مقاله ۲۱/۱۴۰۳
۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۶ آگوست ۲۰۲۴
پیشگفتار
هنگامی که همسایگان دور و نزدیک ما، یا هنوز زیر یوغ امپریالیسم بریتانیا (زمان رهایی عمان، امارت، بحرین، قطر ۱۹۷۱و کویت ۱۹۶۱) بودند و یا به تازگی (افغانستان، عراق، عربستان، اردن، سوریه، پاکستان) از بند زنجیر این امپریالیسم کهنهکار رهایی یافتهبودند و اسراییل با مامایی امپریالیسم هنوز چشم به جهان نگشودهبود، در میهن ما پس از گریز شرمسارانه رضا خان بدنام در سال ۱۹۴۲، گُلهای دموکراسی در کویر ستم شکوفه زدهبود.
درخت دمکراسی اندک اندک هم ریشه سترگی در زمین دواندهبود و هم باغ میهن را با شکوفههای رنگارنگ خود آذین بخشیدهبود. در این دموکراسی حزب طبقه کارگر، حزب تودهی ایران نه تنها در مجلس نماینده داشت، بلکه سه وزیر هم در کابینه قوام داشت و رهبر جبهه ملی، نماینده بورژوازی ملی نخست وزیر شد.
ولی افسوس! امپریالیسم با دستهای محمدرضا، نه تنها آن دموکراسی نوپا را نابود کرد، بلکه واپسگرایی دینی را نیز پایهریزی کرد.
شاهنشاهیخواهان از فراموشی برخی از مردم ما و از ندانی جوانان از تاریخ گذشته خود، بهره برداری می کنند و با دروغهای شاخدار کودتای ۲۸ مرداد را روز آزادی ایران از دست تودهایهای کمونیست مینامند.
هنگامی که این همه سند در بارهی نقش امای۶ و سیآیای چاپ شدهاست و مادلین آلبرایت، وزیر پیشین خارجه امپریالیسم امریکا از انجام کودتا در کشور ما پوزشخواهی کرد، این آقایان شاهنشاهیخواه به ما میگویند که سخن از یک ” رستاخیز ملی” است. سازمانهای جاسوسی امپریالیستی برای نقش ویرانگر خود در این کودتای ننگین درخواست پوزش میکنند. چندی پیش سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیآیای، آشکارا گفت که پشتیبانی از کودتای سال ۱۳۳۲ در ایران «غیر دموکراتیک» بود.
در بارهی کودتای ننگین ۲۸ مرداد فراوان نوشته شد. خوشبختانه امروز ما به سندهای بسیاری دسترسی داریم که از نهانخانههای امپریالیستی بیرون آمدهاند و تا اندازهای به بازگویی کموبیش درست، آن چه که گذشت میپردازند.
بگذارید در این نوشته به دیدگاه برخی از چپهای راست شده در بارهی پافشاری بیهوده مصدق برای ملی کردن صنعت نفت بپردازیم. سپس به نقش بسیار منفی روحانیهای بزرگ در همکاری با سازمانهای جاسوسی امپریالیستی برای سرنگونی مصدق و زمینه چینی کودتا بپردازیم. در پایان به بررسی این میپردازیم که با اینکه تاریخ جنبشها پر از شکستهایی مانند کودتا محمدرضا هست، ولی پیکارگران راه مردم، به سرنوشت نبرد کنونی امیدوار هستند.
دیدگاه نادرست چپهای راست شده
برخی از چپهای راست شده به سرزنش دکتر مصدق برخاستند و بر این باور هستند که اگر او درخواستهای خود را برای ملی کردن نفت با شرایط تاریخی و همسنگی نیروها همخوانی میکرد، امریکا نیازی به کودتا نمیدید. آن ها میگویند که مصدق میبایست که پیشنهاد امریکا و بریتانیا در بارهی نفت را میپذیرفت. ولی پرفسور آبراهامیان که همیشه تلاش کردهاست که غبارها را از روی پرونده کودتا بزداید، بر پایه سندهای در دست می گوید که پیشنهاد انگلیس و آمریکا برای آشتی در بارهی نفت، یک دروغ بزرگ بود که امریکا و انگلیس برای خریدن زمان برای برنامهریزی کودتا پیشگزاری کردهبودند.
آبراهامیان میگوید که دکتر مصدق بهخوبی میدانست که پیشنهاد غربیها، چه انگلیسیها و چه آمریکاییها، پذیرش تهی ملیکردن بود که بر پایه آن نام ایران بر صنعتنفت نوشته میشد، ولی فن آوری، برون آوری در دست شرکتهای نفتی غرب همچنان میماند . اینگونه چپ ها درنمییابند که ملیشدن نفت تنها دربارهی درآمدهای نفتی نبود، بلکه بخشی ناگسستنی از جنبشهای رهاییبخش بود که در آن زمان خواهان آزادی از بند استعماری امپریالیسم بریتانیا بودند. این جنبشها به بهانههای گوناگون در هند، پاکستان، اندونزی، کنگو، برمه ووو در روند گسترش بودند و با امپریالیسم بریتانیا شاخ به شاخ شدهبودند و قهرمانان مانند گاندی، نهرو، ناصر، سوکارنو، نکرومه و لومومبا آفریدند.
جنبش ملی کردن نفت، شیوه نبرد جنبش رهایی بخش ایران بود که همراه با جنبشهای رهایی بخش در مستعمره ها، بخشی از جنبش رهایی بخش جهانی علیه منافع امپریالیسم بود. اندیشه مصدق در بارهی ملی کردن نفت، بدون تردید همراه با احساس، اگر نگوییم ضدامپریالیستی، ولی بی گمان آغشته به احساس ضداستعماری علیه بریتانیا بود. برای همین، گفتن این که اگر مصدق پیشنهاد تهی امپریالیستها در بارهی نفت را میپذیرفت، دیگر نیازی به کودتا نبود؛ اگر مصدق به دنبال ملی شدن نفت نبود، کودتا هم نمیشد، بخشی از حقیقت است، نه همه ی آن.
هیچ تردید در این نیست که امپریالیستهایی که به چپاول سرچشمههای زیرزمینی ما پرداخته بودند، بدون کمک بورژوازی بومی به رهبری دربار محمدرضا و به همراهی بورژوازی تجاری به رهبری روحانیها نمیتوانستند دست به کودتا بزنند. در همهی جنبشهای رهاییبخشی که ددمنشانه مانند اندونزی سرکوب شدند، ما این هماهنگی میان امپریالیسم با بورژوازی بومی را میبینیم.
اگر بتوان انتقادی را به مصدق روا دانست سادهنگری او در باره امپریالیسم امریکا و این که او هنگام کودتا، نهتنها از حزب توده ایران، بلکه از هواداران خود هم نخواست که در ۲۹ مرداد به خیابانها بیایند. از فرازگاه امروز که به گذشته نگه میکنیم، می توان گفت که مصدق با فرانخواندن هواداران خود برای ریختن به خیابانها، راه را برای کودتاچیان باز کرد. آیا او به سخنان هندرسون باور کرد و یا نمیخواست که یک جنگ درونمرزی آغاز شود، یا از کشتار بزرگ چندین صد هزار مردم میترسید؟ اگر بهجای این خاموشی، او از مردم میخواست به خیابانها بریزند، شاید در ایران هم مانند اندونزی شمار کشتههای کودتا به ۶۰۰ هزار میرسید.
نقش منفی روحانیها
روحانیها نقش بسیار منفی در سرنگونی دولت محمد مصدق و کمک به کودتاچیان بازی کردند. هم کاشانی و هم بهبهانی از دشمنان سرسخت مصدق بودند. پس از گریز رسواییآمیز محمدرضا از میهن ماو در روز نهم اسفند۱۳۳۱، آیتالله سیدمحمد بهبهانی و شیح بهاءالدین نوری مردم را علیه مصدق شوراندند.
با باز شدن برخی از رازها از کشوهای نهانی امپریالیسم امروز ما میدانیم که همه ی این آیتاللهها برای کمک به کودتای ۲۸ مرداد از سازمانهای جاسوسی آمریکا و بریتانیا پول گرفتند و دستههای اوباشی شعبان بیمخ و طیب حاج رضایی را برای هواداری از شاه رهبری کردند و به خیابانها آورند.
سندهای دولت آمریکا نشان میدهد که کاشانی ماهها پیش از کودتا با سفارت ایالات متحده و جاسوسان سیا در تهران نشستهای بسیاری داشت.
سندهای تازه در بارهی بهبهانی به روشنی نشان میدهد که چند روز پیش از تلاش نافرجام کودتای شب ۲۴-۲۵ مرداد، سفارت آمریکا در تهران به بهبهانی پول پرداخت کردهبود. آیتالله طالقانی هم زمانی گفتهبود که پیش از کودتا شنیدهبود که در خانه بهبهانی کسانی نشسته بودند و به نام حزب توده ایران علیه اسلام و روحانیها مینوشتند. سندها نشان میدهند که بهبهانی یکی از برنامهریزان پنهانی برای سرنگونی مصدق در صبح روز ۲۸ مرداد بود.
ریچارد کاتم (Richard Cottam)- که در زمان کودتای ۲۸ مرداد جاسوس جوان سیایای در تهران بود، سالها پس از کودتا نوشت که سفارت امریکا به بهبهانی دلار میداد که بخشی از آن برای پخش میان روحانیها و دستههای اوباش جنوب شهر تهران بود. در سند آمده است که حتا پس از کودتا، دربار همچنان برای خریدن دوستی بهبهانی به او پول میداد. سندهای باز شده نشان میدهد که بدون کمک امآی۶ و سیایای کودتا نمیتوانست پیروز شود.
نیازمندی پیکار
ارانی گفت که «در شطی که آن جنبنده تاریخ است. مشو زان قطرهها کاندر لجنها بر کران مانند. بشو امواج جوشانی که دائم در میان مانند»!
سرگذشت هم طبقههای ما، سرگذشت غمانگیزی است، پر از درد و رنج و آه. پدران ما زیر فشار کار جان دادند، مادران ما آش سنگ برای فرزندان پُختند، گزمگان فرزندان آزادیخواه ما را سر بریدند.
سدهها تولید کنندگان فراوردههای مادی «در پى آب تیره گون خضر» با پای برهنه دویدند. و با «پیاله هاى تهى در دست» و سفرههای تهی از نان بر زمین، نجات را در آسمان دیدند و برای آرامش شکم گرسنه و انتقام از ستمگران، خدایان بسیار دارا و پرتوانی ساختند و شبهای دراز را با درد دل با این خدایان به پگاه رساندند. به گفته مارکس “مردمان تنگدست، خدایان توانگری دارند”.
«زمان در دوّرانِ ابدىِ خویش، غلتان» و زمین در چرخش همیشگی خود بود ولی فصلها جز زمستان نبود و ارمغان دیگری سوای «چشم ها غرقه در گودال …، و قلب ها در سینه ها ریش ریش» برای رنجبران نداشت.
«فضاى سنگین زمان، جز ناله غمگنانه»ی رنجبران و «نعره هاى خوف انگیز جباّران، در خود نداشت». شب دراز بود و خواب کوتاه. روزها بلند، ولی «از تابشِ امواجِ درخشان و طلائى خورشید، جز تیرگى چهره» و کوری چشم نصیب شان نبود. یوغ کار سنگین بود و گردهها نزار و پشتها خمیده. تازیانه بهره کشان از انسان و شکنجه زمینداران بسیار دردناک بود و تاب درد تن کم. «بسیط زمین در پهنه آرزوها[] تنگ بود.»
با این همه تودههای رنج و تهیدستان روزگار، رویای رهایی و آزادی در سر، و آرزوی نان و آب در دل داشتند. و همواره در گردباد زمانه شعله کوچک شمع امید را در نهان خانهی دل، به دور از چشم گزمگان شب، روشن نگه داشتند. ولی جاده آزادی پر نشیب و فراز، و سنگلاخی و نیزهزار بود و چشم انداز رهایی بسیار دور و آسمان تیره و تار. در این دوره بسیار “رویای نونهال نگشوده گل هنوز ننشسته در بهار” پژمرد و به خاک شد. ولی انسانها به سرسپردگی شرایط تن در ندادند و قهرمانان آسمانی و زمینی، ذهنی و عینی بسیاری برای به حقیقت پیوستن رویا و بر آوردن آرزوی دل آفریدند.
اندیشمند بزرگ ما، احسان طبری در “فرسایش در خزان” ( شعرهای زندان)، دیالکتیک “سیر خود بخودی و سیر آگاهانه” را، امید و یاس را، شورش و سرسپردگی را، پیوند میان آسمان و زمین را در اندیشه انسان دورانهای گذشته بدینگونه با زیبایی واژههای شکوهمند و استهتیک زبان چکیدهی استادانه توصیف میکند.
«چشم در آسمان دوختیم، آتش افسانه هاى شیرین را
برافروختیم، هرکول را برافراشتیم،
برگى پشتش را به خاک کشاند.
[…]
کاوه آهنین، پرچم چرمین برافراشت، صف در صف
بیاراست، فاعلان زمین را،
لیک، خدعه در کف جباران بود و زمانشان بکام، و ما
را، بهره، خون بود».
با این همه، ستمگران با همهی ددمنشی، دلسنگی، پرخاشگری و کشتار هرگز نتوانستهاند که جلوی شورش تهیدستان و ستمدیدگان را برای همیشه بگیرند. بودند دلاوران بیپروایی که جان بر کف رهبری شورش تودهها را در برابر زورگویان به دست گرفتند و به نبردی نابرابر پرداختند.
یکی از نمونههای درخشان آن، جنگجوی بیباک و برده رومی، اسپارتاکوس است که با سرداری ۷۰۰۰۰ برده بر ضد حکومت روم شورید و در زمان کوتاهی به پیروزیهای بزرگی دست یافت. اسپارتاکوس و یارانش میدانستند که چه نمیخواهند. ولی از آنچه که میبایست میخواستند آگاه نبودند و عوامل عینی و ذهنی نیز به ماندگاری پیروزی آنها کمک نکرد. با این همه، نه دستگاه شکنجه و آزار رومیان، و نه نبود آگاهی اجتماعی پیشآهنگان جنبش، هیچ کدام نتوانست جلوی سرکشی و شورش بردگان را بگیرد. چرا؟ زیر با این که تن آدمی با تازیانه نااشنا است، ولی شعور او، وی را به اندیشیدن وا می دارد که به درستی و جاودانه بودن شرایط ستم تردید می ورزد. بدین گونه، «روی مرداب تن، اندیشه نیلوفری می روید».
از شکست ناگزیر اسپارتاکوس و یارانش در نبرد نابرابر و سرنوشت اندوهبارشان بیش از دو هزاره گذشتهاست. ولی امیدواران بهروزی انسان، آنان که جهانی دگر را هم شدنی و هم یک نیاز انسانی میدانند، با همه شکستهای روزگار، دمی از نبرد باز نیایستادند. پیکارگران امروز دیگر تنها نیستند و بر شانههای پهن اسپارتاکوسها ایستادهاند. تازیانه بر پشت رزمندگان گذشته را حس می کنند، با آزادی خواهی آنها پیوند عاطفی دارند، دلیری آنها را میستایند، از شکستشان غمگین میشوند، و در سوگ مرگشان اشک میریزند. ولی به این بسنده نمیکنند. همزمان به پژوهش در بارهی دلیل پیروزیهای زودگذر و شکستهای تلخ میپردازند، تا شکست سیاه گذشته، را ستاره شب نبرد هم اکنون کنند.
رزمندگان امروز ماتریالیسم تاریخی را میدانند. قانونمندی حرکت تکاملی اجتماعی- اقتصادی جامعهها را با همه شیب و فراز آن میشناسند. چون خاکستر آتش عشق انسانی در دلهاشان هنوز گرم است، به چیزهایی که میبینند و میشنوند، پیکارجویانه واکنش نشان میدهند .«آری، دشمن سنگدل است ولی ما مغروریم».
اگر از دسته گرگان بهرهکش و مزدبگیران آن بگذریم، آیا از کسانی که رنج میبرند و می اندیشند و آنهای که میاندیشند و رنج میبرند، کسی هست که بداند که نیمی از مردمان گردجنبده زیبای ما گرسنه به رختخواب میروند و هشت تن از سردستگان این نظام درنده به اندازه اندوخته همهی انسانهای جهان دارایی انباشتهاند و به آن بی تفاوت باشد؟ آیا بی تفاوتی در جبههیی که تا این اندازه قطبی و روشن است، در کنار گرگان ایستادن نیست؟ آیا در چنین هنگامی بی تفاوتی یک گناه نابخشودنی نیست؟
طبری در “پیمان” (شعرهای زندان)، حتا در سیاه چال زندان و در چنبره «بدسگالان مردمى آزار» و زیر رگبار تازیانه دژخیمان به این وظیفه آگاه بود و به سهم خود با جوهر قلم سینه سرد بیتفاوتی را نشانه گرفت و گفت که چرا نمی توان بیتفاوت بود.
«بى تفاوت نخواهم زیست، به رنج هاتان، به دردهاتان،
به خانه هاى سرد و حقیرتان، به دست هاى از فقر بسته تان،
به گناه بى گناه کودکان یتیمتان،
و اشک هاى پنهان و آشکار همسرانتان، من بى تفاوت نخواهم زیست.
به شادى اندکتان، بى تفاوت نخواهم زیست.
[…]
من در تفاوت تولد یافتم، در تفاوت زیستم، در تفاوت گریستم، و بى شک در تفاوت نیز خواهم مرد،
پس چگونه بى تفاوت بزیم؟»
بیتفاوتی ما یعنی کند کردن روند حرکت تاریخ در راستای انجام آنچه که بایسته است.
پایان سخن
محمدرضا همراه با دربار، چاکران و سالاران خود در این اندیشه بود که با کودتا، زور خود را بی کران و جان خود را جاودان خواهد کرد. محمدرضا، جانورانی را دوروبر خود گرد هم آورد که «برای بودن خود، حتّا نبودن تمام جهان را هم تصویب» میکردند و «جمع را منکر» بودند. آنها با سنگدلی «به خاطرِ اشیاء، اشخاص را نابود» کردند «تا بر میلیاردهای خود بیفزایند».
ولی همانگونه که برشت به زبان آندرهآ گالیله می گوید: همه چیز با زور بدست نمیآید! هر کاری از زور ساخته نیست! بلاهت روئین تن نیست!
در درازنای تاریخ انسانی، پهنه رویارویی ستمگران و ستمدیدگان، هیچگاه به اندازه امروز روشن نبودهاست. صف گرگان درنده بهرهکش و استعمارگر در یک سو و “قشون زحمتکشان” و خلقهای در بند در سوی دیگر آن. صف سومی نیست و هرگز نبودهاست. یا در کنار انگلهایی که با مکیدن خون از تن نزار تهیدستان زندهاند ایستادهایم و یا در گُردان آفریندگان داراییهای مادی و معنوی جامعه. در پهنه پیکار، تماشاگری و گریز از نبرد، یعنی در کنار دشمن ایستادن. هر کسی باید رک و راست و بدون بازی با واژههای زیبا نشان دهد که در کجا ایستاده است. با سوداگری و حسابهای بازاری نمیتوان خود را در کنار خلق نشان داد و “شریک دزد و رفیق قافله” شد. در این راه نمیتوان و نبایست «در دکان هیچ نزول خواری» نشست.
کسی از ما نمیخواهد که مانند روزبه، کتیرایی، رضایی و اشرف با جانسپاری، پرومته زمان خود شویم. باور به انسانی کردن انسان، نیفتادن به دام سوداگران افسونگر و ددان انسان خوار، گام نخست است. گام پسین این است که هر کس بر پایه توان، نیرو، تندرستی، زمان و دلیری خود میتواند گوشه کوچکی از کوله بار این نبرد سنگین را بر دوش کشد. بدینگونه هر کس میتواند برازنده نام انسان باشد. هر اندازه هم که این “انسان” قطرهای کوچک باشد، باز هم، “قطره قطره جمع شود وانگهی دریا شود”. و به زبان کسرایی“این ذره ذره گرمی خاموش وار””یک روز بی گمان سر می زند به جایی و خورشید می شود”.
این چنین گزینش، گزینشی است کنشگر، جوشان و دگرگونیساز که تاریخ را هر چند به اندک، به جلو می راند و با گزارش “فیلسوفهای ظاهربین” از پدیدهها و گفتوگوهای بیسرانجام “کافهنشینان” یکسان نیست.
به گفته طبری هر کسی تلاش کند که «در عصارهی خود با عشق به تبار انسانی» بجوشد. همه باید تلاش کنند که تا ما بتوانیم «دروازه های شهرهای ناگشوده را بگشاییم!».
یادداشت: همهی گفتآوردهای درون «..»، از طبری است