تاريخ حزب ما، «تاريخ اين مبارزات است»

image_pdfimage_print

مقاله ١٣٨٨/ ٨

متن ابرازنظر (سى‏‏ آوريل ٢٠٠٩)

رفيق گرامى‏‏ فرهاد

با سلام و آروزى‏‏ سلامتى‏‏

چون نتوانستم از طريق سايت “توده‏اى‏‏ها” اين چند خط را بنويسم، از اين طريق آن را براى‏‏ شما مى‏‏فرستم.

«با سلام

تلاش شما براى‏‏ پايان داده به پراكندگى‏‏ فكرى‏‏ در ميان صفوف توده‏اى‏‏ها قابل تحسين است، اگر چه واقع‏بينانه نيست. كافى‏‏ است نظرى‏‏ به سايت‏هاى‏‏ “عدالت” و “صداى‏‏ مردم” و سايت‏هاى‏‏ مشابه انداخت تا از عبث بودن اين تلاش‏ها مطمئن شد.

سواى‏‏ آنكه اين دوستان تلاش وافرى‏‏ دارند تا از استالين اعاده حيثيت كنند و دركى‏‏ از م. ل. ارائه مى‏‏دهند كه بايد آنرا در حوالى‏‏ سال‏هاى‏‏ بيست و سى‏‏ قرن گذشته يافت، آنهم نزد كودن‏ترين نمايندگان آن، علنا به انتخاب مجدد آقاى‏‏ احمدى‏‏ نژاد فرا مى‏‏خوانند، جنجال آفرينى‏‏ مشمئز كننده‏ى‏‏ او را در ژنو توجيه مى‏‏كنند، همصدا با سايت‏هايى‏‏ چون  فرارو  و  برنا كه برادر خوانده‏هاى‏‏ سايت رجانيوز و خانم فاطمه رجبى‏‏ هستند وغيره عليه موسوى‏‏ كه رقيب احمدى‏‏‏نژاد است سم پاشى‏‏ مى‏‏كنند، اعلاميه رضا پهلوى‏‏ را به مناسبت اول ماه مه منتشر مى‏‏كنند و اين ليست آنقدر دراز است، كه فرصتى‏‏ براى‏‏ بازنويسى‏‏ آن در اين جا نيست. فكر نمى‏‏كنيد، اگر رهبران اعدام شده‏ى‏‏ حزب، يا همين رفيق فقيدمان طبرى‏‏ اين ترهات را مى‏‏خواندند، چه حالى‏‏ بهشان دست مى‏‏داد؟

يك عده آدم كوتوله (البته قصد من توهين به كوتوله‏ها نيست) اداى‏‏ نظريه‏پردازان را در مى‏‏آورند، بدون آنكه فروتنى‏‏ آنها را داشته باشند.

يكى‏‏ نيست از اينها بپرسد آيا مى‏‏خواهيد همان سوسياليسمى‏‏ را بسازيد كه چون بادكنك تركيد؟ و چرا در موقعيتى‏‏ بود كه نتوانست از خود دفاع كند؟ (تئورى‏‏ توطئه‏ى‏‏ گرباچف و امپرياليسم سخيف‏تر از آنست كه اينجا كاربرد داشته باشد).

اگر آقاى‏‏ احمدى‏‏نژاد كعبه آمال مبارزات ضدامپرياليستى‏‏شان است، كه ما هم حزب و هم اين مبارزه را دو دستى‏‏ به آنان مى‏‏بخشيم!»

واهيگ گرامى‏‏،

قطعا در “نويد نو” خوانده‏اى‏‏ كه “هاتف رحمانى‏‏” ابراز «دل‏‏نگرانى‏‏» درباره وجود پراكندگى‏‏ نظرى‏‏ در “توده‏اى‏‏ها” را به سخره گرفته و داشتن اين چنين احساس مسئوليتى‏‏ را براى‏‏ آن‏ها ممنوع اعلام نموده، زيرا گويا «صاحبان صلاحيت‏دار راى‏‏» در حزب توده ايران نيستند.

اين موضع تيولدارانهِ حاكمانه، موضع توده‏اى‏‏ نيست. موضع نگران اعتبار حزب و تاثير آن بر مبارزه زحمتكشان، بر مبارزه طبقه كارگر، كه از منافع كـل جامعه دفاع مى‏‏كند، نيست. موضعى‏‏ نيست كه با وسواس و دلسوزى‏‏ ديدگاه‏هاى‏‏ كه مى‏‏توانند در خدمت تحكيم مواضع حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران باشند، ببيند و بشناسد و به خدمت گيرد. به‏ويژه اگر اين ديدگاه‏ها، آنطور كه فرد هوشمندى‏‏ اين روزها بيان كرد، از خارج از محافل “خودى‏‏” بروز يافته و از سمت هواداران و يا حتا مخالفان به گوش ما مى‏‏رسند. به اصطلاح “خون جديد” از خارج هستند، انديشه و لحظه‏اى‏‏ ديگرى‏‏ از حقيقت را بيان مى‏‏كنند، از آنچه كه “قله‏نشينان” روز و شب با آن سرگرمند و به شناخت از آن بسنده مى‏‏كنند.

اين برداشت “قلعه ‏نشينى‏‏ انديشه”، ارثيه دوران قبيله‏اى‏‏ تاريخ بشرى‏‏، در جامعه ايرانى‏‏ ظاهراً همه‏گير است و تنها محدود به آن‏هايى‏‏ نمى‏‏شود، كه به قول نامزد رياست جمهورى‏‏ دوره دهم، ميرحسين موسوى‏‏، «دگرانديشى‏‏ را يك فرصت» مى‏‏دانند.

“ولايت فقيه”، پيش از آنكه يك انديشه مذهبى‏‏ باشد، بيان شكل حاكميت دوران قبيله‏اى‏‏ است كه لزوماً مى‏‏بايستى‏‏ در دوران گذشته تاريخى‏‏ در لباس “مذهبى‏‏” بروز مى‏‏كرد. زيرا ايدئولوژى‏‏ حاكم آن دوران، جز ايدئولوژى‏‏ مذهبى‏‏ نمى‏‏توانسته باشد. شناخت انسان از خود، پاسخ او به پديده‏هاى‏‏ نشناخته، توضيح پديده‏ها و روابط ميان انسان‏ها، نمى‏‏توانسته هيچ ايدئولوژى‏‏ ديگرى‏‏، جز ايدئولوژى‏‏ مذهبى‏‏ را به خدمت بگيرد.

آرى‏‏، اين برداشت قلعه نشينانهِ انديشه دوران قبيله‏اى‏‏، كه مسلماً مى‏‏پندارد با انديشه “ولايت فقيه” رابطه‏اى‏‏ ندارد، با آن هم‏خون است و مانند آن به درّه غيرقابل عبورى‏‏ ميان “خودى‏‏” و “غيرخودى‏‏” باور دارد، زيرا نمى‏‏تواند درك كند كه «روند جارى‏‏ زندگى‏‏» (ماركس) يك روند درهم‏تنيده ديالكتيكى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد.

ديروز توده‏اى‏‏ ديگرى‏‏ كه به سفرى‏‏ رفته و شهر پمپئى‏‏ از زير خاكستر درآورده شده را ديده است، بياد آن افتاده، به “توده‏اى‏‏ها” بنويسد، تا توده‏اى‏‏هاى‏‏ ديگر خاطره‏ها و دانستنى‏‏هاى‏‏ خود را از هستى‏‏ و تاريخ حزب توده ايران بر روى‏‏ كاغذ بياورند، تا آن‏ها در زير «خاكستر فراموش» (طبرى‏‏) فراموش نشوند. اين هم يك توده‏اى‏‏ است كه ظاهراً از «صاحبان صلاحيت‏دار راى‏‏» نيست! اما يكپارچگى‏‏ تاريخ حزب توده ايران را با شم سياسى‏‏ خود درك و دريافت كرده است و به سخن جوانشير در “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران” باور دارد كه مى‏‏گويد: «تاريخ مبارزات زحمتكشان هر چه هست، همين است. زحمتكشان ايران تاريخ ديگرى‏‏ ندارند …» (همانجا صفحه ٧٨)

مى‏‏توان با بخش‏هايى‏‏ از آنچه نوشته‏اى‏‏، همداستان بود. «تلاش براى‏‏ پايان دادن به پراكندگى‏‏ فكرى‏‏ در ميان صفوف توده‏اى‏‏ها» آسان و هدفى‏‏ زودرس نيست. اگر آن را «واقع‏بينانه» ارزيابى‏‏ نمى‏‏كنى‏‏، ضرورت آن را اما نفى‏‏ نمى‏‏كنى‏‏. و اين خود موضعى‏‏ توده‏اى‏‏ است، كه اعلام جنگ است عليه برنامه ارتجاع براى‏‏ شقه شقه كردن حزب توده ايران. برنامه‏اى‏‏ كه برخى‏‏ها كه خود را سينه‏چاكانه توده‏اى‏‏ مى‏‏نماياند، پنهانى‏‏ و يا از روى‏‏ بى‏‏خردى‏‏ به پياده كنندگان آن تبديل شده‏اند.

ضرورت گفتگو ميان توده‏اى‏‏ها تا هشت ماه پيش يك “تابو” بود. صحبت نكردن با هم، گويا امرى‏‏ عادى‏‏ و “طبيعى‏‏”، “مشى‏‏الهى‏‏” بود. انگار انديشه ضرورت وحدت نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ در حزب طبقه كارگر هيچ‏گاه زائيده نشده است و پديدار شدن آن مانند فرزندى‏‏ ناخلف بوده، كه امروز بر گورش بايد با لباسى‏‏ سرخ برتن، پاى‏‏كوبيد و رقصيد!

وقتى‏‏ “راه توده” وحدت نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ حزب توده ايران و جنبش توده‏اى‏‏ را به روز قيامت حواله مى‏‏دهد؛ هنگامى‏‏ كه “عدالت” با سكوتش و با پرسش‏هاى‏‏ انحرافيش به نفى‏‏ ضرورت آن مى‏‏پردازد؛ هنگامى‏‏ كه “مهر” با پرگويى‏‏ سنگ بر سر راه پيشنهادها براى‏‏ گفتگو سازنده و فعال مى‏‏اندازد؛ آنجا كه هاتف رحمانى‏‏ حق خواستن و خواهش براى‏‏ گفتگو بين توده‏اى‏‏ها را با استدلال «صاحبان صلاحيت‏دار راى‏‏» رد مى‏‏كند؛ هنگامى‏‏، اين نمونه‏ها و آن نمونه‏هاى‏‏ ديگرى‏‏ كه در نامه‏ات برشمردى‏‏، بخشى‏‏ آگاهانه و بخشى‏‏ از روى‏‏ بى‏‏خردى‏‏، هيزم بيار آتشى‏‏ خواهند شد كه ارتجاع براى‏‏ نابودى‏‏ ريشه‏دارترين و استوارترين جنبش انسان و ميهن‏دوستانه مردم ميهن ما، جنبش ترقى‏‏خواهانه و انقلابى‏‏ كارگرى‏‏ ميهن ما ايران، روشن كرده است.

وظيفه مبارزه عليه اين برنامه ارتجاع داخلى‏‏ و خارجى‏‏، عاجل‏ترين و مبرم‏ترين وظيفه روز همه توده‏اى‏‏هاست. اين مبارزه‏اى‏‏ است هوشمندانه، زيرا برنامه ارتجاع را افشا مى‏‏كند و سره را از ناسره جدا مى‏‏سازد. اين مبارزه‏اى‏‏ است ترقى‏‏خواهانه، زيرا در خدمت پديد آوردن توانمندى‏‏ سازمان و نيروى‏‏ ذهنى‏‏ براى‏‏ دگرگونى‏‏ انقلابى‏‏ جامعه ايرانى‏‏ است. اين مبارزه‏اى‏‏ است سوسياليستى‏‏، زيرا سطح آگاهى‏‏ طبقه كارگر ايران را اعتلا مى‏‏بخشد و وى‏‏ را بر ضرورت پافشارى‏‏ بر وحدت نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ حزبش واقف مى‏‏سازد. اين مبارزه‏اى‏‏ است دموكراتيك، زيرا به حق دموكراتيك توده‏اى‏‏ ها براى‏‏ شركت فعال در مبارزه درون حزبى‏‏ كمك مى‏‏رساند. اين مبارزه‏اى‏‏ است حزبى‏‏، در جهت استوارى‏‏ موازين سازمانى‏‏ حزب طرازنوين طبقه كارگر، زيرا بى‏‏پايگى‏‏ انديشه “تيول‏دارانه” از اين راه نشان مى‏‏دهد كه خصلت انقلابى‏‏ “سانتراليزم دموكراتيك” را از درون پوسته‏هاى‏‏ نامتجانس با آن آزاد مى‏‏سازد.

زنده‏ياد كيانورى‏‏ در رساله “سخنى‏‏ با همه توده‏اى‏‏ها” در سال ١٣٧٣، تاريخ حزب توده ايران را، «تاريخ اين مبارزات درون حزبى‏‏»، تاريخ مبارزه انديشه‏هاى‏‏ توده‏اى‏‏ عليه انحراف از آن مى‏‏نامد. تجربه حزب توده ايران و موفقيت آن در طول زمان، واقع‏بينانه بودن اين مبارزه را به اثبات رسانده است. پيگيرى‏‏ خستگى‏‏ناپذير شرط موفقيت آن است. اگر نگارنده بخواهد انتقاد از خودى‏‏ را در اين سطور در ميان مى‏‏گذارد، اين انتقاد است كه چرا سال‏ها پيش به اين وظيفه سنگين و شكوهمند و هم‏نوا با سرشت انقلابى‏‏ حزب توده ايران، عمل نكرده است؟!

كيانورى‏‏ در رساله پيش گفته، قهرمانى‏‏ رهبرى‏‏ حزب را در زندان، «چشم‏پوشى‏‏ از قهرمانى‏‏» مى‏‏نامد. زيرا رهبرى‏‏ با شناخت از برنامه ارتجاع داخلى‏‏ و خارجى‏‏ براى‏‏ نابودى‏‏ فيزيكى‏‏ جنبش توده‏اى‏‏، نجات و تداوم مبارزه حزب را «با حاكميت بى‏‏بازگشت نيروهاى‏‏ واپسگرا» ضرورى‏‏ ارزيابى‏‏ مى‏‏كند. از اين رو: «رهبرى‏‏ حزب، به خاطر نجات جان اعضاء و براى‏‏ باقى‏‏ ماندن حزب در صحنه مبارزه توده‏ها، از قهرمانى‏‏ چشم پوشيد …» و با همه امكانات خود از توده‏اى‏‏هاى‏‏ دربند خواست، جان خود را نجات داده و به مبارزه ادامه دهند.

احسان طبرى‏‏ با همين ارزيابى‏‏ مشترك از برنامه ارتجاع است كه در سروده در زندان تحت عنوان “گريز” * ازجمله مى‏‏گويد:

ترا گريزان مى‏‏خواهم، اى‏‏ غزال تيزپايم،

از جنگل چنگال وحوش ناميمون.

ترا رميده مى‏‏خواهم،

از مرداب نفرت‏بار و دل‏انگيز.

من رحم‏ها را بارور مى‏‏خواهم،

به همان سان كه دست‏ها را در كار،

و مغزها را در انديشه مدام.

پس اى‏‏ غزالِ گريزپايم، بگريز، بگريز.

پشتيبانى‏‏ از قهرمانى‏‏ توده‏اى‏‏ها در گذشته، مبارزه امروز است با برنامه هدفمند نيروهاى‏‏ واپسگرا براى‏‏ پديدآوردن سازمان‏هاى‏‏ جايگزين و رهبرتراشى‏‏ براى‏‏ حزب توده ايران. مبارزه‏اى‏‏ جسورانه و انقلابى‏‏ عليه آن. مبارزه براى‏‏ برطرف ساختن پراكندگى‏‏ نظرى‏‏ در جنبش توده‏اى‏‏ و حزب آن است.

آنچه كه هنوز بايد ميان ما هنوز به موضع گفتگو تبديل شود، بحث و بررسى‏‏ علل فروپاشى‏‏ «سوسياليسمى‏‏ است كه چون بادكنك تركيد» و نقش امپرياليسم در پديد آمدن فروپاشى‏‏ اتحاد شورى‏‏ و ديگر كشورهاى‏‏ سوسياليستى‏‏ اروپا، كه در نظرت به آن‏ها اشاره كرده‏اى‏‏. در اين زمينه نگارنده دو نوشتار در گذشته تنظيم كرده كه بخش‏هايى‏‏ از آن‏ها در برخى‏‏ تارنگاشت‏ها منتشر شده است. كوشش خواهد شد، با تنظيم به روز آن، امكان انتشار دوباره آن در آينده در “توده‏اى‏‏ها” پديد آيد. شايد آنوقت بتوان درباره تجربه ناموفق گذشته به گفتگو نشست و از آن براى‏‏ نبردهاى‏‏ آينده آموخت.

دستت را مى‏‏فشارم

*

گـريـز

اى‏‏ آنكه چون غزالى‏‏ زيبا،

از منظر نگاهم،

چابكانه گريخته‏اى‏‏،

يك نگاهت مرا بس.

در آن لحظه درنگ،

چون باد گذشتى‏‏،

بر كشتگاه زندگى‏‏ام،

به نرمى‏‏ اشكى‏‏ كه از گونه كودكى‏‏ مى‏‏چكد،

به تندى‏‏ برقى‏‏ در يك شب تيره و سياه.

ترا گريزان مى‏‏خواهم،

اى‏‏ غزال تيزپايم،

از جنگل چنگال وحوش ناميمون.

ترا رميده مى‏‏خواهم،

از مرداب نفرت‏بار و دل‏انگيز.

من رحم‏ها را بارور مى‏‏خواهم،

به همان سان كه دست‏ها را در كار،

و مغزها را در انديشه مدام.

نه صياد بوده‏ام،

نى‏‏ خوى‏‏ صيادى‏‏ در خود نهاده‏ام.

پس اى‏‏ غزالِ گريزپايم، بگريز، بگريز.

One comment

  1. بابک

    ز ایمان خود نشویم که نقش آفرین هستی است
    رفیق کیانوری آن بزرگ مرد و انسان دوست روزی در دفتر حزب در شانزده آذر که در کنار احسان بود به رفیقی گفت ما میتوانیم به اهداف انقلاب بهمن از خط امام خمینی عدول کنیم وان را به سرانجام برسانیم.
    این آرش کمان گیر که خون سیاوش در رگهایش جاری بود تصور اینکه این حزب به روزی بیفاد که هوادران و اعضایس به چنین سردرگمی و بی سرانجامی در عمل به نطریات بی محتوای خود ادامه دهد تیر را در کمان ننهاد تا به ارزش حزب بسوی اینده برای ادامه مبارزه با این اهریمن بما بسپارد.
    این رویکرد ما را به این اندیشه می آندازد که وحدت ما در نطرات تک تک توده ایها بوحود میاید .
    هنوز این پراکندگی و جرات بحث بین ما بدون انگ زدن و رفورمیسم به انگیزه های بدلیی تبدیل میشود که میتوان به زهبری حزب بیاموزد که نفس حزب همچون رنگ خون سرخ رفقاو شهیدان حزب جاری در رگ هواداران می تپد به یاد شعر زیبای احسان طبری می اقتیم که میگفت
    هتس زمین گرم پویا
    به نگاها التماس پدیده می نگرد
    به تابش خورشید به زمین رخوت نیست
    گرمای دستان تو میکارد هر دانه وجود
    حال ما کجای این وضیعت اتحاد نطر استاده ایم که نمی توانیم حزبمان را بسوی وحدت نطر رهنمون شویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *