مقاله ۱۵/۱۴۰۳
۱۷ تیر ۱۴۰۳، ۷ جولای ۲۰۲۴
پیشگفتار
انتخابات اتحادیه اروپا نشانگر پیروزی حزبهای نژادگرا است. حزبهای سیاسی ناسیونالیسم تندرو، ضد کوچگران و پناهندگان در فرانسه، ایتالیا و المان سالانه نیرومندتر میشوند و دستگاه فرمانروایی و دولتی را در دست خود میگیرند.
استاندارد زندگی در انگلستان کاهش یافته است. دستمزدهای واقعی برای ۱۵ سال و بخش تولید ناخالص داخلی که به دستمزدها می رود برای بیش از ۴۰ سال پی در پی کاهش یافتهاست، همزمان بخش سود و اجاره در تولید ناخالص داخلی افزایش یافتهاست.
در بریتانیا هم اندیشه و دیدگاه فاشیستی در خود حزب محافظهکار لانه کردهاست.
حزب (Reform UK) “اصلاح بریتانیا” ۱۳ درصد در دیدسنجیها رای میآورد و یک نماینده مجلس دارد که از حزب محافظهکار بودهاست و بر این باور است که میتواند در انتخابات آینده بخش بزرگی از رای محافظهکاران را به سوی خود بکشاند.
راست تندرو از نگرانیهای مردم در بارهی پیامدهای ناگوار چندین دهه اقتصادی شکستخورده نئولیبرالیستی بریتانیا به سود خود بهرهجویی می کند. نئولیبرالیسم پس از مکیدن خون تودهها، چشم به راه ترکش خشم انباشته شده آنها است. برای همین او نیاز به دادن یک نشانی نادرست به رنجبران دارد تا آتشفشان خفته را هنگام بیداری به سوی گروهای تنگدست جامعه خود مانند کوچگران و پناهندگان آبریزه کند. برای همین نیروهایی که دستگاه دولتی را در دست خود دارند در همهی کشورهای اروپایی، قانونهای پشتیبانی از پناهندگان را که پس از شکست فاشیسم نوشته شد لگدمال میکنند.
سیاستهای اقتصادی نئولیبرالیستی در پنج دهه جنبش کارگری و حزبهای چپ را کم توان کردهاست، ولی به دیدگاههای ضدکوچگران و نژادگرا میدان دادهاست.
بگذارید نخست به کوچ سرمایه از غرب بپردازیم، سپس به جنگافروزی سرمایه در کشورهای “جهان سوم” نگاهی داشته باشیم و در پایان در بارهی تلاش سرمایه برای بسیج لایههای پایینی غرب علیه کوچگران و پناهندگان سخن گوییم.
سرمایه برای بیش سازی سود از شهر غرب کوچ می کند
نمونههای فراوانی از سرشت ویرانسازی و نیروی سرکش نابودکننده سرمایه در دور و بر جهان میبینیم.
سرمایه خفته، پولی است مُرده. سرمایه زنده به دنبال نمو و بیشتر شدن همیشگی است. چرخش پیوسته سرمایه در کشورهای پیشرفته اروپا بسیاری از شهر های صنعتی گذشته را ویران کردهاست. شهرهای شکوفا هم اکنون لانه بومان و پوشش تار عنکبوتان شدهاند. سرمایهداری کارگران را پس از بهرهکشی جان گداز، مانند شیشه بادهخوری پس از مستی به بیشهای انداختهاست.
سرمایهداری به دنبال نیروی کار و دسترسی بی دردوسر به سرچشمههای زمینی و زیرزمینی است. ولی برای بهینهسازی سود سرمایهداری کالا را یا گران و یا فراوان و ارزان میفروشد. ولی در آز سود آنچنان دستمزد کارگران اروپایی را ناچیز کردهاست که کارگران دگر توان خرید کالاها و خدمات گران در بازار “آزاد” را ندارند.
پیامدهای کوچ سرمایه از شهرهای صنعتی بزرگ ناگوار است. سرمایه پس از مکیدن شیره شهر به تندی رفت. شهر را آتش زده و خود چون دود رفت. گرفت جان مردمان شهر ولی خود شاد و خشنود رفت. شهر خالی از مردان، باغها خالی از گُل، سفرهها خالی از نان شد. گُل عشق در باغچه ی باران نخورده نکرده غنچه خشک شد. عاشقی راهی گورستان شد. آفتاب شرم دارد از تابیدن بروی زشتیها و ستارهها گم شدهاند پشت ابرهای سیاه. چهرههای مردم بی تبسم شدهاست. دشمنی دوست مردم شدهاست. همباوری و همپشتی جای خود را به نیرنگ و بدگمانی دادهاست.
سرمایه برای انباشت جنگ می آفریند
سرمایه هنگامی که با تنگنایی روبرو میشود و چشمانداز سودآوری را تیره میبیند، یا باید بماند و در انباشت سرمایه غرق شود، یا باید با کولهبار سرمایه خود بار سفر بندد. برای انباشت سرمایه پیوسته، سرمایه باید گاهگاهی به جهان فیزیکی گذشته خود به درود گوید و جهان دیگری را زیر فرمان خود آورد.
می توان گفت که سرمایه اگر با بیمیهنی خود، برای چشمانداز بهرهکشی نو و بهتر کوچ نکند، از میان میرود و نابود میشود. سرمایه همیشه میکوشد یک چشمانداز جغرافیایی پایدار و استوارتری برای بازتولید خود فراهم کند. سرمایه با گزینش چشماندازهای نو با مواد خام و نیروی کار ارزان و دسترسی به بازار آسان به بیشسازی سود میپردازد. چرا که کاهش هزینهها اگرچه اندک، سود را بیشتر می کند. جهان نوی که سرمایه با خداحافظی از میهن گذشته خود به آن گام می گذارد، با بازارهای پر جنب و جوش، زیرساختهای فیزیکی و اجتماعی شایسته و دسترسی به نیروی کار، زنجیرهای از کارهای نو و پیشههای تازه را میآفریند. یک گسترش جغرافیایی و سازماندهی چشمانداز نو دشواری سرمایه را برای سرمایهگزاری مازاد خود گذرا چاره میکند.
سرمایه پس از کوچ از شهرهای بیوه شده اروپا، نیاز به دوشیزهای دارد که با تخم خود نطفه سرمایه را در رحم او بارور کند، ولی این کار آسانی نیست. مردمان جهان به فریبکاری سرمایه پی بردهاند و به دلخواه مانند سران رانتی میهن ما دروازه کشور را به روی این پیرمرد خوشپوش هفترنگ نمیگشایند. بنابراین سرمایه برای انباشت چارهای جز جنگافروزی ندارد. جنگ، بخششی خدایی برای سرمایه است. در زمان جنگ دشمنان برای کُشتار هم به جنگافزار نیاز دارند و نرخ سود سرمایه در پیشه و شگرد جنگافزاری بسیار بالا است. پس از جنگ کشورها برای بازسازی و آبادی بازماندههای ویران شده کشکول گدایی بدست میگیرند و به دست و دلبازی سرمایه برای وام نیازمندند. و بدینگونه چرخش همیشگی آسیاب سرمایه همچنان در گردش است.
سرمایه فرزندان طبقه کارگر را به جان هم می اندازد
پیامد آزمندی و زیان اجتماعی سرمایه را میتوان در چشمهای غمگین بسیاری از کارگران بیکار شده در اروپا دید.
یک کارگر بیکار زمانی نانآور خانه بود، آبرو و جایی میان دیگران داشت. او زمانی با دستهای توانای خود کالا خلق و تولید میکرد و پس از کار روزانه با همکاران به نشست و برخاست و گفتگو میپرداخت. ولی امروز از درد و آه بیکاری خود را بیهوده مییابد، پریشانروان و آشفتهحال در کنج خانه خود را زندانی کردهاست. مادر بچهها برای زنده ماندن خانواده در خانه سالمندان کاری برای خود دست و پا کردهاست. پس از کوچ سرمایه از شهرهای صنعتی آنها به گورستان میمانند. تنها مدرسه و سالمندان نشانی بازمانده از دوران شکوفایی شهرها است.
فرزندان کارگران فرو رفتن آرام آرام پدر در دریای نومیدی و خم شدن کمر مادر زیر بار کار را می بینند. آنها خشمگین هستند، ولی خشمی کور که دشمن نمیشناسد.
سرمایه فریبکار و نیرنگ باز برآشفتگی و برافروختگی او را، با یاری دوستان راستتندرو در گروههای فاشیستی سازماندهی میکند. هر چه باشد، فاشیسم فرزند سرمایهداری است! بدینگونه، فرزندان این رنجبران که تضاد میان کار و سرمایه را نمیشناسند، ریشه بدبختی خانواده خود را نه در آزمندی سرمایه، بل که در چهره کوچگران میبینند.
از آن سوی، سیل بزرگی از جوانان کشورهای استعمار شده، جان به کف، دل به دریا میزنند، تا شاید نانی برای خوردن بیابند.
چشم جهانیان با وجدان از داستانهای مادرانی که پسران و دختران خود را در جستجوی زندگی بهتر و گریز از شهرهای جنگزده و مُرده در دریاها از دست دادهاند، اشکریزان است.
آتش جنگ امپریالیستی شهرهای خاورمیانه را افروخته و سوزاندهاست. اژدهای شب چنگ انداختهاست به گلوی دوشیزه شهر و جیغ بوم جای آواز بلبلان را گرفتهاست. تنها مرده شویان در شهر ماندهاند و دختران جوان نکرده شوهر و بیوگان شوهر مُرده. شور و شادی و نوای شهر، جشن و پایکوبی جای خود را به فریاد گرسنگان و بیکاران و بینوایان دادهاست. هر کسی از ترس گشنگی، تکه نان خشک را در زیر بالش پنهان میکند. پرستوهای جوان از نومیدی دسته دسته کوچ کردهاند.
مادران رنجبر به صد مهر و با تنگدستی و نان کم پسران را پروراندهاند. مادر پسر را در کودکی در برابر تیزی چشم بدبینان در آغوش پناه میداد. پسر در این ویرانه یعنی آینده، مادر بی او نفس نمیتوانست کشید. فرزند را در سرما در آغوش میگرفت، تا با گرمی جانسوز تن تب دار خود او را گرم نگه دارد. پسر آفتاب روشنایی و سوی چشم او بود. ز موج خندههای او دلش شاد بود. مادر در نگاه پسر همه دنیا را فراموش میکرد و به آن روزی میاندیشید که پسر بار زندگی را ز دوش او برگیرد.
پسر از کودکی طعم تلخ زندگی را چشیدهبود و با تنگدستی همزاد شد. او نوجوانی پر شور و شوق بود. توانایی درخشانی در ورزش داشت و اگر سرمایه جنگافروز و درنده گلویش را در جوانی نمیفشرد، میتوانست ورزشکار نامداری شود روزی. با آنکه به سال از پختگی برخوردار نبود، اما آگاهانه مسیح وار صلیب سنگین نانآوری را پس از مرگ جانگداز پدر به دوش گرفت.
مرگ پدر سخت کوش، در پانصد متری زیرزمین در معدنی که سرمایه امپریالیستی در برابر پشیزی برای کار، به او واگذار کردهبود ، خشم پسر را برانگیخت. ولی افسوس که دشمن نمیشناخت. درد خود به کوه میگفت و راه چارهای جز دل به دریا زدن نمیدید. از آوای گوشخراش توپها خسته و در رویای هزار موج دریا بود. روزانه با شور و با آوازی رسا سرود درود به دریا میخواند.
او هنوز از پس کوچههای نوجوانی به کوی جوانی گذر نکردهبود، اما اراده رفتن داشت و به کاروان کوچگران پیوست. او و دوستانش انسانهایی بودند با آرزوهای بلند، ولی فرصتهای کوتاه. پسر آهوی سبکپایی بود که در پی چمنزارهای نو، به تله سرمایهای افتاد که برادر طبقاتیاش برایش پهن کردهبود.
پس از رفتن پسر، مادر تشویش در دل داشت و در پندار خود تا مرز خشکی و دریا او را همراهی کرد. بارها به پسر گفته بود:
پسرم هوای کوی بیگانه مکن، ساز آوای غریبانه نزن
تو بلبل شوریده این باغ هستی، به باغ دگری کوچ مکن.
مادر پس از کوچ پسر، سر به سوی دریا با هر نسیمی بوی فرزند را میجویید. او را در همه جا میدید و در دالان تاریک ذهن خود به پسر می اندیشید. با یادبودههایش کلافی در کنج پندارهای خویش میبافت، تا با آن به عزیز دلش پیوند کند. دلش هوای روز و شبهای خوش با پسر را داشت. سینهاش از دلتنگی مالامال درد و پُرغم بود. ولی در آرزوی دیدن پسر، چشم به راه بر گشت او ندوخته بود. امید داشت که پسر در غربت، به نان و نوایی برسد.
ولی افسوس! خشم فرزند طبقهکارگر غربی که میبایست مایه سرنگونی سرمایه میشد، رخت نژادپرستی میپوشد. بدینگونه جوانی از طبقهی رنجبر، در یک شب سرد زمستانی، پیکان آتش کینه تندخوی خود، را به سوی کوچگر جوان سختکوش رها میکند و کارگر موسیاه پناهنده را در بیرون کارخانه به خون میکشاند.
زمانی که باد صبا مادر را از مرگ پسر آگاه کرد، خانه پر خون، دل او در غم عزیزش غرق شد. رود خون بجای اشک از دو دیده او روان شد.
مادر که به عطر خوش بوی پسر شاداب بود، دور از گُل روی پسر آشفته و خزان شد. چشمش دیگر به دنیا کور شد و زیستن برایش مانند گور شد. شبی خواب پسر را دید که میگفت: اینک که دست مقراض زمان مرا از شاخه پر مهر تو بریده است، باور دارم که در سپیده دمی آزاد، روزی که مردمان با هم برابرند، در زیر درخت بزرگ بید مجنون، چای عشق مینوشیم با هم.
مادر اگر میتوانست سوار بر باد رویا، به سوی فرزند خود پرواز می کرد، تا به بیکران دور به سرزمین کور، آنجا که زمین ز خون عزیزش گرفته رنگ سرخ، سفر کند. و لیک، اکنون در زیر باران خزان غمین، برای دلبند خویش گریهها می کند و تا پایان زندگی چشم به در به فرارسیدن مرگ می گذراند. و در سپیدهی روز چشمانش روزگار را سیاه میبیند. او که فرزند امید بود، مادر یاس شد. او که بنده عشق بود، برده بیزاری شد.
در خموشی دل این مادران، ترکش غم بزرگی لانه کرده است. از شرار نالههای خاموششان، روزی توفان خواهد بارید.
پایان سخن
سرنوشت پسر نژادپرست و پسر کوچگر جوان، و مادارنشان داستانی یگانه نیست. هزینهای است که روزانه انسانهای رنجبر در سراسر جهان برای آزمندی سودورزان سوداگر میپردازند.
روزگاری است، بس شگفتانگیز، شکارچیان انسان با تفنگ سرمایه، در هر گوشهای در کمین فرزندان تودهها نشستهاند.
ما باور داریم که دل غمدیده این مادران، فردا سرود شادی خواهد شد. ما باور داریم که روز دوباره، مملو از خورشید درخشنده و شب مهتابی خواهد شد. ما باور داریم که سرانجام سرمایه به گور است، و با بهرهکشی، جنگافروزی و کُشتار او را از این سرنوشت گریز نیست.
ولی نباید این باور لالایی بستر خواب ما شود. واژگونی فرمانروایی سرمایه، کاری است بسیار دشوار، ولی شدنی. سرمایه سیاه را سپید و سپید را سیاه میانگارد. دشمن فریبکار و سنگدل است؛ ولی ما مغروریم. ما در فصل ستم و زمان دشمنی نامردان، با هم هستیم. به پیش نامردیها، ما اوج غرور میشویم. نبرد جان کاه و سخت است، ولی ما تسلیم اژدهای خونآشام سرمایه نمیشویم و با آهنگ بلند در راه رنجبران پا می گذاریم و تا پایان نفس به آرمانشان وفادار میمانیم. ما راه گم کردهای بی هدف نیستم که از گزند تیغ خارها در راه، ترسی داشته باشد. ما فرزندان رزمنده رنج و کار، پیمان وفاداری نشکنیم و به توان خود گوشهای از این بار بزرگ را بر دوش خواهیم کشید.
میخوریم سوگند به چشمان خونین و پراشک مادران بیوه و فرزند ازدست داده که تا این سرمایه در جهان سالار است، در رگ نه خون که تندر می خروشانیم. آشوبکاریهای نامردمان پست و حلقهبگوشان سرمایه را آشکار خواهیم کرد. و با کمان آگاهی، سازماندهی و یگانگی، سینه سرد سرمایه را به نیزه میبندیم.
بگذار کاسهلیسان نشان سرسپردگی خود برای سرمایه را بر سینه بیمهرشان آویزان کنند. ما سرو شورش و نافرمانی، در برابر کرنش و بردگی می کاریم. ما به آفتاب درود میگوییم و گُل امید در دلها مینشانم.
پیمان ما، نشان رزمندگی و مایه دلیری ماست. پیام رسا و سوگندِ رزمِ ما، در تاریکترین شب زندگی انسانی، هر چند همچو کرم شبتابی بیش نیست، ولی روشنی میدهد. بدینگونه، از سرای غمین سرمایه، ما سرود آتشین زندگی نوین را آواز میکنیم.
کارگران و رنجبران همهی جهان برای واژگونی فرمانروایی سرمایه همگام شوید!
باور کنید که ستارهها با دستان پرتوان شما در آسمان کاشته میشوند!