بازتابي از مضمون كتاب ”وارثان گيلگامش“ اثر عبداله اوچلان مذهب، ريشهِ تاريخي زن ستيزي! رشد اندیشه سحرآمیز- جادویی به مذهبی!

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٤ / ٣٦ (١١ شهريور)

واژه راهنما: بازتابي از مضمون كتاب ”وارثان گيلگامش“ اثر عبداله اوچلان. با مقدمه ي فرهاد عاصمي. نامه فردریش انگلس به ژوزف باخ.

مقدمه براي معرفي بخش هايي از كتاب ”وارثان گيلگامش“، اثر عبداله اوچلان، در باره تاريخ ١٢ هزار ساله قوم هاي آريايي زبان ساكن منطقه ”مزوپوتامين“ (پیش تر انتشار یافت- مقاله 1393 / 49، اسفند 1393- اکنون اصل نوشتار انتشار می یابد). در كتاب، تاريخ برپايي تمدن اين قوم ها، با نام تمدن سومرآيي توصيف مي شود كه با تاريخ ”انقلاب كشاورزي“ در دوران سنگ نو در جامعه بشري آغاز مي گردد. گذار از جامعه كمونيستي كهن كه مبتني بر روابط ”مادرسالاري“ و باور به تصورات سحرآميز- جادويي انسان است، به نظام برده داري مبتني بر سلطه نظم ”پدرسالاري“ در جامعه سومرآيي كه پنداشت وجود خدايان آسماني ايدئولوژي آن را تشكيل مي دهد، توضيح داده مي شود و با كشفيات جديد در كاوش هاي باستان شناسي دهه هاي اخير در منطقه مستند مي گردد. رهبر زنداني حزب كارگران كردستان اين كتاب را در زندان ايمرعلي تركيه به عنوان دادخواست عليه محكوميتش در تركيه، به دادگان حقوق بشر اروپايي نگاشته است.

فردريش انگلس در نامه اي به ژوزف بلوخ (٢١ سپتامبر ١٨٩٠) مي نويسد: «اين كه برخي از جوان ترها بيشتر بر بخش اقتصادي [نظرات ما] تاكيد مي كنند، [واين كه] اين بخش مي تواند چه سهمي [در نظرات ما دارا] باشد، تا اندازه اي ماركس و من مقصر هستيم. ما ناگزير بوديم در برابر مخالفان، اين بخش را كه آن ها نفي مي كردند، برجسته سازيم، در حالي كه همواره زمان، و شرايط و موقعيت، به نحوي نبود كه جايگاه بخش هاي ديگر زندگي اجتماعي و تاثيرات متقابل آن ها را، چنان كه شايسته آن هاست، توضيح دهيم. اما آن جا كه عملكرد و عمل اجتماعي مطرح بود، وضع به نحو ديگري بود و هيچ اشتباهي [در نظرات و عملكرد ما] رخ نداد.

متاسفانه وضع چنين است كه تصور مي شود با آموختن جملات اصلي يك نظريه جديد، آن هم نه همواره به گونه اي درست، مي توان آن را به كار نيز گرفت.

بر پايه درك ماترياليستي تاريخ، توليدِ [نيازهاي اوليه] و بازتوليد زندگي، نهايتاً مساله اصلي در تاريخ است. هيچ گاه نه ماركس و نه من، بيش از اين مدعايي داشته ايم. اگر اكنون كسي اين نكته را چنان تحريف كند كه مدعي شود كه مسائل اقتصادي تنها عامل تعيين كننده است، نظر ما را به صورت غيرمجاز تغيير داده است. بخش اقتصادي جامعه، پايه و اساس زيربنا را تشكيل مي دهد، اما مسائل و عوامل متعددي از روبنا، بر اشكال سياسي نبرد طبقاتي و نتايج آن تاثير مي گذارد. قانون اساسي، اشكال حقوقي و انعكاس نبرد اجتماعي در ذهن شركت كنندگان در آن، نظريه هاي سياسي، حقوقي، فلسفي، نظريات مذهبي و آموزش هاي جزمگرايانه ناشي از آن ها، تاثيرات خود را اعمال مي كند، بر نيروهاي اجتماعي موثر واقع مي شود و شرايط و اشكال نبرد را تعيين مي كند. تاثير متقابل همه اين عوامل و مسائل كه بايد تاثير گونه هاي بي شمار رويدادها را نيز به آن افزود (يعني تاثير امور و رويدادهايي كه ارتباط آن ها با يك ديگر چندان خارج از ذهن و غيرقابل اثبات است كه تصور مي كنيم اصلاً چنين ارتباطاتي وجود ندارد و مي توان آن را ناديده گرفت)، بر روند اصلي برخوردهاي اقتصادي موثر واقع مي شود. با بي توجهي به اين تاثيرات، انطباق نظريه بر مرحله اي از تاريخ، چنان آسان مي نمايد كه گويا تنها بايد معادله اي يك مجهولي را حل كرد.

انسان، تاريخ خود را خود مي سازد، البته تحت شرايط و پيش شرط هاي معين. در ميان اين شرايط، عوامل اقتصادي، عمده است. اما عوامل سياسي و غيره، حتي سنت هاي جاافتاده در ذهن انسان ها نيز – اگرچه نه به صورت عمده -، در اين روند نقش ايفا مي كند.

ثانياً تاريخ بدين گونه ساخته مي شود كه نتيجه نهايي آن همواره برآيند تضادها و برخوردهاي متعددي است كه هر يك خود بر پايه شرايط پرشمار و ويژه زندگي قرار دارد … بدين ترتيب، نتيجه تاريخي برآيند تاثير متقابل نيروهاي متعدد بر يك ديگر زاده مي شود …». (به نقل از پيشگفتار بر ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرن“، ص ١٥).

كتاب ”وارثان گيلگامش“ كوششي است كه عبداله اوچلان انگار با نگاه و انديشه به وظيفه اي كه انگلس براي آيندگان تعيين كرده بود، نگاشته است. او در اين كتاب، تاريخ زندگيِ قوم هاي ساكن مزوپتامين (بين النهرين) را كه داراي ريشه زباني مشترك آريايي هستند، از زاويه اي توصيف مي كند كه در آن رشد بخش روبنايي هستي اجتماعي انسان دوران ”سنگ نو“ در مركز توجه و بررسي قرار دارد. روان شناسي فردي و اجتماعي، به مثابه ملاط جامعه شناختي شرايط هستي انسان اين دوران، در مركز بررسي قوم شناسانه اوچلان قرار دارد. او در اين كتاب به توضيح نقش «دانشي» مي پردازد كه انسان آن دوران براي پاسخ به نيازهاي رشديابنده خود، جمع آوري مي كند. «دانشي» كه در ارتباط بارشد نيروهاي مولده در اين دوران قرار دارد و در مركز آن «انقلاب كشاورزي» جاي دارد.

مضمون كتاب فلسفي- تاريخي- قوم و جامعه شناسانه اوچلان به خواننده امكان مي دهد به عمق مضمون سخنان قبلي فردريش انگلس نفوذ كرده و آن را دقيق تر دريابد. شناخت وابستگيِ بهم تنيده ميان رشد زيربنا و روبناي جامعه، كه بازتاب يك پارچگي و وحدت ديالكتيكي ي ”ذهن و عين“ را نزد انسان ملموس تر و هويت تاريخي انسان را در هر دوران قابل شناخت مي سازد، دستاورد بزرگي است كه خواننده با نگرشِ ماترياليسم تاريخي و ديالكتيكي به مضمون كتاب، از مطالعه ”وارثان گيلگامش“ به دست مي آورد.

يكي از رشته هاي اصلي توضيحات عبداله اوچلان، رشته بررسي پژوهشگرانه و موشكافانه رشد انديشه سحرآميز- جادوئي در دوران هستي بدوي جامعه انساني به انديشه مذهبي است كه در مرحله گذار از جامعه كمونيستي كهن Urkommonismus به جامعه برده داري ميان گروه و خاندان هاي ساكن مزوپتامين عملي شد و نهايتاً به برپايي جامعه سومرآيي مبتني بر نظم برده دارانه انجاميد.

او علل زيربنايي و به ويژه تصورات و پندارهاي سحرآميز- جادويي را نزد انسان اين دوران و پيروزي نهايي انديشه خدايان و نهايتاً يكتاخدايي را كه مبتني بر «دانش» مه آگينِ انسان اين دوران است، به تفصيل در جاي جاي كتاب برمي شمرد و ضرورت گذار از تصورات روبنايي نخست را به ايدئولوژي مذهبي، به منظور پاسخ به مساله هاي طرح شده در جامعه بغرنج شونده، مستدل مي سازد.

[زنده ياد احسان طبري در ارتباط با «داستان هاي اسطوره اي»، «دانش» مه آگينِ انسان را «جوي هاي زرين»ي مي نامد «كه از بامداد مه آگين گذشته اي دور سوي ما جاري است» (نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، جلد اول، چاپ سوم، ص ٤٩٤)]

اوچلان چگونگي رشد تصورات سحرآميز و ايجاد شدن شرايط ضرورِ اعتقاد به خدايان افسانه اي و نقش آن ها در تصورات ايدئولوژيك- روبنايي جامعه و مضمون نبرد ميان خدايان را در طول چهارهزار سال نشان مي دهد. نبرد ميان خدايان افسانه اي، بيان نبرد ميان نظم مادرشاهانه و پدرسالاري است كه نهايتاً به غلبه نظم پدرشاهانه ي مبتني بر برده داري مي انجامد. ضرورت نبرد ميان خدايان زن و مرد، ناشي از ضرورت ايجاد نظم در جامعه برده داري است كه پيامد رشد نيروهاي مولده بود.

[برقراري نظم برده داري عليه جايگاه اجتماعي زن در مطبوعات مربوطه ”اولين ضد انقلاب عليه زن“ ناميده شده است (نگاه شود به اولين ”ضدانقلاب“ در جامعه انساني عليه زنان بود http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2263)]

اوچلان ريشه زيربنايي رشد نيروهاي مولده را به دنبال انقلاب در فرهنگ و فن كشاورزي، مورد بررسي قرار داده و بر پايه آن، ضرورت تغييرات روبنايي- ايدئولوژيك را در دوران جديد كه حدود هشت هزار سال پيش آغاز شد، مستدل مي سازد.

انديشمند كردِ عراقي، چرايي رشد انديشه چند خدايي را به يكتا خدايي در انديشه مذهبي انسان در دوران برده داري برمي شمرد و نشان مي دهد كه دستيابي به انديشه مذهبي تك خدايي، به مثابه اهرم ايدئولوژيكي روبنا، به منظور ايجاد وحدت ميان گروه ها و خاندان ها، ضرور شده بود كه در جامعه سومرآيي با وحدت ”شهر“ها عملي گشت.  تحكيم انديشه يكتاخدايي در مرحله گذار از جامعه برده داري به فئودالي كه در سه مذهب داراي ”كتاب“ قطعيت يافت، بازتاب رشد نيروهاي مولده اي است كه شيوه توليد برده داري را ”غيرعقلايي“ كرده و آن را شيوه اي ”سوخته“ ساخته بود. اوچلان ضرورت گذار از برده داري به نظم فئودالي مبتني بر استثمار نيروي ”رعيت وابسته“ به زمين را در شرايط جديد و سطح رشد پيشرفته تر توليد كشاورزي در جامعه سومرآيي- آسوري و … مستدل مي سازد.

[در ايران نيز همين تغييرات در انديشه ايدئولوژيك قوم ها را مي توان يافت. احسان طبري همانجا (ص ٤٤٨) و به نقل از كتاب بانو كوزمينا، وجود «انديشه خداي واحد (اورمزد)» را نزد زرتشت گوشزد مي كند «كه هخامنشيان پس از آشنايي با اين دين، تنها انديشه خداي واحد (اورمزد) را اخذ كردند، زيرا با انديشه شاهنشاه واحد تطبيق داشت».]

اوچلان ريشه انديشه حاكمان را در هر دو نظام استثمارگرانه قابل شناخت مي سازد كه با چه هدفي، نظام حاكم را نظمي ابدي قلمداد ساخته و آن را «”سايه“ آسماني نظم خدايي بر روي زمين» اعلام مي كنند. براي خواننده با توضيح هاي مستدل اوچلان، بي پايه و اساس بودن ايدئولوژي طبقات حاكم كه ابدي بودن حاكميت خود اعلام مي كنند، بر ملا و گذرايي بودن باورها، سنت ها و تبليغات حاكمان در طول تاريخ به اثبات رسانده مي شود. با اين توضيح ها قابل شناخت مي شود كه با رشد نيروهاي مولده و ايجاد شدن شرايط شيوه توليد پيشرفته تر، ايدئولوژي حاكمان نقش راهبردي خود را از دست مي دهد، دوران تغييرات انقلابي- زيربنايي در سازماندهي هستي اجتماعي فرامي رسد و تحقق آن اجتناب ناپذير مي شود.

[واقعيتي كه در مورد تصورات رژيم ديكتاتوري ولايي در ايران و هم در مورد ايدئولوژي ”الزامات گلوباليستي“ نظام نوليبرال امپرياليستي صادق است. هم اين و هم آن مايلند نظم مدافع منافع غارتگرانه خود را «”سايه“ نظم آسماني بر روي زمين» القا كنند. چنين برداشت ايدئولوژيك، زمينه عملكرد ضد مردمي و ضد ملي رژيم ديكتاتوري ولايي است كه به منظور ابدي ساختن نظم سرمايه داري وابسته در ايران طرح مي شود كه بايد گويا زير ”رهبري ولي فقيه“ به عنوان نماينده ”زميني“ خداوند ”آسماني“ عملي گردد. مداحان نظم امپرياليستي نيز در دوران افول صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمايه داري، آن را ابدي و «پايان تاريخ» قلمداد كرده و مايلند پذيرش ايدئولوژي ”آزادي“ غارت سرمايه داري را به خلق هاي پيراموني و همچنين بخش ٩٠ درصدي مردم كشورهاي متروپل تحميل كنند.

بايد هژموني ايدئولوژيك مداحان رژيم ديكتاتوري ولايي و همچنين مداحان مدافع صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمايه داري را در دوران افول اين نظام افشا و بي پايه واساس بودن آن را به صحنه مبارزه ايدئولوژيك در جامعه تبديل ساخت. صحنه نبرد ايدئولوژيك عليه ايدئولوژي حاكم، اهرم پرتواني در نبرد براي رشد تمدن و غلبه حقوق مدني انسان است. نبردي كه نه عليه باورهاي مذهبي انسان، كه بايد عليه علل ”زميني“ نابساماني ها عملي گردد كه ابزار غارت طبقات حاكم است. (نگاه شود همچنين به جبهه ضد ديكتاتوري با مخالفان رنگارنگي روبروست! نگاهي به هشتم مارس، روز جهاني زن! در ”اخبار روز“ http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=65661).

جنبش دمكراتيك زنان در ايران و جهان نقشي درجه اول در اين زمينه به عهده دارد. زن كه اولين برده در تاريخ است (ماركس)، در اين دوران در شكستن هژموني ايدئولوژي ارتجاعي ي مردانه در مذهب حاكم در ايران و جهان، در كنار طبقه كارگر كه از بردگان زن و مردِ روزمزد در كليه لايه هاي آن تشكيل مي شود، نقشي درجه اول را ايفا مي كند. ايدئولوژي زن ستيزانه نظام سرمايه داري حاكم،  چه در شكل مذهبي و چه در سيماي غيرمذهبي- سكولار آن، بايد با تمام قوا در ايران و جهان افشا گردد.

ديرتر توضيح هاي عبداله اوچلان در باره علت كوشش مرد براي تنزل مقام زن در خانواده و جامعه نقل خواهد شد (نگاه شود ازجمله به ”… نگاهي به هشتم مارس، روز جهاني زن“ …). نشان داده خواهد شد كه هدف كوشش زن ستيزانه مرد در گذشته به منظور برقراري سلطه نظام استثمارگر طبقاتي – برده داري – بوده است كه با رشد نيروهاي مولده شرايط برقراري آن ايجاد شده بود. هدفي كه اكنون نيز در جامعه طبقاتي سرمايه داري به قوت خود باقي است. اين كوشش اكنون هم با هدف محدود و در سايه قرار دادن حقوق اجتماعي زن، به مورد اجرا گذاشته مي شود. با پايمال ساختن حقوق اجتماعي زن، و او را «نيمه» خواندن (احسان طبري در شعر زندانش ”قو خورشيد را انتظار مي كشد“)، جايش را در «دهليز حرمسراها» خواستن (م. ا. به آذين، ”مهمان اين آقايان“، ص ١١٨)، «تك خاني» اش را ”حرام“ اعلام كردن (محمد يزدي، رئيس اسبق قوه قضايه) و …، با هدف غارت مضاعف نيروي كار و تبدل او به ”برده جنسي“ عملي مي گردد.

كوشش حاكمان براي استفاده ابزاري از حقوق زن، چه در شكل تبليغ ”آزادي جنسي“ و بدل ساختن تساوي حقوق اجتماعي تنها به مساله آزادي جنسي زن، و چه در شكل تبليغ ضرورت ”پوشش اسلامي“ زن، باوجود تضاد ميان شكل آن ها، اين هدف را دنبال مي كند كه حقوق اجتماعي زن را در سايه قرار دهد. خانم آنگلا مركل، صدراعظم آلمان، در كنگره اخير حزب حاكم دمكرات مسيحي اين كشور، باوجود مقاومت و مخالفت محافل ذي نفوذ، تصميم براي ارتقاي درصد شركت زنان را در سطح هيئت مديره شركت هاي اقتصادي بزرگ آلمان به تصويب رساند. اين به اصطلاح مدافع حقوق زن كه صدراعظم كشور امپرياليستي آلمان نيز است، اما نه تنها تاكنون كلمه اي در باره ضرورت تساوي دستمزد زن و مرد براي كار مشابه در آلمان بر زبان نرانده است، بلكه سياست عمده اقتصادي دولت او در جهت تثبيت عدم تساوي دستمزد زحمتكشان زن و مرد در يكي از پرتوان ترين اقتصادهاي امپرياليستي قرار دارد.

شايان ذكر است كه يكي از خواست هاي زنان آموزگار آلماني كه اين روزها، همانند همكاران ايراني خود در اعتصاب به سر مي برند و دست به تظاهرات زدند، تساوي حقوق آن ها با همكاران مرد است. اعتصاب و اعتراض آموزگاران در آلمان در هفته پيش از هشتم مارس، روز جهاني زن (سال ٢٠١٥) جريان دارد.

رژيم ديكتاتوري ولايي در ايران نيز سياست زن ستيزانه مذهبي خود را در لباسي از ”عفاف“ و ”شانِ“ زن مي پوشاند و آن را جار مي زند و براي تحميل ايدئولوژي زن ستيزانه خود قانون روي قانون به تصويب مي رساند و سنگ ها را مي بندد و سگ ها را آزاد مي گذارد، تا پنهان دارد كه اكثريت بزرگ زنان در ايران، محروم ترين زحمتكشان در ميهن ما هستند، چه آن ها كه از شغلي برخودارند، يا نيستند، …

احسان طبري در اثر پيش گفته (ص ٤٥٨ به بعد) در ارتباط با ”چهره زن در تاريخ و افسانه ايراني“، به مساله «سنن خواري زن در جامعه ماقبل اسلامي و … درك خاص از برخي آيات … عليه زن» توضيح مي دهد كه ديرتر به آن اشاره خواهد شد. «آسمان بر تو حكم راند … و ترا نيمه خواند …» (احسان طبري، ”قو خورشيد را انتظار مي كشد“، شعر زندان به مناسبت ٨ مارس- نگاه شود به حماسهء نبرد انسان دیالکتیک شعرهای زندان احسان طبری، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2291).]

رشد انديشه سحرآميز- جادويي به مذهبي

يكي از رشته هاي اصلي توضيح هاي عبداله اوچلان، بررسي پژوهشگرانه و موشكافانه رشد رشته انديشه سحرآميز- جادويي در دوران هستي بدوي جامعه انساني به انديشه مذهبي است كه در مرحله گذار از جامعه كمونيستي كهن به جامعه برده داري عملي شد، است. او علل زيربنايي و به ويژه روبنايي اين گذار ايدئولوژي ”طبيعي“- سحرآميز- جادوئي را به ايدئولوژي مذهبي با ظرافت خاص توضيح مي دهد و ارتباط تنگاتنگ اين گذار را «با توليد [نيازهاي اوليه] و بازتوليد زندگي» در دوران جامعه بدوي يا جامعه كمونيستي كهن Urkommonismus و در دوران پس از ”انقلاب كشاورزي“ نشان مي دهد.

در جامعه كمونيستي كهن زن در مركز گروه قرار دارد و نقشي خداي گونه ايفا مي سازد. در دوران ”سنگ نو“ و با تحقق ”انقلاب كشاورزي“ كه زن در آن نقش اصلي را ايفا مي سازد، مرحله گذار از دوران مادرسالاري به پدرسالاري آغاز مي شود و قريب به چهار هزار سال به طول مي انجامد. گذار ايدئولوژي سحرآميز- جادوئي كه زن در آغاز محور اصلي آن را تشكيل مي دهد به ايدئولوژي مذهبي در طول اين چهار هزاره عملي مي گردد كه افسانه هاي نمادين آن، ”نبرد خدايان“ است كه در ايدئولوژي يونان قديم عمدتا توسط ”همر“ و هزوئيد، ريشه فرهنگ و ”تمدن“ اروپايي را تشكيل مي دهد و به مثابه ايدئولوژي «نظم جامعه مبتني بر [شيوه توليد] برده داري» ثبت شده است. غلبه نهايي خداي مرد بر خداي زن با گذار ايدئولوژي سحرآميز- جادويي به ايدئولوژي مذهبي پايان مي يابد. در ايدئولوژي مذهبي، گذار از باور به «چند خدايي» به پذيرش «يكتاخداييِ» مردسالارانه، مرحله گذار از جامعه مبتني بر برده داري به جامعه فئودالي را بيان مي كند. [همان طور پيش تر ذكر شد، در ايران، دوران هخامنشيان!]

اوچلان به كمك بررسي نتايج كشفيات جديد  – حدود ٨ هزار لوحِ گِلِ پخته كه بر آن با خط ميخي نگاشته شده است –  افسانه يوناني نبرد ميان خداها را كه همر در شعر (اِپوس) سروده است، به مثابه نبرد ميان نظام مادرسالاري و پدرسالاري، تدقيق مي بخشد …

عبداله اوچلان در تحقيقات قوم شناسانه Ethnologie  و جامعه شناختي مبتني بر كاوش هاي باستان شناسي در چند دهه اخير، نظريات خود را در كتاب مستدل مي سازد. نقش پراهميت انديشه ايدئولوژيك انسان در طول تاريخ را در مقطع «مكاني و زماني» ايجاد شدن آن، كه براي درك مضمون نظر انگلس كه «انسان، تاريخ خود را خود مي سازد» شايان توجه است، تعيين كننده مي داند. خواننده اين جا و آن جا دچار ترديد مي گردد كه آيا موضع او با موضع ماركسيستي در انطباق است كه پيش تر از نامه انگلس نقل شد: «بر پايه درك ماترياليستيِ تاريخ، توليد [نيازهاي اوليه] و بازتوليد زندگي، نهايتاً مساله اصلي در تاريخ است». اما با توجه به موضع هاي روشن اوچلان در باره نقش زيربنايي جامعه كه در صفحه هاي مختلف طرح مي شود، ترديدي نبايد داشت كه كتاب ”وارثان گيلگامش“ مبتني بر دانش ماترياليسم تاريخي (جامعه شناختي علمي) قرار دارد و آشنايي با آن، به ويژه براي خواننده ايراني كه با بسياري از واقعيت ها در تاريخ زندگي مردمان ساكن سرزمين هاي مجاور و بخش هايي از ايران تا ده هزار سال پيش آشنا مي شود، لذت بخش و آموزنده است.

هدف اصلي بازتاب نظر اوچلان در باره روند گذار از ايدئولوژي سحرآميز- جادوئي به مذهبي توسط علاقمندي غيرمتخصص است. شايد اين كوشش انگيزه اي باشد براي مترجم زبردستي كه به ترجمه كتاب و يا بخش هاي عمده آن از زبان تركي يا آلماني به فارسي بپردازد.

عبداله اوچلان، رهبر حزب دمكرات كردستان تركيه كه دوران زندان ابد خود را به صورت انفرادي در زندان جزيره ايمرعلي Imrali مي گذراند، دو كتاب در زندان نوشته است. كتاب اول ادعانامه او عليه درخواست دادستان در دادگاهي در آتن/يونان است با عنوان ”ادعانامه براي انسان آزاد“ Plädoyer für den freien Menschen، كه عليه دستگيري خود پس از ورود به يونان نگاشته است. دادگاه حكم به برائت او داد. مقام هاي يوناني اما با تقلب او را به دام سازمان امنيت تركيه و اسرائيل انداختند.

كتاب دوم كه دادخواست او به دادگاه عالي اروپايي براي حقوق بشر است، با عنوان ”وارثان گيلگامش“ Gilgameschs Erben و زير عنوان ”از سومرها تا جامعه دمكراتيك متمدن“، نشان توانمندي انديشه علمي چشمگير اين مبارز كرد است در بررسي تاريخ ١٢ هزار ساله تمدن جامعه انساني كه مدعيان «بشردوست غربي» خود را وارثان آن قلمداد مي سازند.

اين كتاب سندي است عليه شرايط غيرانساني در كشور تركيه كه يكي از فرهيختگان خود را در زنداني انفرادي شكنجه كش مي كند، در حالي كه او يكي از برجستگان نظريه پرداز خلق كرد در تركيه است.

مردم ميهن ما نيز با چنين نمونه ضدانساني در ايران آشنا هستند. ده ها تن از دانشمندان و فرهيختگان توده اي در زندان هاي جمهوري اسلامي به دار كشيده و زجر كش شدند. نام هاي بسياري را مي توان در اين سطور ناميد … كه بدون ترديد نام زنده ياد احسان طبري جاي ويژه اي را در آن ميان داراست.

اوچلان در جلد نخست ”وارثان گيلگامش“ كه قريب به ٥٠٠ صفحه است و او به زبان تركي نگاشته (ترجمه آلماني آن مورد مطالعه نگارنده قرار گرفت)، از بررسي تاريخ گروه ها و قوم هاي ساكن مزوپوتامين (بين النهرين) و آناتولي  در دوران ”سنگ نو“ آغاز مي كند، ”انقلاب كشاورزي“ و گذار انسان را در اين منطقه از مرحله زندگي كمون بدوي يا كمونيسم كهن Urkommunismus به دوران برده داري و سپس به فئوداليسم توصيف مي كند. ”انقلاب كشاورزي“ كه توسط گروه هاي انساني با نام سومرها كه قوم هاي آريايي زبان اند و ديرتر با نام ”هندواروپايي“ معروف شدند،  تحقق يافت را بر مي شمرد. انتقال تكنيك جديد توليد كشاورزي را به سرزمين هاي مجاور توضيح مي دهد. از يك سو تا مصر، يونان و از سوي ديگر به شرق، به هند و چين و … را توضيح مي دهد. [اولين آثار توليد كشاورزي در شمال ويتنام به ٦ هزار سال پيش باز مي گردد (نئوگن وين، ”ويتنام، تاريخي طولاني“)]

اوچلان برقراري انديشه مذهبي بر جامعه مبتني بر برده داري و سپس فئوداليسم را در اين مناطق ناشي از رشد نيروهاي مولده در آن سرزمين ها و پيامد نياز انسان آن دوره براي يافتن نظم اجتماعي مناسب با سطح نيروهاي مولده توضيح مي دهد. بحث در باره پايه ريزي نظام سرمايه داري در ارتباط با دوران روشنگري و برقراري سكولاريسم به مثابه انديشه ايدئولوژيك اين دوران، ادامه موضوع كتاب را تشكيل مي دهد.

اوچلان سپس آينده مورد نظر خود را براي جامعه انساني و به طور مشخص در منطقه خاورميانه و در كل ”شرق“، طرح مي سازد و در چارچوب آن به مساله خلق كرد در تركيه، عراق، سوريه و ايران مي پردازد و از باقي ماندن اين خلق ها در كشورهاي مربوطه دفاع مي كند كه بايد در شرايط يك فدراليسم دمكراتيك تحقق يابد.

آنچه كه كتاب عبداله اوچلان را بسيار خواندني و آموزنده مي سازد، زاويه ديد و نگرش او به تاريخ قوم ها و خلق ها در طول زمان از موضع بررسي انديشه، اداب و سنت هاي آنان است. به سخني ديگر، نگرش او از منظر ايدئولوژي حاكم و تغييرات و رشد آن در جامعه آن دوران، ويژگي خاص كتاب را تشكيل مي دهد. اوچلان، در حالي كه به نقش رشد نيروهاي مولده براي تغيير شرايط در جامعه انساني معتقد است و آن را بارها تذكر مي دهد، باوجود اين براي نقش نظر و ايدئولوژي انسان كه او آن را «روبنا»ي جامعه مي نامد، نقشي تعيين كننده قايل است. او براي تغيير و رشد و به ويژه چگونگي اين تغيير نظرهاي «ايدئولوژيك» انسان در آن دوران و «در مكان و در زمان» تاريخي معين، نقشي پراهميت قايل است و آن برجسته مي سازد، بدون آنكه در رابطه عين و ذهن، مبتني بودن ذهن را بر عين مورد پرسش قرار داده و يا حتي نفي كند. او درك رابطه عين و ذهن و به ويژه شناخت دقيق نقش ذهن را براي درك چگونگي رشد تاريخي قوم ها پراهميت اعلام مي دارد.

عبداله اوچلان، انتقادهاي جدي به «سوسياليسم واقعا موجود» ابراز مي كند. ستون فقرات اين انتقادها به نظر او، بي توجهي به مساله آزادي هاي سوسياليستي و قرار دادن «جامعه» در برابر «فرد» عنوان مي شود. او اين مساله را عمده ترين علت فروپاشي از اين طريق ارزيابي مي كند كه به مانعي براي «ايجاد شدن ايدئولوژي ضروري براي جامعه نوين»  گشت. به عبارت ديگر، براي عبداله اوچلان بررسي روحي- اجتماعي شرايط جامعه انساني، يا همان «روبنا»، براي درك تغيير «زيربنا»ي جامعه داراي ضرورت انكار ناپذير است. اين نگرش است كه آن را براي خواننده، به پاسخ نظريِ مشخصي بدل مي سازد كه فردريش انگلس در نامه پيش گفته از سال ١٨٩٠ به مثابه وظيفه اي براي آيندگان مطرح ساخته است: «بخش اقتصادي جامعه، پايه و اساس زيربنا را تشكيل مي دهد، اما مسائل و عوامل متعددي از روبنا، بر اشكال سياسي نبرد طبقاتي و نتايج آن تاثير مي گذارد. قانون اساسي، اشكال حقوقي و انعكاس نبرد اجتماعي در ذهن شركت كنندگان در آن، نظريه هاي سياسي، حقوقي، فلسفي، نظريات مذهبي و آموزش هاي جزمگرايانه ناشي از آن ها، تاثيرات خود را اعمال مي كند، بر نيروهاي اجتماعي موثر واقع مي شود و شرايط و اشكال نبرد را تعيين مي كند. تاثير متقابل همه اين عوامل و مسائل كه بايد تاثير گونه هاي بي شمار رويدادها را نيز به آن افزود (يعني تاثير امور و رويدادهايي كه ارتباط آن ها با يك ديگر چندان خارج از ذهن و غيرقابل اثبات است كه تصور مي كنيم اصلاً چنين ارتباطاتي وجود ندارد و مي توان آن را ناديده گرفت)، بر روند اصلي برخوردهاي اقتصادي موثر واقع مي شود.»


بازتابي از مضمون كتاب ”وارثان گيلگامش“ اثر عبداله اوچلان

باستان شناسي، قوم شناسي Ethnologie، علوم مذهبي و ديگر رشته هاي علوم اجتماعي بر سر اين نكته توافق دارند كه با توجه به لوح هاي گل پختهِ كشف شده در اواخر قرن بيستم در منطقه تاريخي ”مزوپتامين“ و بر پايه نتايج بررسي نوشته های متون خط ميخي بر آن ها، اولين ساختاري كه به مثابه جامعه سازمان يافته در تاريخ ايجاد شده است، به عبارت ديگر، اولين مدنيت در تاريخ، جامعه سومرآيي است [كه در دوران سنگ نو – ١٢ هزار سال پيش – و انقلاب كشاورزي در اين منطقه پايه ريزي شد]. … (٤٣)

سرزمين ميان رودهاي فرات و دجله با نام تاريخي مزوپوتامين نقشي تعيين كننده در گذار جامعه كمون اوليه به جامعه مبتني بر شيوه توليد برده دارانه داراست. با پايان آخرين دوران يخبندان در ٢٠ هزار سال پيش و ايجاد شدن هواي ملايم و باراني … در اين منطقه ميان  ١٧٠٠٠ تا ١٤٠٠٠ پيش، دوران سنگ ميانه mesolithisch  آ‎غاز شد كه بقاياي ابزارهاي سنگي آن هنوز هم به وسعت يافت مي شوند.  (٤٤)

در روند اولوسيون انسان، اولين پريمات ها (پستانداران نخستين پايه) ٦٠ ميليون سال پيش پديدار شدند. قامت ايستاده و استفاده از ابزار ساده ٢٠ ميليون سال پيش پديد آمد. … حدود يك ميليون سال پيش اولين گروه هاي گونه انسان [نئاندرتال ها؟] در منطقه ي شرق مديترانه تا سلسله كوه هاي تارزوس- زاگرس كه داراي هواي ملايم و با درختان و گياهان مختلف قابل استفاده [در غارها و پناه گاه هاي طبيعي] مي زيستند و با شكار و جمع آوري ميوه و دانه هاي خوراكي تغذيه مي كردند. [اين گونه انسان ظاهراً از اين منطقه به سرزمين هاي ديگر، شمال آسيا و شرق تا چين – انسان پكن- كوچ كرد. پس از پيدايش انسان مدرن – همو زاپينس – نيز ظاهراً همين مسیر مورد استفاده قرار گرفته است].

از اين منطقه جغرافيايي و با زياد شدن تعداد انسان ها و گروه هاي انساني، آن ها در همه جهات پراكنده شدند. اين حركت انسان [هموزاپينس] از طريق بررسي هاي ژنتيك نزد انسان های ساكن آسيا و اروپا به اثبات رسانده شده است. … (٤٥)

[گرچه هنوز ”جامعه“ انساني نزد هموزاپينس پديدار نشده است، اما روابط دروني گروه ها در همين دوران طولاني نيز برپايه زندگي گروهي- جمعي قرار دارد – اشكال ابتدايي كمون كهن – كه زن- مادر در مركزثقل آن جاي دارد.]

به دنبال تغییرات جوی برشمرده شده و ملایم و بارانی شدن هوا، حدود 12000 سال پیش شیوهِ تولیدی به تدریج جایگزین شکار و جمع آوری مواد خوراکی شد که آن را دانشمندان مربوطه ”انقلاب سنگ نو“ می نامند. قدیمی ترین آثار جامعه دوران سنگ نو در درّه های بلنداهای كوهستان هاي شمالي منطقه میان دو رود فرات و دجله پیدا شده اند.

انقلاب سنگ نو را می توان ”انقلاب تولید کشاورزی“ («انقلاب نوسنگي- زراعي» – اصطلاحي كه رامتين صبا در مقاله ”نگرش افراطي برخي روشنفكران كرد و فارس در نقد نظر اوچلان در باره مادها“ به كار مي برد، اخبار روز ٣١ ارديبهشت ١٣٩٤ در اين مقاله بخش هايي از نظرات اوچلان ارايه شده است) نیز نامید که با فراگرفتن فن كشاورزي و اهلی کردن حیوانات توسط سومري ها در تاريخ بشري تحقق یافت. در کاوش ها در منطقه دیاربکر- ارگانی و چیونو در سال ١٣٩٣ (محلی که قدیمی ترین تکه های یک قطعه پارچه يافت شده است كه قدمتی 9000 ساله دارد)، اولین دهكده كه محل مسكوني ي جمعی در تاریخ است، پیدا شده که تا 12000 سال قدمت دارد. در زیر بلندی ها و یا «تپه»های بسیاری میان فرات و دجله اولین دهکده یا «گوند»های دوران سنگ نو کشف شده اند. به زبان کردی گوند هنوز هم به معنای دهکده به کار برده می شود. به زبان لوویترها Luwiter ، یکی از قدیمی ترین قوم های آناتولی که از نظر ويژگي (ريشه) زباني Idiom به گروه زبانی آری ها تعلق دارد، این منطقه «سرزمین در بلندی ها» نامیده می شود- گوندوانا، دیرتر کوردیان، در قرون وسطی به زبان محلی سلجوقیان ایران کردستان.

(مترجم آلماني اوليور كونتني [از اين پس ا ك] كه كتاب را از تركي به آلماني ترجمه كرده است در توضيحي مي نويسد: اوچلان کلمه آری را در مضمون پيش، از ديدگاه زبان شناسي مورد نظر دارد و به کار می برد. اگرچه امروزه لفظ هندواروپایی برای آن به کار برده می شود، به نظر من اما این لفظ برای دورانی که هنوز نه در هند و نه در اروپا آثاری دال بر وجود این گروه زبانی یافت شده است، انسان را به نتایج نادرست هدایت می کند. با توجه به توضیح های روشنگرانه اوچلان در بخش 8.1.آ و 8.3 در باره ریشه قومی آری ها، گرچه اين واژه در دوران نازی ها [در آلمان] مورد سواستفاده قرار گرفته است، به کار گرفتن واژه آری برای این گروه زبانی روا است. [دیرتر اوچلان نشان می دهد که نام آری، برای مشخص کردن مردماني كه در سرزمین های كوهستاني و در بلندا زندگي مي كردند و مردماني که به اهلي كردن گاو نايل شده بودند و آن را در كار كشاورزي مورد استفاده قرار مي دادند – زمین را شخم می زدند- به کار برده شده است. نازي ها مضمون ”مردمي كه در سرزمينِ در بلندا زندگي“ مي كردند را به مفهوم برتري نژادي آري ها تعريف كرده و مورد سواستفاده قرار دادند.])… (44)

در صفحه ١١٢، ١٣٩ نيز توضيح زير در باره نام آري، آريايي ها، ذكر شده است: آري، نام يك قوم و خلق نيست. بلكه به انسان هايي كه در بلنداي كوه ها زندگي مي كردند و اولين گروه هايي هستند كه در دوران سنگ نو به اهلي كردن حيوانات و كشاورزي پرداخته و زمينه انقلاب كشاورزي را در منطقه مزوپتامين ايجاد كردند، اطلاق شده است. مهاجرت اين گروه ها به شرق و غرب اكنون با اصطلاح قوم هاي هندواروپايي بيان مي شود.

تاکنون در هیچ نقطه ای از جهان خانه هایی با این قدمت یافت نشده است. نزد دانشمندان این نظریه جا افتاده است که دوران سنگ میانه mesolithische و همان طور دوران سنگ نو در این منطقه آغاز شده است. این دوران پراهمیتی در تاریخ بشریت است که در آن زمینه تمدن بعدی پایه ریزی می شود. جامعه سنگ نو میان هشت تا شش هزار سال پیش به وجود آمد و به ایجاد شدن تمدن تل- خلف Tell-Khalaf-Kultur فراروئید. در هشت هزار سال پیش این تمدن در شمال افریقا (مصر)، در بخش سفلای [جنوبي] فرات، در بندر بصره و در بخش میانی آناتولی (کاتال هویوک) نیز ایجاد شد. هفت هزار سال پیش از طریق قفقاز به ساحل شمالی دریای سیاه توسعه یافت، به شبه جزیره بالکان، به شمال شرقی ایران و هند (در ساحل رود هندو و پنج رود پنجاب)، و بالاخره در شش هزار سال پیش به چین و اروپا و نهایتاً پنج هزار سال پیش به قاره آمریکا رسید [تحقيقات جديد رسيدن هوموزاپينس را به قاره آمريكا سيزده هزار سال پيش به اثبات رسانده است.]

بر پایه یافته ها در کاوش های باستان شناسی، دانش تاریخ شناسی روند برشمرده شده توسعه فن و فرهنگ كشاورزي را روند توسعه دستاورد تمدني بشر ارزیابی می کند. فن و فرهنگ ايجاد شده در جامعه تل- خلف، همه ی ابزار کاری را اختراع کرده که برای رشد تمدن ضروری بود. کوزه گری، تبر، شخم، چیدن پشم حیوان، بافتن، آسیاب دستی، خانه سازی جمعی در دهکده، چرخ، اشیاء نیمه فلزی ساخته شده از سنگ مس، ستاره به مثابه سمبل و ایدئولوژی مبتنی بر خدایان، همه دستاوردهای بشر در این دوران طلوع تاریخ بشر است كه در تمدن تل- خلف به وجود آمد. ارزش تاریخی آن را تنها می توان با دوران روشنگری در اروپا در قرن 16 تا 20 تاریخ اروپایی هم وزن دانست.

آنجا که دجله و فرات در نزدیکی خلیج بصره در زمین حاصل خیز مردابی به هم می رسند و یکی می شوند، در دوران تل- خلف تولیدات بسیاری از طریق به کارگرفتن آبیاری مصنوعی حاصل شد … آن طور که در خاطره انسانی واژه بهشت برای این منطقه خلق گشت. … بدین ترتیب می توان گفت که دوران تاریخ تمدن، با جامعه سومرها آغاز شد (46-45).

گرچه می توان جنبه های متفاوتی را برای تعریف آغاز تمدن برشمرد، اما آن جنبه که به رشد بازده تولید کار انسانی بیش از مصرف خود در ارتباط با روابط برده دارانه انجاميد- در ارتباط قرار دارد با مساله مالکیت. [اوچلان ديرتر به مساله روبنايي ايدئولوژي انسان در اين جامعه برمي گردد] سومری ها این جنبه را در شکل سورسات (سوروسات) Ziggurats برقرار ساختند [سورسات: پول، خواروبار، و ديگر نيازمندي ها كه مردم به ناخواه به افراد حكومتي كه از روستاها عبور مي كردند، مي دادند – فرهنگ فشره سخن دكتر حسن انوري].

سورسات به مجموعه ساختاري اطلاق مي شد که در آن نقش معابد و همچنین محل کار جمعی برای اداره امور عمومی متمركز بود. این مراکز همزمان به معنای هویت جامعه فهمیده و پذيرفته شده بود که دیرتر از مقامی مقدس به مثابه نماینده نظم آسمانی برخوردار شد. این مراکز نمونه هایی هستند که در طول تاریخ هزاره های بعدی با اشکال و ظاهرهای متفاوت به صورت معبد بزرگ آگورا Agora [ميدان- بازار و مركز تجمع سياسي مردم در شهرهاي يونان قديم] تکرار می شود. لذا می توان مدعی شد که جامعه سومری دامن مادری است که در آن هسته ساختارهای نظم حاکمیت تمدن ها زاییده شد و پرورش یافت. …

در طول زمان سورسات به مثابه نماینده نظم آسمان بر روی زمین، به حاکم بر ذهن انسان و همچنین به سرچشمه قدرت همه جانبه براي آن بدل شد.

این در حالی است که نهایتاً این نظم به ابزار استثمار نیروی کار برده ها بدل شد و به ایجاد شدن ساختارهای ضروری حاکمیت برده داری انجامید. … از این طریق تعداد بزرگی از انسان ها از نیاز به کار کردن آزاد شدند و زمان کافی در اختیار داشتند که بتوانند در باره مذهب، هنر و مشغله های هنری بیندیشند و به اداره امور و نیازهای حکومتی بپردازند و گروه نخبگان دفتري يا ”وزيران“ را تشكيل دهند.

 


مذهب سومری ها به دستگاه هدایت ذهنی- اخلاقی انسان تبدیل شد و ساختارهای هدایت جامعه را برپاداشت که به مثابه نظم خدایان، به قدرت حاکم بر مغز و اندیشه و وضع روحی انسان ها بدل گشت. تحت تاثیر متقابل شرايط مادی و ذهنی ايجاد شده، رشد هر دو عنصر ادامه يافت. مالکیت ”مقدس“ و خانواده مقدس و ایجاد ساختارهای مذهبی به پایه های اصلی نظم ساختارهای جامعه بدل شدند. …

گذار آرام روحانیون از مقام روحانی به مقام خداشاهی Pristerkönig [و ایجاد وراثت در خانواده و برپایی سلسله های شاهی] دیگر روندی عاری از نیاز به توضیح اضافی است. … زمینه برای تعریف نظم حاکمیت به مثابه ”نظم آسمانی و خدایی“ آماده شد.  … (47-46)

[تاريخ جامعه انساني را از منظر ساختار رهبري جامعه در هر منطقه در جهان، مي توان به سه دوره تقسيم نمود. اين سه دوره در تمام تمدن هاي شناخته شده، سومر، مصر، يونان، چين، ایران و … تكرار شده است.

زنده ياد ف. م. جوانشير (ميزاني) در اثرش با عنوان ”حماسه داد، بحثي در محتواي سياسي شاهنامه“، در بخشي كه با زيرعنوان ٣- بيداد شاهان علت نابساماني هاست (صفحه ١١٥ تا ١١٧)، «سه دوران تاريخي» در شاهنامه را به طور مشخص مورد بررسي قرار مي دهد تا از اين طريق روند ايجاد شدن جامعه طبقاتي را در ايران از زبان شاهنامه ارايه داده و نشان دهد كه در جريان آن، همبستگي ميان مردم و برقراري «داد» در درون قبيله ها، با ايجاد شدن طبقات و دولت برده دار و ديرتر فئودال، جاي خود را به سركوب و «بيداد» مي دهد. تكرار اين سه دوران را مي توان به اين يا آن شكل در تاريخ تمدن ها در همه جا يافت.

مارکس و انگلس ریشه ي روحی- جامعه شناختی ایجاد شدن بیداد را در آثار خود توضیح می دهند. آن ها ”حرص و آز“ انسان را در خاندان و قوم ها در مرحله گذار از جامعه کمونیستی کهن به جامعه برده داری ریشه بیداد در جامعه انسانی ارزیابی می کنند که نهایتاً با طرح مساله مالکیت، جامعه قبیله ای را به گروه فقیر و غنی تقسیم نمود. در ”منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت“ (کلیات، جلد 21، ص 156) فردریش انگلس این روند را از قول مارکس چنین توصیف می کند: «ساختار قبیله به منظور حل و فصل آزادانه روابط و نیازها، به ساختاری برای غارت و زیرفشار قرار دادن همسایه ها بدل شد که از درون آن ساختارهای سرکوب و سلطه بر افراد قوم خود به وجود آمد. چنین وضعی نمی توانست ایجاد شود، اگر حرص و آز برای دستیابی به ثروت، به شکاف در قبیله از طریق تقسیم افراد به فقیر و غنی، نمی انجامید. بدین ترتیب تفاوت در مالکیت میان افراد قبیله، وحدت منافع افراد را به تضاد میان آن ها تبدیل نمود.»

جوانشير در ”حماسه داد“ (ص 115) مي نويسد: «يك نظر كلي به شاهنامه، نشان مي دهد كه فردوسي شاهان گذشته را به طور عمده بيدادگر و يا ناسزاوار مي دانسته …

براي … [درك اين واقعيت] جا دارد كه سه دوران تاريخي شاهنامه از هم جدا شود: دوران اول از كيومرث تا جمشيد، دوران دوم از ضحاك تا دارا، دوران سوم از اردشير تا يزدگرد سوم. اين سه دوران هم از نظر نوع دولت مركزي، قدرت آن و پيوند آن با توده مردم و هم از ميزان آگاهي واقعي تاريخي كه در دست بوده، از هم متمايزند.

– احسان طبری نیز این تقسیم بندی را به نقل از کتاب دانشمند اتحاد شوروی، بانو یلنا ناکوزمیا در صفحه های  448 تا 449 نوشته های فلسفی و اجتماعی جلد اول، چاپ سوم برمی شمرد -.

دوران اول از نظر خود شاهنامه نيز پيش از تاريخ است [[گذار از مادر شاهي به پدرسالاري كه نزد سومرها و گروه هاي آريايي ميان ١٢ تا ٨ هزار سال پيش جريان يافت و عملي شد]]. در اين دوران، تازه دارد دولت پديد مي آيد. كيومرث، هوشنگ، طهمورث و تا حدودي در آغاز كار جمشيد، بيش از آنچه شاه باشند، شيخ و رئيس قبيله و پدر روحاني اند. آن ها لباس پوشيدن و آتش افروختن و كشت و كار و آهن گداختن به مردم مي آموزند. كيومرث كوه نشين و پلنگيه پوش است و تا به جمشيد مي رسد، مردم رفته رفته با تمدن آشنا مي شوند. تازه خود جمشيد نيز هنوز هم شاه است و هم موبد.  منم گفت با فره ايزدي     همم شهرياري همم موبدي (جلد اول، ص ٣٩، بيت ٦)

در زمان جمشيد است كه مردم آهن مي گدازند، سلاح مي سازند، پارچه مي بافند و جامه مي پوشند. تا اين زمان هنوز جامعه به طبقات تقسيم نشده و شاهنامه هنوز از گروه هاي اجتماعي و دودمان ها خبر نمي دهد. اطلاعي هم كه از آن زمان در دست است، از حدود افسانه فراتر نمي رود. و لذا فردوسي نيز به سرعت از آن مي گذرد.

از زمان جمشيد به بعد حكومت بيشتر جا مي افتد. شاهان از حالت ريش سفيدي قبيله  و پيشوايي دين به در آمده و بيش از پيش رئيس دولت و فرمانده سپاه مي شوند. آنان ديگر آورنده آتش و گدازنده آهن نيستند. شاهانند بر تخت زرين كه با تكيه بر سرنيزه [[ي]] سپاهيان حكم مي رانند [[و نماينده نظم برده دارانه هستند]].

از زمان جمشيد و به ويژه از زمان فريدون، نظام دودماني جامعه بيشتر احساس مي شود. دودمان هاي بزرگ با نام پرچم و بزرگان و شيوخ خويش مجزا و مشخص مي شوند. دوده كيان برتر است، ولي دودمان هاي ديگر نيز نام و نشان و مقام ويژه اي دارند. دولت بر اساس نظام دودماني است و شاه حافظ اين نظام و نماينده آن و بنابراين پيوند ميان دولت- شاه- و مردم نيز هنوز پيوند دودماني است [[كه همراه است با مرحله چند خدايي در جامعه برده داري]].

از آغاز ساسانيان، دولت و دربار بسيار جا افتاده و از مردم كاملا دور شده اند. نظام حاكميت، اشرافيت برده داري و فئودالي است. از اين دوران اطلاع تاريخي بيشتري نيز در دست بوده و شاهنامه به تاريخ نوشته نزديك تر است.»

جوانشير سپس «بيلان داد و بيداد شاهان» را در اين سه دوره در جدولي ارايه مي دهد و مي نويسد: از اين جدول مي توان دريافت كه به همان نسبتي كه حكومت جاافتاده تر و سلطه طبقات بالا سهمگين تر مي شود، بيدادگري بيشتر و شاه و حكومت از مردم دورترند.» او براي تحقيقات خود به نتيجه گيري مي پرداز و مي نويسد: «شاهنامه تاريخ نيست. شكل افسانه اي دارد. اما در همين تاريخ افسانه اي هم روند تكامل دولت و جدا شدن آن از مردم و سوار شدن آن بر گرده مردم را مي توان ديد. …».

اين تحقيقات زنده ياد جوانشير در مضمون سياسي شاهنامه كمكي است براي درك بهتر نظريات اوچلان. در عين حال اعدام دانشمند برجسته ايراني، زنده ياد فرج الهه ميزاني- جوانشير توسط «دولت اوباشان»  بي فرهنگ (نورالدين كيانوري) در جمهوري اسلامي ايران، عمق جنايت فرهنگي حاكميت سياه مذهبي كنوني را برملا مي سازد. زنده ياد جوانشير، در كنار بسياري ديگر از دانشمندان توده اي كه در رشته هاي ديگر داراي تحقيقات وسيع و آثار بيشماري بوده و همگي قربانيان رژيم فرهنگ ستيز جمهوري اسلامي هستند، با تحقيقات خود در باره مضمون سياسي شاهنامه، سيماي ساخته شده از ابوالقاسم فردوسي را در دوران ستم شاهي پدر و پسر پهلوي از پيرايه زشت ”شاه دوستي“ زدود]

واژه ای که توسط سومری ها بسیار به کار گرفته می شد، واژه ”مه“ ME است که به معنای قانون و یا مشخصه تمدنی است. … تا کنون 104 نمونه آن یافت شده است. … نودونه ویژگی برای تعریف خدا در اسلام، ظاهراً از این گذشته سومرآیی برخوردار است.


گذار از مادر سالاری به پدرسالاري

روند رشد تضاد میان نظم مادر سالارانه (مادرشاهي) و پدر سالارانه در جامعه سومرآیی چهار هزار سال به طول انجامید، و با پیروزی نظم پدر سالارانه [از طریق اولین ضد انقلاب علیه زن] پایان یافت. حل اين تضاد، با پديدار شدن جامعه مبتنی بر نظام برده داری در تاریخ بشر همراه شد. (نگاه شود ازجمله به تحقیقات گردا لمر Gerda Lemer).

اين تضاد در شكل برخورد انديشه و ايدئولوژي سحرآمیز دوران مادر سالاری با انديشه و باور به خدايان براي نيروهاي مختلف طبيعي – براي نمونه در افسانه هاي يونان قديم – تظاهر می کند كه مشخصه دوران پدرسالارانه تاريخ بشري است.

در دوران به اصطلاح ”وحشي“ در تاريخ بشر، یعنی در دوران جامعه كمونيستي كهن [نزد گروه های هموزاپینس که حدود 150 هزار سال به طول انجامید]، انسان به انواع ”توتم“ها و نيروهاي ماوراي طبيعه باور داشت [توتم: «تصاوير و قصهّ هاي خيالي و ساده لوحانه … تجسم (غالباً انساني) پديده هاي طبيعي» در اشكال متفاوت مورد احترام و تقدس در انديشه ابتدايي (ا ط، همانجا)].

در اين دوران روند رشد چهار هزار ساله تاريخ جامعه بشري، همزمان با رشد شرایط جامعه مبتنی بر برده داری، زن در جامعه گام به گام موقعیت خود را از دست می دهد. این تضاد و برخورد عمیق و شدید، در هیرارشی نقش و نبرد خدایان در این دوران بازتاب می یابد و همراه است با سقوط نقش خدای زن کوهستان، نین- هورزاگ Nin-Hursag که پیش تر از جایگاهی والا برخوردار است. این خدای زن در نظم عمدتاً مردانه دولتی جامعه سومرآیی جایگاه خود را از دست می دهد.

نین- هورزاگ خدای منطقه های کوهستانی شمال و شرق بود [بلنداهاي سلسله كوه هاي زاگرس و توروس]. او خدای کوهستان است که با سمبل ستاره نشان داده می شد. ستاره به کردی با لفظ استرک Sterk بيان مي شود. در آغاز این روند، زن برای سومری ها یک موجود عمیقاً مورد احترام است. در نظم خدایان، نین هورزاگ  نیمی از آسمان را در اختیار دارد. در برخوردهای مستقیم میان نین- هورزاگ و خدای بسیار زرنگ و دانای مردانه، اِنکی Enki، خداي زن در جایگاهی بود که می توان آن را با موقعيت ”چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان“ تعریف کرد. در چنین وضعی اغلب برخوردها با صورت مسالمت آمیز و در صلح به صورت توافق ها پایان می یابد.

دیرتر در برداشت سحرآمیز سومرآیی، خدای زن کوهستان ها، با نام اینانا Inanna پیش می آید. او که در واقع خدای خالق انقلاب دوران سنگ نو (انقلاب کشاورزی) است، در حالی که حق خود را از خدای مرد طلب می کند كه در مقامي هم طراز در برابر او قرار دارد، با سربلندی و افتخار شهر متعلق به اِنکی، اریدو Eridu  را ترک می کند. با مه ME به شهر خود اوروک Urukبرمی گردد.

[اين افسانه در ويتنام به صورت زير ثبت شده است: حاكم لاك لونگ كوآن با آئو كو ازدواج كرد كه براي او ١٠٠ پسر زائيد. روزي شاه به زنش گفت: ”من به دودمان اژدها تعلق دارم، تو به قبيله بي مرگان. ما بايد از هم جدا شويم.“ شاه ٥٠ تن از پسرهاي خود را برداشت و با خود به دشت ها و سرزمين هاي ساحلي برد، در حالي كه ٥٠ تن ديگر به دنبال مادرشان به كوه ها رفتند. شاه كوآن سلسله هونگ را ٤٠٠٠ سال پيش پايه ريزي كرد و هجده پادشاه آن بر كشور حكومت كردند. (به نقل از ناگوئن كاآك ويئن، ”ويتنام، تاريخي طولاني“، ص ٢٠-١٩)

همين واقعه در داستان كساندارا، قوم ”آمازون“ كه به نظم مادرسالاري پايبند است، و براي حفظ پايبندي خود به سرزميني در شمال شرقي درياي سياه كوچ مي كند نيز به صورت زير نقل مي شود كه در سال هاي اخير در فيلم هاي هوليودوي مورد بهره برداري قرار گرفته است. كساندارا به برتري مرد و ازدواج با او تن نمي دهد. مرد تنها پس از كشتن كساندرا در جنگ، با او هم خوابي مي كند. برخلاف حل تضاد به صورت قتل خداي زن كه همر نيز در شعر ايلياس برمي شمرد، در داستان توراندخت كه پوچيني آن را در اوپرايي با همين نام ابدي ساخته است، همين تضاد مضمون داستان را تشكيل مي دهد. در آنجا با عاشق شدن توراندخت، تضاد به صورت مسالمت آميز حل مي شود، و خلف، شاهزاده تاتاري از مرگ نجات مي يابد.]

گذار انديشه عرفاني به مذهبي در طول چهار هزار سال در جامعه سومرآيي که گام به گام با به وجود آمدن کاست روحانیون حاکم عملی می شود، در افسانه هاي يونان قديم و مصر بازتاب یافته است. این روند طولانی همراه است با ایجاد شدن خدایان مرد در کنار خدایان زن. اين تغييرات را اوچلان در ص ١٦٢ تا ١٦٣ اثرش برمی شمرد و با مقایسه با نام خدايان زن و مرد كه از شعرهاي هومر و هزيود Hesiod و ديگر شاعران سه هزار سال پيش نقل مي كند، و به کمک متون میخی لوح هاي كشف شده در پایان قرن بیستم تاریخ اروپایی در منطقه ”بین النهرین“، آن ها را تدقيق می کند.

او نشان می دهد كه گذار انديشه از مرحله عرفاني به مذهبي، به مثابه اهرم ايدئولوژيك روبنايي براي توضيح شرايط تغيير يافته زيربناي جامعه که در آغاز آن انقلاب كشاورزي قرار داشت، ضروري شد. آنچه هومر در شعر خود توصیف می کند، ارايه هنري برداشتي از وقایعی است که بسیار پیش تر در سراسر شرق میانه پدیدار شد. شعرهای هومر، این دوران را به هزاره پیش از خود منتقل می کند که با سقوط شهر ”ترویا“ همزمان است.

اوچلان مي نويسد: «در اين دوران (8 تا ٦ هزار سال پيش)، که با پايان دوران قهرمانان (پهلوانان) در جامعه سومرآيي [مرحله يوروك Uruk] همزمان است، جامعه به طبقات تقسيم شد و اولين حاكميت طبقاتی ايجاد گشت. [در شاهنامه فردوسي، دوران اول- نگاه شود به نكته پيش تر نقل شده از ”حماسه داد“]

هويت اين جامعه مبتني بود بر باور به خدایان آسماني كه زايده انديشه روحانيت سومرآيي بود: آن An، خداي آسمان، انليل Enlil   خداي هوا،  خداي زن كوهستان نين- هورزاگ  Nin-Hursag (ديرتر اينانا Inann ، هيشتارHschtar ) و اِنكي Enki ، خداي آب و زمين.

تحقيقات مقايسه اي اسناد عرفاني [اسطوره]، كرينئس Chrinis  را به مثابه اِنكي، اورانوس Uranus را به مثابه آن، سويز را به مثابه ماردوك Marduk باز شناخته و اعلام كرده است.

[احسان طبری در ”سیری گریزان در اساطیر اوستا“ در جهان بینی ها (جلد اول، چاپ سوم، ص 486 به بعد)، به تفصیل خدایان را در اساطیر ایرانی برمی شمرد.  او تعريف اسطوره را همانجا چنين توضيح مي دهد: «”اسطوره“ بازتاب پنداري (و نه واقعي) واقعيت هاست در دماغ انساني كه در نتيجة تصور جان دار بودن همة اشياء و سراسر جهان (آني ميسم) در نزد اقوام و تمدن هاي ابتدايي انساني پديد شده است. ماركس بر آن است كه قدرت تخيل مردم، طبيعت و زندگي اجتماعي را به شيوه اي ناخودآگاه، به شكل هنري ساخته و پرداخته مي كند و از آن ”اسطوره“ مي سازد. و لنين آن را نوعي آيده آليسم ابندايي مي شمرد، زيرا ايده آليسم، يعني تصورگرايي (اصالت تصور) و انسان هاي ابتدايي براي تصورات عام خود، شخصيت و واقعيت خارجي قائل مي شدند و آن را به صورت خدايان و نيمه خدايان در مي آوردند. … به دنبال سخن لنين بايد گفت در واقع اين فكر كه تصورات و مفاهيم عام و كلي ذهن ما، فقط مخلوق تعميم دماغي نيست، بلكه واقعيت خارجي هم دارد، از ميتولوژي حتي به فلسفه نيز سرايت كرده است و افلاطون به ”مثل“ (آرشي تيپ) معتقد بود و ”ره آليست“ها در قرون وسطاي اروپا به واقعيت خارجي مفاهيم كلي عقيده داشتند. منتها افلاطون يا ره آليست هاي سده هاي ميانه، ”مقطر“ و ”انتزاعي“تر از آن مي انديشيدند كه براي اين مثل، براي اين مفاهيم كلي، شكل و شمايلي انساني يا حيواني و سرگذشت هاي داستاني تصور كنند. [[مثل، صورت ها و الگوهاي هميشگي و فناناپذير موجودات عالم ماده، ”فرهنگ فشرده سخن“]]

در اسطورة زرتشتي ”جهان فروهرها“ و در اسطورة اسلامي ”عالم ذر“ كه در آن جانداران قبل از پيدايش خود در اين جهان وجود دارند، نمونه اي از اين تصورات اسطوره اي است …».

احسان طبري در ادامه به نكته هاي متعددي اشاره دارد، ازجمله به «رابطه اسطورة با مذهب و جادو و مراسم ديني» كه نكته مورد بحث نزد اوچلان را تشكيل مي دهد. او همانجا مي نويسد: «دربارة اين كه اسطورة چيست و انواع آن كدام است؛ چرا اسطورة سازي پديد شده و چه وظايف اجتماعي و معرفتي را اجرا كرده؛ انگيزه رواني و اجتماعي اسطورة سازي چيست: اسطورة هاي ملل را چگونه بايد تقسيم و جدول بندي كرد، رابطه اسطوره با مذهب و جادو و مراسم ديني كدام است و …» گفتني زياد است و خواننده علاقمند را به نتايج تحقيقات دانشمندان مربوطه در كشورهاي سوسياليستي مراجعه مي دهد. در زيرنويس شماره ١٢ (ص ٥٥١ كتاب) احسان طبري به تحقيقات دانشمندان ايراني و نام آن ها اشاره مي كند.]

ايدئولوژي حاكم برده داري و تبديل زن به اولين برده، ازجمله ”برده جنسي“

در ارتباط با ايجاد شدن شرايط جامعه برده داري، (از صفحه ٨٥ به بعد) اوچلان نكته هاي زير را در باره چگونگي رشد ايدئولوژي حاكم برده داري و تبديل زن به اولين برده، ازجمله ”برده جنسي“، چنين توصیف می کند:

قوم هایی که 12 هزار سال پیش به تولید کشاورزی و همچنین دامپروری پرداختند با دو سرنوشت روبرو شدند. آن هایی که به فقر دچار شدند، اجباراً به نیروی کار در شهرهای سومرآیی و مصر بدل شدند … [نیپور در عراق یکی از این شهرهاست که این روزها با نابود ساختن آثار عتیقه ای در آن توسط ”اوباشان حکومت اسلامی“، در رسانه ها نامیده و باری دیگر در تاریخ شهرت یافت، این بار شهرتی غم و حول انگیز].

کشفیات اخیر، مهاجرت قوم ها را از دو منطقه شمال و شرق (قوم ها با ریشه زبانی آریایی) و جنوب و غرب (قوم های سامی) مورد تائید قرار می دهد. در تورات و لوح هایی در بابل، مهاجرت قوم سامی- یهودی و آری یایی ها (هندو اروپایی)، مانند کاسیرها ثبت شده است. وضعی مشابه مهاجرت دهقانان از ده به شهرها در دوران ما …

این روند از آغاز 5 هزار سال پیش تشدید می شود. در ساحل شرقی مدیترانه (بابل، اوگاریت Ugarit)، و در شمال سوریه و مزوپتامین، شهردولت ها و دهکده ها در سرزمین های حاصلخیز پدیدار شدند …

بازرگانی رشد نمود … (84)

ساختار طبقاتی را در 4 هزار سال پیش می توان چنین دسته بندی کرد: روحانیون، شاه ها و ماموران دفتر (وزیر) در معابد که با ریش سفیدان قوم، رهبری جامعه را در اختیار داشتند. بردگان و مهاجرین که دیگر از حمایت قوم خود برخوردار نبودند … (همانجا)

مرحله تمرکز میان قوم ها را باید روندی پراهمیت در تاریخ جامعه بشری ارزیابی نمود (همانجا) و این امر به ویژه در بین النهرین از ویژگی خاصی برخوردار است که تداوم [پايان نيافته] آن را تاکنون می توان دنبال کرد. این تاریخ قبیله ها، یا تاریخ ساختارهای قومی و خانوادگی ethnisch است (85)

شناخت تاریخ قبیله ها به مثابه تاریخ تجربه شده، … این حسن را دارد که دارای رابطه نزدیک تر با زندگی واقعی انسان است. نزد این قوم ها، چه در دوران آغاز سنگ نو و چه در هزاره های بعدی … روابط خاص خانوادگی- قومی حاكم است كه بقاياي آن اکنون نیز قابل شناخت است.

خط مادري، هويت و وحدت خانواده و گروه

در دوران ”وحشي“ جامعه [جامعه كمونيستي كهن]، خط مادري نقش تعيين کننده و غالب را در حفظ هويت و وحدت خانواده و گروه تشكيل مي داد و ايفا مي كرد كه به ندرت از بيش از چند صد نفر تشكيل مي شد و در غارها سرپناه داشت و كوچ نشين بود. شكار و جمع آوري دانه ها و ميوه، شيوه و شكل بازتوليد نيازهاي اوليه را تشكيل مي داد. زندگي شكلي ساده و يك فرم داشت و در آهنگ گردش چهار فصل جريان مي يافت. زبان محدود به چند صدا در ارتباط با حركات دست و ايما و اشاره بود. در اين دوران انديشه توتم و باور به روح برقرار بود. هنوز در انديشه انسان خدايان مذهبي وجود نداشت. ٩٨ درصد از تاريخ انسان چنين گذشت. …

در انديشه مذهبي در دوران ايجاد شدن قوم ها كه در آن هم زندگي انسان آزاد و ساده بود، زن همچنان در ابتدا از موقعيت مركزي در گروه برخوردار است. براي نمونه در محل سكوت قوم در سرپناه ها و كلبه ها، مجسمه هاي كوچكي يافت شده اند كه خدايان زن را نشان مي دهند. زن به صورت ستاره و ماه به مثابه خداي طبيعت نشان داده مي شود. درك اين بزرگ داشتن و مقدس شمردن زن در اين دوران، سخت نيست. از طريق كوشش زن، جمع آوري دانه ها مختلف به سطح بازتوليد مواد غذايي در توليد كشاورزي رسانده شد، حيواناتي اهلي گشتند. او همچنين مادري است كه كودك را مي زايد. طبيعت، زمين، يك مادر است. زن به مثابه نماينده «طبیعت» (خدا) تصور مي شود كه به او ميوه و بازتوليد دانه ها و گياهان و درختان طبيعت سپرده شده است. اهميت او در برابر مرد، بدون هر ترديدي بيش تر است.

البته مرد داراي نقش معيني در زندگي است. براي مثال آنجا كه شكار وسيله عمده تامين نيازهاي زندگي است. اما با به حاشيه رانده شدن گام به گام نقش شکار که با ايجاد شدن توليد شيوه نوين، توليد كشاورزي عملی شد، جايگاه و نقش مرد در گروه محدود مي شود.

تاريخ زن، تاريخ شناخت و توليد دانه هاي متفاوت غلات، اهلي كردن حيوانات كوچك خانگي، پرورش درختان ميوه، ايجاد سرپناه ها در دهكده ها، پارچه بافي و خلق آسياب كوچك دستي است. تاريخ توليد مواهبي است كه با كار او توليد مي شوند و تاريخ بزرگ كردن كودكان و تاريخ سكنا گزيدن در سرپناها، در كلبه است. نقش زن، همچنين در تاريخ تبديل شدن آواهاي محدود و ايما و اشاره ساده به زباني بازتاب مي يابد كه اكنون با نام و تعريف اشياء در روند باز توليد مواهب مورد نياز توسعه مي يابد. بر این پایه است که می توان به نقش زن در تاريخ ايجاد شدن قدرت انتزاع و آگاهی انسان، که مضمون واژه ”روح“ را تشکیل می دهد، پی برد. [در علم امروز، زبان شكل تظاهر آگاهي، تعريف مي شود].

هنگامي كه از ١٢ تا ١٠ هزارسال پيش شخم زدن زمين به كمك گاو نر معمول  – كه به طور طبيعي مردان در آن نقشي بيش تر و تعيين كننده اي داشتند- و توليد كشاورزي به سطح مسلط توليد مواهب تبديل گشت و همچنين پيشه چوپاني از اهميت بزرگ تري برخوردار شد، موقعيت زن در توليد مواهب محدود و تنگ تر مي شود. زن به طور روزافزون در خانه نيز مورد يورش و لعن قرار مي گيرد. در چنين شرايطي نقش زن در تعيين تاريخ زندگي انسان اين دوره و مفاهيمي كه در اين دوران و در ارتباط با توليد مواهب ايجاد شدند، در سايه قرار گرفت.

تدقيق شدن و تكميل شدن گام به گام سلطه مرد و به حاشيه رانده شدن موقعيت زن در اين دوران، اين هدف را دنبال كرد كه مرد بتواند در صحنه توليد كشاورزي، منابع را تحت كنترل خود درآورد و موقعيت ممتاز و تعيين كننده خود را در جايگاه نخست در خانه و جامعه برقرار سازد. به ويژه آنكه اشتغال به شكار، دیگر صحنه قابل اعتماد براي بازتوليد مواهب نبود و با مخارج سنگين تري همراه بود، در حالي كه توليد كشاورزي كه زنان مبتكر و آفرينده آن بودند، به منبع مطمئن تري براي بازتوليد مواهب و نيازهاي زندگي تبديل شده بود. مردان، زنان را از اين صحنه بيرون راندند، گرچه دانش عمده توليد نوين كه زنان در طول جمع آوري دانه ها و ميوه و خوردني هاي گياهي به دست آورده و توسط زنان ايجاد شد، دستاورد كوشش آنان بود.

در اين مرحله است كه اولين ضد انقلاب در تاريخ عليه زن تحقق يافت.

نگارش ”تاريخ بدون زن“

روند به حاشيه راندن زنان، نگارش ”تاريخ بدون زن“، همچنين به روندي براي سازماندهي جديد جامعه بدل شد. از اين رو به نفي دستاوردهاي زن پرداختند. اين بازنويسي پست و زشت تاريخ، تا امروز هم به علت عدم تساوي حقوق ميان زن و مرد، به علت ادامه نقش برده دارنه جنسي در جامعه طبقاتي ادامه دارد و مسلط بوده و مانع برداشت علمي و انساني از تاريخ و گذشته تاريخي نقش زن مي شود.

[آيت الله شيخ محمد يزدي، دبير جامعه مدرسين حوزه علميه قم که این روزها به ریاست مجلس خبرگان رهبری در جمهوری اسلامی ایران هم انتخاب شد، به وزير ارشاد دولت حسن روحاني – ١٠ فوريه ٢٠١٥ -گوشزد کرده و هشدار مي دهد كه «در اسلام موسيقي حرام است … تك خاني زن به طور قطعي حرام است».

احسان طبری در نوشتار ”زن ایرانی در افسانه و تاریخ“، ضمن اظهار تاسف از وجود «زن دشمنی» در ادبیات ایران (همانجا از صفحه 459 به بعد) می نویسد: «در اساطير زرتشتي بعضي از ايزدان، زن هستند. مانند ”آناهيتا“، الهة نمو و فراواني و ”چيستا“، ربه النوع دانش. احتمالا ”رتا“، خداي دارايي. در اوستا و ديگر كتب مذهبي زرتشتي كه به پهلوي نوشته شده، نام زنان بسياري به ميان مي آيد. مانند ”دغدو“ (مادر زرتشت)، ”هوي“ (همسر زرتشت)، ”پوروچيستا“ (دختر زرتشت)، ”شيانه“، (نخستين زن)، ”خنه ثيوتي“ (جادوي بابلي)، ”شهرناز“ و ”ارنواز“ (دختران جمشيد)، ”جهيكا“ (دختر اهريمن، زن بدكار)، در قبال ”نائيريكا“ (زن نيكوكار) و غيره وغيره.

در داستانهاي حماسي منظوم و منثور به چهرة زن گاه به مثابه مظهر عشق، گاه به مثابه مظهر دلاوري، گاه به مثابه مكربازي و دغل سازي، زياد برخورد مي كنيم. در حماسة عظيم منظوم فردوسي، چهره زن جاي برجسته اي دارد … در تاريخ سياسي ايران برخي از زنان نقش مهمي بازي كرده اند … در تاريخ شعر ايران مي توان از شعراي نامداري [[زن]] … نام برد. … در تاريخ خوش نويسان به نام مريم بانو نائني … برخورد مي كنيم … پيوسته در تاريخ ما به چنين زنان شير صفتي برخورد مي شود كه علي رغم محيط نامساعد اجتماعي گاه كار مردان را به از آنان انجام مي دادند …

زن ايراني از همان آغاز پيدايش حجاب در زمان هخامنشيان و تشكيل حرم ها (شبستان ها) در جوامع اشكاني و ساساني [[جامعه مبتني بر برده داري- گذار به فئودالي]]، عضو تام الحقوق جامعه نبوده و حتي لحن بسياري از نوشته هاي ادبي و تاريخي ما در دوران پس از عرب، طوري است كه گويا زن را يك انسان تمام عيار نمي دانستند، بلكه ”عورتي“ مي شمردند كه حق قياس كردن خويش با مردان ندارد. در مرزبان نامه آمده است: ”دختر نابوده به، و اگر ببود، يا به شوي، يا به گور!“

متاسفانه ادبيات ما از بسياري مطالب در بارة زن انباشته است كه يا مبتني بر سنن خواري زن در جامعه ماقبل اسلامي است و يا مبتني بر درك خاص از برخي آيات (مانند ”وان كيدهن عظيم“) و برخي احاديث واقعي يا مجعول (مانند ”النساء قبائل الشيطان“) عليه زن است. مثلا فخرالدين اسعد در ”ويس و رامين“ مي گويد: ”زنان در آفرينش ناتمامند- ازيرا خويش كام و زشت نامند” … و اين نشانة سوابق طولاني ”زن دشمني“ در جامعه مردسالاري سنتي ايراني است چنان كه تا امروز هم شاه كشور [[همانند آيت الله محمد يزدي]] در مصاحبه با يك روزنامه نگار خارجي (آريانا فلانجي) صريحاَ مي گويد كه زنان تنها با زيبايي خود مي توانند تأثير كنند و مكار و حيله گر و جاه طلبند و در تاريخ جهان كاري نكرده اند. و حتي از ميان آن ها يك آشپز و خياط خوب برنخاسته است …!» و احسان طبري اضافه مي كند: «افسوس كه چنين انديشه هاي زشت و وحشتناكي در مواردي ادبيات بزرگ انساني كلاسيك ما را آلوده كرده است. …

با اين حال شخصيت واقعي زنان ايراني، علي رغم همه موانع اجتماعي و خرافات و رسوم ما، تجلي كرده … در پژوهش تاريخي بانو شيرين بياني در مورد تحولي كه پس از هجوم مغول ايجاد شده، به درستي تشريح گرديده، در اين دوران تا حدي نقش خاتونان با مردان در خورد مقايسه است، زيرا نزد مغول آن سركوفتگي زنان كه در جامعه ما سنت داشت، لااقل به آن شدت موجود نبود. [[جامعه مغول كه به دست چنگيز به وحدت قبايل دست مي يابد، دوران گذار از ساختار قبيله اي به برده داري را طي مي كند]].  … از زمان مشروطيت زن ايراني به تدريج وارد عصر رهايي جنسي و اجتماعي (امانسيپاسيون) خود مي شود. …

جامعه سرمايه داري زن را به مثابه برده خانگي، عروسك، افزار تفريح و زنان زحمتكش را به عنوان نيروي كار ارزان تر مي پذيرد. … سخن بر سر رهايي اجتماعي انسان و در عين حال رهايي صنفي زن است. …

براي زنان ما كه حتي در تيرگي هاي قرون، با نام هاي پرتوافكني درخشيده اند، نبرد در دو جبهه: جبهه اجتماعي و جبهه صنفي هر دو در پيوند نزديك با هم ضرور است. … (خرداد ١٣٥٢)»]

مصداق مضمون بيان رئيس پيشين قوه قضايه در جمهوري اسلامي، در صفحه هاي ١٢١-١٢٠ كتاب ”وارثان گيلگامش“ ترسیم می گردد.

عبداله اوچلان در توضيح های خود، نقش ايدئولوژيكِ تبديل ساختن انسان به برده را به كمك دستورها و سنت هاي ”اخلاقي“ي مذهبِ چند خدايي و سپس يكتاخدايي در دوران برده داري و فئوداليسم برمی شمرد. او همانجا و در ارتباط با توضيح ها در باره اخلاقيات جنبش مخالف، جنبش آزادي خواهيِ بردگان را مطرح می سازد.

اوچلان در صفحه هاي پيش گفته اثر خود، نظر سقراط را طرح مي سازد كه خواستار ”خود را بشناس“ است. همین خواست پیش تر به صورت هاي مقدماتي در نظريات زردشت نيز طرح شده است. در اين تصورات سايه اي از «آزادي» در نظر گرفته شده است كه در برابر جبر ناشي از سنت هاي جزم و مطلق گرايانه مذهبي كه براي انسان رفتاري مطيع و سربزير تعيين مي كند، قرار دارد.

انديشه مذهبي كه خدايان را به نيروي مطلقه بدل مي سازد، براي انسان، براي وجود فرد، جايي جز ”سايه“ قايل نيست. بررسي اين انديشه مطلق گرانه و ضد انساني به منظور تبديل انسان به برده در انديشه مذهبي در طول تاريخ، هميشه موجب تعجب و در عين حال شگفتي مي شود كه روحانيت مذهبي چگونه قادر شد فلسفه برده داري، اين ايدئولوژي ضد انساني را به انسان، به فرد انسان به قبولاند و القا كند و او را معتقد به تن دادن به برده شدن نمايد؟! در جريان اين تحقيق تاریخی مي توان به راحتی دريافت كه ارايه تعريف هاي اخلاقي براي رفتار انسانِ باورمند و معتقد به عرفان و مذهب، ابزار مناسبي را تشكيل داد، براي تبديل ساختن او به برده اجتماعي، و همانقدر به برده جنسي. امري كه ديگر نمي تواند با اخلاقيات دوران كنوني همخواني داشته باشد!

ابزار برقراري چنين انديشه اخلاقي در همه تمدن ها، اعلام آن است كه نظام حاكم بر جامعه، سايه اي است از نظام آسماني و بازتاب خواست و مشيت الهي است [انديشه اي كه در ايران به عنوان ولايت مطلقه فقيه القا مي شود. جاي شما در «دهليز حرمسراهاي …» ماست (م. ا. به آذين –اعتمادزاده-، ”مهمان اين آقايان“، ص ١٨).]

از آنجا که پیروزی خدای زن در توليد مواهب و بازتوليد زندگي [كه پيش تر برشمرده شد،] در اندیشه سحرآمیز سومرآیی بخش جدایی ناپذیر از باور مذهبی بود، به بخشی از مذهب آن تبدیل شده است و به متون لوح های کشف شده وارد گشته. [از این طریق کوشش روحانیون برای حذف تاریخ نقش پربار زن بر ملا شده است.]

تمام نبرد خدایان [در افسانه ها] هیچ چیز دیگری نیست جز بیان و بازتاب قابل فهم این تضادها در نظم دولتی نزد سومری ها. آنچه تعریف می شود، داستان هایی است از خدایان مشخصی که به عنوان نماینده برای نبردهای طبقاتی، برای رقابت و یا جنگ های قبيله و دودمان- سلسله ها و یا میان شهردولت ها جریان یافته است. انسان ها، به نظر برداشتِ ايدئولوژيك اين دوران، قادر به نبرد علیه هم نیستند. اين چنين نبردي در نظم خدایان امري ناممکن است، زیرا مردم عادی- رعیت Untertanen تنها سایه هایی هستند. این در حالی است که اراده کردن تنها نزد خدایان پیش می آید. آن ها هستند که می توانند بر یکدیگر غالب شوند و یا از یکدیگر شکست بخورند. این آموزش ایدئولوژیک حاکمیت، هسته مرکزی مفهوم حاکمیت و تعریف آن را تشکیل می دهد.

(مترجم ا ک: واژه رعیت را اوچلان به مفهوم برده- بنده- موجود- امت که احتمال از ریشه کول qull است که به معنای کم ارزش، ناتوان است، به كار مي برد. نه در عربی و نه در فارسی این مفهوم به مفهومی که در دربار عثمانی یافت، به کار برده می شود: انسان موجودی است که سرنوشت او توسط خدا تعیین و در اختیار سلطان قرار داده شده است)

[اسكند مقدوني، افسر خود را که شاه اشکانی را دستگیر و به قتل رسانده بود، کشت. زیرا کشتن شاه تنها به دست شاه غالب مجاز است].

خدا به مثابه حاکمیت مرکزی، دیرتر در لباس نظم مذهبی، حقوقی و سیاسی تظاهر می کند. ایدئولوژی حاکمیت اکنون نیز در جوامع طبقاتي به قوت خود باقی است. (49-47) …

[يكي از شروطي كه قبيله مغلوب در جنگ مي بايست بپذيرد تا قتل عام نشود، پذيرش ”خداي“ قبيله پيروزمند و غالب است. اين به معناي پذيرش نظم اجتماعي قبيله پيروزمند است. بردگي و ديرتر پرداخت غرامت و سورسات ساليانه به شاه پيروزمند، مضمون پذيرش نظم حاكم پيروزمند را تشكيل مي دهد.]

سومری هایِ دوران سنگ نو بر این باورند که همه دستاوردهای آن ها، تحت تاثیر و خواست ”خدایان مقدس“شان ممکن شده است. این برداشت سحرآمیز- مذهبی آن ها، تا امروز نیز از وزن معیني در اندیشه مذهبی برخوردار است. … (49)

انسان هوموزاپینس تنها موجودی است که به تغییر محیط پیرامون و تبدیل آن به وضعی که در خدمت نیازهای او باشد، پرداخت. …

خواست و اراده انسان برای دستیابی به نیازهای خود، تنها مربوط به نیازهای شخصی و سهم فردی و حفظ تمامیت انسان نیست، بلکه همچنین مربوط است به نیازها و حقوق اجتماعی انسان. البته، فرد، انسان مشخص، با نیازهای حياتي kanon و غیرقابل چشم پوشی برای او، پایه استواری را در ساختار تمدن اروپایی تشكيل مي دهد. شناخت اين پايه استوار تمدن اروپايي در یک روند طولانی توسط فرد پذيرفته شده است. تعریف حقوق انسانی و تحقق بخشیدن به آن ها به فرد، به کمک قوانین مربوطه تفهیم شده است.

اما پیش تر، در طول صدها هزار سال، انسان راهي طولاني و سخت كوشانه را طي كرد، تا از منشاء حيواني ي برخاسته خود جدا شده و به موجودی اجتماعی تبدیل و از ابژكت به سوبژكت، به انسان تاريخي فعالي كه سلطه خود را بر طبيعت و محيط پيرامون برقرار سازد، بدل شود. این کوشش ها مي بايست توسط موجوداتی تحقق مي يافت و به طور واقعي تحقق يافت، که تازه به راه جدایی از پریمات ها که با آن ها مشترکات بیشتری از تفاوت ها داشتند، گام نهاده بود [انسانی كه «با مغزي خواب آلود و رويا باف، حقير و ناتوان وارد اين كارگاه شگرف شد. انساني که کمی بهتر از یک بوزینه درك مي كرد …» احسان طبري، نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، جلد اول، چاپ سوم، ص ٣٥٤].  … (50)

در مرحله جامعه ”وحشيِ“ كمون اوليه [جامعهِ كمونيستي كهن]، گروه هايي از انسان ها با هم زندگي مي كردند كه تفاوت چنداني از زندگي گلهِ اي پستانداران نداشتند. رشد آنتروپولوژيك انسان هوموزاپينس اما زمينه بيولوژيكي ديگري را در اختيار داشت …

با چنين پيش زمينه، بخش نخست انقلاب دوران سنگ نو [دوران جدا شدن انسان از پيشين حيواني خود در دوران طولاني سنگ كهن و سنگ ميانه] عملي شده بود. مشخصه اصلي بخش نخست اين مرحله، اين شناخت انسان است كه ادامه حيات، تنها در زندگي اجتماعي ممكن است. … ايجاد شدن ساختارهاي بغرنج تر و چند لايه، همگي ناشي از ضرورت روند رشد گروه انسان ها، يا ”حيوان هاي گروهي“ ناشي بوده و ريشه در نيازهاي اين رشد دارد. واحدهاي با ثباتي به وجود آمدند. روندي كه هزاران سال به طول انجاميد.

به دنبال ”انقلاب كشاورزي“، با ايجاد شدن دهكده ها، بخش دوم انقلاب ”سنگ نو“،١٢ هزارسال پيش تحقق يافت و تداوم رشد آن تا به امروز در نياز به حفظ جامعه انساني ادامه دارد.

بسياري از آنچه در آن دوران نيز خواست انسان بود، نياز امروزي آن نيز است. بر اين پايه است كه انسان مدرن خواستار زندگي با برخورداري از آزادي انديشه و در هماهنگي با طبيعت است كه مصون باشد از سلطه قدرت هاي ”خداي گونه“. خواست تساوي حقوق ميان زن و مرد، برخورداري مساوي از موهبات طبيعي (توليد كشاورزي و حيواني)، آزادي بيان و زبان كه نه جدايي و برتري، بلكه همبستگي ميان انسان را به وجود مي آورد و تقويت مي كند … در اين آرزوها و خواست هاي فردي كه انسان براي فرداي خود مي طلبد، که در اين دوران طلوع تمدن انساني هم خواست او است، ارثيه دوران طولاني سنگ قديم بوده و خواست و نياز فرد و گونه انسان را تشكيل مي داد. … (٥٠)

خواست برخوردار شدن از موهبات، تنها به نيازهاي فردي محدود نمي شود، بلكه نيازهاي اجتماعي را نيز در بر مي گيرد. …

جايگاه ويژه خواست هاي فردي در تمدن كنوني نبايد توجه را از اين نكته دور سازد كه انسان به هزاران سال زمان، همراه با كوشش بسيار، نياز داشت تا بتواند ضرورت ويژگي زندگي اجتماعي را درك كند و آن را بپذيرد …

كشانده شدن وَهم سرگشته به سوي سحر و جاده، اعتقاد به روح و بزرگ و محترم شمردن روح اجداد و مذهب چند و يكتا خدايي، همگي اهرم هاي ايدئولوژيكي را در طول تاريخ تشكيل دادند كه در آن ها، كوشش پر رنج و درد انسان و نبرد او براي تفهيم و درك ضرورت پذيرش نظم اجتماعي بازتاب مي يابد. مادرسالاري، پدرسالاري، سحر، جادوگري، احضار روح، قرباني انسان و حيوان، نقش روحانيون و پيامبران و… همه كوشش براي دور ساختن انسان از زندگي حيوان گونه و تفهيم و درك ضرورت زندگي اجتماعي با نظم هاي تاريخي آن عملي شده است. … (٥١)

[همه انديشه مبتني بر «رويا يا خيال ابتدائي و به تغبيري ”خيال بيمار و سرگشته“ كه ما آن را معمولا ”وَهم“ نيز مي ناميم، و از آن مذهب، عرفان و جادو زائيده شده است. ابتدائي بودن مدنيت انسان و محدوديت … معرفت واقعي به جهان پيرامون و لذا عجز و جهالت آدمي در مقابل قواي طبيعي …، وهم سرگشته را به سوي ساختن اُسطوره (ميث)هائي كشاند كه از آن دين، عرفان و جادو نشأت كرده است.» (ا ط، جهانبيني ها …، جلد ٢، ص ١٠١)]

قرباني کردن انسان و سنت هاي ديگر با هدف آزاد سازي قدرت اجتماعيِ گونه انساني عملي گشت. … آن ها را نبايد نشان ”غريزه حيواني“ انسان پنداشت … بايد آن را روند پردرد شناخت انسان از محيط پيرامون در روند تبديل شدن از ابژكت به سوبژكت تاريخي، به ”انسان اجتماعي“ ارزيابي نمود. …

سلطه عرفان و مذهب بر افكار براي ما امروز قابل درك نيست، اما آن ها نقش بزرگي براي گذار از مرحله طفوليت انسان و تبديل آن به انسان مترقي كنوني ايفا ساخته اند. … روند تبديل شدن انسان اوليه به انسان اجتماعي بدون مادر اول، پدر قبيله، توتم [«تصاوير و قصهّ هاي خيالي و ساده لوحانه … تجسم (غالباً انساني) پديده هاي طبيعي» (ا ط، همانجا) در اشكال متفاوت مورد احترام و تقدس در انديشه ابتدايي]، جادوگر، روحاني، پيغمبر، همه ساختارهاي خلاق انساني در اين روند طولاني هستند كه با شناخت و درك آن ها، انسان دقيق تر، مضمون پرطنين و شكوهمند سرشت اجتماعي گونه انسان را درك مي كند.

تمدن امروزي كه به تبليغ انديويدوآليسم مي پردازد، مي خواهد اين تجربه تاريخي را نفي كند، مي خواهد سرشت اجتماعي انسان را نفي كند. اين در حالي است كه آزادي فردي، تنها در رشد كيفي سرشت اجتماعي جامعه ممكن است [مانيفست كمونيستي، آن را «آزادي فرد، به مثابه محكِ آزادي اجتماع» برمي شمرد]. انديويدوآليسم با عواقب كشنده همراه است. درّه فقر و ثروت را در جامعه تعميق مي بخشد … بحث فلسفي در دوران كنوني در اطراف اين نكته است كه جامعه امروزي تا چه حدي مالكيت خصوصي را مي تواند تحمل كند. … سوسياليسم در اين بحث جايگاه ويژه اي داراست. …

گذار از روابط خانوادگي در يك قبيله به ساختارهاي سياسي، همراه است با آغاز برده داري … كه همراه است با ايجاد شدن يك طبقه نخبگان براي گرداندن امور و اِعمال حاكميت كه ديگر بر مبناي خوني قرار نداشت و ديرتر به صورت موروثي تحكيم يافت. … جامعه به لايه و قشرها تقسيم شد. … وظيفه تفهيم ايدئولوژيك شرايط جديد را شاعران دوران سومري ها به عهده گرفتند و آن را در عرفان و مذهب سومرآيي برشمردند كه در آن ”نظم مقدس خدايان“ مورد ستايش قرار مي گيرد. … (٥٣) [پيش تر اين روند به كمك بررسي سياسي شاهنامه توسط زنده ياد جوانشير در ”حماسه داد“ در ارتباط با تاريخ ايران نشان داده شد.]

آن وقت كافي بود كه جوامع ديگر در تمام طول تاريخ، اين نظم مقدس سومرآيي را در لباس مناسب شرايط خود ارايه دهند و آن را ”مدرن“ كنند … روندي كه تاكنون نيز ادامه دارد. … عرفان سومرآيي در دوران خود، از سطح شكوفايي برخوردار شد كه حتي خداشاه ها نيز به آن چنان باور يافتند كه به طور كامل به مراسم و دستورات آن تن دادند. از اين طريق يك حاكميت مبتني بر هژموني اي ايجاد شد كه در خدمت حفظ منافع طبقات حاكم قرار داشت و به آن لباس ”سايه نظم آسماني بر روي زمين“ پوشانده شد. …

شش تا چهار هزار سال پيش، برده هاي زن و مرد، چيزِ ديگري جز رعيت- سايه هاي تحت سلطه و خادمان ”خدايان“ نبودند ـ آن ها زير فرمان نظمي قرار داشتند كه مركز آن معابد مذهبي و خداشاه بود و همه لايه هاي جامعه را در بر مي گرفت. … با مرگ خداشاه كه در سطح خدا قرار داشت، كليه ملتزمان – زنان و برده ها – با او دفن مي شدند و آن ها آن را وظيفه خود مي پنداشتند … [تا خداشاه در زندگي بعد از مرگ زميني، از همه امكان هاي مورد نياز برخوردار باشد]

در سنت ها و باورهاي سومرآيي ها اين قربانيان انساني در پيوند قرار داشت با ساختار نظم برده داري حاكم … بدين ترتيب نظم حاكميت سومرآيي، نظم كهن حاكميت است كه حاكمان استثمارگر آن را در طول تاريخ به شكل هاي مدرن و روز آن در آورده اند. … (٥٤)

            [تاریخ بادهِ تکامل را در كاسه سر شهیدان نوشید (مارکس)]

با توجه به آثار باستان شناسي مي توان پذيرفت كه در شبه جزيره عربستان و شمال افريقا ميان ١١ تا ٨ هزارسال پيش قبيله هاي سامي به پايه ريزي تمدني با زبان و ويژگي هاي فرهنگي خاص خود دست يافتند كه از انقلاب سنگ نو در منطقه مزوپتامين تاثير پذيرفت. … (٨٧)

 

پدیدار شدن عدم تساوي جنسيتي در جامعه سومرآيي

نيروي خلاق در دوران انقلاب سنگ نو كه از آن تمدن سومرآيي برخاست، زن بود كه در اين دوران از جايگاه مركزي [سحرآميز- عرفاني- اخلاقي] در خانواده برخوردار بود. كشاورزي و اهلي كردن حيوانات، نوآوري ها و اختراعات زن بودند. (در كنار كشف بقاياي چند حيوان اهلي خانگي، يافته هاي گياهي، حكايت از تعداد غيرقابل شمارش اين نوآوري ها مي كند، به ويژه اگر به آن ها گياهاني كه در آمريكا قبل از كلمبوس كشف و در توليد كشاورزي به كار گرفته شده بودند را اضافه كنيم. اين كه اين دستاوردها را بايد مديون زن باشيم كه به كار جمع آوري گياهان قابل خوردن مي پرداخت و نسبت به آن ها شناخت داشت، در علوم مربوطه امري پذيرفته است. (نگاه شود از جمله به هلموت مولر Helmut Müller ”روشنايي هاي تاريخ جهان“، بن، انقلاب سنگ نو، ص ٢٤).

همچنين گذار از زندگي كوچ نشيني به زندگي سكنا، به سخني ديگر انقلاب كشاورزي يا دهكده اي نيز ريشه در نقش زن دارد. خانواده بر دورِ محور مادر متمركز بود (خط مادري Matrilinearität). شكل مادرسالاري بر جامعه حكمفرما بود كه تظاهر ايدئولوژيك آن در باورهاي مذهبي بروز مي يافت كه با نماد (سمبل)هاي ستاره ها و ماه بر كرسي كه خدايان زن بودند، نشان داده مي شد.

در عرفان سومرآیی عدم تساوي جايگاه ميان جنس ها كه هم گام با ايجاد شدن طبقات متخاصم و خدایان آسمانی پدیدار شد،  بازتاب يافته است. تنها در آن جاست كه در باره تغيير جایگاه جنسيت، سخن به ميان مي آيد: در آغاز موقعيت و جايگاه خدايان زن نقش تعيين كننده و مسلط dominanat داراست، اما قدرت و نفوذ آن گام به گام از بين مي رود. در آغاز دوران ايجاد شدن تمدن بابل، زن در سيماي تيماآت ‏Tiamat مورد حمله اي مرگ بار قرار مي گيرد. نوه كوچك او، ماردوك Marduk، با قتل خدای زن، پاقرص کردن تمدن پدرسالاري را در راه سريع گذار به تك خدايي [که بیان حاکمیت بلامنازع مرد است،] به نمايش مي گذارد.

در ابتدا زن در معابد جايگاهي مساوي با روحاني مرد داراست. اما در مركز اصلي، در خانواده، جايگاه و مقام زن مورد هجوم واقع شده است. اولين فاحشه خانه با نام موساكاتديم Musakatdim نيز اختراع سومري ها است. اما هنوز جايگاه و مقام زن آن چنان نزول نكرده بود كه در مرحله دوم برپايي تمدن تاريخ بشري تنزل يافت. در دوران سومري ها، نبرد ميان جنس زن و مرد با وضع پات پايان مي يابد. در عرفان سومرآيي اين وضع به شكل توافق ميان خدايان در حال نبرد از دو طرف خاتمه مي يابد [پيش تر توضيح داده شد كه در برداشت سحرآمیز سومرآیی، خدای زن کوهستان ها، دیرتر با نام اینانا Inanna پیش می آید. او که در واقع خدای خالق انقلاب دوران سنگ نو (انقلاب کشاورزی) است، در حالی که حق خود را از خدای مرد كه دیگر به موقعيتي مساوي با او دست یافته است، طلب و با سربلندی و افتخار شهر اریدو Eridu را كه متعلق به خداي مرد، اِنکی است، ترک می کند. با مه ME به شهر خود اوروک Urukبرمی گردد]. (٥٥)

[در ويتنام، هم در بخش مركزی (قوم گيارايي ها در كوهستان هاي مركزي) و هم در بخش جنوب کشور، قوم هايي زندگي مي كنند كه نزد آن ها اداب و رسوم و سنت و ”قوانين“ مادرسالاري تا به امروز حكمفرماست. – در ونزوئلا نيز نزد خلق وارآاو Warao كه ٩ تا ٥ هزار سال قدمت دارد و در دلتاي رود اورينوكو Orinoco زندگي مي كند نيز نظم مادرسالاري حكمفرماست. زندگي اين خلق در فيلم Lo que lleva el rio نشان داده شده است كه توسط فيلم ساز كوبايي در طول ١٤ سال تهيه شده و در فستيوال فيلم در برلن در فوريه سال ٢٠١٥ به نمايش گذاشته شد – (مصاحبه با فيلم ساز كوبايي ماريو كرسپو  در ”جهان جوان“، ١٣ فوريه ٢٠١٥).

”خانه هاي دراز“ كه ويژگيِ قوم هاي ويتنامي هستند، بر روي پايه هاي چوبي ساخته مي شود كه در گذشته دور، خانه همه نسل ها، از زن و مرد بود. ديرتر جدايي نسل ها و سپس زن و مرد مجرد عملي شد. ديرتر اين خانه ها به مركز فرهنگي- مذهبي- اداري قوم تبديل شد كه تا به امروز نيز چنين وظيفه اي را به عهده دارد. نردبان زن و مرد براي بالا رفتن و رسيدن به در خانه متفاوت است. ارث در خط مادري عملي مي گردد. همچنين در كامبوجه هنوز ازدواج با انتقال شوهر به خانواده زن، پس از سه ماه كار و زندگي آزمايشي مرد در خانواده زن و تائيد لياقت شوهر آينده توسط خانواده زن، عملي مي گردد.]

در همين دورانِ تغییر در جایگاه زن و مرد در خانواده و جامعه که چهار هزار سال به طول انجامید، سومري ها اولين شهرها و شهردولت ها را به وجود مي آورند كه مي توان آن را انقلاب مدنيت نيز ناميد. … انقلاب كشاورزي گذران زندگي را ثبات مي بخشد. خط، ادبيات، محاسبه زمان و ثروت ها، مساله سلامتي و آموزش به فعاليت هاي شغلي بدل مي شوند. صنف هاي مربوطه ايجاد مي شوند. …

مالكيت فردي و جمعي ايجاد و از ساختارهاي محكمي بر خوردار مي شود. صنوف تجارت، نجاري، معادن، ذوب فلز و آهنگري، پارچه بافي، و كوزه گري ويژگي هاي اقتصاد سومرآيي هستند كه نظم جديد را تحكيم مي بخشند. …

اين صنف ها در اوج دوران سنگ نو به وجود مي آيند كه به دوران مس [هشت هزار سال پیش] معروف است و در دوران تمدن تل- خلف قرار دارد. سفرهاي دور و دراز نشانه ديگري از اين دوران است كه با توسعه بازرگاني همراه می شود. زمينه انباشت تمدني فراگير به وجود مي آيد كه بر پايه مبادله دستاوردهاي مادي و معنوي انسان قرار دارد كه با اداب و رسوم انقلاب مدني در پیش از پنج هزار سال پيش از يك سو تا مصر و از سوي ديگر تا هند توسعه مي يابد.

آنتروپولوژها معتقدند كه همه اين صنوف و شغل ها به طور عمده توسط زنان ايجاد شد و زنان به آن مشغول بودند و آن را مي آموختند. با ايجاد شدن امكان سفرهاي دور و دراز، انتقال اين شغل ها و توانايي ها به طور روزافزون به مردان و از طريق سفرها به نقاط ديگر منتقل مي شد و به تدريج به شغل مرد ها بدل می گردد. به ويژه كوزه گري و آهنگري كه در آن موادي مورد استفاده قرا مي گرفت كه با تغيير خصوصيات همراه بود، از دانشي ”مخفي“ برخوردار شد كه مقدمات جادوگري و كيمياگري را به وجود آورد و زمينه ايجاد شدن صنف ”روحاني“ گشت. باورهاي سحرآميز و مذهبي از چنين زمينه هايي برخوردار بودند. … (٥٦)

عرفان و اداب و رسوم سومري ها ملاطي بود به منظور ايجاد ارتباط براي روابط روبنايي با زيربناي جامعه كه آن را برپا نگه مي داشت. دستگاه اداري، به ويژه طبقه روحانيت به اين نكته واقف بود كه بدون چنين ملاطي، حفظ نظام حاكم ناممكن بود. … براي نمونه اصل موروثي شدن در رهبري دهكده، به نظم حاكم اضافه و وارد شد. … تحقيقات جديد نشان مي دهند كه ساختار داستان ها در عرفانِ رمزگونه حاكم، نمونه هاي تيپيك براي ساختارهاي حاكميت را تداعي مي كرد. (مي توان نشان داد كه بسياري از اصل هاي كتاب هاي مذهبي تك خدايي از اين عرفان نمونه برداري شده است). … (٥٧)

 

ساختار هاي مبتني بر ديالكتيك ابتدايي

آسمان و متضاد آن، زمين، همزمان نمادهايي براي اصل مردانه و زنانه را تشكيل مي دهند. آسمان آن An، يا اِن En و زمين كي Ki ناميده مي شد. خداوندِ زمین، اِنكي Enki، عمدتا جنسي مردانه دارد. در شكل وحدت دو خدای آسمان و زمین، شكل مردانه ي مسلط داراست. اِنكي در عين حالي بر اين امر آگاهي دارد كه ”او“ تنها مي تواند در توافق با خداي از جنس زن به بقاي خود ادامه دهد. اين خدا پيش درآمد مفهوم پدر است. اِنكي با همه خدايان زن همخوابي مي كند و اولادها با خصلت هاي متفاوت به دنيا مي آورد (بازتوليد مي كند). آخرين فرزند آن ماردوك Marduk است كه آخرين ضربه را به خداي مادر، تيامات Tiamat وارد مي سازد و او را از آسمان بيرون مي كند (براي اين داستان، شعر آفرينش اِلياس Elis با نام اِنوما Enuma بسيار گوياست). …

(اِنكي در عرفان بابل اِآ Ea نام دارد. در شعر اِنوماي اِلياس به عنوان پدرِ ماردوكس نقش ايفا مي كند. او جايگاه اول را در رديف خدايان هنگامي تصاحب مي كند كه در نبردي، مادركهن با نام تيامات را به وضعي فجيح از اين طريق به قتل مي رساند كه معده او را با بادها باد مي كند و آن را با يك تير منفجر مي سازد. بدين ترتيب ”مادرخدا“ به دست ”قهرمان جنگجو“ [در شاهنامه با واژه ”پهلوان“] جايگزين مي شود و پيروزي او در بابل به عنوان سال نو به مثابه بزرگداشت شاه جشن گرفته مي شود. (زيرنويس ص ٥٨))

بدين ترتيب، انديشه عرفاني به باور اصلي مذهبي جامعه بدل مي شود كه به مثابه قانون و با تاثير وسيع و ديرتر با تاثير حقوقي قابل توجهي، شرايط تاريخي- اجتماعي را تنظيم و حاكم مي سازد. معبد سومرآيي و آموزش اداب و رسوم آن (اِددُبا Edduba) به مراكز توليد فكر تبديل مي شود که وظیفه آن، تنظيم قوانين و نظم حافظ قدرت شاهي است.

مهم ترين وظيفه روحانيون، نويسندگان و شاعران و انديشمندان آن بود كه استحاله (دگرگون شدن) trasformation [رشد پديده اي از نطفه اي موجود در پديده پيش] عرفان به مذهب را عملي سازند. شيوه انديشه عرفاني به آموزش مذهبي بدل شد كه از طريق همراهي داستان و افسانه ها به كرسي نشانده شد. نيپور Nippur و بابل براي بيش از هزار سال مراكز فرهنگي و مذهبي و تمدني اين برنامه بودند. (٥٨)

 

نظم زميني، بازتاب- سايه نظم آسماني

وظيفه قوانين سومري، تعريف مفهوم سير مداوم ستاره ها، ماه و خورشيد و بيان این امر است كه آن ها به انسان چه مي گويند: غيرقابل تغيير بودن حاكميت و ابدي بودن خداشاه هاي روحاني به مثابه ساختاري خداگونه [ولايت فقيه].

برای همه نيروهاي طبيعي بر روي زمين، خدايي ارزاني مي شود. تعیین خدا براي نسل انسان در شهرها، با تعیین ”خداي شهر“ عملي مي شود. هيچ صفت، چيز و موجودي بدون قيم ”آسماني“ باقي نمي ماند. اگر هم ما امروز اين تعريف واقعيت را در آن دوران خداپرستانه و مذهبي بناميم، نبايد فراموش كرد كه اين نظريات مرحله پراهميتي را در روند اولوسيونر شناخت انسان تشكيل مي دهد كه آغازگر انديشه فلسفي در يونان قديم و علوم در دوران جديد در اروپا است.

در شرايط دوران خود، شناخت وهم گونه سومري ها از طبیعت و جامعه، گامي بزرگ در توان [تئوريك] شناخت انسان به جلو بود. نظم ”خداگونه“ آن ها ديرتر به صورت قوانين علمي خود را نشان خواهد داد.

[بدين ترتيب، ريشه باور چند خدايي و دیرتر یکتاخدایی، همانقدر مرحله معيني از روند شناخت مبتني بر وهم و خيال را نزد انسان در جامعه بغرنج شونده كمونيستي كهن و دیرتر برده داری- فئودالی تشكيل مي دهد، همانقدر كه بازتابي است از شرايط مرحله رشد تمدن مبتني بر رشد نيروهاي مولده توسط انسان در دوران انقلاب كشاورزي. مفهوم ”خدای شهر“ در دوران پدیدار شدن تمدن شهری، که همان معنای ”صاحب“ را در دوران استعمار انگلستان در مستعمره های سابق این کشور داراست، و مترادف است با مفهوم Sir و Lord که در زبان انگلیسی برای بیان مسیح و خدای آسمانی در دین مسیحی به کار برده می شود، بیان ریشه ”زمینی“ مفهوم حاکم یا خدا است که نزد مذهب امروزي اکنون تنها به معنای خداوند، الله و … به کار برده می شود.

باور به چند خدايي، مرحله اي رشد يافته تر از همين شناخت در دوران نابودي جامعه بدوي کهن و حذف نظم مادرسالاري و تدارك دوران برده داري بر پايه نظم پدرسالارانه است.

ريشه زن ستيزي در مذهب مردسالارانه، بيان نبرد ”طبقاتي“ دوران در مرحله رشد ”نطفه“ طبقات متخاصم در جامعه بشري است.  اوچلان، ديرتر ضرورت گذار باور به چند خدايي به تك خدايي را در اوج دوران برده داري و به منظور حفظ اين نظام استثمارگر و تدارك گذار آن به دوران فئودالي نشان مي دهد كه گام اولوسيونر ديگري در روند رشد ايدئولوژي و تمدن انسان است. وجود ”نطفه“ استثمار نيروي كارِ برده در صورتبندي اقتصادي- اجتماعي برده داري، گذار استحاله گون (دگرگونه شدن) اين نظام را به صورتبندي اقتصادي- اجتماعي فئودالي ممكن مي سازد. بر همين پايه است كه به علت نبود سرشت استثمارگرانه در صورتبندي اقتصادي- اجتماعي كمونيستي، گذار از نظام سرمايه داري نياز به يك برش انقلابي دارد و از طريق استحاله سرمايه داري ممكن نيست.]

 

عرفان در ساختار انديشه سومرها

اولين شكل هاي اصلي انديشه عرفاني، مانند ”اولين آدم“ [آدم و حوا]، ”بهشت“ و ”جهنم“، رانده شدن انسان از بهشت، طوفان نوح و غيره، نقش اساسي در ايجاد شدن انديشه ي سومري ها داراست كه در متون ميخي در سال هاي اخير كشف شده اند (تا آن جا كه بسياري از افسانه هاي كتاب هاي مقدس [مذهب هاي تك خدايي] اقتباسي از آن ها است. افسانه خلق آسمان و زمين و انسان [در تورات خداوند زن را از دنده چپ مرد خلق می کند]، راندن انسان از بهشت، نبرد دو برادر [سامي] هابيل و قابيل (كاين و آبل)، طوفان نوح، قيام عليه خدا Hiob، نعمه آسماني سالومه و …. همچنين افسانه هاي عرفاني مصر و يونان نيز ريشه در همين افسانه ها دارند كه با تغييراتي به روز شده اند.) اين افسانه ها، به صورت شعر و بيان شاعرانه، سنت و اداب و رسم هايي را توصيف مي كنند كه نشان مرحله شناخت سومري ها از طبيعت و محيط اجتماعي را در آن دوران تشكيل مي دهد. از اين طريق سومري ها براي هر پديده طبيعي و اجتماعي تعريفي ارايه كردند و آن را نامگذاري نمودند. يك سيستم براي تعريف پديده ها [و از اين طريق رشد زبان، به مثابه شكل تظاهر آگاهي] كه به كمك آن امكان توضيح تئوريك واقعيت به وجود آمد، ايجاد شد.

سومري ها انديشه مذهبي ي تئولوژيك خود را براي توضيح هر پديده اي و هر رابطه اي به كار گرفتند. اين زمينه بسيار خلاق از كار درآمد. هيچ چيز خارج از اين شيوه قرار نداشت و تعريف نشده باقي نماند. هيچ چيز ديگر به تنهايي و بدون رابطه با چيزهاي ديگر، وجود نداشت، بي فايده نبود: همه چيز با همه چيز در ارتباط و رابطه است. تقريبا به نظر مي رسد كه انسان با بيان ساده و ابتدائي اولين قانونِ ديالكتيك روبروست. خواب و خيال در باره بهشت و رانده شدن آدم و حوا از بهشت، اولين نبرد ميان برادرها هابيل و قابيل و افسانه گيلگامش، كه نيمه خدایي است، در متون ميخي در لوح ها پخته شده سفالي به صورت اصلي باقي مانده اند.

اين افسانه ها و وهم و خيال ها امروز هم براي ما نشان هاي شكوهمندي هستند از آرزو و غبطه خوردن انسان ها [نسبت به دوران گذشته جامعه كمونيستي كهن] در جامعه سنگ نو و همچنين سندهايي هستند از نبرد هاي سختي كه به منظور نابودي اين خاطره هاي نزد انسان تحقق يافت … در اين افسانه ها، تاريخ هستي انسان در شعر و با زبان شاعرانه تعريف مي شود. هنوز زمان براي تظاهر انديشه علمي و تعريف آن در باره پديده ها فرا نرسيده است. در عين حال نبايد فراموش كنيم كه در دوران تمدن يوناني- رومي نيز هنوز چنين شرايطي به وجود نيامده است. فلسفه هنوز خود را از بندهاي خواهر و برادر خود، عرفانِ سحرآميز و مذهب آزاد نساخته است. (٦٠-٥٩) …

[احسان طبری در نوشتار ”سير گريزان در اساطیر اوستا“ (همانجا ص 486) در همين زمينه نوشته است كه پيش تر نقل شد.

م. ف. جوانشير نيز در ”حماسه داد“ از شاهنامه آرزو و غبطه هاي انسان را نسبت به وجود ”داد“ در جامعه گذشته، ازجمله در ارتباط با جنبش مزدك، نقل و برجسته مي سازد. جوانشير نظر فردوسي را با پرسشي كه او در آغاز بخش «داد و بيداد» مطرح مي سازد، طرح مي كند. فردوسي مي پرسد، شاهان گذشته چگونه حكومت كردند كه مردم اكنون بايد در چنين وضع سختي زندگي كنند؟].

تمدن سومرآيي

تمدن سومرآيي با ايجاد سلسله آكادها (٤٣٠٠ تا ٤١٢٠ سال پيش) به پادشاهي زارگون (امپراطور) به وحدت حكومت شهرهاي همه قوم هاي سومرايي دست يافت و سياست تجاوزگرانه به قوم هاي همسايه را ادامه داد و كلني هاي متعددي را پايه ريخت. در سلسله آكادها، نقش و ويژگي هاي قوم هاي سامي تفوق داشت. زبان رسمي و فرهنگ قالب، اما سومرايي باقي ماند … بدين ترتيب براي اولين بار در تاريخ، دولتي با قوم ها و طبقات متخاصم پايه ريخته شد. …  [پیش تر اوچلان برخوردها و تجاوزات متقابل میان قوم های آریایی و سامی را برمی شمرد. نقل آن ها خارج از نیاز نوشتار است.]

حقوق مدني نيز براي اولين بار توسط سومري ها ايجاد شد. قوانين اورنَامو Urnamu و هامورابي Hammurabi در بابل اعلام شد. اين تمدن، بدون ترديد تاثير بزرگي بر تاريخ انسان از خود به جا گذاشت. …

سرزمين سومري ها در زمين هاي حاصلخيز درّه هاي سلسله كوه هاي تاروس- زاگرس Taurs-Sagros تا سرزمين بيابان هاي عربي توسعه داشت و بارها مورد هجوم قوم هاي همسايه قرار گرفت كه سهمي از ثروت هاي ايجاد شده در آنجا را طلب مي كردند. هجوم هاي قوم هاي سامي از جنوب و غرب و قوم هاي هوريت Horriten كه قوم هاي آريايي [بعدها هندواروپايي] را تشكيل مي دادند از شمال و شرق ادامه يافت كه نهايتاً به حاكميت تمدن سومرآيي پايان داد.

كاوش هاي اخير نشان مي دهد كه مهاجرت قوم ها از شمال و غرب به سرزمين برشمرده شده عملي شد. قوم هاي آمورت amort مهاجر از جنوب، شبانان كوچنده بودند و آثاري از آن ها تاكنون به دست نيامده است. …

در مجموع مي توان پذيرفت كه هشت هزار سال پيش با مهاجرت هاي برشمرده شده به سرزميني كه داراي زميني حاصلخيز بود، تمدن سومرآيي پايه ريزي شد. وجود واژه هاي بسياري از قوم هاي هوريت و آموري در زبان سومرآيي و همچنين قوم هاي ماد از ايران، چنين ارزيابي را مستدل مي سازد. باوجود اين نمي توان با قطعيت گفت كه سومري ها خود يك قوم مشخص نبوده اند. …

فرهنگ ايراني ايلام، عنصر جديدي در ايجاد دگرگوني در تمدن در اين منطقه ايفا نمود و موثر واقع شد. …  (٦١)

در ٣٨٠٠ سال پيش تمدن سومرآيي با غلبه هامورابي از قوم آكادي از بابل نقش تعيين كننده را در منطقه از دست مي دهد. … زبان رسمي سومرآيي لغو مي شود. زباني كه ريشه زبان قوم آرمئي آسوري assyrische Aramäisch  است كه (در كردستان) صحبت مي شود. ارمئي به زبان فرهنگي در منطقه خاورميانه بدل مي شود. با هجوم قوم هاي كاسين ها Kassiten، ميتاني ها Mittani، و هتيرّ Hethirer در سه هزار و ششصد سال پيش دوباره توازن ميان قوم هاي آريايي و سامي برقرار مي شود، با وجود اين بابل به مثابه مركز فرهنگي براي دوراني باقي مي ماند. … (٦٢)

دوره بابلي و آسورايي تمدن سومرآيي وارد تمدن آكادي ها مي شود. اين سلسله شاهي با سياست امپرياليستي خود را فراتر از منطقه مركزي سرزمين هاي سومرآيي توسعه مي دهد، اما نقش فرهنگي آن محدود باقي مي ماند. زبان سومرآيي تنها به مثابه زبان مذهبي باقي مي ماند و در اثر ترجمه هاي بسياري، استعاره هاي آن وارد زبان هاي ديگر مي شود، ولي ويژگي هاي محلي زبان را از دست مي دهد.

تمدني سومرآيي در طول چهار هزار سال تاثير مستقيم در تاريخ دوران مبتني بر شيوه توليد برده داري اعمال نمود.

[احسان طبری به نقل از کتاب دانشمندان شوروی، آرويدويچ گرانتوسكي و بانو يلنا يفيموناكوزمينا نكته هاي متعددي را از تاریخ ایران در اثر پيش گفته اش (ص ٤٤٠ به بعد) برمی شمرد که به دوران بعد از پایه ریزی سلسله آکادها برمی گردد.]

 

ريشه سومرآيي تمدن برده داري

تمدن سومرآيي برده دارانه ناشي از تصاحب ثروتي است كه قوم هاي ”سرزمين حاصلخيز هلال ماه” در طول دوران سنگ نو و انقلاب كشاورزي ايجاد كردند. … (٦٢) تكنولوژي و دانش ناشي از انقلاب كشاورزي، پيدايش پيشه هاي متعدد جديد و همچنين تصاحب ثروت که از طریق تجاوز به قوم هاي مجاور انباشته شد، زمينه مادي برپایی اين تمدن است. … امپرياليسم سومرآيي به ويژه در دوره آسوري خود، قوم ها بسياري را مطيع خود نمود و يا برانداخت. … زورگويي سومرآيي به منظور برپايي جامعه اي طبقاتي و براي تحميل منافع خود به قوم هاي ديگر به نمونه و شيوه اي بدل شد كه تاكنون نيز توسط امپرياليسم به خدمت گرفته مي شود. …

در كنار زورگويي امپرياليستي، تحميل روحيه تسليم و رضا به قوم ها و خلق هاي سركوب شده، روي ديگر اين سياست زورگويانه را تشكيل مي دهد. امري كه تاكنون به مثابه بندي، دست و پاي قوم ها ضعيف را بسته است و به هويت ثانوي آن ها بدل شده است.

اما احساس نبود آزادي و فشار ناشي از غارت، كه به مثابه دردي تاريخي توسط خلق ها تجربه مي شود، احساسي است كه نزد انسان، آگاهي در باره ”شأن و منزلت انساني“ خود را ايجاد مي كند. اين تجربه، زمينه و تاريخ نافرماني و قيام خلق ها را رقم مي زنند.

(مترجم: اين موضوع- تم، توسط اوچلان در بخش هاي ديگر نيز طرح مي شود. اين تم نزد بلوخ [فيلسوف مسيحي- ماركسيست آلماني] نيز به صورت تز ”آتئيسم در مسيحيت“ طرح مي شود).

براي مردم سرزمين هاي خاور ميانه اين موضع و آرزو در لباس افسانه هاي پيامبران [٢٤ هزار!] بازتاب مي يابد. این افسانه ها، بازتاب آرزومندي انسان اين منطقه است كه به ياد مساوات ميان انسان هاي در دوران سنگ نو پرداخته شده است. دوراني كه در آن جنگ و كشتار و غارت جباران حاكم نبوده [در ”حماسه داد“ نيز جوانشير اين جنبه فرهنگ ايراني را كه فردوسي در شاهنامه با هنرنمايي توانايي مي پروراند، برجسته مي سازد و موضوع اصلي بررسي تحقيقاتي او را در باره «داد و بيداد شاهان» در شاهنامه فردوسي تشكيل مي دهد.] در انديشه آرزومندانهِ (فانتزي) انسان براي اين دوران است كه وجود شرايط بهشتي بر روي زمين تصور و زنده مي شود كه با قساوت نابوده شده است (٦٣).

 

نخبگان سرکوبگر جامعه طبقاتی، وظيفه نخست خود را حذف تاريخ ”بهشت“ گذشته در دوران جامعه کهن کمونیستی از خاطره انسان اعلام كردند. هدف مبارزه عليه آرزومندي بازگشت آن نزد مردم بود [جنبش مزدك، كاوه و …!]. به اين منظور مي بايستي اين نخبگان ایدئولوژی در خدمت منافع طبقات حاکم را به ايدئولوژي حاكم بدل سازند. از اين رو، آن ها بهشت را از تاريخ حذف كردند. وجود واقعي آن را در طول زمان نفي و آن را به افسانه اي بدل ساختند. واقعيت تجربه بهشتِ دوران سنگ نو از طريق تبديل آن به افسانه عرفاني- مذهبي نابود شد و در مه تاريخ افسانه ها محو گرديد. ساختار واقعي آن در افسانه عرفاني- جادويي كم رنگ و از اين طريق از تاريخ واقعی تهی مي شود.  دستگاه استثمارگرانه دولت [برده داري، با ضدانساني ترين شيوه هاي قتل و كشتار] شيره ”بهشتي“ تجربه انسان دوره سنگ نو را جذب افسانه كرده و تجربه انسان هاي بي دفاع و قوم هاي زير سلطه را نابود مي سازد.

[احسان طبري نمونه هاي بسياري از اين شيوه هاي ضدانساني حاكمان را در تاريخ ميهن ما در كتاب ”جهانبيني ها و جنبش هاي اجتماعي در ايران“ برمي شمرد. اينكه خود او نيز با چنين سرنوشتي در جمهوري اسلامي روبرو خواهد شد، به تلخي لحن او هنگام توصيف جنايت حاكمان در گذشته، رنگي شكوهمند مي بخشد. طبري درد و رنج، و در عين حال سركشي و تسخيرناپذيري روح و جان خود را در شعرهاي زندانش (رنج نامه هجران، بر مرداب تن نيلوفر انديشه مي رويد، وعده ديدار، اخگران اسفند و …) در اوج خوشبيني تاريخي و روحيه مبارزه جوياني مبتني بر اين خوشبيني، تصوير مي كند، و پاسخي دندان شكن به قساوت و بي فرهنگي «حكومت اوباشان» (ن. كيانوري) مي دهد.

در اثر پيش گفته، احسان طبري ازجمله صحنه شكنجه و مرگ بابك خرم دين را به تفصيل تصوير مي كند (ص ٢٨٧)، (اوچالان نيز در اثر خود، به اين جنايت اشاره دارد). احسان طبري «صحنه … مرگ بابك» را از زبان خواجه نظام الملك «كه از طرفي به سبب خصلتِ اشرافي و از طرف ديگر اهميّتي كه براي تمركز قايل بود، از همه قيام ها با خصومت ياد مي كند»، نقل مي كند، تا مرگ فجيع و لرزاننده بابك را به مثابه «نمودار قدرت روحي شگرف اين شبان انقلابي» از زبان دشمنان طبقاتي براي خواننده قابل شناخت و درك سازد:

«چون يك دستش ببريدند، دست ديگر خود در خون زد و در روي خود ماليد، همة روي خود را از خون سرخ كرد. معتصم گفت: ”اي سگ! اين چه عمل است؟“ گفت: ”در اين حكمتي است، شما هر دو دست و پاي من بخواهيد بريد و گونة رويِ مردم از خون سرخ باشد، خون از روي برود، زرد باشد. من روي خويش از خون سرخ كرده ام، تا چون خون از تنم بيرون شود، نگوئيد كه رويم از بيم زرد شد.“»

زنده ياد احسان طبري در شعر زندان با عنوان ”بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد“، همين صحنه را خطاب به «شب پرستان» ترسيم مي كند كه «مشت مشت بر ستاره ها، رنگ شب مي پاشند». انديشمند توده اي دربند، در حالي كه فرياد مي زند كه «بر تنم زخم هاي بيشمار است»، شكوهمندي حماسه نبرد مبارزه جويانه و ترقي خواهانه نيروي نو، پايداري و خوشبيني تاريخي از پيروزيِ نبرد «فردا» را چنين برمي شمرد: «اي بد سگالان مردمي آزار، اي ژاژخايان دشمن كار، اي شماياني كه انديشه تان از پر مگس فراتر نمي رود، و اوج عظمت را در شكوه حشرات مي بينيد، هرگز زخم هايم بساط عيشتان نخواهد شد. زخم هايم نشان اقتدار منست، زخم هايم سوز ديرين منست، زخم ها را شعله ور مي خواهم، زخم ها را زخم تر مي خواهم، تا شود بزمگه نور به پا، كز شرارش يكجا، بركشد آذر گنبد پيما، كز دل تيرگي پست و بلند يلدا، به جهاند فردا.»]

جاي بهشت را سلطه دولت سومرآيي به صورت حاكميت جامعه طبقاتي [برده داری] مي گيرد. اين دولت مدعي مي شود كه قادر است هر آرزو و نيازي را پاسخ دهد و به آن تحقق بخشد. از اين رو بايد فرمانبردار بود و دولت حاكم را تقويت نمود. دولتي كه براي تحقق بخشيدن به آرزوها و خواست ها، مجاز از گذشتن از روي نعش ها نيز است [سرشت غيرقانوني ”حكم حكومتي“ كه گويا ”حق“ ولايت فقيه در جمهوري اسلامي ايران است، دقيقاً مبتني است بر مضمون برداشت عتيقه اي از ايدئولوژي نظام دوران برده دارانه در ده هزار سال پيش!]. …

اختراعات روحانيون سومرآيي براي برپايي حاكميت برده داري، آمادگي اصلي را در جامعه براي اين پذيرش ايجاد مي كند كه مردم تصور كنند که حاكميت برده دار، بازتاب نظم آسماني بر روي زمين را ارايه مي دهد. هدف اصلي آموزش خدايان اين است كه برداشت جزم گرايانه افسانهِ مقدس و ابدي بودن جامعه طبقاتي را به عنوان نظم طبيعي القا كند. قدرت هاي خداگونه در واقع سلسله هاي شاهي ظفرمند هستند. اعلام سلسله هاي شاهي به عنوان نظم مدافع منافع طبقاتي آن ها به صورت عريان، ساده تر از آن است كه مضمون آن شناخته نشود. بيان صريح و روشن اين منافع نمي توانست قانوني- شرعي بودن و حقانيت داشتن حاكميت برده داري را به مردم القا كند. حاكميت [و ابزار دولتي حكومتى] را بايد در ابتدا به صورت ايدئولوژي قابل قبول به مردم تفهيم نمود. آن هنگام كه اين ايدئولوژي با توانايي فني- فرهنگي، با تكنولوژي دوران سنگ نو به وحدت مي رسد [وحدت زيربنا و روبنا!]، به هدف تبدیل شدن به ابزار برقراری هژمونی طبقاتی دست يافته مي يابد. زايش حاكميت برده دارانه همراه شد با رشد سطح توليد به شيوه برده داري كه به كمك ايدئولوژي مذهبي چند خدايي به مردم القا شد و شيوه توليد را سايه نظم آسماني بر روي زمين القا كرد.

[در ويتنام و كامبوجيه، حاكميت نظام برده داري دقيقاً با آموزش شيوه توليد برنج در مزرعه آبي توسط حاكمان، به مردم تحميل مي گردد. توضیح های راهنمای محلی در کامبوجیه در باره معابد در آنكور، اولین شهر دوران برده داری در این کشور، بيان دانش توليد كشاورزي در جامعه آن دوران است که توسط حاكمان به مردم آموخته مي شود و به مثابه نظم ابدي تعريف مي گردد. اين آموزش به صورت نمادين در ساختارهاي سنگي، کنده كاري و منجمد شده است.

در ”حماسه داد“ نيز آموزش كشاورزي و … به مثابه همين ابزار برقراري حاكميت طبقاتي در ایران «در دوران اول از كيومرث تا جمشيد» از شاهنامه فردوسي ذكر شد، كه پيش تر نقل گشت.]

بدين ترتيب، روحانيون بر سر گهواره رشد حاكميت طبقاتي جامعه از جاي معتبر و مسلط برخوردار شدند و برای برقراری هژمونی طبقاتی نقش ايفا كردند. برقراري ”حاكميت مذهبي“ [برده دارانه، تا اشكال امروز آن، حاكميت نظام مالي امپرياليستي] پيامد عقلانيت انسان و مبتني بر برداشت ”علمي“ نبود [و نيست]. حاكمان به ابزار مذهب به منظور تحميل جنگ ايدئولوژيك به مردم  نياز داشتند.

[وجودِ ”عقلانيت“ و ”منطق“ مذهبي، گرچه براي دوران عتيق رشد جامعه بشري از نيازي تاريخي برخودار است، ولي در عين حال بيان «حرص و آز» (ماركس) انسان ستمگر نيز است. از اين روست كه مبارزه اجتماعي امروز عليه «حرص و آز» طبقاتي را بايد از پوسته مذهبي آن خارج نمود و آن را به مثابه ”منافع طبقاتي“ و ”زميني“ حاكمان افشا و عريان ساخت. افشاي موضع هاي زن ستيزانه مذهبي نيز مورد استثنايي را در اين نبرد تشكيل نمي دهد!]

آغاز تمدن و حاكميت طبقاتی را مي توان از اين رو، آغاز برقراري حاکمیتِ شيوه و انديشه جزم گرايانه مذهبي دانست. (٦٤) اين امر براي درك جامعه ابتدايي سومرآيي از اين رو پراهميت است كه در آن هنوز زمينه برداشتي عقلايي وجود نداشت. از اين رو ما در انديشه ايدئولوژيك آن، هسته علمي نمي يابيم، بلكه بر آن برداشت جزم گرايانه مذهبي حاکم است. …

ميان مفهوم حاكميت و خداوند رابطه تنگي وجود دارد، به ويژه ميان حاكميت متمركز و مذهب تك- خدايي [احسان طبری به نقل از کتاب پيش گفته دانشمند اتحاد شوروي، برپایی حاکمیت هخامنشی را به مثابه دولت مرکزی، در ارتباط قرار می دهد با عنصر یکتاخدایی در اهورمزدا].

به همان نسبت كه تصوير از خداوند با ويژگي هاي خاص بيان شود كه آن را غيرقابل دسترس تر و مرموزتر و قادرتر و همه دان تر توصيف كند، به همان نسبت نيز نقاب بر چهره حاكميت، و يا دولت شهر سومرآيي، آن را ترسناك تر، غيرقابل دسترس تر و قدرتمندتر القا مي كند. شاهان بايد اين آموزش را آويزه گوش مي كردند [و حاكمان امروز نيز از جنس ”ولايت فقيه“ چنين مي كنند].

پيش از ايجاد شدن جامعه طبقاتي،  ”توتم“، وحدت فشرده شده هويت گروه و خانواده انسان ها بود، به اصطلاح نام خانوادگي و ”پرچم“ آن ها بود. از آنجا كه جامعه هنوز سرشت استثمارگرانه نيافته بود، ”توتم“ ها ويژگي ها ترسناك  و شباهتي به ”خدا“ نداشتند. اما آن زمان كه گروه انساني توانست در دوران سنگ نو به اضافه توليد دست يابد، ريش سفيدان خواستار آن شدند كه اين نماد (سمبل)ها نيز تغيير يابند و از زمين به آسمان صعود كنند. از اين طريق ويژگي نزديكي آن ها به انسان ها، قابل لمس بودنشان، قابل اعتماد بودنشان از بين رفت و سيمايي وحشت انگیز يافت. …

اين قطعا نادرست است كه حاكميت را تنها ابزار دروغ و زور بناميم …، ايجاد شدن آن تنها بر اين پايه قابل درك نيست. رشد و بغرنج شدن جامعه، تقسيم كار بيش تر و ظريف تر در روند توليد و …، اين مسئله را مطرح مي سازد كه برخورد بر سر منافع ايجاد شده در آن را چگونه بايد حل كرد و فيصله داد. وظيفه ايجاد كردن هماهنگي در اين روند را حاكميت- دولت بر عهده دارد.

در اين روند، شيوه جزم گرايانه برداشت از طبقات حاكم است كه توسط آن ها به مثابه موضعي خداگونه و مقدس طرح مي شود (٦٥) [حكم حكومتيِ ولایت فقیه داراي چنين مضمون عتيقه اي است!] كه توسط طبقات زير فشار به مثابه شيوه اهريمني احساس و درك مي گردد. از اين طريق حاكميت به صحنه برخورد و نبرد منافع طبقات متخاصم بدل مي گردد. …

آموزش خدايان

براي درك تمدن سومرآيي، تحليل انديشه عرفاني آن ضروري است. اهمیت اين تحليل، قرار داشتن در سطح درك نظر ”حاكميت و سرمايه“ نزد ماركس است … حاكميت تنها بازتاب طبقاتي بودن ساختار جامعه نيست،  بلكه در اين تمدن، نقش مذهب را (در زبان يوناني تئولوژي، در عربي الهيات) نيز ايفا مي كند. … به نظر من براي درك شرايط اين تمدن، همانقدر به درك نقش ”آموزش خدايي“ (الهيات)- مذهبي آن نياز داريم كه به تحليل ”پول“ به مثابه تسمه جنبانده جامعه سرمايه داري نياز داريم. …

در جامعه سومرآيي، تئولوژي به معناي علمِ نبرد طبقاتي ميان لايه هاي متفاوت جامعه حكمفرماست. اين تحليل راه درك مذهب تك خدايي را مي گشايد، تصوير روشني از ساختار آموزش و ادبيات دوران انتيك، قرون وسطي و حتي دوران جديد و اكنون را نشان می دهد. … اشتباه ”سوسياليسم واقع موجود“ آن بود كه نتوانست بهم آميختگي ايدئولوژيكي- مذهبي  تمدن ها را درك كرده و آن را مورد توجه قرار دهد و تنها به نقش ساختار پول و سرمايه به مثابه ملاط اجتماعي بسنده كرد. [نگاه شود به نامه انگلس در مقدمه] … (٦٦)

قدرت شكل مذهبي ايدئولوژي اما همانقدر قوي است كه قدرت پول و سرمايه و يا حاكميت است. …

اين مجموعه سه گانه [ايدئولوژي، پول و حاكميت] در جامعه سومرآيي هنوز به صورت يك كلافِ نخِ باز نشده و سربهم نمايان مي شود. از آن، قدرت زميني و آسماني همزمان بروز مي كند و خود مي نمايد. انديشه سومرآيي كه براي برداشت امروز ما بسيار ساده و اوليه است، كاملا مورد باور خود آن ها نيز نيست: آن ها خود خوب مي دانند كه اين ساختار را خود آن ها ساخته اند و چه هدفي را با آن دنبال مي كنند. در عوض اعتقاد كوركورانه ما به ”علمي“ بودن نظريات امروز مان، بسيار متعصبانه تر است. … همان طور كه نمي توان وجود بچه اي را بدون وجود مادرش قابل فهم ساخت، همانقدر هم نمي توان وجود علم را بدون درك ريشه ”دانش“ مذهبي گذشته آن درك نمود. …

اين، فراخوان براي چسبيدن به انديشه مذهبي نيست …، اما براي درك حاكميت و سرمايه، بايد نخست كلاف سربهم تئولوژي گشوده شود. …

جامعه طبقاتي سومرآيي

براي درك بهتر جامعه طبقاتي سومرآيي و تاريخ تمدن آن، بايد تاثير و رابطه ميان علم و فلسفه از يك سو و عرفان – ميتولوژي – و مذهب از سوي ديگر شناخته و درك شود. دو نظريه در اين ارتباط در برابر هم قرار دارند. يكي معتقد است كه علم و فلسفه در جريان رشد تمدن پديدار شد، و ديگري مدعي روندي برعكس است. (٦٧)

به طور عمومي اين امري پذيرفته است كه كشفيات ٨ تا ٦ هزار سال پيش در دروان سنگ نو در جامعه سومرآيي، هم وزن كشفيات از قرن ١٦ به بعد هستند… البته جامعه طبقاتي را به مثابه سرچشمه كشفيات علمي و اختراعات فني پذيرفتن، پرسش برانگيز است. تاريخ تمدن سومرآيي نشان مي دهد كه پيش از آنكه جامعه به طبقات تقسيم شود نيز انسان دانش خود را از محيط پيرامون توسعه داده و نوآوري هاي فني را وارد زندگي خود كرده است. …

”كارايي“ سومرآيي ها تنها در اين امر نهفته است كه آن ها دانش در ارتباط با كشاورزي و نوآوري هاي فني دوران خود كه در آغاز، ثروتي عمومي بود  به انحصار خود بدل و سلطه خود را بر آن برقرار ساختند. به اين منظور آن ها، دانش و پيشرفت فني كه دستاورد گونه انساني بود، به عنوان بخشش خدايان قلمداد كردند.

عملكرد سومرآيي ها به عنوان نمونه تيپيك نشان مي دهد كه دانش، نوآوري هاي فني و خلاقيت فلسفي مبتني هستند بر درجه آزادي اجتماعي.

[اين نكته پراهميت را زنده ياد احسان طبري در پيش سخن بر كتاب ”يادنامه شهيدان“، اثر زنده ياد رحيم نامور، در مورد جامعه ايراني برجسته مي سازد. او فشار استبداد قرون متمادي و همچنين يورش هاي مغول و اعراب و تداوم فشار ارتجاعي و همچنين سلطه خفقان عمومي را بر ايران و مردمانش، علل عمده عقب افتادگي تاريخي ميهن ما ارزيابي مي كند و آن را دليل «فروكش … موج طغيان … و فلسفه يأس و تسليم و رضا جاي روش نبرد و جهاد را گرفت.»

در ايران نيز ما با چنين وضعي روبرو هستيم. شرايط حاكميت ارتجاع و استبداد پس از پايان جنگ ايران و عراق بر كشور، نمونه ديگري از همين تاريخ سياه سلطه حاكميتي است كه به نام مذهب، خلاقيت جامعه ايراني را كه پس از پيروزي انقلاب بزرگ بهمن به دست آورده بود، پايمال ساخت و خفقان و عقب ماندگي و سير قهقرايي را به انقلاب بزرگ مردم ميهن ما تحميل نمود. در حالي كه براندازي بيسوادي كه در دوران سلطنتي به باري ابدي بدل شده بود، پس از پيروزي انقلاب بهمن ٥٧ در كوتاه زماني بر طرف شد. اكنون باري ديگر رشد بيسوادي در شرايط تشديد تضاد اجتماعي و تعميق درّه فقر، باري ديگر به معضلي اجتماعي بدل شده است. ”كودكان خياباني“ نشان بازگشت شرايطي هستند كه ضرورت تغييرات بنيادين را در ايران به اثبات مي رساند.]

بر اين پايه است كه بابرقراري نظام مبتني بر برده داري، علم و فلسفه نيز در زير مهميز سلطه ارتجاع شكوفايي خود را از دست داد و تنها به ابزار قانونيت بخشيدن به سلطه سركوبگرانه و توجیه تزوير ايدئولوژيك طبقات حاكم بدل شد.

[كلاهبرداري هاي روحانيون مصر كه در موميايي كردن تكه هايي از پرندگان و فروش آن به عنوان موميايي عقاب مقدس كه در قبرستان هاي مخصوص در مصر كشف شده است، و يا براه انداختن سوزاندن ”عود“ كه هنوز هم نزد مذاهب چندي متداول است، و يا راهنمايي هاي گويا فرشتگان در معبدهاي يونان قديم كه به مراجعين توصيه هايي مي كردند و هنوز به صورت كف خاني و فال قهوه و انواع ديگر ادامه دارد، نمونه هايي از اين ابزار سازي باورهاي مذهبي به مثابه تحميق ايدئولوژيك مردم است. اين نقش را اكنون دستگاه عظيم ركلام و تبليغات تجاري به عهده گرفته است كه در دستگاه عظيم تبليغات نظام سرمايه داري امپرياليستي به سطح دانشگاهي نيز ارتقا داده شده است.]

فلسفه و دانش به ابزار پخش دروغ و توجيه نادرست پديده هاي طبيعي بدل شد و به تحريف جايگاه انسان پرداخت. هر دو ابزار به وسيله توجيه تقسيم جامعه به طبقات و لايه هاي و كاست ها بدل شد. جامعه اي كه تا حد توجيه تبديل انسان به برده براي توليد نيازهاي مادي پيش رفت. از اين طريق نفي انسان بودن بخش هايي از جامعه توجيه شد تا بتوان از اين طريق، نيروي كار آن ها را مورد استثمار قرار داد.

عنصر مجري تقسيم جامعه، كاست روحانيت بود. اين كاست در برابر انسان زير سلطه، دريچه به بهشت و دوزخ دورغين را گشود، تصوير خداي جزا دهنده را در خشن ترين رنگ ها ترسيم كرد. همزمان كاست روحانيت براي خود  پر زرق و برق ترين زندگي را تامين نمود كه در اين دوران ممكن بود.

[احسان طبری در ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“، جلد دوم، ص 298، میان مفهوم غیرمارکسیستی ”کاست روحانیت“ در ادبیات چپ از قبیل ”راه کاگر“ و تفاوت آن با مفهوم «کاست حکومتی» نزد مارکس توضیح داده است. «كاست حكومتي از افراد روحانی و غیرروحانی» تشکیل می شود.]

اگر در آغاز، اين ترفند سحرآميز در معبد به راه انداخته شد، بزودي به وظيفه ”آكادمي“هايي تبديل شد كه پايه ريزي شدند. انديشه انتقال فلسفه به آكادمي ها، بلوغ خود را به ويژه در تمدن يوناني- رومي يافت. نزد سومرها اما اولين نمونه هاي تيپيك آن قابل شناخت هستند. اِدّوبا Edduba در مركز فرهنگي نيپور Nippur كه قديمي ترين دانشگاه تاريخ بشري نيز است، چنين نمونه اي است.

اين برداشت كه مذهب و طبقه هاي حاكم و دولت يك مضمون را تشكيل مي دهد، برداشتي نادرست و سوتفاهم برانگيز است. بدون ترديد برداشت انسان در آن دوران از طبيعت، برداشت مذهبي ساده و بدوي بود. از همه بيش تر احترام گذاشتن به ”توتمِ“ قوم، ارج نهادن به جايگاه مركزي مادر، همراه با پدرسالاري مذهبي نقش عمده را در برداشت مذهبي دارا بود. اعتقاد كلي به وجود روح زمينه موثري براي باور و پذيرش انواع جادوگري ها بود كه با برداشت علمي از طبيعت هيچ رابطه اي ندارد. (٦٨) آن هنگام كه [با رشد نيروهاي مولده] ضروري شد انسان ها به دسته ها و گروه هاي مختلف تقسيم شوند، نياز به برداشت هاي مذهبي ديگري به وجود آمد.

كاست روحانيت جديد، در ابتدا اشكال قديمي مذهب را مورد لعن و نفرين قرار داد و آن را محكوم نمود، به ويژه شكل جادوگري آن را گناهي نابخشودني دانست، در حالي كه عملكرد خود را خداگونه و خواست خدا اعلام و القا نمود. اين تقسيم بدون برخوردها عملي نشد. زيرا در پشت اداب و رسوم بسيار عادي مذهبي كه فرد اكنون به مورد اجرا مي گذارد، در آن دوران مساله بسيار پراهميت قدرت نهفته بود.

تضاد اصلي ميان انديشه عرفاني- سحرآميز گذشته و تصورات مبتني بر آن كه در احترام گذاشتن به ”توتم“ تظاهر مي كرد، و جزم گرايي مذهب يكتا خدايي نزد كاست روحانيت جديد، كه در شكل تقسيم تصورات مذهبي به شيطان و خدا، شيطان و الله متظاهر می شد، برقرار بود.

افسانه هاي كتاب هاي مقدس (تورات و انجيل)، هسته مركزي استعاره ها به منظور تغيير نظم زندگي انسان ها را تشكيل مي دهند: اخراج آدم و حوا از بهشت، كه به صورت توصيفي مشخص و شاعرانه ارايه مي شود، تمثيلي است كه بر تن واقعيت آغاز جامعه طبقاتي پوشانده شده است. نبرد ميان هابيل و قابيل، تضاد ميان كشاورز و چوپان را بازتاب مي دهد. (كتاب مقدس در سوره ٤ ذكر مي كند كه هابيل كشاورز و قابيل چوپان است. و حسدِ هابيل نسبت به برادر جوان تر و ثروتمندش كه قادر به قرباني كردم حيوان است، علت اولين قتل در تاريخ اعلام مي شود.

(زیرنویس ص 69: خانم دانشمند ترك و متخصص سومرولوژي، معزز علميه چيگ  Muazzez Ilmiy Cig، آن طور كه اس. ان كرامر نقل كرده است، توانسته نوشته سومرآيي را [در متون ميخي] بخواند و نشان بدهد كه سرچشمه اولي اين افسانه سومرآیی است.)

شعرهاي ديگري هستند كه خبر از نزول گام به گام شخصيت زن حكايت مي كنند. مقام خدايان زن تنزل داده مي شود، آن ها به حاشيه رانده و يا بكلي حذف مي گردند. همه اين اقدام ها در شعرهاي سحرآميز تعريف مي شود.

در گام بعدي، يعني در مرحله يكتاخدايي، مفهوم زن مشابه مفهوم فريب و گمراه كردن به كار برده مي شود كه جايگاه او تنها برده بودن است. زن از زندگي عمومي كنار گذارده مي شود، محكوم به تسليم سلطه مرد مي شود (درون نگری Introvert) و نهايتاً محكوم به سكوت و در انظار عمومي حرف نزدن مي گردد.

[شيخ محمد يزدي، رئيس سابق قوه قضايه در جمهوري اسلامي كه به رياست مجلس خبرگان در جمهوري اسلامي نيز انتخاب شده است، همان طور كه اشاره شد، «تك خواني زن در اسلام [را] قطعا حرام» اعلام مي كند! زنده ياد م. آ. به آذين (اعتمادزاده) در اثرش ”مهمان اين آقايان“ (ص ١١٨) همين موضع ارتجاع حاكم دوران ستمشاهي را در جمله كوتاه و در ارتباطي ديگر چنين توصيف مي كند: «در دهليزهاي حرمسراي ما باشيد»!]

به همين جهت هم در كتاب هاي مقدس، از دوران باور به ”خداي زن“ هيچ نکته ای نقل نشده است. دستاوردهاي دوران مادرسالاري و ارج و بزرگي شخصيت زن از تاريخ حذف شد. سنت هاي عملكردهاي منتسب به زنان، حداكثر با مفهومي منفي طرح شد [واژه dämlich در زبان آلماني به معناي احمق به كار برده مي شود، ريشه آن را واژه زن تشكيل مي دهد. در حالي كه herrlich، به مفهوم آسماني و شكوهمند از ريشه واژه مرد ساخته شده است.]: زن به مثابه نمونه اي براي فردِ گناهكار و بزهكار مطرح شد. آغاز هستي زن همراه شد با افسانه اي كه او را علت بزهكاري ”آدم“ مي داند [خوردن سيب و يا انار در بهشت. نزد قوم ونزوئلايي كه پيش تر بيان شد، دختران و زنان در دوران خونريزي ماهانه در كلبه هاي معيني از بقيه اهل قوم جدا مي شوند! كه پايان دادن به اين سنت عقب مانده، يكي از خواست هاي دموكراتيك رنان در اين قوم است. احسان طبری نيز در ارتباط با «زن دشمني» در اساطير اوستايي نوشتاري دارد كه پيش تر به آن اشاره شد]

در چنين شعرهايي نهايتاً به اصطلاح برتري مرد بيان و ادعا مي شود. داستان هاي افسانه اي و مذهبي در خدمت ارتقاي موقعيت و شخصيت مردم به خدمت گرفته مي شود و ساختار انديشه مردانه به مثابه نقش پدرسالاري و فرماندار حافظ مذهب مطرح و مورد دفاع قرار مي گيرد. در اين دوران است كه مي توان سرچشمه ريشه بردگي جنسي زن را بازيافت.

پدرِ بزرگِ سومرآي، اِنكي ي بسيار زيرك و هوشمند، نقش برجسته اي در ايجاد كردن چنين هژموني براي موقعيت مرد به عهده داشت. با تثبيت موقعيت شهر بابل، خداي آن، ماردوك Marduck آن كسي است كه به خداي زن، تيامات Tiamat ضربه كشنده را زد. (٦٩) به اين علت است كه شعر پديدار شدن شهر بابل، داراي دو معناست: اول آنكه سرشت مطلقه سلطنت تحكيم شد – براي اين دوران فرمان و قانون هامورابي سند پراهميتي است -، دوم آنكه سلطنت مطلقه را به عنوان جايگزين سنت سومرآيي [كه خداي زن را ارج مينهد] و تاكنون مورد پذيرش بود، قرار مي دهد. قدرت نامحدود شاه که هم طراز قدرت خدا است را هيچ چيزي محدود نمي سازد. بند بردگي در فاحشه خانه و برای همسرِ مطيع در زندگي زناشويي، به امري طبيعي بدل مي شود كه طبق قوانين و ساختارها صراحت مي يابد.

(مترجم ا ك: اوچلان در اينجا از ”برده داري در خانه خصوصي و عمومي“ صحبت مي كند. خانه عمومي تا امروز هم در زبان تركي نامي است كه به مكان هاي خودفروشي اطلاق مي شود. با اين بيان مفهومي بيش از برده داري جنسي منظور است: زناشويي و ساختار خانواده که با ”خانه شخصي“ بیان می شود و در آن نقش مرد تعيين كننده و مسلط است، براي اوچلان (همچنين در نوشته هاي ديگرش) چيزي بيش تر از فروختن اخلاقي، اجتماعي و روشنفكرانه زن است كه از زندگي اجتماعي بيرون رانده شده و محكوم به كار كدبانويي در خانه و تن دادن به رابطه جنسي با شوهر است. از اين طريق، زندگي زناشويي سنتي (كه در آن زن به فروش رسانده مي شود) به همان مفهوم خودفروشي درك مي شود. خودفروشي سنتي در منطقه مزوپتامين به دنبال تنزل مقام گام به گام خداهاي زن عملي شد. پيش تر اداب و رسوم رابطه تك همسري، در خانواده پدرسالارانه برقرار بود.)

روحانيت حاكم، زن  را در معبدها به برده هاي جنسي بدل نمود كه ”هر كسي“ با پرداخت به روحاني مرد، مي توانست با آن ها نزديكي كند. جالب اين نكته است كه توضيح هاي آنتروپولوژ جون ژاك كلاسنر Jean-Jaques Glassner در رابطه با سنت و قانون ها در دوران بابل در ارتباط با زناشويي و نقش زن در خانواده و جامعه تا ظريف ترين زاويه ها با شرايطي كه زن ها در كردستان تا مرحله نبرد آزاديبخش دچار آن بودند، در انطباق كامل است.

آن هنگام كه زمان مذهب چندخدايي با خدايان زن و مرد براي هميشه در تاريخ پايان مي يابد، در خاورميانه، زمينه ایدئولوژیک مذهب تك خدايي توسط مردسالار ابراهيم آماده مي شود.

البته كه نمي توان تمام بدي ها تاريخ هستی خود را به دوش تمدن سورمرآيي ها بيندازيم و نقش دستاوردهاي آن ها را مورد توجه قرار ندهيم كه منت بسيار بر دوش ما دارد. … به همين نسبت هم نمي توان انديشه عرفاني- مذهبي را تنها در مرحله ارج نهادن به سنت هاي ”توتم“ مورد تائيد قرار داد، بلكه بايد انديشه مذهبيِ دوران برده داري- فئودالي، يعني مرحله چند و يكتاخدايي را به مثابه رشد گام به گام مرحله شناخت انسان از واقعيت پذيرفت و آن را به مثابه درك مرحله پيش از مرحله ي علمي شناخت نظم عمومي در تاريخ فرازمندي انديشه انساني ارزيابي نمود. (٧٠) …

در برابر تصورات مذهبي كه هدف تامين منافع طبقات حاكم را به نمايش مي گذاشت و قوانين آن توسط حاكميت تثبيت مي شد، طبقات و لايه هاي زيردست به طور طبيعي خواست هاي ديگري را دنبال مي كردند. آن ها مي كوشيدن انديشه مدافع خواست هاي خود را مطرح سازند، گرچه به عنوان انديشه هاي شيطاني، جادوگر و عجوزه، كيمياگري مورد اتهام قرار مي گرفت. به سخني ديگر براي تحليل وضع تاريخي جامعه بشري بايد مجموعه نظرات دوران طبقاتي مورد موشكافي و ارزيابي قرار گيرد. … (٧١)

چگونگي گذار انديشه عرفاني به مذهبي و ايجاد شدن خدايان زن و مرد در جامعه سومرآيي توسط روحانيون پایه ریزی شد و در افسانه هاي يونان قديم و … تداوم یافت. اين گذار را اوچلان (ص ١٦٢ تا ١٦٣) در اثر خود از این طریق نشان می دهد که نام خدايان زن و مرد و سرگذشت آنان را كه در شعرهاي هومر و هزيود Hesiod و ديگر شاعران سه هزار سال پيش ذکر شده اند، با افسانه های متون میخی لوح هاي كشف شده در منطقه پزمیتامین مقایسه و انطباق آن ها را نشان می دهد. از این طریق تدقيق مي گردد كه گذر انديشه از مرحله عرفاني به مذهبي، به مثابه اهرم ايدئولوژيك روبنايي براي توضيح شرايط تغيير يافته زيربناي جامعه و تحقق يافتن انقلاب كشاورزي ضروري شد. این افسانه ها در واقع چیزی نیستند، جز کوشش برای تعريف شرایط تغییر یافته در زندگي قوم و قبيله و توجیه آنان.

او مي نويسد: «در اين دوران (٨ هزار سال پيش)، در پايان دوران قهرمانان (پهلوانان) در جامعه سومرآيي [که به نام يوروك Uruk خوانده می شود و در شاهنامه فردوسي، با دوران اول تاریخ جامعه ایرانی در انطباق است – نگاه شود به نکته نقل شده از ”حماسه داد“]، جامعه به طبقات تقسيم شد و اولين حاكميت ايجاد گشت. هويت اين جامعه مبتني بود بر پذیرش وجود خدایان آسماني كه زايده انديشه روحانيت سومرآيي بود: در بررسی مقایسه ای میان متون میخی سومرآیی (در نگارش هتیتی ها hethit. اين در حالي است كه شعر پدیدار شدن خدایان Theogenie هزوید Hesoid در قرن 8 پیش از مسیح نگاشته شد) [به سخنی دیگر با فاصله زمانی چند هزار ساله]، آن An، خداي آسمان، انليل Enlil   خداي هوا،  خداي زن كوهستان نين- هورزاك Nin-Hursag است که ديرتر اينانا Inanna، ايشتارHschtar نامیده می شود و اِنكي Enki ، خداي آب و زمين.

تحقيقات مقايسه اي اسناد عرفاني، كرینیس Chrinis  را به مثابه انكي، اورانوس Uranus را به مثابه آن، سويز Marduk  را به مثابه ماردوك باز شناخته و اعلام كرده است.

 نگارنده از مطالعه كتاب ”وارثان گيلگامشِ“ عبداله اوچلان، مبارز كرد عراقي در بند، و رهبر حزب كارگران كردستان كه باتابي از آن در ارتباط با موضوع نوشتار كنوني، بسيار لذت بردم و آموختم!

در دوران ”وحشي“ جامعه [جامعه كمونيستي كهن]، خط مادري نقش تعيين كننده را در حفظ هويت و وحدت خانواده و گروه تشكيل مي داد كه به ندرت از بيش از چند صد نفر تشكيل مي شد و در غارها سرپناه داشت و كوچ نشين بود. شكار و جمع آوري دانه ها و ميوه، شكل بازتوليد نیازهای هستی را تشكيل مي داد. زندگي شكلي ساده و يك فرم داشت و در آهنگ چهار فصل جريان مي يافت. زبان، محدود به چند صدا در ارتباط با حركات دست و ميميك صورت بود. در اين دوران انديشه توتم و باور به روح برقرار بود. ٩٨ درصد تاريخ انسان چنين گذشت. هنوز در انديشه انسان خدايان مذهبي وجود نداشت. …

در اندیشه مذهبی در دوران ايجاد شدن قوم ها كه در آن دوران نيز زندگي آزاد و ساده بود، زن در ابتدا از موقعيت مركزي در گروه برخوردار است. براي نمونه در محل سكوت قوم در سرپناه ها، مجسمه هاي كوچكي يافت شده اند كه خدايان زن را نشان مي دهند. زن به صورت ستاره و ماه به مثابه خداي طبيعت نشان داده مي شود. درك اين بزرگ داشتن و مقدس شمردن زن، سخت نيست. از طريق كار او دانه ها مختلف به سطح بازتوليد مواد غذايي رسانده شدند، حيواناتي اهلي گشتند. او همچنين مادري است كه كودك را مي زايد. طبيعت، زمين، يك مادر است. زن به مثابه نماينده خدا تصور مي شود كه به او ميوه و بازتوليد دانه ها، گياهان و درختان طبيعت سپرده شده است. اهميت او در برابر مرد، بدون هر ترديدي بيش تر است.

البته مرد داراي نقش معيني در زندگي، براي مثال آنجا كه شكار وسيله تامين نیازهای زندگي است، داراست. اما با به حاشيه رانده شدن اين نقش که با توليد شيوه نوين توليد كشاورزي عملی شد، جايگاه او محدود مي شود. تاريخ زن، تاريخ شناخت و توليد دانه هاي متفاوت غلات، اهلي كردن حيوانات كوچك خانگي، درختان ميوه، سرپناه ها در دهكده ها، پارچه بافي و اختراع آسياب كوچك دستي است. تاريخ توليد مواهب اي است كه با كار او توليد مي شوند و تاريخ بزرگ كردن كودكان و تاريخ سكنا گزيدن در سرپناها، در كلبه است. زن همچنين تاريخ تبديل شدن آواهاي محدود و ايما و اشاره ساده به زباني رشد یافته تر است كه اكنون با نام و تعريف اشياء براي توليد توسعه یافته و رشد کرده است و از اين طريق تاریخ هستی پربار زن، تاريخ ايجاد شدن جايگاه معين روح در اندیشه انسان نیز است [در علم امروزی، زبان، شكل تظاهر آگاهي، تعريف مي شود].

هنگامي كه از حدود ٨ هزار سال پيش شخم زدن زمين به كمك گاو نر معمول شد – كه به طور طبيعي مردان در آن نقش بيش تر و تعيين كننده اي داشتند- و توليد كشاورزي به سطح مسلط توليد مواهب تبديل شد و همچنين پيشه چوپاني از اهميت بزرگ تري برخوردار گشت، موقعيت زن در توليد مواهب محدود و تنگ تر مي شود. زن به طور روزافزون در خانه نيز مورد يورش و لعن قرار مي گيرد. در چنين شرايطي نقش زن در تعيين تاريخ زندگي انسان اين دوره و مفاهيمي كه در اين دوران و در ارتباط با توليد مواهب ايجاد شدند، در سايه قرار گرفت. پاقرص کردن گام به گام سلطه مرد و به حاشيه راندن موقعيت زن در اين دوران اين هدف را دنبال كرد كه مرد بتواند در صحنه توليد كشاورزي، منابع را تحت كنترل خود درآورد و موقعيت ممتاز و تعيين كننده خود را در جايگاه نخست در خانه و جامعه برقرار سازد. به ويژه آنكه شكار صحنه قابل اعتماد براي بازتوليد مواهب نبود و با مخارج سنگين تري همراه بود. در حالي كه توليد كشاورزي كه زنان مبتكر و آفرينده آن بودند، به مراتب منبع مطمئن تري براي بازتوليد مواهب و نيازهاي زندگي شده بود. مردان، زنان را از اين صحنه بيرون راندند [که توسط دانشمندان مربوطه به عنوان اولین ضد انقلاب تاریخ علیه زن نام گذاری شده است]، گرچه دانش عمده توليد نوين كه زنان در طول جمع آوري دانه ها و ميوه و خوردني هاي گياهي به دست آورده بودند، توسط زنان ايجاد شد و دستاورد كوشش آنان بود. [نگاه شود همچنين به «اولین ”ضدانقلاب“ در جامعه انسانی علیه زنان بود»، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2263]

 

روند به حاشيه راندن زنان، ايجاد ”تاريخ بدون زن“، همچنين به روندي براي سازماندهي جديد جامعه بدل شد. از اين رو به نفي دستاوردهاي زن پرداختند. اين بازنويسي پست نیتِ تاريخ، تا امروز هم به علت عدم تساوي حقوق ميان زن و مرد، به علت ادامه نقش برده دارنه جنسي در جامعه طبقاتي ادامه داشته و مسلط است و مانعي است براي برداشت علمي و انساني از تاريخ و گذشته تاريخي نقش برجسته زن در جامعه انساني!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *