گفتگويى‏‏ با مدعيان

image_pdfimage_print

(بخش دوم)

١٣- «آرشيو حزب»، هيچ‏گاه در كشورهاى‏‏ باخترى‏‏ نبود، لذا نمى‏‏تواند توسط “توده‏اى‏‏ها” غصب شده باشد، آنطور كه هاتف رحمانى‏‏ مدعى‏‏ است.

اگر منظور نويسنده نوشتار “بحثى‏‏ در ماهيت مدعيان” از «غصب آرشيو حزب»، آرشيو حزب در افغانستان است، كه على‏‏ خدايى‏‏ به سود خود «غصب» كرده است و رفيق عزيز خاورى‏‏ آن را در يكى‏‏ از ديدارها عنوان ساختند، اين يك مسئله است، كه بايد در هنگام خود به آن پرداخت. اما بلافاصله اين پرسش نيز مطرح مى‏‏گردد، كه پس چرا چنين عنصرى‏‏ در كنار رهبرى‏‏ حزب از افغانستان به چكوسلاواكى‏‏ منتقل شد؟ چرا حضور او در كنار دستگاه دبيرخانه حزب در پراگ ممكن گشت؟

نمونه بالا، تنها مورد «غصب» آرشيو حزب نمى‏‏باشد. سروده‏هاى‏‏ زنده‏ياد احسان طبرى‏‏ در زندان، كه به افغانستان رسيده و در آرشيو حزب بوده است نيز جزو اين «غصب» شدن‏ها بايد به حساب آيد.

اقدامى‏‏ كه در دورانى‏‏ اتفاق افتاد، كه زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ عكسى‏‏ از احسان طبرى‏‏ را در بين اوراق دفتر يادداشت خود قرار داده بود و به شركت كنندگان در نشست نشان مى‏‏داد، تا «شكستن» و «تسليم» او را به اثبات برساند!

در اين عكس، طبرى‏‏ زير بازجويى‏‏ قرار داشت. فشار روحى‏‏ و بدنى‏‏ پديد آورده شده توسط جلاد جنايتكار، تن و جانش را عذاب مى‏‏داد و اين وضع از چشمان و سيماى‏‏ مهربانش در عكس ١٥× ٢٠ سانتى‏‏مترى‏‏ شفاف براى‏‏ توده‏اى‏‏ها قابل شناخت بود. عكسى‏‏ كه نه پنهانى‏‏، بلكه مى‏‏بايستى‏‏ با دوربين عمال شكنجه‏ها گرفته شده باشد.

ظاهراً طبرى‏‏ به اين دوران از در بند بودن خود نظر دارد، زمانى‏‏ كه در  سروده ” بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مى‏‏رويد” چنين مى‏‏سرايد:

بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مى‏‏رويد

روزگار غريبى‏‏ است،

تن خسته و زخمى‏‏ است.

ليك انديشه چابك و چالاك،

روئين تن و بى‏‏باك،

مى‏‏تازد در روى‏‏ خاره بيداد،

با پرچم چرمينه حداد،

با شور شيرين‏گونه فرهاد!

بر طناب حيله، حلقه‏ها زده‏اند.

بر پيرهن چاك چاك و دريده يوسف، وصله‏ها.

خورشيد انكار مى‏‏شود،

ماه وجودى‏‏ زائد تلقى‏‏ مى‏‏گردد.

شب پرستان،

مشت مشت بر ستاره‏ها رنگ شب مى‏‏پاشند.

بر تنم زخم‏هاى‏‏ بيشمار است!

اى‏‏ بدسگالان مردمى‏‏ آزار،

اى‏‏ ژاژخايان دشمن كار،

شمايانى‏‏ كه انديشه‏تان از پر مگس فراتر نمى‏‏رود

و اوج عظمت را در شكوه حشرات مى‏‏بينيد.

هرگز زخم‏هايم بساط عيشتان نخواهد شد.

زخم‏هايم، نشان اقتدار منست.

زخم‏هايم، سوز ديرين منست.

زخم‏ها را شعله‏ور مى‏‏خواهم.

زخم‏ها را زخم‏تر مى‏‏خواهم،

تا شود بزمگه نور به پا،

كز شرارش يكجا،

بركشد آذر گنبد پيما،

كز دل تيرگى‏‏ پست و بلند يلدا،

به جهاند فردا!

درد و رنج نقش بسته بر سيماى‏‏ احسان طبرى‏‏ مهربان در عكسى‏‏ كه حميد صفرى‏‏ در لابلاى‏‏ اوراق دفتر خود قرار داده بود، در سروده‏هاى‏‏ شكوهمند ديگر او در زندان نيز با چشمِ‏دل ديده مى‏‏شود. ازجمله در سروده “رنج‏نامه هجران”:

رنـج‏نـامـه هجـران

چشمه‏ساران خشكيد،

كوه درهم پيچيد،

سنگ‏ها سنگين شد،

درّه‏ها در عمق تنگ خويش  دزدانه فرو رفتند،

ابرها جنبيدند،

آسمان تركيد،

گوئى‏‏ چشمه خورشيد خاور در نگاهى‏‏ خشكيد،

قارچ‏ها روئيد،

خزان شد، برگ‏ريزان شد،

و آواى‏‏ هزاران چمن محو شد،

در زوزه وحشت‏زاى‏‏ جلادان،

زمين همه پشته گشت از كشته‏هاى‏‏ سبز،

و من در زندگى‏‏، مرگ جوانى‏‏ را به چشم خويش ديدم.

***

آشناى‏‏ ديرينه من!

وقتى‏‏ تو رفتى‏‏، بوى‏‏ نان گم شد در سراشيب دهكده‏هاى‏‏ دوردست،

و كودك روستايى‏‏ به بهانه نان، چون هنوز و هميشه گريان ماند،

و كشتزار پرحاصل ميهن،

در آرزوى‏‏ تخم و شيار

حسرت بدل ماند، و خفيه‏گاه ماران شد.

دهقان هزاران ساله ميهن من،

بسان آهوى‏‏ افتاده در دامان صيادان،

ترسان و هراسان،

خيره شد بر آسمان،

در انتظار مبهم موعود،

در هياهوى‏‏ مسموم شهر،

در تصادم بى‏‏وقفه آهن و دود،

گرم‏تر، داغ‏شد غارت سرمايه و سود.

جاودانه من!

وقتى‏‏ تو رفتى‏‏،

جاهلان بر جهل خويش باليدند،

ناكسان مستانه خنديدند،

عالمان در علم خويش چون خرى‏‏ در گل ماندند،

اما عاشقانت، آه …

آنان كه جام عشق را لاجرعه نوشيدند،

آنان كه در راهت مردانه كوشيدند،

آنان كه چو پروانه‏اى‏‏ در گرد شمعت بى‏‏باك شوريدند،

جوشن رزمت را جانانه پوشيدند،

چون تك چشمه جوشان تاريخ،

بى‏‏ذره‏اى‏‏ ترديد،

جوشيدن،

بسان حيدر ميدان، بسان خسرو مردان،

خروشيدند.

***

آى‏‏ آرزوى‏‏ يگانه شب‏هاى‏‏ تار!

آى‏‏ خورشيد بى‏‏غبار!

آى‏‏ درياى‏‏ بى‏‏كنار!

بازآى‏‏،

كه زمزمه شبانه مادران بر گاهواره كودكان،

سوزناك‏تر شده است.

بازآى‏‏ كه جنگل سبز كرانه‏ات،

اسير دستان غارتگر بادهاى‏‏ صرصر است،

بازآى‏‏ و در قلب‏هاى‏‏ شيار خورده‏مان بذر سبز حيات را بنشان.

بازآى‏‏ كه پروانه‏هاى‏‏ رنگارنگ بهار زندگى‏‏،

در زمستان هجران يخ بستند،

تنديس‏هاى‏‏ يخين از سردابه‏هاى‏‏ متعفن قد افراشتند.

ناممان را ننگ مى‏‏خواهند،

قلبمان را تنگ مى‏‏خواهند،

زنده‏ها را مرده مى‏‏خواهند،

مرده‏ها را شلاق خورده مى‏‏خواهند.

***

آى‏‏ مرواى‏‏ شبانه مادران نثارت باد!

بازآى‏‏ كه فرياد تره به نان نرسيده‏ها را

چه كس جز تو پاسخ گوست؟

بازآى‏‏ كه ما درمانده‏ايم.

در سوك كدامين يار بگرييم،

در هجر كدامين عاشقِ بردار بناليم،

در كدامين راغ،

در كدامين باغ بخوانيم؟

ناكسان سرمست از باده فتح

ابلهانه مى‏‏پندارند كه جاويدند،

كنون با دوصد خدعه نيرنگ

ز من انكار مى‏‏خواهند،

ز من بسيار مى‏‏خواهند،

مرا بيمار مى‏‏خواهند،

ترا بى‏‏يار مى‏‏خواهند،

مرا رنجور،

مرا بى‏‏عار،

مرا با هزاران آرزو،

آه بى‏‏هيچ گفتگو

بردار مى‏‏خواهند.

ترا مهجور،

ترا بى‏‏شور،

ترا در گور مى‏‏خواهند.

ترا با هزاران زخم بر پيكر،

بسان رستم دستان،

كه بگذشته است از هفت‏خوان بدمستان،

به چاه حيله شغاد مى‏‏خواهند.

كنون بازآى‏‏

كه جان بى‏‏قرار است،

غم افزون از شمار است،

دل اندر انتظار است.

بازآى‏‏!

اى‏‏ آرزوى‏‏ يگانه من!

ديرينه من!

جاودانه من!

آرى‏‏، اين سروده‏هاى‏‏ طبرى‏‏ نيز از آرشيو حزب توده ايران در افغانستان براى‏‏ سال‏هايى‏‏ “گم” شد، زيرا وجود آن و انتشار آن تز “شكستن” و “تسليم شدن” طبرى‏‏ و رهبران حزب را به سخره مى‏‏گرفت. سكوت درباره درد و رنج آن‏ها و قطع پشتيبانى‏‏ از زندانيان توده‏اى‏‏ را افشا مى‏‏نمود. رفتار نارفيقانه را بر مسند بى‏‏داد مى‏‏نشاند، كه طبرى‏‏ در “آن جاودان” متهم مى‏‏سازد: … جهان ميدان پيكار است، بى‏‏رحمند بد خواهان، طريق رزم ناهموار، غدّارند همراهان …

اين اشعار در سه سال پيش به رفيق خاورى‏‏ ارايه و به ايشان اطلاع داده شد، كه هم‏زندانى‏‏ طبرى‏‏ اين امر را مورد تائيد قرار داده است كه اين سروده‏ها متعلق به احسان طبرى‏‏ هستند. رفيق عزيز خاورى‏‏ اعلام داشت كه مسئله را از طرف كميسيون مربوطه مورد بررسى‏‏ قرار خواهد داد. تاكنون در اين زمينه اما نظرى‏‏ اعلام نشده است و سروده‏ها از طرف حزب توده ايران انتشار نيافته اند.

١٤- «چاپخانه حزب» كه با آن نشريه هفتگى‏‏ “راه توده” دوره اول چاپ مى‏‏شد و آرشيو مطبوعات حزب در آلمان كه در فرانكفورت بود، نيز توسط مسئول حزبى‏‏ در آلمان باخترى‏‏، تحويل نمايندگان رفيق صفرى‏‏ داده شد. اين چاپخانه و آرشيو به كلن منتقل شد و تا زمان وجود “زيرزمين”، دفتر حزب در كلن، در آن مستقر شده بود.

بدين‏ترتيب بايد پذيرفت، كه ادعاهاى‏‏ مطرح شده در نوشتار “بحثى‏‏ در ماهيت مدعيان” مخدوش و يا لااقل مبهم و غيرجدى‏‏ است. معلوم نيست، كدام ادعا مربوط به كيست؟ اين همان شيوه گل‏آلوده ساختن آب است!

با اين شيوه گل‏آلود ساختن آب است كه نويسنده نوشتار “بحثى‏‏ …” و يا ديگرانى‏‏ تصور مى‏‏كنند مجازند به نگارنده اين سطور (فرهاد عاصمى‏‏) تهمت «رفتارهاى‏‏ فراكسيونى‏‏» زده و نگارنده را به «در صدد برچيدن طومار حزب … غصب آرشيو حزب، چاپخانه حزب، پول حزب و …» متهم سازد؟

١٥- آنچه كه اما مربوط به «پول حزب» مى‏‏شود، ادعايى‏‏ است در ارتباط تنها با نگارنده اين سطور. توده‏اى‏‏ محترمى‏‏ كه خود اذعان دارد كه تنها «اندك اطلاعى‏‏» از سوابق «اين افراد» دارد، كه محدود به انتشار نشريات ضدتوده‏اى‏‏ و ضدانقلابى‏‏ است، بر چه پايه‏اى‏‏ خود را اين چنين بى‏‏محابا مجاز مى‏‏دارد، ديگرى‏‏ را به دزدى‏‏ پول حزب متهم سازد؟ پيش‏تر در زمينه مالى‏‏ نكاتى‏‏ بيان شد. در اينجا حادثه ديگرى‏‏ را مورد توجه قرار دهيم.

در سال‏هاى‏‏ پس از مرگ زنده‏ياد حميد صفرى‏‏، نگارنده اين سطور با نامه‏اى‏‏ از زنده‏ياد نورالدين كيانورى‏‏ كه ديگر در خانه زندانى‏‏ بود، بديدن رفيق على‏‏ خاورى‏‏ در برلين رفتم. كپى‏‏ اين نامه بايد نزد رفيق خاورى‏‏ موجود باشد. در نامه، كيانورى‏‏ اعلام كرده بود كه بخشى‏‏ از پولى‏‏ كه نزد نگارنده به امانت گذاشته شده بود و پس از برگزارى‏‏ پلنوم هيجدهم توسط من به حزب تحويل داده شد، پول خصوصى‏‏ خانواده او مى‏‏باشد. رفيق عزيز خاورى‏‏ فرمودند، كه «دير شده است. خانم حميد صفرى‏‏، پس از مرگ او، بدون اطلاع و به طور غيرمترقبه آپارتمان محل سكونت خود و شوهرش را ترك كرده و پول‏هاى‏‏ حزب را با خود برده است.»

بدين‏ترتيب و بنا به گفته رفيق عزيز خاورى‏‏، اگر «پول حزب» دزديده شده است، دزد را بايد در جايى‏‏ ديگر جستجو كرد.

تا چه حد خانم حميد صفرى‏‏ كه آپارتمان محل مسكونى‏‏ را تخليه كرده بوده است، «آرشيو حزب» را نيز با خود برده است، كه هاتف رحمانى‏‏ در جستجوى‏‏ آنست، مطلب ديگرى‏‏ است.

١٦- اگر منظور از «غصب آرشيو حزب»، آرشيوى‏‏ است كه در كابل در اختيار على‏‏ خدايى‏‏ بوده است، شخصى‏‏ كه رفيق على‏‏ خاورى‏‏ او را پيش از برگزارى‏‏ پلنوم هيجدهم به مسئوليت گماشته بود (و از نگارنده نيز خواسته بود، مسئوليت سازمان حزبى‏‏ در هندوستان را نيز به او بسپارم)، مسئله ديگرى‏‏ است.

در يك ملاقات با رفيق عزيز على‏‏ خاورى‏‏ پيش از آغاز انتشار “راه توده” دوره دوم (كه تا شماره ٩٥ آن تحت مسئوليت نگارنده منتشر شد)، ضمن توضيح ضرورت انتشار نشريه، خبر از همكارى‏‏ احتمالى‏‏ على‏‏ خدايى‏‏ با نشريه به اطلاع رفيق خاورى‏‏ رسانده شد. رفيق خاورى‏‏ ضمن هشدار درباره او فرمودند، كه «خواهى‏‏ ديد كه سرت كلاه خواهد گذاشت!»  امرى‏‏ كه به واقعيت تبديل شد. اما چرا رفيق خاورى‏‏ در آن ملاقات كل واقعيت درباره او را بيان نكردند، تا لااقل او ديگر نتواند آرشيو “راه توده” را نيز به تاراج ببرد و «غصب كند»، پرسشى‏‏ ديگر و تاكنون بدون پاسخ است.

رفيق عزيز خاورى‏‏، همانطور كه پيش‏تر نيز اشاره شد، پس از ملاقات با على‏‏ خدايى‏‏ كه به افغانستان مهاجرت كرده بود، از من خواستند، مسئوليت سازمان هندوستان را به او تحويل دهم. على‏‏ خدايى‏‏ كه من او را شخصاً تا زمان برگزارى‏‏ پلنوم هجدهم نمى‏‏شناختم، در كنار زنده‏ياد رفيق حميد صفرى‏‏ و نگارنده اين سطور، در كميسيون تنظيم اسناد پلنوم شركت داشت.

چندى‏‏ بعد، مسئوليت‏هاى‏‏ او به انگيزه اقدام‏هاى‏‏ خودسرانه او كه من بعدها از آن با خبر شدم، در پيش از برگزارى‏‏ كنفرانس ملى‏‏ در كابل از او سلب شده بود. انگيزه را من جويا شدم. توضيحى‏‏ داده نشد. باوجود اين او توانست در وسيع‏ترين رابطه با كادر دبيرخانه حزب در كابل باقى‏‏ مانده و با آن‏ها به پراگ منتقل شود.

