مقاله ی شماره ۲۱ / ۱۳۹۸
(۱ مهر ۱۳۹۸ – ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹)
پیش گفتار
بر پایه گزارشها در گام نخست بی دادگاه های رژیم در هفته های گذشته زندان سنگین برای گروهی از کنشگران کارگری و کارگران بریدند. کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی، کارگران نیشکر هفت تپه، کارگران فولاد اهواز، کارگران هپکو و برخی روزنامه نگاران و کنشگر کارگری زن در زندان قرچک ورامین به شلاق و زندان دادباخته (محکوم) می شوند. افزون بر این آزار و پیگرد کنشگران اجتماعی نیز در افزایش یافته است. شمشیر تیز سرکوب به سینه کارگران، روزنامه نگاران و کنشگران اجتماعی نشانه گرفته شده بود.
در کنار این بیدادگریها ما می خوانیم که زن جوان ورزش دوستی خود را به آتش می کشد.
ولی پس از گذشت چند گاهی از این رویدادها رژیم زیر زور توده ها به ناچار به زبان دیگری سخن گفت و ذخیره های سیاسی نیمکت نشین خود را به میدان فرستاد تا آب رفته را شاید به جوی بازگرداند. در این میان ما شکنندگی رژیم ولایت را به روشنی دیده ایم.
نمی توان این رویداده ها را که همزمان و هماهنگ انجام شده بود تنها به پای سرشت واپس گرا، سرکوبگر و پایه ایدیولوژیک “اسلام سیاسی” رژیم ولایت فقیه نوشت. باید بیل واکاوی را در زمین فرو برد تا با آشکار شدن ریشه رویدادها، نهفته ها را نمایان کرد. آن چه که دیدنی است ستم است و ان چه که در زیر زمین پنهان است، چرایی این ستم و ریشه آن است. برای که و برای چه جمهوری اسلامی به چنین ستمی نیاز دارد؟
برگماشتن داور دادگاه (قاضی) که در بیدادگری پرآوزه هست، تنها سنگ آذرخشی است که خرمن انباشته شده ی خشم توده ها را به آتش می کشاند. مهار و سرکوب جنبشی که ریشه در همه جا دوانده است و شاخه های پربار خود را با سربلندی به نمایش می گذارد، دیگر برای جمهوری اسلامی آسان نیست؛ نگرانی رژیم از پیوند پیکار دموکراتیک طبقه کارگر و زحمتکشان با نبرد دموکراتیک لایه های میانی جامعه و زنان، نگرانی به جایی است. هنگامی که این پیوند خجسته هیزم خشم توده ها شود، آتش برافروخته از آن کاخ های ستم را به خاکستر خواهد کشاند.
با سوی گیری نئولیبرالیستی اقتصاد سرمایه داری در سه دهه، جمهوری اسلامی توان هر نرمشی برای درمان درد توده ها را از دست داده است و این ناتوانی آن چنان او را بیچاره کرده است که دیگر چاره ای جز پاسخگویی به خواستههای تودهها با زبان آتش و شمشیر ندارد. با ژرفای چالش ها و آشفتگی سیاسی- اقتصادی رژیم ولایت فقیه و نگرانی جمهوری اسلامی سرمایه داری از ترکش اجتماعی و خیزش دوباره توده ها، رژیم چاره ای جز روبرویی رودررو با جنبش کارگری و کنشگران اجتماعی آزادی خواه ندیده است. شیوه سرکوبگرانه رژیم ولایت فقیه، برایند اقتصاد ورشکسته و دستگاه پوسیده و سرتاپای چرکین دیوان سالاری آن است.
سالیان درازی خیزش های میهن رنگ آزادی خواهی داشت، ولی پیامدهای خانمان برانداز پیاده سازی برنامه های بنگاه های امپریالیستی آگاهی سیاسی طبقه های کار را ان چنان بالا برد که به ژرفش نبرد طبقاتی انجامید. آنها حتا برای فریب کارگران، پیاده سازی سیاست ویرانگر واگذاری بنگاههای تولیدی به بخش خصوصی را زیر نام واگذاری به بخش “پاک” خصوصی انجام می دادند. ولی برنامه ویرانگر باریک سازی بخش دولتی، کاهش ساختاری بودجه رفاهی و تاراج گنجینه های ملی و مردمی از سوی کارگزاران رژیم ولایی به آگاهی سیاسی کارگران افزوده است و دیگر کاربرد هیچ نام و واژه ای آنها را فریب نخواهد داد. اگر چه آغاز پیکار کارگران برای دستیابی به حقوق سیاسی و صنفی بوده است ولی دورنمای این نبرد از این هم فراتر می رود و جامعه ای را می خواهد که در آن کار، نان، سرپناه بخشی از حقوق پذیرفته شده باشد. دیگر نمی توان از ایرانی آزاد بدون دگرگونی های بنیادین اقتصادی- اجتماعی سخن گفت.
آموزش از خیزش های گذشته
آموزشی که از خیزش های گذشته باید گرفت این است که ایستادگی پراکنده و پرخروش کارگری باید به یک جنبش کارگری سراسری پیشرفت کند که با یک برنامه یگانه و هماهنگ گام به میدان نبرد بگذارد. افزون بر این جنبش کارگری باید به جنبش های گوناگون دموکراتیک و آزادی خواه از میان آنها جنبش زنان، جنبش بهبود زیستگاه پیوند بخورد. تنها طبقه کارگر توانایی فراهم کردن و براوری بهره طبقاتی طبقه های دیگر را دارد. بنابراین نمایندگان سیاسی طبقه کارگر باید با پیش گزاری یک برنامه جانشینی به دیگر طبقه ها و لایه های میانی بپذیرانند که طبقه کارگر تنها طبقه است که بر پایه سرشت طبقاتی خود می تواند نگهبان خودسالاری ایران و فراهم کننده آزادی و برابری برای همه ی توده ها و خلق های ایران باشد.
باید با بهره برداری از دیالکتیک میان پراتیک و تئوری به واکاوی رویدادها با پشتیبانی ایدیولوژی مارکسیستی- انقلابی پرداخت که تا بتوان از برآیند آن برای رهبری و رهنمایی خیزش های آینده تئوری نیازمند را پی ریزی کرد و برنامه چگونگی پیاده کردن کنش انقلابی را پیش روی توده ها گذاشت.
برای اینکار باید وضعیت انقلابی یعنی شرایط عینی و ذهنی انقلاب را روشن کرد و تضاد عمده و تضاد اصلی را شناخت[i]. شاید برخی سخن گفتن از دانش گردآوری شده لنین در باره ی انقلاب را نادرست و پسگردی بدانند.
ولی دست کم نگارنده در هیچ جای دیگری و از کسی دیگری تئوری گرده آوری شده و دسته بندی شده انقلاب را ندیده است. تئوری وضعیت انقلابی لنین آن چنان آزمایش شده و به جا افتاده است که حتا نیروهای انقلابی غیرمارکسیستی نیز از آن بهره می جویند.
بیشتر نیروهای چپ با هم در باره فراهم بودن شرایط عینی یعنی ناتوانی رژیم برای برآورده کردن نیازها و خواست های توده های رنجکش و همچنین درماندگی آن در دست داشتن لگام کشور و نخواستن توده ها برای زندگی کردن زیر این شرایط مرگبار باهم سازگاری دارند.
شرایط ذهنی انقلاب، یعنی نیرومند بودن یک گردان یگانه و سازماندهی شده از پیشاهنگان انقلابی، و همبستگی و همگامی همه نیروهای انقلابی و پیشرو در راه دگرگونی بنیادین جامعه. آمادگی شرایط ذهنی انقلاب نیاز به نیروهای چپ سوسیالیستی دارد که با یک برنامه هم ساخت و هماهنگ جایگاه خود را در جبهه ضددیکتاتوری سنگین و برجسته کنند. تنها با برنامهریزی راهبردی خشم مردم میهن ما و دگردیسی آن به نیروی مادی اجتماعیای می توان به آیندهای رها از دیکتاتوری و سرشار از دگرگونی های بنیادی امید بست. دگرگونی بنیادین که “عبارتست از حل تضادهای اجتماعی به نحوی که به تغییر کیفی پایه و روبنا منجر گردد و فرماسیون عالی تر اجتماعی بوجود آورد. “(نیک آیین).
تضادهای اجتماعی که رفیق زنده یاد نیک آیین از آن سخن می گوید ریشه در تضاد اصلی دارد که در شیوه تولید سرمایه داری تضاد میان کار و سرمایه است. در کنار این تضاد اصلی می توان از تضادهای روز (عمده و غیرعمده) نام برد که به درستی تضادهای گوناگون میان بیشتر طبقه ها و لایه های اجتماعی با روبنای واپسگرایانه رژیم ولایت فقیه است.
در کنار ستم دینی اما، پشت مردم ما زیر بار چالش های اقتصاد خرد شده است که زاییده نظام اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری است. بدین گونه تضاداصلی خود را در چالش های اقتصادی و در بیکاری، گرسنگی و بی سامانی توده ها نمایان کرده است و تضادی است که تهی دستان، رنجبران و طبقه های میانی روزانه با آن درگیر هستند. به زبان دیگر، روبنای واپسگرایانه رژیم ولایت فقیه در هوای تهی نمو نکرده است، بلکه بهره کشانه برای نگهداری و نگهبانی طبقه های انگلی و سودورزی آنها ساخته و پرداخته شده است. این دیکتاتوری، پوسته بیرونی و آشکار نظام سرمایه داری است که در دوران جولان و یکه تازی امپریالیسم ناف زندگی خود را با وابستگی به اقتصاد امپریالیستی پیوند داده است. رژیم ولایی برای نگهبانی از پایگاه طبقاتی خود می خواهد که با ارزانسازی نیروی کار، از بین بردن انجمن های کارگری، از بین بردن بندهای دست و پاگیر و آزارنده قانون اساسی و قانون کار، اقتصاد میهن را بیش از پیش با سرمایه مالی جهانی پیوند دهد و با فروش کشور به زندگی چرکین خود چندسالی دیگر بیفزاید.
کوشش های امپریالیسم آمریکا هم در دگرگون کردن رفتار رژیم را نیز باید در این راستا ارزیابی کرد. امپریالیسم آمریکا هیچ سختی و دشواری برای پیاده کردن اسلام سیاسی در درون میهن ندارد. بلکه حتا از آن مانند عربستان سعودی می تواند پشتیبانی کند. درگیری او در پیاده سازی اسلام سیاسی در برون از مرزهاست که در اینجا و آنجا با برنامه کلان امریکا هم شاخ می شود. دریافتن این چالش بسیار برجسته است چرا که برخی ها با شماره گزاری تضاد عمده می اندیشند که می توان میان تضاد خلق- دیکتاتوری و تضاد خلق- امپریالیسم در کنار یکی و ضد دیگری پیکار کرد.
در ایران امروز هم تضاد اصلی و هم تضاد عمده و روز از تضادهای آشتی ناپذیر هستند. هنگامی که تضاد عمده را می توان با سرنگونی روبنای رژیم از بین برد ولی چاره جویی تضاد اصلی تنها با دگرگونی درونمایه پدیده انجام خواهد شد.
تضاد اصلی پیوند با تضاد درونی پدیده دارد که در جمهوری اسلامی کنونی، با تضاد عمده در آمیخته شده است. اگرچه چاره جویی تضاد اصلی، از دالان از بین بردن تضاد عمده می گذرد ولی با رفتن تضاد عمده چالش های کلیدی جامعه از بین نخواهد رفت، پدیده نوی نخواهد آمد. بدین گونه تضاد روز و تضاد اصلی با هم تنیده اند و به زبان دیگر، با هم پیوند دیالکتیکی دارند. بدین گونه پیکار طبقاتی کارگران برای چاره جویی تضاد اصلی همزمان نبرد ضددیکتاتوری نیز هست. ولی نبرد ضددیکتاتوری بدون سازماندهی و آمادگی نیروهای سوسیالیستی نمی تواند راهگشای تضاد اصلی باشد.
آشکار است که سرنگونی روبنای ولایت فقیهی رژیم با همه ی خجستگی آن دگرگونی ریشه ای در سرشت نظام سرمایه داری فرمانروا انجام نخواهد داد. سرنگونی ولایت فقیه در ایران بخشی از پیکار دموکراتیک است که یکی از تضادهای عمده و روز را از میان برخواهد داشت. اما گذر از دیکتاتوری را می توان آگاهانه راهگشا و آغاز چاره جویی برای تضاد اصلی کرد.
بنابراین در شرایط کنونی می توان از یک تضاد سرنوشت سازسخن گفت، تضاد میان بیشتر مردم با روبنای ولایتی و زیربنای نولیبرالی اقتصاد سرمایه داری است. نمی توان دیکتاتوری ولایتی را به خاک نشاند، مگر با کوبیدن به پایگاه طبقاتی آن که سود کلان از اقتصاد نولیبرالی بدست می آورد. بی ریب هنگامی که زور مردم به آن اندازه برسد که رژیم به ناچار به واپس نشینی بپردازد، ان زمان طبقه های انگلی با یاری دوستان بیرونی خود تلاش خواهند کرد که پس از سرنگونی ولایت فقیه، هسته سرمایه داری و بهره کشانه آن را نگه دارند.
پایان سخن
ایران پس از سرنگونی روبنای رژیم بهتر از ترکیه نخواهد بود. در چنین ایرانی سازمان ها و حزب های سیاسی کم وبیش آزاد خواهند بود، پوشش زنان با چادر کم و بیش آزادانه انجام خواهد شد، سندیکاها کم و بیش آغاز کار خواهند کرد، ولی شکاف طبقاتی، نابرابری اجتماعی، وابستگی اقتصادی به امپریالیسم در پهنه و ژرفای جامعه همچان پابرجا خواهد بود. با چمن زنی، علف های هرز کوتاه خواهند شد ولی چون از ریشه کنده نشده اند دوباره سر از زمین بلند خواهند کرد.
تضادهای فراوان روز چه عمده و چه غیرعمده پهنه نبرد دموکراتیک نیروهای سوسیالیستی است. نبرد برای از بین بردن اینگونه تضادها اگر همراه با دورنمای سوسیالیستی نباشد ما را در جبهه ضددیکتاتوری سردرگم و بی شناسنامه می کند.
برای راهکاری تضاد اصلی، با ستم زورگویان دینی به ناچار باید به نبرد پرداخت. پیکار آرام کارگران برای دستمزد، جلوگیری از خصوصی سازی همزمان هم نبرد آزادی خواه و دموکراتیک است و هم نشان از ژرفش رزم طبقاتی دارد.
آرام آرام ما می بینیم که جنبش کارگری رهبری جبهه ضددیکتاتوری را بدست می گیرد بدون آن که از پشتیبانی یک گردان سازمان داده شده و یگانه نیروهای سیاسی سوسیالیستی برخوردار باشد. نیروهای سوسیالیستی می توانند با پیش گزاری یک برنامه هم ساخت و هماهنگ برای جایگزینی نظام سرمایه داری جایگاه خود را در میان کارگران سنگین کنند و رهبری جنبش کارگری را بدست گیرند. نمی توان گفت که با اینکار در آینده نزدیک نظام سرمایه داری همراه با دیکتاتوری ولایت فقیه سرنگون خواهد شد ولی ما با این برنامه همسنگی نیروهای گوناگون را در جبهه ضددیکتاتوری به سود نیروهای سوسیالیستی دگرگون خواهیم کرد. کاری که نمی توان آنرا به فردای پس از سرنگونی ولایت فقیه واگذار کرد.
[i][i] نگارنده برای جلوگیری از جنگ میان دریافت های گوناگون از واژه های تضاداصلی و تضادعمده بیشتر دوست دارد که واژه های تضادروبنایی و تضادزیربنایی را بکار برد ولی از سوی دیگر واژه های تضاداصلی و تضادعمده در ادبیات مارکسیستی پارسی ریشه ژرفی دارند.