور،
مرا بىعار،
مرا با هزاران آرزو،
آه بىهيچ گفتگو
بردار مىخواهند.
ترا مهجور،
ترا بىشور،
ترا در گور مىخواهند.
ترا با هزاران زخم بر پيكر،
بسان رستم دستان،
كه بگذشته است از هفتخوان بدمستان،
به چاه حيله شغاد مىخواهند.
كنون بازآى
كه جان بىقرار است،
غم افزون از شمار است،
دل اندر انتظار است.
بازآى!
اى آرزوى يگانه من!
ديرينه من!
جاودانه من!
آرى، اين سرودههاى طبرى نيز از آرشيو حزب توده ايران در افغانستان براى سالهايى “گم” شد، زيرا وجود آن و انتشار آن تز “شكستن” و “تسليم شدن” طبرى و رهبران حزب را به سخره مىگرفت. سكوت درباره درد و رنج آنها و قطع پشتيبانى از زندانيان تودهاى را افشا مىنمود. رفتار نارفيقانه را بر مسند بىداد مىنشاند، كه طبرى در “آن جاودان” متهم مىسازد: … جهان ميدان پيكار است، بىرحمند بد خواهان، طريق رزم ناهموار، غدّارند همراهان …
اين اشعار در سه سال پيش به رفيق خاورى ارايه و به ايشان اطلاع داده شد، كه همزندانى طبرى اين امر را مورد تائيد قرار داده است كه اين سرودهها متعلق به احسان طبرى هستند. رفيق عزيز خاورى اعلام داشت كه مسئله را از طرف كميسيون مربوطه مورد بررسى قرار خواهد داد. تاكنون در اين زمينه اما نظرى اعلام نشده است و سرودهها از طرف حزب توده ايران انتشار نيافته اند.
١٤- «چاپخانه حزب» كه با آن نشريه هفتگى “راه توده” دوره اول چاپ مىشد و آرشيو مطبوعات حزب در آلمان كه در فرانكفورت بود، نيز توسط مسئول حزبى در آلمان باخترى، تحويل نمايندگان رفيق صفرى داده شد. اين چاپخانه و آرشيو به كلن منتقل شد و تا زمان وجود “زيرزمين”، دفتر حزب در كلن، در آن مستقر شده بود.
بدينترتيب بايد پذيرفت، كه ادعاهاى مطرح شده در نوشتار “بحثى در ماهيت مدعيان” مخدوش و يا لااقل مبهم و غيرجدى است. معلوم نيست، كدام ادعا مربوط به كيست؟ اين همان شيوه گلآلوده ساختن آب است!
با اين شيوه گلآلود ساختن آب است كه نويسنده نوشتار “بحثى …” و يا ديگرانى تصور مىكنند مجازند به نگارنده اين سطور (فرهاد عاصمى) تهمت «رفتارهاى فراكسيونى» زده و نگارنده را به «در صدد برچيدن طومار حزب … غصب آرشيو حزب، چاپخانه حزب، پول حزب و …» متهم سازد؟
١٥- آنچه كه اما مربوط به «پول حزب» مىشود، ادعايى است در ارتباط تنها با نگارنده اين سطور. تودهاى محترمى كه خود اذعان دارد كه تنها «اندك اطلاعى» از سوابق «اين افراد» دارد، كه محدود به انتشار نشريات ضدتودهاى و ضدانقلابى است، بر چه پايهاى خود را اين چنين بىمحابا مجاز مىدارد، ديگرى را به دزدى پول حزب متهم سازد؟ پيشتر در زمينه مالى نكاتى بيان شد. در اينجا حادثه ديگرى را مورد توجه قرار دهيم.
در سالهاى پس از مرگ زندهياد حميد صفرى، نگارنده اين سطور با نامهاى از زندهياد نورالدين كيانورى كه ديگر در خانه زندانى بود، بديدن رفيق على خاورى در برلين رفتم. كپى اين نامه بايد نزد رفيق خاورى موجود باشد. در نامه، كيانورى اعلام كرده بود كه بخشى از پولى كه نزد نگارنده به امانت گذاشته شده بود و پس از برگزارى پلنوم هيجدهم توسط من به حزب تحويل داده شد، پول خصوصى خانواده او مىباشد. رفيق عزيز خاورى فرمودند، كه «دير شده است. خانم حميد صفرى، پس از مرگ او، بدون اطلاع و به طور غيرمترقبه آپارتمان محل سكونت خود و شوهرش را ترك كرده و پولهاى حزب را با خود برده است.»
بدينترتيب و بنا به گفته رفيق عزيز خاورى، اگر «پول حزب» دزديده شده است، دزد را بايد در جايى ديگر جستجو كرد.
تا چه حد خانم حميد صفرى كه آپارتمان محل مسكونى را تخليه كرده بوده است، «آرشيو حزب» را نيز با خود برده است، كه هاتف رحمانى در جستجوى آنست، مطلب ديگرى است.
١٦- اگر منظور از «غصب آرشيو حزب»، آرشيوى است كه در كابل در اختيار على خدايى بوده است، شخصى كه رفيق على خاورى او را پيش از برگزارى پلنوم هيجدهم به مسئوليت گماشته بود (و از نگارنده نيز خواسته بود، مسئوليت سازمان حزبى در هندوستان را نيز به او بسپارم)، مسئله ديگرى است.
در يك ملاقات با رفيق عزيز على خاورى پيش از آغاز انتشار “راه توده” دوره دوم (كه تا شماره ٩٥ آن تحت مسئوليت نگارنده منتشر شد)، ضمن توضيح ضرورت انتشار نشريه، خبر از همكارى احتمالى على خدايى با نشريه به اطلاع رفيق خاورى رسانده شد. رفيق خاورى ضمن هشدار درباره او فرمودند، كه «خواهى ديد كه سرت كلاه خواهد گذاشت!» امرى كه به واقعيت تبديل شد. اما چرا رفيق خاورى در آن ملاقات كل واقعيت درباره او را بيان نكردند، تا لااقل او ديگر نتواند آرشيو “راه توده” را نيز به تاراج ببرد و «غصب كند»، پرسشى ديگر و تاكنون بدون پاسخ است.
رفيق عزيز خاورى، همانطور كه پيشتر نيز اشاره شد، پس از ملاقات با على خدايى كه به افغانستان مهاجرت كرده بود، از من خواستند، مسئوليت سازمان هندوستان را به او تحويل دهم. على خدايى كه من او را شخصاً تا زمان برگزارى پلنوم هجدهم نمىشناختم، در كنار زندهياد رفيق حميد صفرى و نگارنده اين سطور، در كميسيون تنظيم اسناد پلنوم شركت داشت.
چندى بعد، مسئوليتهاى او به انگيزه اقدامهاى خودسرانه او كه من بعدها از آن با خبر شدم، در پيش از برگزارى كنفرانس ملى در كابل از او سلب شده بود. انگيزه را من جويا شدم. توضيحى داده نشد. باوجود اين او توانست در وسيعترين رابطه با كادر دبيرخانه حزب در كابل باقى مانده و با آنها به پراگ منتقل شود.
چرا كليه اين دادهها از نگارنده اين سطور پنهان نگه داشته شد، هنگامى كه از شركت احتمالى او در انتشار “راه توده” به رفيق خاورى اطلاع داده شد؟ چرا صبر شد تا او «كلاه بر سر» نگارنده بگذارد و اين اقدام او به وسيله سركوفت براى نگارنده تبديل شود؟ چه ضرورتى وجود داشت كه شناخت «غصب آرشيو حزب» در پرده نگه داشته شود، تا ازجمله سر نگارنده هم كلاه برود؟
پرسشهاى پيش گفته، پرسشهايى هستند كه طرح آنها از اين رو ضرورى شدهاند، زيرا «اسلوب بررسى حقيقت مشخص در وضع مشخص» در مقاله “بحثى در ماهيت مدعيان” در “نويد نو” رعايت نشده است.
به وظيفه حزبى عمل شد
١٧- سلب مسئوليتهاى نگارنده اين سطور بدنبال بدست گرفتن مسئوليت رهبرى حزب توسط زندهياد حميد صفرى به عنوان «دبير دوم» كميته مركزى حزب، عنوانى كه تنها براى قامت اين رفيق مسئول به تصويب رسانده شده بود و مصداق «در جهت تعميق كيش شخصيت» زندهياد حميد صفرى بود كه هاتف رحمانى از آن در نوشتار در نويد نو برحذر مىدارد، به معناى شركت نكردن نگارنده در «هستى» حزب نبود. برعكس، نگارنده كماكان به وظيفههاى خود عمل و از يكپارچگى نظرى و سازمانى حزب پشتيبانى كرده است. شايد نمونهاى به روشنايى وضع كمك كند.
نگارنده از طرف كميتهاى كه هرزگاهى جلسهاى با حضور رفيق خاورى و صفرى و برخى ديگر از رفقاى حزبى در برلين برگزار مىكرد، در دوره پيش از برگزارى پلنوم فرودينماه ١٣٦٩ ماموريت يافت با سفر به بريتانيا، به اختلافات «رهبرى وقت» حزب با رفقاى سازمان حزبى در آنجا پايان دهد و آرامش را برقرار سازد. سازمان حزبى در بريتانيا را نگارنده با ماموريت حزبى در سالهايى كه هنوز مسئول استان مازندران حزب توده ايران بود، اما هر دو ماه مدتى در خارج از كشور بسر مىبرد، از نو سازماندهى كرده بود. ازجمله كميته مسئولينى براى سراسر بريتانيا تعيين شده بود.
در سفر براى انجام ماموريت محول شده، نشستهاى حزبى با رفقاى سازمان بريتانيا در خانه رفيق محمد اميدوار برگزار شد. لذا او مىتواند درباره وقايع شهادت دهد. در جريان گفتگوها، اكثريت اعضاى سازمان حزبى آمادگى خود را به پايبندى به اصول “سانتراليسم دموكراتيك” اعلام داشتند. رفيق محمد اميدوار كه يكى از جوانترينها بود، با حرارت و هيجان در بحث به نقل مطلب از “منتخبات لنين” در زمينه “سانتراليسم دموكراتيك” سرگرم بود.
پس از كنارهگيرى رفيق مسئول بريتانيا كه از خانواده تودهاى بود و در بازسازى سازمان حزبى در چند سال پيش به مسئوليت سازمان حزبى در اين كشور برگمارده شده بود، و آن هنگام مايل بود به انگيزه مسائل شخصى و خانوادگى ديگر عهدهدار مسئوليت حزبى نباشد، نگارنده رفيق محمد اميدوار را به عنوان مسئول سازمان حزبى در لندن برگزيد و به اين مسئوليت برگمارد.
١٨- در سال ١٣٦٩، بنا به پيشنهاد نگارنده و موافقت رهبرى حزب، نگارنده تدارك برگزارى پلنوم كميته مركزى حزب را در برلن باخترى (فروردين ١٣٦٩) به عهده گرفت. برخى از رفقا با صميميت در اين تدارك شركت داشتند، ازجمله واهيك. مخارج برگزارى پلنوم را نيز نگارنده پذيرفت و پرداخت. در اين نشست حزبى، زندهياد حميد صفرى، به عنوان گزارش هيئت اجرايى به پلنوم، تزهاى گرباچف را در ميان گذاشت و به كمك راى رفقاى “سهميه” كه از راه دور به برلين سفر كرده بودند، آن را به تصويب رساند.
در اين پلنوم، يازده رفيق حزبى به عنوان هيئت اجرايى كميته مركزى برگزيده شدند. بخشى از آنها، رفقاى هيئت تحريريه “راه توده” دوره اول بودند. نتيجه كار دستجمعى اين رفقا با مسئولان حزبى در آلمان باخترى و برلين، كه هفتهاى سه شبانه روز را در بر مىگرفت، انتشار منظم صد شماره نشريه حزبى “راه توده” به طور هفتگى بود. لذا گزينش بخشى از اين رفقا به عنوان هيئت اجرايى كميته مركزى را مىبايستى مثبت ارزيابى كرد. نگارنده چنين كرد و اكنون هم مىكند.
اما متاسفانه در اولين جلسه، برخورد به رفقاى جديد هيئت اجرايى آنچنان بود، كه هفت نفر از يازده نفر عملاً از انجام وظيفه كنار گذارده شدند. دوباره وضع آنچنان شد كه روزى رفيق عزيز خاورى در “كميته برون مرزى” پس از يورشها به حزب توصيف كرده بودند و گفته بودند، «على ماند و حوضش»!
در مورد اين برخوردها در هيئت اجرايى، “كميته هماهنگى سازمان حزب توده ايران در بريتانيا” كه پس از سفر پيش گفته نگارنده به آنجا مسئوليت حزبى را به عهده داشت، در تاريخ ١٤ر١ر١٩٩١ خطاب به هيئت اجرايى كميته مركزى ازجمله مىنويسد: «نشست كميته هماهنگى، منتخب كنفرانس كشورى سازمان حزب توده ايران در بريتانيا در تاريخ ١٢ر١ر٩١ از اخبار تشديد برخوردها در رهبرى حزب و خصوصا هيئت اجرايى و انعكاس آن در سطح حزب مطلع گرديد و پس از بررسى و تبادلنظر پيرامون مشكلات موجود، … با كمال تاسف روند نوسازى در حزب بدليل برخوردهاى درون هيئت اجرايى از همان نخستين روزها متوقف ماند. … رفقا … بجاى برنامه ريزى جهت اجراى مصوبات پلنوم … در جهت تدارك كنگره، درگير دعواهاى كهنه و نو و برخوردهاى سليقهاى و شخصى و اعمال گروهگرايانه گرديدند. … تقسيم هرچه بيشتر رفقا به “مخالفان” و “موافقان” … براى ما مهلك و فاجعهانگيز خواهد بود. …»
رفيق صفرى به سياست گذشته ادامه داد و «حزب به لحاظ اين كه ارگانيسمى زنده است، هماره مىتواند محل تجمع ديدگاههاى متفاوت و گاه حتى متضادى باشد، كه خود عامل پويايى هر حزب و سازمانى است، اما اين تنوع ديدگاهها تنها بنا به تعهد به خرد جمعى و گزينش راى اكثريت با كاربست اصول اساسنامهاى حزب ترازنوين و مديريت آن توسط روش سانتراليسم دموكراتيك به زندگى مسالمتاميز زير سقف حزب ادامه مىدهند» (هاتف رحمانى در نوشتار “بحثى در ماهيت مدعيان”) به شوخى دردناك تبديل گشت و وضع استثنايى را بدون هر ترديدى پايه ريخت. زيرا اصل اساسنامهاى حزب را لغو و زيرپا گذاشت. ديرتر به اين نكته پرداخته خواهد شد.
١٩- گام بعدى اقليت هيئت اجرايى كميته مركزى حزب، گامى قانونمند بود. قانونمندى نه به معناى پايبندى به «منطق» درونى حزب توده ايران، حزب طرازنوين طبقه كارگر ايران، بلكه قانونمند براى نقض آن. انتقال انديشه گرباچف به برنامه حزب، نمىتوانست با نقض اساسنامه حزبى همراه نباشد و به “اخراج سرد” (يعنى دعوت نكردن به جلسات حزبى) اكثريت اعضاى هيئت اجرايى حزب نيانجامد. و چنين شد. وحدت ديالكتيكى ميان درونمايه سياسى و سازمانى چنين حكم مىكند! تحميل نظريات گرباچف، نقض اساسنامه حزبى را ضرورى ساخته بود. گام بعدى اين نكته را به اثبات مىرساند.
هنگامى كه در نشست اقليت هيئت اجرايى كميته مركزى تصميم گرفته شد، وظيفه برگزارى كنگره سوم حزبى (مصوبه نشست پلنوم فروردينماه سال ١٣٦٩)، به يك “كميته تدارك كنگره” سپرده شود – كه اين خود، ارتباطى با كميته مركزى حزب نداشت -، نه تنها موازين اساسنامه حزب توده ايران زيرپا گذاشته شد كه كلاً كميته مركزى حزب منحل گشت! به سرنوشت “اخراج سرد” دچار شد.
برگزارى كنگره سوم حزب به تصويب كميته مركزى، بالاترين ارگان حزبى بين دو كنگره نرسيد، گزارش كميته مركزى به كنگره سوم به تصويب كميته مركزى حزب رسانده نشد. اقليتى از هيئت اجرايى كميته مركزى حزب كميتهاى به نام “كميته برگزارى كنگره سوم حزب” برگمارد و مسئوليت اجراى مصوبه خود را به او سپرد.
در اعتراض به اين اقدام ضد اساسنامه حزب توده ايران، ازجمله نگارنده نامههايى به رفقاى اقليت هيئت سياسى نوشت. دو نامه به تاريخ ١٥ و ٢٢ مارس ١٩٩١ خطاب به رفيق خاورى ارسال شد. در آنجا ازجمله چنين آمده است:
« رفيق خاورى گرامى!
اين روزها واقعه تاريخى و پرمسئوليتى در حزب ما در شرف تكوين است و شما، آنطور كه خود روزى گفتيد، “از بد حادثه”، مسئوليت مركزى آن را بعهده داريد.
برگزارى كنگره سوم حزب پس از ٤٠ سال، آنهم در شرايط اسفبار فروپاشى اولين آزمايش بشريت مترقى براى دستيابى به يك جامعه دموكراتيك فارغ از استثمار انسان از انسان، آنچنان واقعه تاريخى و پر مسئوليتى است كه بازيگران آن، و در راس آنان شخص شما، براى يك دوران طولانى و در مقابل نسلهاى متعددى پاسخگو خواهند بود.
نگارنده ترديد ندارد كه شما با توجه به اين بعد عظيم مسئوليت خود، بهعنوان صدر هيئت اجرايى كميته مركزى حزب توده ايران و تنها شخصيت تودهاى كه در اين روزها بار ادامه كارى فعاليت حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران را بدوش مىكشد، و با وسواس و شرف تودهاى خود، كه طنين “نـه” آن در دالان نبرد چند دهه حزب انعكاس دارد، تمام توان خود را براى حفظ قانونيت اساسنامهاى برگزارى كنگره بكار خواهيد برد و در حفظ مصالح عاليه حزب توده ايران خواهيد كوشيد. …».
با اطلاعات رسيده كه زندهياد حميد صفرى قصد حذف انديشه ماركسيسم- لنينيسم را از برنامه حزب دارد، در ادامه چنين خاطر نشان شده بود: «نگارنده ترديد ندارد كه شما عميقاً واقف هستيد كه براى موفقيت كار كنگره، محتواى اساسنامه و برنامه آينده حزب نقش برجستهاى ايفا مىكند. لذا شرايط دموكراتيك و قابل كنترل تدارك اساسنامه و برنامه جديد حزب … ضرورى است.»
زيرپا نهادن موازين اساسنامهاى نگارنده را بر آن داشت، ازجمله بنويسد و خاطر نشان سازد: «… هيئت اجرايى طبق مصوبه پلنوم فروردين ماه ١٣٦٩ مجاز نيست، بدون برگزارى پلنوم كميته مركزى قبل از برگزارى كنگره سوم حزب، بدون تصويب گزارش خود توسط نشست پلنوم كميته مركزى …، آن را بهعنوان گزارش كميته مركزى به كنگره حزب ارايه دهد.
در هيچ يك از بندهاى اساسنامه حزب چنين موردى در نظر گرفته نشده است كه هيئت اجرايى كميته مركزى، كه “در فاصله بين دو پلنوم كميته مركزى فعاليت حزبى را رهبرى مىكند” (اساسنامه حزب) مجاز باشد خود راسا و بجاى كميته مركزى و بنام كميته مركزى به كنگره حزب گزارش دهد. … اين اقدامى … فاقد ارزش قانونى خواهد بود…!
اين نگرانى بجاست، زيرا در سندى بتاريخ ١١ر١٠ر٩١ به امضاى هيئت اجرايى كميته مركزى حزب توده ايران، به “ضرورت تشكيل بلاواسطه كنگره سوم حزب …” اشاره مىشود، كه گويا در “قطعنامه نشست نمايندگان انتخابى سازمانهاى حزبى در اروپاى باخترى و آمريكا (٧ و ٨ ارديبهشت ١٣٧٠) … تصريح شده است. (چنين) قطعنامهاى فاقد ارزش قانونى است و نمىتواند براى ارگان رهبرى حزب سنديت داشته باشد…»
نامه هفت صفحهاى ١٥ر١١ر٩١ نگارنده به رفيق خاورى داراى نكات بيشترى مىباشد، كه در آن اقدام ضد اساسنامه معتبر حزب نشان داده و مستند شده است. در صورت لزوم مىتوان كليت آن را منتشر ساخت.
در نامه ١١ر١ر٩٢ به رفيق خاورى چنين آمده است: «در صحبت تلفنى كوتاه پنجشنبه ٩ر١ر٩٢، شما خود را معذور از آن دانستيد كه امكان شركت نگارنده را (به عنوان عضو كميته مركزى حزب) در كنگره ايجاد سازيد و بيان كرديد، كه شما تنها تصميم گيرنده در اينباره نيستيد. به گفته شما، “كميته تدارك كنگره” در اين مورد تصميم گرفته است و فقط اين تصميم بمورد اجرا گذارده خواهد شد. …
اكنون بخش پنج نفرهاى از اعضاى يازده نفره هيئت اجرايى كميته مركزى حزب ما تصميم گرفته است برگزارى “كنگره سوم حزب” را بدون برگزارى پلنوم كميته مركزى و لذا بدون ارائه “گزارش كميته مركزى به كنگره”، آنطور كه در بند٢٣- الف اساسنامه معتبر حزب تصريح مىگردد (٢٣- الف- كنگره گزارش كميته مركزى … را استماع و فعاليت آن را ارزشيابى مىكند)، عملى سازد.
اين اقدام اقليتى در هيئت اجرايى هيچ معناى سياسى جز يك انشعاب نمىتواند داشته باشد و از نظر حقوقى مجاز نيست، به نام حزب توده ايران، كنگره برگزار سازد! …» “انشعاب” با حسن نيتترين عنوانى است كه مىتوان به اقدام بالا اقليت هيئت اجرايى كميته مركزى حزب اطلاق نمود.