آفتابا چه خبر؟ .. ارغوانم را ديدي؟ ..
او با تو چه گفت؟

image_pdfimage_print

آفتابا چه خبر؟ .. ارغوانم را ديدي؟ .. او با تو چه گفت؟

دوره جدید: مقاله شماره: ۶۲ (۲۰ مهر ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– ادبی

 

هوشنگ ابتهاج (ه ا سايه) در خرداد ماه ١٣٩٦ شعر جديدي در شهر محل اقامت خود، كلن، سروده است كه اين روزها خواندم، لذت بردم، ولي پرسش هايي ذهنم را تسخير كرد كه انگيزه ي نگارش اين سطور است.

 

ارغوانم

 

آفتابا چه خبر؟

اين همه راه آمده اي

كه به خاك غريبي برسي؟

ارغوانم را ديدي سر راه؟

مثل من پير شده ست؟

چه به او گفتي؟ او با تو چه گفت؟

 

نه، چرا مي پرسم،

ارغوان خاموش است.

ديرگاهي ست كه او خاموش است

آشنايانِ زبانش رفته ند

ارغوان ويران است.

هر دومان ويرانيم.

 

توصيف سرنوشتي كه سايه بر مي شمرد، «ارغوانم را ديدي سر راه؟ مثل من پير شده ست؟»، توصيف زندگي بسياري از ياران ازجمله شخص من است كه ناباورانه زمان طولاني تري را در انتظار طنين ناقوس سرنگوني رژيم ديكتاتوري ولايي تجربه مي كند كه سرنگوني سلطنت محمد رضا شاه در دوران بعد از كودتاي آمريكايي- انگليسي بيست هشتم مرداد سال ٣٢ كه بيست و پنج سال زمان برد.

 

«اعجاز فرزند باور است»! اط

تاريخ زندگي مبارزان، همانند تاريخ انقلاب ها، با شكست ها و فرودها سنگفرش مي شود. اين واقعيت تلخي است. اما به معناي همه واقعيت نيست! به معناي توجيهِ تسليم و رضامندي و سرخوردگي نيست! پيروزي ها در زندگي مبارزان اغلب ميوه ي درخت گردويي است كه “ديگران كاشتند تا من بهره گيرم، و من مي كارم كه ديگران بهره گيرند”!

هستي و نبرد طبقاتي پايان نيافته است. براي انساني كردن هستيِ انسان، باور و پايبندي به دورنماي نبرد طبقاتي زحمتكشان، آفتابي است كه پديدار شدن آن بي ترديد است.

 

«… روزي كه بازوان بلورين صبحدم، برداشت تيغ و پردهء تاريك شب شكافت

روزي كه آفتاب از هر دريچه تافت

روزي كه گونه و لب ياران هم نبرد، رنگ نشاط و خندهء گم گشته باز يافت …» (ه ا سايه)

 

براي طلوع «آفتاب» بايد رزميد! اين پيام زنده ياد احسان طبري در شعر “تولدي ديگر” است كه در تاريك ترين لحظه ي حيات شكوهمند و خردمند و مغرورانه اش در زندان جمهوري اسلامي سروده است: «… “غم غريبي است، ناتوانم، نيمه جانم .. نيرو پيوندش را با عضلاتم گسسته است، اعصاب در فريبكاري خويش است ..”!

به ناگاه در كشاكش درد و مرگ، در هياهوي ننگ و بنگ، برقي مي جهد. اخگري شعله مي زند، .. عشق چون سمندري رستاخيز مي كند، علمي خونين بر كف دارد. يگانه فرمانش را مي راند، بي تكرار، “بيائيد، بتازيد” ..»!

 

در واقع هم نبرد طبقاتيِ زحمتكشان در ايران كه گام به گام به ستون فقرات نبردِ همه ي آزاديخواهان و مدافعان عدالت اجتماعي تبديل مي شود و به مبارزه براي حفظ و تثبيت منافع ملي ميهن رنگ مي بخشد، پاسخي است مبارزه جويانه از آنچه «ارغوان … با تو» مي گويد!

 

درك ديالكتيك هستي گذرايي فرد و ابدي بودن هستي جمع را زنده ياد احسان طبري كليد درك مضمون زندگي، مفهوم خوشبختي و اهرم افراشته نگه داشتن سر مغرور فرد مبارزه ترقي خواه مي داند. شناختِ كليتِ واقعيت را او «غرور انگيز» ارزيابي مي كند، زيرا مفهوم خوشبختي، همان كار و پيكار براي به روزي انسان است … من انقلابم … براي گشودن درهاي بسته آمده ام! (ا ط، با پچپچه پاييز)

پايان من آغازي نوين است كه «گفتي» دارد! از سير خود در بررسيِ شرايط با دستاورد و «پيامي» باز مي گردد (اط، درباره ي شعر). زيرا همه وقت از دورن شرايط حاكم، وظيفه روز را بيرون مي كشد. وظيفه ي كه براي آن پاياني متصور نيست!

شادي مبارزه را مي تواند شكست هاي موقت خدشه دار سازد، اما نفرت از دشمنان خلق و توده ي زحمت را در دل و ذهن مي پروراند و به «تكانه»ي حركت فعال و مبارزه ي خلاق بدل مي سازد. جايي براي سرخوردگي باقي نمي ماند!

 

نشانی اینترنتی این مقاله:  https://tudehiha.org/fa/4350

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *