مقاله ۱۰/۱۴۰۳
۱۱ خرداد ۱۴۰۳، ۳۱ می ۲۰۲۴
پیشگفتار
مرگ رئیسی از سوی رژیم ولایت فقیه “هوشمندانه” مهندسی شد. رژیم ولایت فقیه توانست هم آگهیرسانی به مردم را پس از واژگونی بالگرد، و هم بهینهسازی بسیج نیروهای خود و کشاندن نیروهای سردرگم به سود خود را با ریزبینی و موشکافی برنامه ریزی و پیاده کند. به ناگهان رئیسی که حتا در میان “اصولگرایان” خردهگیران جدی داشت، شهید “محرومان”، نجات دهنده اقتصاد، علیه آلودگی دستگاه دولتی، پیاده کننده تولید صنعتی ووو شد.
حاکمیت سرمایهداری- دینی به رهبری بورژوازی تجاری و نظامی حتا از فرهنگ فرهیخته، فروتنانه و آشتیجویانه در سیاست جهانی که رهبران جهان را وا میدارد که در هنگام پیشامدهای ناگوار با دیگران همدردی کنند برای هدفهای سیاسی خود سود جست، و پیام همدردی رهبران جهان را دلیل دوست داشتنی بودن خود در نزد خلقها و کشورهای جهان دانست.
در این هنگامه، “چپ”های هوادار جمهوری اسلامی که از هر بهانهای برای “پاک شویی” گناهان بیشمار جمهوری اسلامی بهرهبرداری می کنند، بدون پیشگزاری یک برگ واکاوی طبقاتی و یا تحلیل شرایط بسیار ناگوار اقتصادی، تنها به پشتوانه پیامهای همدردی حزب کمونیست آفریقای جنوبی، پوتین و مادورو وو، دستگاه سرمایهداری- دینی را که با نئولیبرالیسم خود، ددمنشانهترین شیوه اقتصادی را پیاده می کند و در پهنه اجتماعی- فرهنگی از واپسگراترین رژیمهای دنیا هست، “ضدامپریالیستی” و حتا سربسته گامگزار راه رشد “غیرسرمایه داری” می خوانند.
بگذارید نخست نگاهی به تضادهای برجسته جهان داشته باشیم. در دنباله به بررسی آن تضادهایی که برای میهن و مردم ما برجسته هست بپردازیم. سپس با جمعبندی آن چه که گفته شد به شناسایی وظیفه کمونیستهای درون کشور در برابر این تضادها بپردازیم و نشان دهیم که چرا وظیفه ما، برای نمونه با سیاست حزب کمونیست چین در برابر جمهوری اسلامی همخوانی ندارد.
تضادهای برجسته در جهان
دو جنگ جهانی یکم و دوم به سود طبقه کارگر پایان یافت. در جنگ نخست جهانی انقلاب روسیه (1917) رخ داد که با پایهگزاری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، گام به راه ناشناختهای برای ساختن جامعه آزاد از بهره کشی انسان از انسان به رهبری طبقه کارگر گذاشت. در جنگ جهانی دوم سوسیالیسم اتحاد جماهیر شوروی از تنهایی به در آمد. ارتش سرخ با همراهی کمونیستهای اروپای شرقی بسیاری از کشورها را از بند زنجیر سرمایه آزاد ساخت. پس از آن با پشتیبانی بیدریغ گردان سوسیالیسم جمهوری دموکراتیک خلق کره (1948)، جمهوری خلق چین (1949)، ویتنام (1954 و 1975) و کوبا (1959) پدید آمد.
پس از آزادی کوبا جنبشهای آزادی بخش خلقی، یکی پس از دیگری زنجیرهای چندین صدساله استعماری را پاره کردند. این روند شکوفایی سوسیالیسم و پیروزی جنبشهای آزادیبخش و گامگزاری بیشتر کشورهای آزاد شده در راه رشد غیرسرمایهداری تا سالهای پایانی دهه هفتاد میلادی پایدار بود. پس از آن به دلیلهای گوناگونی، مانند نمو خردهبورژوازی و فریبکاری و دوزوکلکبازی امپریالیسم روند ویرانسازی سوسیالیسم در گردان سوسیالیسم آغاز شد که خیلی تند به سرانجام غمانگیزی دچار شد.
پس از آن ما با یک روند غمانگیز سروری سراسری امپریالیسم روبرو بودهایم که کم و بیش تا سال ۲۰۲۰ دنبال شد. در این سالها بورژوازی جهانی توانست با کمک نئولیبرالیسم، یکی از ددمنشانهترین و ضدمردمیترین ایدیولوژی بورژوازی، دستآوردهای صدساله جنبش کارگری در کشورهای پیشرفته غرب را بازپس بگیرد و هم زمان به بسیاری از کشورهای دیگر “غیر غربی”[i] یورش برد و به سرنگونی رژیمهای آن بپردازد.
امپریالیسم سرمست از جام پیروزی این روند را جاودانه میدانست. ولی همانگونه که رفیق اندیشمند ما طبری گفته است،:«اين جنبش را اگر هزاران بار نيز در خون مدفون سازيد، مانند سمندر رستاخيز میکند و سرانجام نمیتوانید نابودش کنيد.»
ما امروز در دوره انقلابها زندگی نمیکنیم. ولی در روند آغاز پایان سرمستی بیبندوبار امپریالیسم هستیم. کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” به گونهای شگفتانگیز از ترفندهای امپریالیسم آگاهی یافتهاند و با این که زیر بمباران روزانه رسانههای نادانسازی آن هستند، ولی به سخنها و پیمانهای امپریالیسم دیگر هیچ باوری ندارند. سروری دستگاه نواستعماری که امپریالیسم سهگانه به سرکردگی امپریالیسم آمریکا آن را رهبری میکند با چالش های فراوانی هم اکنون روبرو است.
گروه پژوهشی مارکسیستی تارنگاشت thetricontinentalهشت تضاد اصلی در جهان را شناسایی کرد.
ما نخست به برشمردن این تضادها می پردازیم و پس از آن به باز کردن سه تضاد که با شرایط روز مردم میهن ما پیوستگی دارد می پردازیم.
• امپریالیسم به رهبری ایالات متحده در برابر سوسیالیسم نوپا به رهبری چین.
• سرمایه رانتجوی انگلی در برابر نیازهای جامعه برای پیشرفت پایدار محیط زیست، صنعت، کشاورزی و پیشهسازی.
• امپریالیسم زیر رهبری ایالاتمتحده در برابر حاکمیت ملی کشورهای سوسیالیستی و کشورهای سرمایهداری “غیرغربی”.
• طبقههای فرمانروای “غربی” در برابر بورژوازی کشورهای سرمایه داری “غیرغربی”.
• طبقه برتری خواه سفیدپوست G7 (و “غربی”) در برابر طبقههای پایینی مردمی (کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی پایین) در کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” تیرهپوست .
• بورژوازی و لایههای بالای کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” در برابر طبقهها و لایههای پایینی مردمی خود.
• امپریالیسم “غربی” در برابر آینده زمین و زندگی انسان.
• تضاد درونی میان بورژوازی “غربی” در برابر میلیونها کارگر و لایههای پایینی در کشورهای سرمایهداری “غیرغربی”.
سه تضاد برجسته برای مردم میهن ما
آن چه که به میهن ما و تودههای رنجبر و خلقهای زیر ستم بر میگردد، برجستگی سه تضاد ویژه در میان هشت تضاد نامبرده در بالا هست.
تضاد یکم – تضاد طبقههای فرمانروای کشورهای سرمایهداری “غربی” در برابر بورژوازی کشورهای سرمایهداری “غیر غربی”.
به دیگر سخن، منافع بورژوازی در کشورهای پیشرفته سرمایهداری با منافع بورژوازی کشورهای “غیرغربی” در تضاد است. در این جا کشورهای “غیرغربی” را می توان به سه دسته بخش کرد.
یک- کشورهایی که بیشتر درآمد خود را نه از تولید صنعتی، بلکه از فروش سرچشمههای گوناگون زمینی و زیرزمینی (مواد اولیه) به دست می آورند که کشورهای تنگدستی نیستند، ولی تولید صنعتی برجستهای ندارند، مانند ایران، ونزوئلا، عربستان، امارت، الجزایر، عراق، مالزی ووو.
دو- کشورهای که هم تنگدست هستند و هم از سرچشمههای گوناگون زمینی و زیرزمینی بیبهره هستند، مانند نیکارگویه، کلمبیا، اندونزی، سوریه، لبنان، افغانستان ووو.
سه- کشورهای سرمایهداری کم و بیش پیشرفته مانند روسیه، هندوستان، آفریقای جنوبی و برزیل.
برای نمونه، موکش آمبانی و گوتام آدانی، بزرگترین میلیاردرهای هند، به نفت و زغال سنگ روسیه نیاز دارند. دولت راست تندرو به رهبری مودی نماینده بورژوازی انحصاری هند است. بنابراین، وزیر خارجه هند علیه هژمونی ایالاتمتحده در پهنه مالی، تحریمها و دیگر زمینهها سخن می گوید. کشورهای امپریالیستی آن چنان توانایی اقتصادی و سیاسی ندارند که بتواند همهی نیازهای بورژوازی کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” مانند هند، عربستان سعودی و ترکیه را بر آورده کنند. بدینگونه، میان بورژوازی این کشورها و بورژوازی کشورهای پیشرفته سرمایهداری تضاد است، اگر چه که این تضاد، وارونه تضاد امپریالیسم با سوسیالسیم، یک تضاد آشتیپذیر است.
در همهی کشورها سرمایهداری “غیرغربی”، بورژوازی به اندازه و به شیوههای گوناگون فرمانروایی می کند. برای نمونه، در روسیه و آفریقای جنوبی سرمایه دولتی نیرومندتر از دیگران است.
در میان کشورهای سرمایهداری “غیرغربی”، روسیه به دلیلهای گوناگون از شرایط ویژهای برخوردار است. روسیه هنوز با بهرهوری از دسترنج پرولتاریای اتحاد شوروی از صنعت بزرگی برخوردار است، به ویژه صنعت جنگافزارسازی و صنعت فضایی آن بسیار پیشرفته است. افزون بر این، روسیه از بزرگترین کشورهای دارای فن آوری هستهای با کلاهک های اتمی بیشمار است و از سرچشمههای زمینی و زیرزمینی فراوان برخوردار است. از یاد نبرده شود که روسیه یک فرهنگ سوسیالیستی هفتاد ساله داشته است که برخی از دستاوردها و سویههای دلپذیر آن هنوز در یاد مردم زنده است. برای همین ویژگیها، تضاد امپریالیسم با روسیه هم اکنون یک تضاد آشتیناپذیر است.
شرکتهای انحصاری دستگاه رهبری دولتی و پارلمانی و حتا قضایی را در کشورهای پیشرفته سرمایهداری که به مرحله امپریالیسم انحصاری رسیده است در دست خود دارند. امپریالیسم در اندیشه سروری است و تنها به سرسپردگی دربست بورژوازی دیگر کشورها خوشنود می شود. امپریالیسم در برابر هر شورشگری و یا آشوب از سوی بورژوازی کشورهای دیگر می ایستد و آن را سرکوب می کند. این روند به ویژه هم اکنون که امپریالیسم امریکا توانست امپریالیسم اروپا و ژاپن را صددرصد سرسپرده خود کند ژرفتر و گستردهتر شده است و امپریالیسم امریکا را پرخاشگرتر کرده است.
پرخاش امپریالیسم به رهبری امپریالیسم امریکا به دیگر کشورهایی که سرسپردگی سراسری را نمی پذیرند، به همین دلیل است. یورش و دستیازی ناتو به رهبری امپریالیسم امریکا به عراق، لیبی و افغانستان را باید از این زاویه بررسی کرد. امپریالیسم امریکا کم و بیش با بورژوازی همهی کشورهای “غیرغربی”، مانند ایران، ونزوئلا، ترکیه، عربستان ووو درگیر هست؛ گاهی بورژوازی این کشورها کمر خم می کنند و گاهی هم در برابر امپریالیسم می ایستند. امپریالیسم امریکا به چیزی کمتر از سرسپردگی خوشنود نمی شود.
تضاددوم- تضاد طبقه برتری خواه سفیدپوست سرمایهداری “غربی” در برابر طبقههای پایینی مردمی (کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی پایین) در کشورهای سرمایه داری “غیرغربی” تیره پوست .
امپریالیسم افزون بر تضاد خود با بورژوازی کشورهای “غیرغربی”، با طبقه کارگر و دیگر رنجبران این کشورها نیز در تضاد است. انحصارهای امپریالیستی از سرچشمههای زمینی و زیرزمینی این کشورها می دزدند و از نیروی کار ارزان آنها برای سودورزی و پیشرفت صنعت خود سود می جویند.
اگر کشوری مانند اتحاد جماهیر شوروی و یوگوسلاوی پیشین پس از سرنگونی، تنها به دلیل پهناور بودن و توانایی جنگیشان برای منافع امپریالیسم زیان بخش باشند، امپریالیسم آنها را با سازماندهی جنگ درونمرزی به چند کشور کوچک کمتوان بخش می کند.
این تضاد هر روز ژرفتر می شود. امپریالیسم با سودجویی از سرکردگی فرهنگی خود از نیروی نرم بزرگ در کشورهای سرمایه داری”غیرغربی”و میان همهی طبقهها برخوردار است. با این همه، برای نخستین بار در دههها، جوانان آفریقایی خواهان بیرون راندن نیروهای فرانسوی از مالی و بورکینافاسو در غرب آفریقا هستند. برای نخستین بار، طبقههای پایینی در کلمبیا توانستند دولت نوی را انتخاب کنند که نمی خواهد این کشور را پایگاه و پاسگاه وابسته به نیروهای نظامی و امنیتی امپریالیسم امریکا کند. زنان طبقه کارگر در این کشورها گام در پهنه نبرد گذشته اند. جوانان علیه ددمنشی و ویرانسازی زیست محیطی سرمایهداری ایستادگی می کنند. طبقه کارگر در نبرد خود برای صلح، پیشرفت و عدالت اجتماعی علیه بورژوازی بومی سرشت آشکارا ضدامپریالیستی هم دارد. تودههای کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” اکنون می توانند دروغهای ایدئولوژی “حقوق بشر” ایالات متحده، ویرانی محیط زیست از شرکتهای انحصاری انرژی و معدن کشورهای امپریالیستی غربی، و جنگافروزی امپریالیسم و دورویی آن را در جنگ بورژوازی صهیونیسم علیه فلسطین را ببینند.
تضادسوم- تضاد بورژوازی و لایههای بالای کشورهای سرمایهداری “غیر غربی” در برابر طبقهها و لایههای پایینی مردمی در کشورهای سرمایهداری”غیر غربی”.
در کشورهای سوسیالیستی و پیشرو، تضاد میان دولت و مردم یک تضاد آشتیناپذیر نیست و می توان آن را از راههای مسالمتآمیز چارهجویی کرد.
در بسیاری از کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” دستگاه فرمانروایی در دست لایههای گوناگون بورژوازی است که اقتصاد سرمایهداری، آن هم با شیوه ددمنشانه نئولیبرالیستی را پیاده می کند. در بیشتر این کشورها، به ویژ آنهایی که به درآمد نفتی وابسته هستند، از طبقه کارگر ددمنشانه بهرهکشی می شود و طبقه کارگر از کمترین حق تاریخی خود، مانند حق داشتن سندیکاهای مستقل و حق اعتصاب برخوردار نیست. افزون بر بهره کشی از طبقههای رنجبر، لایههای انگلی این بورژوازی به دزدی از سرمایه همگانی می پردازند. شکاف طبقاتی بزرگی میان طبقههای پایینی جامعه و طبقههای بالایی است که بورژوازی را وا می دارد که برای پاسبانی از منافع انگلی خود حتا دموکراسی نمایشی بورژوازی را زیر پای خود لگدمال کند. تضاد میان بورژوازی و طبقههای رنجبر به رهبری طبقه کارگر، یک تضاد آشتیناپذیر است.
به دلیل تاریخچه استعمار نو و نیروی نرم امپریالیستی، امپریالیسم در میان لایههای میانی در کشورهای سرمایهداری “غیر غربی” هواداران بسیاری دارد. امپریالیسم تلاش می کند که تضاد میان تودههای خلقی با بورژوازی بومی را به سود خود آبریز (کانالیزه) کند. برای همین امپریالیسم امریکا با کمک شاهنشاهیخواهان و دیگر نیروهای هوادار خود تلاش می کند که رهبری جنبشهای گوناگون مانند جنبش زنان را در میهن ما به دست گیرد. از سوی دیگر، امپریالیسم از هژمونی طبقاتی بورژوازی بومی و لایههای بالایی خردهبورژوازی برای سرکوب نیروهای خلقی و طبقههای پایینی جامعه در کشورهای سرمایهداری “غیر غربی” بهرهبرداری می کند. نمونه روشن آن را ما در کمک بیدریغ دستگاههای جاسوسی امپریالیسم امریکا و انگلیس به بورژوازی تجاری برای دستگیری، شکنجه و به دار آویختن رهبران حزب تودهی ایران دیدهایم.
وظیفه کمونیستها
در بالا ما سه تضاد، یکی آشتیپذیر و دو تا آشتیناپذیر را بررسی کردیم. تضاد میان بورژوازی بومی و امپریالیسم یک تضاد آشتیپذیر است، ولی تضاد میان خلق و امپریالیسم و تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی بومی از تضادهای آشتیناپذیر هستند.
هم اکنون با یادآوری نکتههای کلیدی بالا باید بررسی کنیم که سیاست “چپ”انقلابی در برابر تضادهای بالا چگونه باید باشد.
آن چه که روشن است، تضاد آشتیپذیر میان امپریالیسم و بورژوازی بومی، تضادی نیست که نیروهای “چپ”انقلابی بتوانند به روی آن سرمایهگزاری کنند. نه می توان برای سرنگونی بورژوازی بومی با امپریالیسم همگام شد، و نه می توان برای نبرد ضدامپریالیستی خلق با بورژوازی بومی همدست شد. هر دو آنها بیاندازه ضد طبقه کارگر و بر ضد نیروهای هوادار و پیشگامان طبقه کارگر هستند و از هیچ بهانهای برای سرکوب آنها دریغ نمی کنند.
نیروهای پیشگام طبقه کارگر باید برای حل تضادهای بنیادی و اشتیناپذیر آستینها را بالا بزنند. روشن است که این کار، هنگامی که دیکتاتوری ولایت فقیه همهی راههای سازماندهی طبقه کارگر و پیوند آن با پیشگامانش را بسته است، نیاز به بردباری و سرسختی دارد. برای همین، حل تضاد طبقه کارگر با بورژوازی بومی با نبرد ضددیکتاتوری گره خورده است. سرکوب سخت و سهمگین نبرد اقتصادی طبقه کارگر از سوی حاکمیت جمهوری اسلامی، این نبرد را به خودی خود با نبرد سیاسی پیوند می زند.
برای کمک به حل تضاد میان امپریالیسم و خلق به سود خلق، “چپ”انقلابی باید با نشان دادن میهن- و مردمدوستی خود علیه هر گونه تلاش امپریالیسم و بورژوازی صهیونیسم برای چندپارگی میهن ما و دستیازی به مرزهای سرزمین ما نبرد کند.
مرزبندی روشن با نیروهای آشکار هوادار امپریالیسم مانند شاهنشاهیخواهان، بورژوازی بوروکراتیک و مالی در حاکمیت جمهوری اسلامی و برخی از نیروهای اصلاحخواه، بدون ایستادن زیر چتر بورژوازی نظامی و تجاری یک نکته بسیار کلیدی در سیاست “چپ”انقلابی است که باید با تیزهوشی، زیرکی و باریک بینی پیاده شود.
آنهایی که می خواهند برای نبرد ضدامپریالیستی ما را زیر سایه بورژوازی انگلی بنشانند، یادشان می رود که این همان سیاستی است که بورژوازی کشورهای دیگر در درازنای تاریخ بارها پیاده کرده اند، و هر بار طبقه کارگر و دیگر رنجبران از بازندگان بزرگ این سیاست بوده اند.
برای نمونه، ترامپ به طبقه کارگر امریکا میگوید که آنها با طبقه بورژوازی صنعتی امریکا منافع یکسانی دارند. او از طبقه کارگر آمریکا می خواهد که برای نبرد با بورژوازی دیگر کشورهای سرمایهداری پیشرفته، بورژوازی کشورهای “غیر غربی” و علیه پیشرفت طبقه کارگر جمهوری خلق چین با بورژوازی امریکا به رهبری او همگام شوند.
شوربختانه به دلیل کمتوانی “چپ”، هم ترامپ و هم جمهوری اسلامی در پیاده کردن چنین سیاستی تا به اندازه ای هم پیروز بوده اند.
برای همین، هم سو شدن با بورژوازی انگلی در نبرد آنها علیه امریکا به همان اندازه نادرست است که ایستادن طبقه کارگر و پیشگامان ان در آمریکا زیر چتر بورژوازی امریکا برای نبرد علیه بورژوازی کشورهای دیگر.
کمونیستها با سیاست مستقل طبقاتی به واکاوی شرایط جهان و کشور می پردازند و دنیا را با چشمهای بورژوازی نمی بینند.
چرا از تلاش دوستی جمهوری خلق چین و روسیه با جمهوری اسلامی نباید خشمگین شد؟
سیاست کمونیستهای کشور ما در برابر حل تضادهای برجستهای که مردم ما با ان روبرو هستند، گاهی با سیاست کمونیستهایی که در دولت کشور خود نقش، شرکت و یا رهبری دارند همخوان نیست.
حزب کمونیست خلق چین برای رویارویی با امپریالیسم به سازماندهی همهی نیروهای جهانی که به هر دلیلی با سیاستهای برتریجویانه امریکا درگیر هستند، نیاز دارد. همین گفته را می توان در برابر سیاست حزب کمونیست آفریقای جنوبی که با شرکت در “اتحاد سه جانبه” در دولت کشور خود نقش دارد بازگویی کرد.
سیاست آنها بر پایه بررسی همسنگی واقعی نیروها در پهنهی جهانی برنامهریزی می شود. اگر چه که کمونیستهای چینی و آفریقای جنوبی از بستر تئوریک میتوانند سیاست کمونیستهای ایران در بارهی نبرد هم زمان با امپریالیسم و جمهوری اسلامی سرمایهداری- دینی را درک کنند، ولی از آن جایی که ما نقش برجستهای در برنامهریزی سیاست کشور خود نداریم، آنها به ناچار باید با نیروهایی که دستگاه فرماندهی در کشور را در دست دارند گفتوگو و سازش کنند.
برای همین جمهوری خلق چین به شیوههای گوناگون تلاش می کند که حاکمیتهای عربستان، ایران و حتا طالبان در افغانستان را هم سوی خود در نبرد با پرخاشگری امپریالیسم کند. واقعیت این است که دستگاه فرماندهی جامعه در دست این لایههای انگلی بورژوازی در کشورها هست و نه در دست “چپ”انقلابی. اگر روزی سنگینی “چپ”انقلابی در جامعه به آن اندازه بالا رود که بتواند در برنامهریزی سیاست درونمرزی و برونمرزی نقش برجستهای داشته باشد، بدانگاه جمهوری خلق چین با آغوش باز و با خوشرویی دست دوستی به روی این نیروها دراز خواهد کرد.
پایان سخن
همانگونه که دیدهایم تضادهای جهانی که برای تودههای میهن ما برجسته هستند، دربرگیرنده تضاد آشتیناپذیر امپریالیسم با خلق؛ تضاد آشتیناپذیر بورژوازی فرمانروا با طبقه کارگر؛ تضاد آشتیپذیر امپریالیسم با بورژوازی انگلی فرمانروا است.
بهرهبرداری کشورهای سوسیالیستی مانند جمهوری خلق چین، کوبا و جمهوری دموکراتیک کره از تضاد آشتیپذیر امپریالیسم با بورژوازی انگلی فرمانروا در کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” برای دگرگونی همسنگی جهانی به سود سوسیالیسم، درست است.
ولی کمونیستهای میهن ما برای حل تضاد آشتیناپذیر امپریالیسم با خلق، نمی توانند و نباید با فراموشی تضاد آشتیناپذیر بورژوازی فرمانروا با طبقه کارگر به حاکمیت جمهوری اسلامی برای حل تضاد آشتیپذیر بورژوازی انگلی با امریکا کمک کنند.
افزون بر این، تضاد آشتیناپذیر بورژوازی در حاکمیت جمهوری اسلامی با طبقه کارگر، با تضاد طبقههای رنجبر و لایههای میانی با روبنای واپسگرای دینی جمهوری اسلامی گره خورده است. نمی توان با فراموشی خصوصیسازی کارخانهها، بهره کشی از طبقه کارگر، کاهش واقعی دستمزدها، نبود سندیکاها، نبود حق اعتصاب، زندانی و شکنجه شدن کنشگران کارگری، سرکوب آزادپوشی زنان، سرکوب دانشجویان آزادیخواه، سرکوب خلقهای کشور، سرکوب سنیها و بهاییها، ووو ابزار دست بورژوازی انگلی در درگیری آن با امریکا شد.
[i] کشورهای سرمایهداری “غیرغربی” به معنای جغرافیایی آن “غیرغربی” نیستند، بلکه می توانند در جنوب شرقی آسیا، خاورمیانه، آمریکای لاتین و اروپا باشند.
عالی، درود!