چرا كليه اين داده‏ها از نگارنده اين سطور پنهان نگه داشته شد، هنگامى‏‏ كه از شركت احتمالى‏‏ او در انتشار “راه توده” به رفيق خاورى‏‏ اطلاع داده شد؟‌ چرا صبر شد تا او «كلاه بر سر» نگارنده بگذارد و اين اقدام او به وسيله سركوفت براى‏‏ نگارنده تبديل شود؟ چه ضرورتى‏‏ وجود داشت كه شناخت «غصب آرشيو حزب» در پرده نگه داشته شود، تا ازجمله سر نگارنده هم كلاه برود؟

پرسش‏هاى‏‏ پيش گفته، پرسش‏هايى‏‏ هستند كه طرح آن‏ها از اين رو ضرورى‏‏ شده‏اند، زيرا «اسلوب بررسى‏‏ حقيقت مشخص در وضع مشخص» در مقاله “بحثى‏‏ در ماهيت مدعيان” در “نويد نو” رعايت نشده است.

به وظيفه حزبى‏‏ عمل شد

١٧- سلب مسئوليت‏هاى‏‏ نگارنده اين سطور بدنبال بدست گرفتن مسئوليت رهبرى‏‏ حزب توسط زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ به عنوان «دبير دوم» كميته مركزى‏‏ حزب، عنوانى‏‏ كه تنها براى‏‏ قامت اين رفيق مسئول به تصويب رسانده شده بود و مصداق «در جهت تعميق كيش شخصيت» زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ بود كه هاتف رحمانى‏‏ از آن در نوشتار در نويد نو برحذر مى‏‏دارد، به معناى‏‏ شركت نكردن نگارنده در «هستى‏‏» حزب نبود. برعكس، نگارنده كماكان به وظيفه‏هاى‏‏ خود عمل و از يكپارچگى‏‏ نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ حزب پشتيبانى‏‏ كرده است. شايد نمونه‏اى‏‏ به روشنايى‏‏ وضع كمك كند.

نگارنده از طرف كميته‏اى‏‏ كه هرزگاهى‏‏ جلسه‏اى‏‏ با حضور رفيق خاورى‏‏ و صفرى‏‏ و برخى‏‏ ديگر از رفقاى‏‏ حزبى‏‏ در برلين برگزار مى‏‏كرد، در دوره پيش از برگزارى‏‏ پلنوم فرودين‏ماه ١٣٦٩ ماموريت يافت با سفر به بريتانيا، به اختلافات «رهبرى‏‏ وقت» حزب با رفقاى‏‏ سازمان حزبى‏‏ در آنجا پايان دهد و آرامش را برقرار سازد. سازمان حزبى‏‏ در بريتانيا را نگارنده با ماموريت حزبى‏‏ در سال‏هايى‏‏ كه هنوز مسئول استان مازندران حزب توده ايران بود، اما هر دو ماه مدتى‏‏ در خارج از كشور بسر مى‏‏برد، از نو سازماندهى‏‏ كرده بود. ازجمله كميته مسئولينى‏‏ براى‏‏ سراسر بريتانيا تعيين شده بود.

در سفر براى‏‏ انجام ماموريت محول شده، نشست‏هاى‏‏ حزبى‏‏ با رفقاى‏‏ سازمان بريتانيا در خانه رفيق محمد اميدوار برگزار شد. لذا او مى‏‏تواند درباره وقايع شهادت دهد. در جريان گفتگوها، اكثريت اعضاى‏‏ سازمان حزبى‏‏ آمادگى‏‏ خود را به پايبندى‏‏ به اصول “سانتراليسم دموكراتيك” اعلام داشتند. رفيق محمد اميدوار كه يكى‏‏ از جوانترين‏ها بود، با حرارت و هيجان در بحث به نقل مطلب از “منتخبات لنين” در زمينه “سانتراليسم دموكراتيك” سرگرم بود.

پس از كناره‏گيرى‏‏ رفيق مسئول بريتانيا كه از خانواده توده‏اى‏‏ بود و در بازسازى‏‏ سازمان حزبى‏‏ در چند سال پيش به مسئوليت سازمان حزبى‏‏ در اين كشور برگمارده شده بود، و آن هنگام مايل بود به انگيزه مسائل شخصى‏‏ و خانوادگى‏‏ ديگر عهده‏دار مسئوليت حزبى‏‏ نباشد، نگارنده رفيق محمد اميدوار را به عنوان مسئول سازمان حزبى‏‏ در لندن برگزيد و به اين مسئوليت برگمارد.

١٨- در سال ١٣٦٩، بنا به پيشنهاد نگارنده و موافقت رهبرى‏‏ حزب، نگارنده تدارك برگزارى‏‏ پلنوم كميته مركزى‏‏ حزب را در برلن باخترى‏‏ (فروردين ١٣٦٩) به عهده گرفت. برخى‏‏ از رفقا با صميميت در اين تدارك شركت داشتند، ازجمله واهيك. مخارج برگزارى‏‏ پلنوم را نيز نگارنده پذيرفت و پرداخت. در اين نشست حزبى‏‏، زنده‏ياد حميد صفرى‏‏، به عنوان گزارش هيئت اجرايى‏‏ به پلنوم، تزهاى‏‏ گرباچف را در ميان گذاشت و به كمك راى‏‏ رفقاى‏‏ “سهميه” كه از راه دور به برلين سفر كرده بودند، آن را به تصويب رساند.

در اين پلنوم، يازده رفيق حزبى‏‏ به عنوان هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ برگزيده شدند. بخشى‏‏ از آن‏ها، رفقاى‏‏ هيئت تحريريه “راه توده” دوره اول بودند. نتيجه كار دستجمعى‏‏ اين رفقا با مسئولان حزبى‏‏ در آلمان باخترى‏‏ و برلين، كه هفته‏اى‏‏ سه شبانه روز را در بر مى‏‏گرفت، انتشار منظم صد شماره نشريه حزبى‏‏ “راه توده” به طور هفتگى‏‏ بود. لذا گزينش بخشى‏‏ از اين رفقا به عنوان هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ را مى‏‏بايستى‏‏ مثبت ارزيابى‏‏ كرد. نگارنده چنين كرد و اكنون هم مى‏‏كند.

اما متاسفانه در اولين جلسه، برخورد به رفقاى‏‏ جديد هيئت اجرايى‏‏ آنچنان بود، كه هفت نفر از يازده نفر عملاً از انجام وظيفه كنار گذارده شدند. دوباره وضع آنچنان شد كه روزى‏‏ رفيق عزيز خاورى‏‏ در “كميته برون مرزى‏‏” پس از يورش‏ها به حزب توصيف كرده بودند و گفته بودند، «على‏‏ ماند و حوضش»!

در مورد اين برخوردها در هيئت اجرايى‏‏، “كميته هماهنگى‏‏ سازمان حزب توده ايران در بريتانيا” كه پس از سفر پيش گفته نگارنده به آنجا مسئوليت حزبى‏‏ را به عهده داشت، در تاريخ ١٤ر١ر١٩٩١ خطاب به هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ ازجمله مى‏‏نويسد: «نشست كميته هماهنگى‏‏، منتخب كنفرانس كشورى‏‏ سازمان حزب توده ايران در بريتانيا در تاريخ ١٢ر١ر٩١ از اخبار تشديد برخوردها در رهبرى‏‏ حزب و خصوصا هيئت اجرايى‏‏ و انعكاس آن در سطح حزب مطلع گرديد و پس از بررسى‏‏ و تبادل‏نظر پيرامون مشكلات موجود، … با كمال تاسف روند نوسازى‏‏ در حزب بدليل برخوردهاى‏‏ درون هيئت اجرايى‏‏ از همان نخستين روزها متوقف ماند. … رفقا … بجاى‏‏ برنامه ريزى‏‏ جهت اجراى‏‏ مصوبات پلنوم … در جهت تدارك كنگره، درگير دعواهاى‏‏ كهنه و نو و برخوردهاى‏‏ سليقه‏اى‏‏ و شخصى‏‏ و اعمال گروه‏گرايانه گرديدند. … تقسيم هرچه بيشتر رفقا به “مخالفان” و “موافقان” … براى‏‏ ما مهلك و فاجعه‏انگيز خواهد بود. …»

رفيق صفرى‏‏ به سياست گذشته ادامه داد و «حزب به لحاظ اين كه ارگانيسمى‏‏ زنده است، هماره مى‏‏تواند محل تجمع ديدگاه‏هاى‏‏ متفاوت و گاه حتى‏‏ متضادى‏‏ باشد، كه خود عامل پويايى‏‏ هر حزب و سازمانى‏‏ است، اما اين تنوع ديدگاه‏ها تنها بنا به تعهد به خرد جمعى‏‏ و گزينش راى‏‏ اكثريت با كاربست اصول اساسنامه‏اى‏‏ حزب ترازنوين و مديريت آن توسط روش سانتراليسم دموكراتيك به زندگى‏‏ مسالمت‏اميز زير سقف حزب ادامه مى‏‏دهند» (هاتف رحمانى‏‏ در نوشتار “بحثى‏‏ در ماهيت مدعيان”) به شوخى‏‏ دردناك تبديل گشت و وضع استثنايى‏‏ را بدون هر ترديدى‏‏ پايه ريخت. زيرا اصل اساسنامه‏اى‏‏ حزب را لغو و زيرپا گذاشت. ديرتر به اين نكته پرداخته خواهد شد.

١٩- گام بعدى‏‏ اقليت هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ حزب، گامى‏‏ قانونمند بود. قانونمندى‏‏ نه به معناى‏‏ پايبندى‏‏ به «منطق» درونى‏‏ حزب توده ايران، حزب طرازنوين طبقه كارگر ايران، بلكه قانونمند براى‏‏ نقض آن. انتقال انديشه گرباچف به برنامه حزب، نمى‏‏توانست با نقض اساسنامه حزبى‏‏ همراه نباشد و به “اخراج سرد” (يعنى‏‏ دعوت نكردن به جلسات حزبى‏‏) اكثريت اعضاى‏‏ هيئت اجرايى‏‏ حزب نيانجامد. و چنين شد. وحدت ديالكتيكى‏‏ ميان درونمايه سياسى‏‏ و سازمانى‏‏ چنين حكم مى‏‏كند! تحميل نظريات گرباچف، نقض اساسنامه حزبى‏‏ را ضرورى‏‏ ساخته بود. گام بعدى‏‏ اين نكته را به اثبات مى‏‏رساند.

هنگامى‏‏ كه در نشست اقليت هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ تصميم گرفته شد، وظيفه برگزارى‏‏ كنگره سوم حزبى‏‏ (مصوبه نشست پلنوم فروردين‏ماه سال ١٣٦٩)، به يك “كميته تدارك كنگره” سپرده شود  – كه اين خود، ارتباطى‏‏ با كميته مركزى‏‏ حزب نداشت -، نه تنها موازين اساسنامه حزب توده ايران زيرپا گذاشته شد كه كلاً كميته مركزى‏‏ حزب منحل گشت! به سرنوشت “اخراج سرد” دچار شد.

برگزارى‏‏ كنگره سوم حزب به تصويب كميته مركزى‏‏، بالاترين ارگان حزبى‏‏ بين دو كنگره نرسيد، گزارش كميته مركزى‏‏ به كنگره سوم به تصويب كميته مركزى‏‏ حزب رسانده نشد. اقليتى‏‏ از هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ حزب كميته‏اى‏‏ به نام “كميته برگزارى‏‏ كنگره سوم حزب” برگمارد و مسئوليت اجراى‏‏ مصوبه خود را به او سپرد.

در اعتراض به اين اقدام ضد اساسنامه حزب توده ايران، ازجمله نگارنده نامه‏هايى‏‏ به رفقاى‏‏ اقليت هيئت سياسى‏‏ نوشت. دو نامه به تاريخ ١٥ و ٢٢ مارس ١٩٩١ خطاب به رفيق خاورى‏‏ ارسال شد. در آنجا ازجمله چنين آمده است:

« رفيق خاورى‏‏ گرامى‏‏!

اين روزها واقعه تاريخى‏‏ و پرمسئوليتى‏‏ در حزب ما در شرف تكوين است و شما، آنطور كه خود روزى‏‏ گفتيد، “از بد حادثه”، مسئوليت مركزى‏‏ آن را بعهده داريد.

برگزارى‏‏ كنگره سوم حزب پس از ٤٠ سال، آنهم در شرايط اسفبار فروپاشى‏‏ اولين آزمايش بشريت مترقى‏‏ براى‏‏ دستيابى‏‏ به يك جامعه دموكراتيك فارغ از استثمار انسان از انسان، آنچنان واقعه تاريخى‏‏ و پر مسئوليتى‏‏ است كه بازيگران آن، و در راس آنان شخص شما، براى‏‏ يك دوران طولانى‏‏ و در مقابل نسل‏هاى‏‏ متعددى‏‏ پاسخگو خواهند بود.

نگارنده ترديد ندارد كه شما با توجه به اين بعد عظيم مسئوليت خود، به‏عنوان صدر هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ حزب توده ايران و تنها شخصيت توده‏اى‏‏ كه در اين روزها بار ادامه كارى‏‏ فعاليت حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران را بدوش مى‏‏كشد، و با وسواس و شرف توده‏اى‏‏ خود، كه طنين “نـه” آن در دالان نبرد چند دهه حزب انعكاس دارد، تمام توان خود را براى‏‏ حفظ قانونيت اساسنامه‏اى‏‏ برگزارى‏‏ كنگره بكار خواهيد برد و در حفظ مصالح عاليه حزب توده ايران خواهيد كوشيد. …».

با اطلاعات رسيده كه زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ قصد حذف انديشه ماركسيسم- لنينيسم را از برنامه حزب دارد، در ادامه چنين خاطر نشان شده بود: «نگارنده ترديد ندارد كه شما عميقاً واقف هستيد كه براى‏‏ موفقيت كار كنگره، محتواى‏‏ اساسنامه و برنامه آينده حزب نقش برجسته‏اى‏‏ ايفا مى‏‏كند. لذا شرايط دموكراتيك و قابل كنترل تدارك اساسنامه و برنامه جديد حزب … ضرورى‏‏ است.»

زيرپا نهادن موازين اساسنامه‏اى‏‏ نگارنده را بر آن داشت، ازجمله بنويسد و خاطر نشان سازد: «… هيئت اجرايى‏‏ طبق مصوبه پلنوم فروردين ماه ١٣٦٩ مجاز نيست، بدون برگزارى‏‏ پلنوم كميته مركزى‏‏ قبل از برگزارى‏‏ كنگره سوم حزب، بدون تصويب گزارش خود توسط نشست پلنوم كميته مركزى‏‏ …، آن را به‏عنوان گزارش كميته مركزى‏‏ به كنگره حزب ارايه دهد.

در هيچ يك از بندهاى‏‏ اساسنامه حزب چنين موردى‏‏ در نظر گرفته نشده است كه هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏، كه “در فاصله بين دو پلنوم كميته مركزى‏‏ فعاليت حزبى‏‏ را رهبرى‏‏ مى‏‏كند” (اساسنامه حزب) مجاز باشد خود راسا و بجاى‏‏ كميته مركزى‏‏ و بنام كميته مركزى‏‏ به كنگره حزب گزارش دهد. … اين اقدامى‏‏ … فاقد ارزش قانونى‏‏ خواهد بود…!

اين نگرانى‏‏ بجاست، زيرا در سندى‏‏ بتاريخ ١١ر١٠ر٩١ به امضاى‏‏ هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ حزب توده ايران، به “ضرورت تشكيل بلاواسطه كنگره سوم حزب …” اشاره مى‏‏شود، كه گويا در “قطعنامه نشست نمايندگان انتخابى‏‏ سازمان‏هاى‏‏ حزبى‏‏ در اروپاى‏‏ باخترى‏‏ و آمريكا (٧ و ٨ ارديبهشت ١٣٧٠) … تصريح شده است. (چنين) قطعنامه‏اى‏‏ فاقد ارزش قانونى‏‏ است و نمى‏‏تواند براى‏‏ ارگان رهبرى‏‏ حزب سنديت داشته باشد…»

نامه هفت صفحه‏اى‏‏ ١٥ر١١ر٩١ نگارنده به رفيق خاورى‏‏ داراى‏‏ نكات بيش‏ترى‏‏ مى‏‏باشد، كه در آن اقدام ضد اساسنامه معتبر حزب نشان داده و مستند شده است. در صورت لزوم مى‏‏توان كليت آن را منتشر ساخت.

در نامه ١١ر١ر٩٢ به رفيق خاورى‏‏ چنين آمده است:‌ «در صحبت تلفنى‏‏ كوتاه پنجشنبه ٩ر١ر٩٢، شما خود را معذور از آن دانستيد كه امكان شركت نگارنده را (به عنوان عضو كميته مركزى‏‏ حزب) در كنگره ايجاد سازيد و بيان كرديد، كه شما تنها تصميم گيرنده در اينباره نيستيد. به گفته شما، “كميته تدارك كنگره” در اين مورد تصميم گرفته است و فقط اين تصميم بمورد اجرا گذارده خواهد شد. …

اكنون بخش پنج نفره‏اى‏‏ از اعضاى‏‏ يازده نفره هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ حزب ما تصميم گرفته است برگزارى‏‏ “كنگره سوم حزب” را بدون برگزارى‏‏ پلنوم كميته مركزى‏‏ و لذا بدون ارائه “گزارش كميته مركزى‏‏ به كنگره”، آنطور كه در بند٢٣- الف اساسنامه معتبر حزب تصريح مى‏‏گردد (٢٣- الف- كنگره گزارش كميته مركزى‏‏ … را استماع و فعاليت آن را ارزشيابى‏‏ مى‏‏كند)، عملى‏‏ سازد.

اين اقدام اقليتى‏‏ در هيئت اجرايى‏‏ هيچ معناى‏‏ سياسى‏‏ جز يك انشعاب نمى‏‏تواند داشته باشد و از نظر حقوقى‏‏ مجاز نيست، به نام حزب توده ايران، كنگره برگزار سازد! …»  “انشعاب” با حسن نيت‏ترين عنوانى‏‏ است كه مى‏‏توان به اقدام بالا اقليت هيئت اجرايى‏‏ كميته مركزى‏‏ حزب اطلاق نمود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *