گذر از رنج ها…
غروب و گوشه ی زندان و بانگِ مرغِ غریب
بنال سایه که هنگامِ شعرِ غم ناک است
مردم انگاری و پاک منشی، چندان در سرشتِ او ریشه ور بود که هم چون شاهزاده ها، بودا و ابراهیم ادهم، کاخِ پادشاهی را برنتافت و دل به دریایِ خروشانِ خلق سپرد:
در سه سالگی مادرِ مهربان، و در هشت سالگی، پدرش را از دست داده و زمامِ زندگیاش به دستِ عموهایش افتاده بود؛ عموهایی که هریک، خواهانِ سرپرستیِ او بودند و این، میانه شان را شکرآب کرده بود. کودکِ یتیمِ ما اما چندان ژرف اندیش و خِردپیشه بود که برای پایان بخشیدن به همهی این تنشها پیشنهاد کرد او را به پرورش گاهِ ارومیه بسپارند که چنین نیزهم شد. از این پس، هم درس می خواند و هم کار می کرد: روزنامه فروشی، موزاییک سازی، آرایش گری …
سیزده ساله بود (۱۳۲۶) که محمد رضا پهلوی از پرورشگاهِ ارومیه دیدن کرد و او که هوشی گزاف و سرشار داشت، ایستاد و در سخنانی پخته و فرهیخته وار، خوش آمد گفت. محمد رضا پهلوی که شیفتهی هوش و دانش و خِردِ وی شده بود، دستور داد او را به دربار بیاورند که همان جا درس بخواند و بزرگ شود. دوماهی گذشت تا گذارِ شمس پهلوی به ارومیه افتاد و کودکِ یتیمِ ما را با خود به کاخِ سعدآباد آورد. دوگانگی و ناهم گونیِ زندگیهای درباری و مردمی اما چنان او را می آزرد که سرانجام، کاخِ شاهنشاهی را گذاشت و به میانِ مردم آمد. مردمی با شکمهای نیم گرسنه که در خانههای خشت و گلی بیتوته میکردند و آه نداشتند که با ناله سودا کنند. با این همه، کودکِ سرد و گرم چشیدهی ما در میانِ تودهی مردم چنان بال درآورده و بالیده بود که تنها یک سال پس از آن، در چهارده سالگی، نخستین کتابِ خود را- وضعِ زندگیِ پرورشگاهی – در تبریز (۱۳۲۷) به چاپ رساند.
رفیق، استاد غلام حسین صدری افشار اما دیری نپایید که از زندانهای همان پادشاهی سربرآورد که روزگاری بر هوش و خِردِ او آفرینها گفته بود:
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را
کسی مقیمِ حریمِ حرم نخواهد شد(حافظ)
رفیق صدری افشار، زاده ۱۳۱۳ ارومیه، یک چند با پشتبانیِ دربار به مدرسه رفت و در سال ۱۳۲۸ به پیشنهادِ یک دوستِ روزنامهنگار به تبریز کوچید و در مدرسه فردوسیِ این شهر، تحصیلاتِ خود را پیگرفت. هنوز هفده ساله بود که در گردهماییِ حزبِ توده ی ایران (تبریز۱۳۳۰) به سخنرانی پرداخت و در پایان، از بیمِ بازداشت و زندان و شکنجه، به تهران گریخت. چندی بعد با این گمانه که آبها از آسیاب افتاده اند به تبریز بازگشت که اما این بار دستگیر و برای شش ماهِ آزگار زندانی شد. از زندان که درآمد، راهیِ تهران شد و کار و تحصیلِ خود را از سر گرفت. چندی بعد اما کودتایِ آمریکایی-انگلیسیِ سالِ ۱۳۳۲، گریبانِ او را هم گرفت و روانهی زنداناش کرد. در سالِ ۱۳۳۶ پس از رهایی از زندان و تنگناهایِ سیاسی- اجتماییِ آن، به ارومیه برگشت و کتاب دارِ کتابخانهی این شهر شد. رفیق افشار که کارهایِ فرهنگیاش را بیشتر با سرودنِ شعر آغاز کرده بود، در آرامشِ پس از توفانِ زندگیاش، دفترهایِ شعرِ ابرهای سرگردان (۱۳۳۶)، آوای جان (۱۳۳۷) و نیایش (۱۳۳۹) را به چاپ رساند. این هر سه دفتر، پس از انقلابِ تاراج شدهی بهمنِ ۵۷، به کوششِ نسرینِ حکمی در دفتری یگانه به نامِ از سرگردانی تا رهایی شیرازه و چاپ شدند.
از شاعری تا فرهنگ نامه نویسی
از شگفتیهای زندگیِ فرهنگیِ رفیق صدری افشار یکی هم این که سر از قلمروِ ناپیداکرانه ی فرهنگِ نامه نویسی برآورد؛ روی کردی که هرگز فکرش را هم نمی کرد! و شگفتتر این که در این گستره، آوازهای هم سنگِ زنده یادان علی اکبر دهخدا و دکتر معین و دکتر انوری و… به هم زد. او خود در جُستارِ یاد و یادبودی از دکتر عبدالکریم قریب(۳۸۱-۱۲۹۱) در ماهنامه وزینِ چیستا(اردی بهشت و خرداد ۱۳۸۲) نوشت که آشناییِ پی گیرانه اش با دکتر قریب(از سال ۱۳۴۵ به این سو) او را با شیوه های فرهنگ نامه نویسی آشنا کرد. در آن هنگام، دکتر قریب در کارِ نگارشِ فرهنگِ اصطلاحاتِ علمی با بنیاد فرهنگ ایران همکاری می کرد. همین آشنایی و دیدارهای پیاپی، و نیز کنجکاوی و دقت در کارِ فرهنگ نامه نویسیِ دکتر قریب، شورِ فرهنگ نویسی را در استاد صدریِ افشار نیز برانگیخت. یک سال پس از آن، هنگامی که رفیقِ توده ای ما با ماهنامه سخنِ علمی همکاری می کرد، با فرهیخته مردی هم چون مجید رهنما آشنا شد. وی در سال ۱۳۴۶، نخستین وزیرِ وزارت خانه نوپایِ علوم و آموزشِ عالیِ ایران شد و در فراخوانی از دکتر پرویز شهریاری و صدری افشار خواست به این وزارتِ نوبنیاد بپیوندند که رفیق افشار گرداننده ی انتشاراتِ علمیِ آن شد. کاری که تا ۱۳۵۹ به دیر انجامید و خوشه چینانِ انقلاب، تومارش را درهم پیچیدند! هم در این دوره بود که وی، مقدمه بر تاریخِ علمِ جرج سارتن را به فارسی برگرداند و هم زمان، به ویرایشِ دانش نامهی علوم برای همه پرداخت که انقلابِ شکست خوردهی بهمنِ ۵۷، این دومین آفرینه را به سیاه چالهی خود کشاند و کارِ پردازشِ آن به پایان نرسید. انقلاب اما صدری افشار را هم خانه نشین کرد:
« انقلاب شد و تازه رسیدهها احساس کردند باید جای بیش تر داشته باشند … در نتیجه، کار من در وزارتِ علوم تعطیل شد …».
بزرگترین فرهنگ نامه نویس دهههای پنجاه به بعدِ ایران، در سالهای هم کاری با رفیق دکتر شهریاری، بسیار چیزها نیز از این دانشمندِ بزرگِ توده ای آموخته بود. چندان که در جشنِ سالگردِ انتشاراتِ فرهنگِ معاصرِ ایران و در آیینِ بزرگ داشتِ خود گفته بود:
«در سالِ ۱۳۴۵ نزدِ پرویز شهریاری- ریاضی دانِ بزرگِ زمانه- در بنیاد فرهنگ ایران، کارِ فرهنگ نویسی را با فیش برداریِ ( فیش: برگه ی پژوهش) کتابِ مخزن الادویه و نیز با ماه نامه ی سخنِ علمی آغاز کردم. با واژه ها آشنا شدم و سر و کارم به فرهنگ نویسی افتاد. در سالِ ۱۳۵۹ هم، ناگزیر و ناخواسته، در روندِ نگارشِ فرهنگِ فارسی قرار گرفته بودم. در این راه، خود را وام دارِ پشتبانیها و دوستیهای استادانی هم چون دکتر ثمره، دکتر محمد رضا باطنی، محمد باقری ( پژوهنده ی ریاضیات)، دکتر پرویز شهریاری و… میدانم. زنده یاد احمد آرام، امیرهوشنگ اعلم، علی نقی منزوی، دکتر مهرداد بهار، دکتر پرویز خانلری و… نیز،هر یک در پدید آمدنِ فرهنگهایی که نگاشتهام، نقشِ ویژه داشتهاند.»
رفیق افشار از سال ۱۳۵۹ که از وزارتِ علوم کنار گذاشته شد تا پایان زندگیاش تنها از راهِ نگارش، ویرایش و ترجمهی کتاب روزگار گذراند. روزگاری بس تلخ و تهی دستانه. چندان که دار و ندار و قالیها و کتابهایش را میبُرد و میفروخت تا گرسنه نماند. او خود در جُستارِ اندیشههای آخر شب ( چیستا، بهمن ۱۳۶۵) نوشت:
«عبید زاکانی… داستانی دارد از مردی که بر درِ خانه ی سلطان رفت و به درباریان گفت: «به شاه بگویید خدا آمده است و با او کار دارد»؛ وقتی سلطان این سخن را شنید در شگفت شد و او را خواست و پرسید: «این چه حرفی است که میزنی» او گفت: «زمانی من دهخدا بودم و اینک ده و خانهام را گرفتهاند و مانده است خدا». حالا این شده است داستانِ من که ۳۸سال تجربه اندوختم و قلم زدم به این امید که خدمتی بکنم و سعادتی ببرم. اما امروز که باید پربارترین دورهی کار و تلاشم باشد، ناچارم بنشینم و غصهی نانِ شبم را داشته باشم. چون کاغذ، بندی ۲۵۰۰ تومان شده است و دیگر، ناشر نمیتواند کتابِ مرا چاپ کند و به من پولی بدهد تا زندگیم را بگذرانم؛ وقتی هم با فروشِ کتاب خانه و قالی و مانندِ آن، پولی فراهم میکنم و مینشینم به پژوهش و تالیف برای روزگارِ فراغت، هزار گرفتاری دیگر پیش میآید که کم ترینش، رفتنِ برق است.»
رفیق افشار در شماره ی واپسینِ چیستا( ص۲۸۸)، در واکنش به نامهی معنادار و سودجویانه شرکتِ تعاونیِ تهیه و توزیعِ ناشران و کتاب فروشان، در بارهی واگذاریِ تضمین نشدهی کاغذ به ناشران نوشته بود:
«میبینید که دیگر مشکلِ کاغذ نخواهیم داشت. نوشتههایم چاپ خواهند شد و دیگر گرسنگی نخواهم کشید. آیا آن آقایانی که کاغذ 250 تومانی را به ۳۰۰۰ تومان فروختند و کسی هم نگفت بالای چشم تان ابروست، نباید دعا به جانِ صدام بکنند؟ آیا همینها نیستند که تا حرفی می زنی میگویند: « آقا شرایطِ جنگ است چه میشود کرد؟».
به یادِ دکتر ارانی
رفیق صدری افشار در جُستارِ یاد آر ز شمعِ مرده یاد آر( چیستا، دی و بهمن ۱۳۷۸) در یادنامهی ۶۰ مین سالگردِ شهادتِ دکتر تقی ارانی، به بازنماییِ منشِ انسانی و نوشتههای دانشیِ این آموزگارِ بزرگِ رنجبرانِ ایران و میراثِ سترگِ فرهنگیاش- ماه نامهی دنیا (۱۳۱۴ خرداد- ۱۳۱۲ بهمن) پرداخته و نوشته بود:
«ماه نامهی دنیا نخستین مجلهی فارسی بود که میکوشید خوانندهی ایرانی را با آن چه در جهان، به ویژه در صحنهی علم و صنعت میگذرد آشنا کند … آیا به عنوانِ یک ایرانی، هر قدر هم با باورهای ارانی مخالف باشیم، نباید همت، فداکاری و پایمردیِ او را در راهِ مردمِ میهن اش بستاییم؟» ( ص ۳۴۶).
راست این است که در آن سالهای سیاه و خشمگینِ بگیر و ببند، نوشتنِ چنین جستارهایی که تنها بخشی از آن را آوردهایم، بسیار هم دلیری و بی پروایی میخواست و رفیق صدری افشار که تا واپسینِ دمِ زندگیاش به آرمانهای حزبِ توده ی ایران وفادار مانده بود، سری ناترستر از اینها داشت. به سخنِ دیگر، حسِ خویشکاری در او چندان ژرف و ریشهدار بود که خود را همواره وامدار کسانی میدانست که چیزی به او آموخته یا کاری برایش انجام دادهاند:
« در برابرِ کسانی که به من خدمات داده اند، وظیفه داشتهام کاری را که از دستم بر میآید انجام دهم. صنعتگری که در ساعتِ چهارِ صبحِ سردِ زمستان، گذرگاهها را میروبد، آتش نشانی که با خطر کردن، جان و مالِ دیگران را نجات میدهد، ماموری که وقت و بیوقت آماده است تا مانعِ خاموشیِ برق یا قطعِ جریانِ آب شود؛ راننده ای که در این جاده های مرگ آفرین، کالاهای موردِ نیازِ مردم را به دستشان میرساند، همهشان با تحملِ زحمتی بسیار بیشتر، همان کاری را میکنند که من انجام میدهم. پس چه جایِ منت است».
هنگامی که سازمانِ لغت نامه دهخدا، گردهماییِ بزرگ داشتِ دکترحسنِ انوری- پدید آورندهی فرهنگهای بزرگ و کوچکِ سخن- را برگزار کرده بود (هفت اسفند ۱۳۹۶)، سخن از کاستیهای مالیِ این سازمان به میان آمده بود؛ کاستیهایی که راه را بر ادامهی کارهای فرهنگیِ سازمان بسته بود. در پایانِ این نشست، استاد افشار از گردانندهی گردهمایی، کم تر از یک دقیقه زمان خواست تا چیزی بگوید. و وقتی تریبون را در اختیارش گذاشتند گفت:
«خانم ها، آقایان! وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی، چند وقتی است برای حمایت از من و دیگرانی که جز از راهِ نوشتن، درآمدی ندارند، ماهانه دویست هزار تومان کمک هزینه به حسابِمان واریز میکند. از امروز، من این مبلغِ ناچیز را در هر ماه به حسابِ سازمانِ لغت نامه میریزم. از شما هم میخواهم هر کدام تان که میخواهید، ماهانه هر قدر که میتوانید به این موسسه کمک کنید؛ راهی جز این نیست.»
سخن اش که پایان گرفت، همه از جا برخاستند و با شوری پایان ناپذیر، دست زدند و برایش سنگِ تمام گذاشتند.
با آن که در دهههای پایانیِ زندگیاش، توانایی دیدن را از دست داده بود و انگار از روزنهی تنگِ یک سوزن، پیرامونِ خود را مینگریست، اما از خواندن و نوشتن باز نماند:
«تا توانستهام کتاب خواندهام؛ از پنج سالگی تا امروز که هشتاد سالگی را از سر گذراندهام». ( ماه نامه نگاه نو، ش ۱۰۲، تابستان ۱۳۹۳، ص ۲۱۶) و هر چند، کمتر به ادبیاتِ داستانی پرداخته بود، به گفته خودش: «بیشتر داستانهای ایرانی را خواندهام». (چیستا، دی و بهمن ۱۳۷۸، ص ۴۶۸).
استاد صدری افشار، بر زبان های انگلیسی، عربی، ترکی و تا اندازهای لاتین، چیرگی داشت و به ویژه آفرینههایی را از انگلیسی به فارسی برگردانده بود. با فروتنی میگفت: «من فرهنگ نویس، مترجم و ویراستارم» ( نگاه نو، همان شماره، ص ۲۱۶)؛ ولی دامنهی دانش و شناختِ او گستردهتر از اینها بود. در همهی سالهایی که رفیق، پرویز شهریاری ماه نامهی پربارِ چیستا را درمیآورد، استاد صدری افشار در این رسانه قلم میزد: از نقد و برسی و معرفی کتاب گرفته تا یادداشت های دنباله دار اندیشههای آخر شب، زیست نامههای بزرگانِ دانش و خرد، جُستارهای سیاسی و اجتماعی و یافتههای نوینِ علمی و جز آن. بگذارید کوتاه شدهی یکی از همین یادداشت ها را از نگاه بگذرانیم:
« امپریالیسم، به بهره برداری از… خشم ونفرتِ همگانی از تروریسم برخاسته و با دراز کردنِ انگشتِ اتهام به سویِ کشورهایی که میکوشند خود را از میدانِ جاذبه امپریالیسم دور نگه دارند، میکوشد مداخلهی خود را در کشورها توجیه کند … اگر دولتی با آدم کُشان، خراب کاران و مزدورانِ امپریالیسم، با محتکران و قاچاق چیان سرِ ستیز داشته باشد، آزادی را نقض کرده است، و اگر برای پایداریِ سیطره امپریالیستی، هزاران مرد و زن را بکشد، زندانی سازد یا آواره ی کشورهای دیگر کند، جزیره ی ثبات و آرامش در منطقه پدید آورده و به صلح و امنیتِ جهانی کمک کرده است! کشتارِ دسته دسته ی کودکان و زنانِ بی گناه، آتش زدنِ کشتزارها و مدرسهها به دستِ مزدورانِ آمریکایی در نیکاراگوئه، مبارزه در راهِ آزادی خوانده میشود … اما تلاشِ مردمِ فلستین برای زندگیِ آزاد در سرزمینِ پدران شان، فعالیتهای تروریسی نامیده میشود!» (چیستا، آذر۱۳۶۵، ص ۸-۲۸۷).
زشت و زیبای تاریخ
در نخستین سال های انقلاب، هنگام که دولت مردانِ نوکیسه و قلم به دستانِ حلقه به گوشِ شان در اعتبار زدایی از تاریخ و شیوانگاری ایران، چنان گستاخ شده بودند که حتا می کوشیدند نامِ خیابان فردوسی را با نام بیابانِ گردانِ مسلمانِ عرب جا به جا کنند، چنان که خیابان آرش تیرانداز تهران پارس را کردند حجرابن عُدی(!)، رفیق صدری افشار قلم برکشیده بود و بر چنین تنگ نگری هایی می تاخت. نمی توانست آرام بنشیند و شاهدِ فرهنگ زداییِ ستون های پنجمِ استعمارِ ایدئولوژیکِ عرب در ایران باشد. هم از این رو، در جستار زشت و زیبای تاریخ(ماه نامه فردای ایران، اسفند ۱۳۵۹) نوشت:
“کاری آسان تر از ویران کردن و تباه ساختن و آلودن نیست؛ و کم نبوده اند کسانی که شهرتِ خود را در این گونه کارها جُسته اند. آن که تواناییِ پژوهش و خلاقیت ندارد و در حسرتِ شهرت می سوزد، برایش آسان تر است که برآیندِ پژوهش و نوآوریِ دیگران را در چشمِ خامی چند، بی اعتبار سازد… به ویژه آن که در زمانِ ما، زمانه مستعدِ عوام فریبی و کسبِ شهرت و جاه به حسابِ دیگران است… در این وانفسا، دشمنانِ دانا و دوستانِ نادانِ انقلاب هم، از یک سو به مفاخر و ذخایرِ کشور می تازند و از سویِ دیگر، فریادِ واویلا برمی دارند. اگر دیوارِ دانش و هنر به یُمنِ رژیمِ شاهنشاهی همیشه کوتاه بوده، دیوارِ تاریخ و مورخان، از همه کوتاه تر است. چه آسان می شود چوب برداشت و همه را در جای گاهِ مشتی دروغ زنِ چاپلوس راند! آقایان، دانش مندانِ عالی مقام، منتقدانِ بزرگ، ای دشمنانِ سرسختِ تاریخ نگارانِ دروغ زنِ چاپلوس! شما خودتان کدام تاریخِ راستین را نوشته اید؟ راست این است که شما نه تاریخ را می شناسید، نه تاریخ نویسی را و نه تاریخ نویسان را؛ وگرنه، چنین آسوده خیال، جرئتِ یکه تازی نداشتید… اگر کتاب های پر ازعبارت های پیچیده و تملق آمیزِ روزگارِ مغول، یعنی طبقاتِ ناصری، جهان گشایِ جوینی و تاریخِ وصاف نبودند، شرحِ آن همه خون ریزی و داستانِ آن خیزش ها و دلاوری های مردم را از کجا می توانستیم دریابیم؟ اگر ما در غم خواری نسبت به تاریخ صادق ایم، به تر است به جایِ تاختن به تاریخ نگاران، به چاپ و نشرِ دقیقِ آثارِ تاریخیِ در دست، و بررسیِ اگاهی های داده شده در آن ها، با یاری گرفتن از دیگرِ اسناد بپردازیم و از این راه، امکانِ تدوینِ یک تاریخِ دقیق را فراهم آوریم. روزی که انقلاب به آرمان های خویش دست یابد و کسانی را که در عینِ دعویِ مکتبی بودن، تا مغز استخوان غرب زده اند و انواعِ اندیشه های سرخ- ترسِ آمریکایی و انقلاب فرهنگیِ مائو را در هم آمیخته اند، از سریرِ عاریت به زیر آورد، آن روز، پژوهش گرانِ ما، کارهای بسیار در دانش گاه ها به عهده خواهند داشت…”(پیشین، ص ۵۱-۲۴۹).
از نگاهِ فرهنگ نامه نویس
بسی رنج بُردم در این سال سی
عجم، زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخمِ سخن را پراکنده ام…
در میانِ نسلِ امروزِ فرهنگ نامه نویسانِ ایران، شاید صدری افشارنخستین کسی بود که دریافت، دستِ مردمِ ایران از هرگونه واژه نامه ی روزآمدِ فارسی کوتاه است. واژه های نوِ فارسی هم که شمارشان پیوسته فزونی می گیرد، در فرهنگ نامه هایی از گونه ی دهخدا، نفیسی، عمید، معین و… نیامده اند و جایِ خرده گیری هم نیست؛ زیرا این همه در سال های پیشاانقلاب نوشته شده اند و انقلاب، هم راه با گشودنِ سپهرِ سیاسیِ جامعه، انبوهی واژه نو و روزآیند را که بایسته هم می نمود، با خود در شهر شهرِ کشور گسترده است. از این رو، صدری افشار آستین بالا زد تا با دستِ تهی، فرهنگ نامه ای در خورِ نیازهای امروزِ جامعه فراهم آورد. به ویژه که گذرِ روزگار، بسیاری از واژه ها را معنازدایی می کند و مفهوم های تازه به آن ها می بخشد. وی خود در این باره نوشته بود:
“مدتی است روی یک واژه نامه فارسی کار می کنم و ناگزیرم گیاهان و جانوران را بشناسم… ولی چه بسا پس از ساعت ها جست و جو، نومید می شوم و تیرم به سنگ می خورد؛ زیرا درمی یابم که واژه نویسانِ ما، این گیاهان و جانوران را از کتاب های خارجی ترجمه یا وام گیری کرده و به چشمِ خود ندیده و نام شان را از مردمی که با آن ها آشنایی یا سر و کار دارند نشنیده اند. نمونه اش شاید کتاب هایی مانند پرندگان ایران، واژه نامه گیاهی، فلور ایران و ده ها فرهنگ نامه دیگر است. البته گاه به پژوهش گرانِ کوشا و فداکار هم برمی خوریم که راهِ درست را پیموده اند. برای نمونه می توان به فرهنگ های اتلسِ گیاهانِ چوبی، مارهای ایران و جز آن اشاره کرد. روندِ چیره ی پژوهش در دانش های طبیعی اما کاری است که در پشتِ میزها انجام می شود و برآیندش هم همان است که گفتم. در این ده ها سال زندگیِ دانش گاهیِ ایران، هنوز نامِ گیاهان، جانوران، سنگ ها و کانی ها خوب شناسایی نشده و برایشان،فرهنگ های علمیِ جهان پسند نوشته نشده است. گناه از کی است؟ آیا ماشین، تنبل مان کرده یا بنگاه هایِ خارجیِ طرفِ قرارداد، تعهدِ خود را انجام نداده اند؟ شاید هم این کارها را باید کارشناسانِ خارجی هم چون دکتر شیلمر برایمان انجام می دادند؟!”.(چیستا، بهمن ۱۳۶۵، ص ۷-۴۴۶).
کاستی هایی از این گونه اما، استاد صدری افشار را بر آن داشت که شماری از دانش وران و پژوهش گرانِ کشور را گرد هم آورد تا آستینِ همت برکشند و فرهنگ نامه هایی آکادمیک و روزآیند بنویسند. دریغ که کاستی های مالی نگذاشت این گروه پی بگیرد و از میانِ این همه، تنها دو یارِ با وفایِ استاد، نسرین و نسترن حکمی بودند که تا پایان در کنارِ این بزرگ مردِ فرهنگ آفرین ماندند. در دشواری های کارِ این گروهِ سه نفره همین بس که سال ها پس از چاپِ فرهنگِ فارسیِ معاصر، فرهنگِ سخنِ دکتر حسنِ انوری(نُه جلدی)، با همکاریِ یک گروهِ بیش و کم سد نفری نوشته و چاپ شد. رفیق صدری افشار خود در باره دشواری های کار گفته بود:
“کارِ فرهنگ نویسی آسان نبود. همه گونه دشواری داشتیم ولی همت و جسارتِ همکارانم و و برخی پشتبانی ها، دل گرم مان می کرد: دکتر ضرابی برایمان نفت می آورد؛ دوستی دیگر قند و شکر؛ دوستی بخاری مان را بازسازی می کرد و دیگران به اندازه ی توانایی هاشان از فرهنگ نویسیِ ما پشتبانی می کردند.”(خبرگزاری مهر، ۳۰ آبان ۱۳۹۰).
کاستی ها اما، پر دامنه تر از این همه بودند و گاه در پیکره ی تنومندِ کارِ پژوهشی، دشواری هایی رخ می نمود پیش بینی ناپذیر. راست این است که روزگار، از برخی واژه ها معنازدایی می کند و به آن ها رازوارگی های تازه می بخشد. هم چون واژه ی خدا(در واژگانه های کدخدا و ناخدا/ ناوخدا) که تا پیش از یورشِ بربرهای مسلمان به ایران، به معنیِ بزرگ و سرپرست و کاوی و جز آن بود و سپس معنای پروردگار به خود گرفت. یا مصدرِ پرستش که کُنا(فاعل) آن می شود پرستار(از ریشه اوستاییِ پر= پیرامون، گرداگرد) که فرهنگ ستیزانِ تازی از آن معنا زدایی کردند و برای خوارنماییِ بهدینانِ زرتشتی، چنین وانمود کردند که آتش پرستی(به معنایِ پرستاری و مراقبت از آتش) یعنی بندگی و نیایشِ آتش که چنین نیست و زرتشتیان، تنها اهورامزدا را پروردگار خود می دانند. بی هوده نیست که مارتین هایدگر، زبان شناس و حکیمِ اگزیستان سیالیستِ آلمانی می گفت:
“زبان، خانه ی هستی/ وجود است که در روزگارِ ما، رو به انحطاط گذاشته است.”
هم چنین، زبان شناختیِ ساختارگرا بر آن است که معنا، نه در خودِ واژه، که در ذهنِ کاربرانِ آن است و این مردم اند که به واژه ها معنا می بخشند.
استاد صدری افشار با آگاهیِ ژرف کرانه از چنین فرایندهایی در زبانِ فارسی، هست و نیست اش را گذاشت تا فرهنگ نامه ای برکنار از هرگونه کژی و کاستی به دست دهد و چندان هم فروتن و افتاده وار بود که کار خود را هیچ گاه برکنار از کاستی ها و کژتابی های ناخواسته نمی دانست. او خود در باره ی دگرگونی های زبانی گفته بود:
برای نمونه،”واژه رفیق در بُنِ خود، به معنایِ هم راه است.اسماعیلیه آن را به مفهومِ هم مسلک به کار می ُبرد. در آثارِ مارکسیستی هم به همین معناست؛ در زبانِ روسی به آن تاواریش می گویند. در زبانِ توده ی مردم به زنی که دوستِ مرد دارد می گویند:”وی، رفیق گرفته” که مادینه اش می شود رفیقه… امروزه این واژه، دو معنایِ ناهم گون به خود گرفته است:ایدئولوژیک و عامیانه. یعنی شاید من با شما رفیق باشم و این خانم تنها دوستِ من باشد. بنابراین کوشیدیم رویِ فارسیِ امروز کار کنیم و کاری به گذشته واژه ها نداشته باشیم. به جز آن کوشیدیم از آگاهی های مردم، یعنی کاربرانِ زبان هم بهره گیری کنیم. ما بر سرِ واژه “ِقر” مشکل داشتیم. این که ِقر با ناز چه فرقی دارد؟ رفتیم و از چندین آدم با ِسن های گوناگون، معنایِ کاربردیِ این واژه را پرسیدیم تا از گفته های آنان، میانگین بگیریم و دقت کردیم که فارسی زبان باشند تا معنا گذاری آن ها زمینه ی محلی داشته باشد.( پیشین).
با همه ی دقتی که رفیق صدری افشار در کارِ فرهنگ نویسی داشت، باز هم فرهنگ های واژگانِ خود را در هر چاپِ تازه، از نو ویرایش می کرد و می کوشید برآیندِ کارش بهتر و پربارتر از گذشته باشد؛ شیوه ای که در ایران، تازگی داشت. به گفته خودِ وی:
“ما پیوسته کتاب هایمان را ویرایش می کنیم و هر چند سال، ویراستِ تازه ی آن را بیرون می دهیم. نمی گذاریم ویرایشِ پیشینِ آن دوباره چاپ شود. زیرا می دانیم کارمان، بی کاست و کم نیست.”(پیشین).
چنین است که حسین معصومی همدانی(دانش نامه نویس و مترجم) در باره فرهنگِ فارسی معاصر گفته بود:
“اگر بنا باشد در خانه هر ایرانی، فرهنگِ فارسی وجود داشته باشد که باید داشته باشد، اینک و شاید تا سال ها سال، همین فرهنگِ فارسیِ معاصر است”.(ماه نامه نشر دانش، ش سه، سال نوزدهم، ص ۷۵).
استاد صدری افشار، نخستین پدید آورنده ی فرهنگِ زبان زدهای فارسی بود. وی هم چنان که در فرهنگ نویسیِ نوینِ ایران نوآوری های ویزه ی خود را داشت، در فرهنگِ زبان زدها نیز از دیدگاه های تازه سخن می گفت:
“پیش از این، زبان زدها را با ضرب المثل ها(آورندها) یکی می گرفتند. زبان زدهایی مانندِ: دست شما درد نکند؛ سد سال به این سال ها؛ کوچیک شماییم؛ خیر ببینی و نمونه های فراوان دیگر. و این دو(زبان زدها و آورندها) پیش از این، از هم جدا نشده بودند که ما این کار را انجام دادیم.”
و راست هم این است که زبان زدهایی مانند: دست مریزاد با آورندهایی هم چون: جوجه ها را آخرِ پاییز می شمارند؛ از زمین تا آسمان با هم فرق دارند و جدا کردنِ این هر دو از هم، از شاه کارهای رفیق صدری افشار است که ریشه در ژرف نگریِ ویژه ی وی دارد. بی هوده نیست که احمد مسجد جامعی، وزیر پیشینِ ارشادِ اسلامی در جشنِ پی ریزیِ انتشاراتِ فرهنگِ معاصر(۲۹ آبانِ ۱۳۹۰) گفته بود:
“از استاد صدری افشار در حوزه هنرها هم آثاری را دیده ایم. البته جامعیتِ روایتِ فرهنگی در ایشان وجود داشته است. وی در مرتبهِ نخست، یک انسانِ فرهنگی است و این گنجایش را داشته که دیگران، ِگردش آیند و کارِ فرهنگ نویسی را به سامان رسانند. فرهنگ باید برای همگان بهره ده باشد و کام یابی در این زمینه دشوار است. ولی استاد صدری افشار از پسِ همگانی کردن و آسان نویسیِ فرهنگ برآمده است”.(خبرگزاری مهر،۳۰ آبان ۱۳۹۰).
بزرگ داشتِ صدری افشار
«ایدهها، نه برای اندیشیدن، که برای کاربستن آن»
سخنی از آندره مالرو اندیشمندِ فرانسوی که کاربستِ آن را در شخصیت و کُنشِ اجتماعی- فرهنگیِ رفیق صدری افشار میشود جُست. و مگر وی چنین منشی نداشت؟ کودکی بیش نبود که برایِ کاربستِ ایدههای انسان دوستانهاش به ناز و نعمتِ زندگیِ درباری پشت کرد و به میانِ مردم آمد. به فراخورِ تواناییهای ناچیزِ مالیاش، همواره یاری رسانِ تهیدستان ودردمندان بود. او را بیشتر در شورای نویسندگان و هنرمندانِ ایران میدیدیم. چندان فروتن و افتاده و سر به زیر بود که انگار نه انگار در پسِ پشتِ چهرهی مهربان و دوست داشتنیاش، دانشمندی بزرگ و پُرمایه پنهان شده است: گریزان از هرچه خودنمایی و برتری فروشی.
چیزی به پایانِ سالِ ۱۳۶۱ نمانده بود که تبه کارانِ جمهوری اسلامی، دبیرِ شورا یعنی زنده یاد رفیق محمودِ اعتمادزاده (به آذین) را بازداشت کردند و به شکنجهگاههای اسلامی فرستادند. چیزی برنگذشته بود که فشارهای بازدارنده برای درهم شکستنِ شورا به اوجِ خود رسید و نشستهای هفتگیِ این آکادمیِ دانش و هنر از هم پاشید. بدین گونه، هفتمین و واپسین شمارهی ماهنامهی شورای نویسندگان و هنرمندانِ ایران که ویژه نامه فلستین (فلسطین) بود،نه تنها با کاستیهای فنی و مالی که با دشواریِ چاپ و پخش نیز رو به رو شد. چارهی کار اما در دستهای توانای صدری افشار بود: او بی کم ترین پروا از خطرهایِ پیشِ رو، به سرپرستِ گردآوریِ نوشتهها و ویرایش و چاپِ آن ها پیشنهاد داد این شماره ماهنامه به گونه ی کتاب (بی آمدنِ نامِ شورا) چاپ شود و انجامِ این همه را هم، خود به گردن گرفت. برخی از دبیرانِ شورا که از دستِ گزمههای رژیمِ بهیمیِ ایران به پنهانگاهها رفته بودند، پیشنهادِ او را پذیرفتند و وی، دست به کار شد. رفیق افشار با هزینهی شخصی، جُستارهای ماهنامه را حروف چینی کرد و به چاپخانه فرستاد و دو نسخه تایپ شده آن را هم برای بازبینی به دبیرانِ شورا سپرد. چندی بعد، هنگامی که همه بیتابانه منتظرِ چاپِ کتاب بودند، صدری افشار خبر داد که دژخیمانِ وزارتِ ارشادِ اسلامی، نمونههای چاپ شدهی کتاب را از چاپخانه، گردآوری و پوشال کردهاند. با این همه، شورایِ نویسندگان و هنرمندانِ ایران همواره خود را وام دارِ یاری رسانیهای بی دریغِ وی میدانند و از یاد نمیبرند که رفیق افشار درهنگامهای تن به چاپِ ویژه نامهی فلستین سپرده بود که خطرِ بازداشت و شکنجه و مرگَ، هرلحظه تهدیدش میکرد.
فداکاریهایی از این گونه در کارنامهی فرهنگی – اجتماعیِ استاد صدریِ افشار، یکی دوتا نیستند؛ به سخنِ دیگر، او استورهای بود که برای شادکامی و کامیابیِ دیگران، از هیچ درد و رنجی فروگذار نبود. بیهوده نیست که در آیینِ گرامی داشت اش در خانهی کتاب (چهارشنبه،۲۹ دی ۱۳۹۵)، دانشوران و فرهیختگانِ کشور برایش سنگِ تمام گذاشتند. مجید غلامی مدیرعاملِ خانه کتاب و برگزارکننده آیینِ بزرگداشتِ استاد، چیزی گفت که اشک در چشمهای صدری افشار پدیدار شد:
«بسیاری از ما، دانش و دانستههای خود را مدیونِ بزرگانی چون صدری افشاریم. کتاب خانه ای نیست که در آن، کتابی از وی نباشد.»
محمد باقری، پژوهنده ریاضیات و همکارِ استاد نیز با اشاره به کامیابیِ بزرگِ زندگیاش که آشنایی با صدری افشار است گفت:
«من، روشِ پژوهش و نظم و انظباط را از ایشان آموختم. با وی در ماه نامه هُدهُد (در سال ۱۳۵۷) آشنا شدم. از سرِ تنگنگری و رشکورزی، وی را از وزارتِ علوم بیرون راندند. ولی او، این همه را با کارِ خود جبران کرد و هیچگاه از دشواریهایش ِگله نکرد. او در کارهای فرهنگی انگیزهای ژرف دارد؛ انسان دوست است و بسیار منظم. همواره مشوقِ دیگران برای انتشارِ کتابهایشان بوده است.»
دکتر حسن انوری، سرپرستِ فرهنگِ فارسیِ سخن و هموندِ پیوستهی فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی نیز گفت:
«ذهنِ منضبطِ صدری افشار ناشی از کارِ او در حوزه علم است. آشناییِ من با او نیز به خواندنِ همین کتابِ تاریخِ علم باز میگردد. صدری افشار جزوِ واپسین نسلِ فرهنگ نویسانِ آذربایجان است و فرهنگِ معاصرِ فارسیِ او، از بهترین فرهنگهایی است که در زبانِ فارسی نوشته شده است. وی و گروهش برای نگارشِ این کتاب، رسانهها و متنهای سی سالِ گذشته را همراه با کتاب های درسی و دانش گاهی، مبنای کار قرار دادهاند. از ویژگیهای این فرهنگ، تعریفِ واژهها و مدخل هاست که برای نخستین بار انجام شده است.» (خبرگزاری مهر، ۲۹ دی ۱۳۹۵).
در این گردهمایی، داوود موسایی، مدیر نشر فرهنگ معاصرنیز، آشناییاش را با صدری افشار، زمینهسازِ خیر برای فرهنگ نویسی دانست و گفت که آفرینههای استاد، بخشی مهم از آثارِ مرجع در زبانِ فارسی است؛ و او خود، یکی از شریفترین کسانی است که در همهی دورههای کارِ حرفهایم با او کار کردهام.
در پایانِ گردهمایی، خانهی کتاب و شماری از ناشران آثار صدری افشار، هدیههایی جداگانه به این فرهنگنویسِ بزرگِ زمانه اهدا کردند.
نوآوری ها و ژرف کاوی ها
صدری افشار هرگز در نوآوری و راه گشایی کم نمیآورد و همواره در روش شناختیِ دانشیِ خود، شیوههای تازه و ژرفکاوانه را از یاد نمیبرد. او خود در گفت وگو با نورالله مرادی، مدیرکلِ پیشین آرشیوها و کتاب خانههای سازمان سدا (صدا) و سیمای جمهوری اسلامی گفته بود:
«حروف چینیِ کامپیوتری را نخست بار، ما آغاز کردیم؛ در ایران نبود. دریافتیم نرم افزاری به نام ام.اس.ال (مولتی اسکالرز اسکریپ) برای خطهای راست به چپ ساخته شده است که بیش تر برای زبانِ عِبری کاربرد دارد ولی در عربی هم میتواند کاربری داشته باشد. یکی از آنها را به دوستی سفارش دادیم و به ایران آوردیم. خوش بختانه این نرم افزار، قابلِ طراحی بود و سازندهاش هدفِ فرهنگی داشت و نه اقتصادی، و آن را برای پژوهندگان ساخته بود. حروفِ نرم افزار را سامان دهی کردیم تا به بهره برداری رسید. حروف چینیهای زرنگار و جز آن، پس از این نرم افزار به بازار آمدند. هنگامی که نخستین جلدِ کتاب آماده شد، هیچ ناشری حاضر به سرمایه گذاری روی آن نبود. تا این که آقای منوچهر اشرف الکتابی از نشرِ کلمه، نمونهی پرینت فرهنگِ واژگانِ ما را دید و آن را چاپ کرد. خوب هم سود بُرد و پس از چهار چاپ، امتیازش را نیزهمراه با کتابی دیگر فروخت.»
از نوآوریهای دیگر صدری افشار یکی هم درآمیختنِ واژهها و اعلام (نام کسان، کشورها، شهرها، روستاها و…) بود. به گفته سیروس علی نژاد (روزنامه نگار):
«در آمیختنِ واژهها و اعلام که گویا در جهان، رسم است، با فرهنگِ معاصرِ فارسی در ایران هم باب میشود. این کار، در فرهنگهای پیشینِ فارسی سابقه نداشته است.»
رفیق افشار اما خود گفته بود که پیش از او دهخدا و نفیسی نیز این راه را پیمودهاند. با این همه، در فرهنگهای وی، واژهها و نامها به گونهی توصیفی آمدهاند و کار به ارجاعِ آنها نیانجامیده است:
«از فرهنگهای واژگانِ وبستر و آکسفورد در تعریفنگاری، تاثیر گرفتهایم، زیرا آنها به یک استاندارد رسیدهاند.”
در فرهنگهای استاد صدری افشار، واژههای کهن و فراموش شده که دیگر کاربُردی در فارسیِ امروز ندارند، کنار گذاشته شدهاند: مزیتی که راه را بر پربرگتر شدنِ بیهودهی آنها میبندد. وی خود به رسانه کتاب ماه گفته بود زبانی را در نظر داشته که از سی سال پیش به این سو، کاربردِ همگانی یافته است:
«نامِ فارسیِ امروز را ما گستردیم و مطرح کردیم. ما ایرانیها به خود میبالیم که فرزندانمان هنور میتوانند شاهنامه و حافظ را بفهمند. این دروغ است. بچههای ما دیپلم هم که میگیرند نمیتوانند این کتابها را دریابند و این بسیارهم طبیعی است. زبانِ فارسی از مشروطه به این سو، به ویژه پس از جنگِ جهانیِ دوم، رشد کرده و این، حُسنِ زبان است نه عیبِ آن. واژههای نو جای گزینِ واژههای کهنتر میشوند و شماری از آنها رفته رفته کاربرد خود را دگرگون میسازند. زبانِ عامیانه، زبانِ گفتار نیست، زبانِ مردمِ درس نخوانده است؛ در حالی که فارسیِ گفتاری، شکستهی زبانِ نوشتاری است.»
صدری افشار و همکارانِ وی در چاپها و ویراستهای واپسینِ فرهنگِ شان، پیش از تمرکز بر شمارِ واژهها، بر بازبینیِ توصیفهای خود از واژهها کوشیدهاند. در این میان، فشارِ سانسور نیز گرهِ کارها را پیچیدهتر میکرد؛ به گفته صدری افشار، وزارت ارشاد می گوید:
«واژههایِ مُستهجن را حذف کنید و ما نمیتوانیم چنین کنیم. زیرا واژه ی مستهجن در فرهنگ، معنی ندارد.»
خُرده گیریهای بازدارندهی وزارتِ ارشاد اما، تنها چنین واژههایی را در بر نمیگرفت و سانسورگران با کارها و پیشههای اجتماعی هم در میافتادند. چندان که رفیق افشار در باره فرهنگِ مشاغلِ سنتیِ ایران به خبرگزاریِ دانش جویان (سال ۱۳۹۳) گفته بود:
«کتاب، به برخی پیشههای سنتیِ کشور میپرداخت که گفتهاند این نمونهها نباید در فرهنگنامه بیایند.»
این سخت گیریها در هنگامهای انجام میگرفتند که کارِ دستگاههای فرهنگیِ خودِ رژیم، آکنده از کاستیها و کژدیسیها بود. استاد افشار در باره یکی از این «شاه کار»ها – فرهنگ جامع زبان فارسی- کارِ فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی گفته بود که این کتاب «نه جامع است و نه جواب میدهد؛ پر از غلط هم هست؛ با این همه، ادعا هم دارند.»
به گفته استاد صدری افشار:
«انقلاب و جنگ، برخی واژههای تازه را مانند جهاد سازندگی، افشاگری، پاک سازی، آرپی جی زن، یارانه و جز آن را واردِ زبانِ فارسی کرده است. فرهنگنویس باید پیوسته این واژهها را شکار کند و به گونهای که مردم بازگو میکنند، گردآوری و ثبت کند. کاربردِ بسیاری از واژهها مانند ابن الوقت تغییر می کند. به گفته مولوی:
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
در این شعر، به در دَ م زیستن و حالِ صوفیانه اشاره شده است. در دههی 1320 اما، معنی ابن الوقت شد: فرصت طلب، اپورتونیست. بنابراین، یکی از مزایای چنین فرهنگی، به تعبیرِ ویتگن اشتاین، توجه به بافتِ واژهها برای بازیابی معنای آن هاست. به گفته ی این فیلسوفِ اتریشی- انگلیسی، معنا در کاربُردِ واژها آشکار میشود.»
آفرینه های فرهنگی
استاد صدری افشار از ۱۴ سالگی که نخستین کتابِ خود وضعِ زندگیِ پرورش گاهی را از چاپ درآورد، تا ۸۳ سالگی که چشم بر جهانِ سود و سرمایه فروبست، ۷۰ سالِ آزگار، خواند و نوشت و نوآوری کرد. آن قدر کتاب خوانده بود که در سی- چهل سالِ پایانیِ زندگیاش به دشواری میتوانست ببیند، بخواند و بنویسد. با این همه هرگز از زیستن نومید نشد و هیچ گاه، نویسه (خامه) اش را بر زمین نگذاشت: دهها جلد کتاب و سدها جستارِ اجتماعی، فرهنگی و تاریخی و از همه شگرفتر، نزدیک به یازده فرهنگنامه ی گونهگون، بیلانِ بیش و کم ۷۰ سال کارِ فرهنگیِ مردی است که اگر در باخترِ جهان زاده شده بود، هم اینک تندیسهایش در بزرگترین میدانها و نامش بر پُر آی و رو ترینِ خیابانها جلوه میفروختند.
فرهنگ ها
(درفهرستِ زیر، هر کتابی که با نشانه ی ستاره * آمده، به مفهومِ همکاریِ نسرین و نسترن حکمی با استاد صدری افشار درنگارشِ همان کتاب است):
– فرهنگِ معاصرِ فارسی*، سه جلد (آمیزهی فرهنگهای: فارسی امروز و فارسی اعلام)، برنده ی جایزهی هفدهمین دورهی کتابِ سالِ جمهوری اسلامی، چاپِ انتشاراتِ فرهنگِ معاصر (از این پس: ا. ف. م).
– فرهنگِ فارسی اعلام*، چاپ ا. ف. م، ۱۳۷۲.
– فرهنگِ معاصرِ کوچکِ فارسی*، چاپ ا. ف م.
– فرهنگِ فارسیِ امروز*، دو جلد، انتشارات کلمه، ۱۳۶۹.
– فرهنگ نامه فارسی*، سه جلد، برآیندِ سی سال پژوهش، چاپِ ا. ف. م، ۱۳۸۸. در بر گیرنده ۶۰ هزار واژه و اصطلاح و ۲۰ هزار مَدخلِ اعلام. آمیزه فرهنگهای فارسی امروز و فارسی اعلام. این کتاب، سالها بعد با نامِ فرهنگِ معاصرِ فارسی همراه با واژههای بیش تر و ویراستِ تازه، بازچاپ شد.
– فرهنگ مترجم*.
– فرهنگِ زبان زدهای فارسی.
– کتاب نامه علوم در ایران.
– فرهنگِ مشاغلِ سنتی (در بر گیرنده کارهای درباری، ارتشی، اداری، فنی، بازرگانی، خدماتی و کشاورزی)، نشر آگه، تهران.
– واژه نامه فنیی انگلیسی به فارسی*.
– زندگی نامه دانشمندان اسلامی، کار گروهی (آکادمیک).
– فرهنگ نامه نویسی.
سروده ها
– ابرهای سرگردان، ۱۳۳۶.
– آوای جان، ۱۳۳۷.
– نیایش، ۱۳۳۹.
– از سرگردانی تا رهایی، جمع بستِ دفترهای سه گانهی شاعر، به کوششِ نسرین حکمی.
ترجمه ها
– مقدمه برعلمِ تاریخ، شش جلد، با همکاری نسترن حکمی.
– از سنایی تا سعدی، ادوارد براون.
– تاریخ ریاضیات، دو جلد.
– معماری ایران، آرتور پوپ، نشر اختران.
– کاکل تاووس ( ریشه های غیرِ اروپاییِ ریاضیات).
– انگلیسیان در ایران، دنیس رایت، چاپِ اختران.
– مطالعهی تاریخ ریاضیات و تاریخ علم.
– گفتارها در تاریخِ علم، بیلانِ ۱۲ سال کار و پژوهش.
– قانونهای خلاقیت، آرتور کِستلر، با همکاری عباس علی کتیرایی.
ویراست ها
– مآثر سلطانیه(در باره پادشاهیِ فتح علی شاهِ قاجار)، نوشته عبدالرزاق بیکِ دُنبُلی (مفتون، ۱۲۳۶ ق.).
– دو سند از انقلاب مشروطه.
– دانش برای همه، ۱۳ جلد.
– مخرن الادویه (در باره داروها و پزشکیِ سنتی)، نوشته محمد حسین تحصیلی علوی خراسانی، ۱۱۸۳ ق.
رسانه ها
رفیق صدری افشار از همان سالهای نوجوانی در رسانههای نوشتاریِ ایران، با قلمِ روانِ خود به روشنگری و سخنسنجی و دانشگستری روی آورد و این رویه را تا پایانِ زندگیاش پی گرفت. او خود در سال ۱۳۵۸ ماه نامه ی علمی- فرهنگیِ هُدهُد را با پشتبانیِ استاد احمد آرام راه اندازی کرد و تا سالِ ۱۳۵۸ که تاریک اندیشانِ مسلمان، راه را بر انتشار آن بستند، ماه به ماه این رسانه را به چاپ رساند. وی هم چنین با رسانههای زیر، همکاریِ بسیار نزدیک داشت:
-۸- ۱۳۴۵ ماه نامهی سخنِ علمی.
– ۸- ۱۳۵۶ مدیریتِ فصل نامه آشنایی با دانش، رسانه دانشگاه آزاد.
– ۹۷- ۱۳۸۶ ماهنامه بازتابِ دانش و دو فصل نامه میراثِ علمی.
– ماه نامههای چیستا و دانش و مردم به سردبیریِ دکتر پرویز شهریاری و فردای ایران به سردبیری دکتر پرویز رجبی.
وی هم چنین، انبوهی از جُستارهایِ دانشی و فرهنگیِ خود را در دیگرِ رسانه های کشور به چاپ رسانده که آوردنِ نامِ این همه، بر دامنهی این بخشِ از یادنامه می افزاید.
آغازی از نقطه ی پایان
رفیقِ ارجمند و ترازِ نویِ ما، استاد غلام حسین صدری افشار، از زُمرهی کسانی بود که به گفته ی لنینِ بزرگ، با مغزی سرد و قلبی گرم به جهان مینگرند و با انقلابیگریِ ماجراجویانه ی خرده بورژوایی میانهای ندارند. هم چون یک توده ای فداکار و فرهیخته به روشنگری و آگاهی بخشی به تودهها که تنها استوانههای واقعی هرگونه جنبش و خیزش انقلابیاند، ایمان راسخ داشت. گذشت و فداکاری، دلیری در گفتن و نوشتن و سنجشگری، مهربانی و بزرگ واری و پاک دستی و بخشندگی از ویژگیهای همیشگی وی بود. از نوجوانی شیفتهی آزادی، دمکراسی وعدالتِ اجتماعی بود و میدانست که این همه جز در جامعه ی انسانی شدهی سوسیالیستی به دست نمیآیند؛ از این رو، هم چون بیشترِ دانشمندانِ مردم انگارِ کشور، راهِ پرافتخار حزبِ تودهی ایران را در پیش گرفت و هرگز هم از آن، روی برنتافت. در سالهایی که اسلامِ سیاسی، هنوز پرچمِ شورای نویسندگان و هنرمندانِ ایران را به زیر نکشیده بود، این دانشمندِ پرآوازه اما فروتن وسر به زیرِ زمانه را میدیدی که هم چون یکی از ستونهای استوارِ این نهادِ بزرگِ فرهنگی، میآید و میرود و هست و نیستاش را به پایِ شورایِ فرهیختگانِ کشور میریزد.
صدری افشار حتا در واپسین دمِ زندگیاش، نگرانِ کارهای فرهنگیِ ناتمامِ خود بود و میگفت:
«آرزو می کنم پیش از آن که زمین گیر یا دچارخرفتی شوم، مرگ به سراغم آید. با این همه، هنوز هم کار میکنم، زیرا آن را وظیفهی خود می دانم.» ( نگاه نو، تابستان ۱۳۹۳، ص ۲۲۴).
رفیق افشار به جز بیماری چشمهایش که توانایی دیدن را از او گرفته بود، سالها سال از نارساییهای گوارشی رنج میبرد. سرانجام هم در پیِ پیچیدگیِ دردناکِ روده در بیمارستانِ رسولِ اکرمِ تهران (۲۶ فروردین ۱۳۹۷) بستری شد. چارهای جز کارد درمانی (جراحی) نبود؛ شکماش را شکافتند که رودههایش را درمان کنند که نتوانستند! و سه روز بعد، در ساعتِ هشتِ بامدادِ ۲۸ فروردین، در همان بیمارستان درگذشت. این ولی پایانِ زندگیِ یکی از بزرگترین فرهنگ نویسان، مترجمان و نویسندگانِ ایران نبود که آغازی از نقطهی پایانِ هستی و فرارفت جاودانگیِ او در آفرینههای سترگ و رشک برانگیزش بود. و چه کسی میتواند بگوید چنین آزاده مردی درگذشته است؟
انبوهِ فرهیختگانی که در روزِ ۳۱ فروردین ۱۳۹۷ در فرهنگسرای ابن سینای شهرکِ غرب، شاهدِ بدرقه پیکرِ مینوی او به گورستانِ بهشت زهرایِ تهران بودند، خود به چشم دیدند که انسانِ ترازِ نوینشان، گام در قلمروِ مِهآگینِ جاودانگی گذاشته است. نه، او در آفرینههایِ فرهنگیاش برای همیشه زنده خواهد ماند. و دیگر چه میتوان نوشت که به گفته عارفِ بزرگ و مردمیِ ایران، بایزید بستامی: «سخنی، به از بی سخنی نشنیدم.»
نام و یادش گرامی باد.
(در این یادنامه، برخی از گفت-آوردها، برای یک دستیِ متن، اندکی تا بیشتر، ویرایش شده اند).
سد آفرین به آفریننده این یادواره.
وی با زبانی شیوا و نگارشی زیبا کارمایه رفیق صدری را به خواننده می رساند. و او را با این کار هر چند با پیکر به خاک سپرده در روان ما جاودانه می سازد. بایسته بازتاب زندگی کسی که با زبان مردم و همراه و برای توده ها زیست همین است که نویسنده با چیره دستی انجام داده است.
نویسنده به خوبی نشان می دهد که فرهنگ نویسی که از توده های رنج بر برخاسته است به واژه ها همچون تافته جدا بافته از زندگی نمی اندیشد بلکه آنرا در پیوند با کار و زندگی روزمره توده ها می بیند. فرهنگ نویس توده ای برای نام گزاری گیاهان و جانوران پیرامون خود از پژوهش گریان فرنگی وام نمی گیرد و در پشتِ میزها هم واژه نمی آفریند. فرهنگ نویسی همچون رفیق صدری نام پرندگان را از زبان مردمی که از پرواز آنان لذت می برند می شنود و گرداوری می کند. رفیق صدری می داند که آن مردمانی که با این گیاهان و جانوران هم زیستی دارند بهترین و شایسته ترین نام ها را نیز برمی گزینند و یا از پدران و مادرانشان به یاد دارند.
با سپاس از نگارنده ی یادواره
یاد رفیق صدری جاودان باد