دوره جدید: مقاله شماره: ۱۳ (۱۶ اردیبهشت ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
پاسخ هاي پرمحتوا و آموزنده يرواند آبراهاميان به پرسش هاي برخي از استادان تاريخ معاصر بورژوازي كه توسط آقای اسکندر صادقی بروجردی طرح شده اند و در ارتباط قرار دارند با برداشت ماركسيستي از تاريخ، مصاحبه انجام شده را به نگرشي كامل از ديد يك تاريخ نگار متخصص و جانبدارِ ماركسيست بدل ساخته است كه نمي توان و نبايد به آن كلمه اي افزود و يا از آن كاست.
وظيفه ي اين سطور كه نويسنده ي آن متاسفانه تاريخ دان متخصص نيست، بلكه به بيان آبراهاميان، «در درجه اول يك فعال سياسي» است، نشان دادن تفاوت ميان برداشت از سطح وقايع در جامعه، يا “وقايع نگاريِ” بورژوآمابانه از يك سو، و توصيف شيوه ي ماركسيستي- توده اي است براي درك مضمون “وقايع” كه آبراهاميان نيز به آن اشاره مي كند. درك مضمون وقايع به كمك علم «ماترياليسم تاريخي»، علت اصلي “وقايع” را قابل شناخت ساخته و روند رشد تاريخ جامعه ي انساني را در طول هزاره ها تفهيم مي كند.
تكيه به داده، فاكت، اسناد، و …، آن هنگام كه همه جانبه، وسيع، بي طرفانه گرد آورده شده است و با اسلوب علمي در تحقيقات پايه- ميداني قرار داشته دارد، زمينه لازم را براي تحليل مضمون “وقايع” ارايه مي دهد. اين داده ها آن طور كه يك دانشمند تاريخ دان پايبند به اسلوب علميِ پژوهش تاريخي ارايه مي دهد – بايد انتظار داشت كه ارايه دهد -، پيش شرط است براي بررسي مضمون وقايع. با عملي شدن اين وظيفه، به قول فردريش انگلس، تازه مي تواند «كار تحقيقاتي اصلي» به منظور درك مضمونِ وقايع آغاز گردد.
براي نمونه مي توان براي درك جايگاه علم تاريخ نگاري بورژوايي و ماركسيستي در انديشه ي توده اي، دو ابرازنظر را مورد بررسي قرار داد كه به يك نكته از مصاحبه آبراهاميان ابراز شده است (اخبار روز ٣ ارديبهشت ٩٦http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=59511). در آنجا بانو “ناهيد”، با عنوان «آقاي نادري، اسناد خلاف يادمانده هاي شما شهادت مي دهد»، موضع حزب توده ايران را از سه سند حزبي ارايه مي دهد. در اين سندها، ضرورت پايان دادن به جنگ و نيفتادن در دام ترفند امپرياليستي براي كشاندن ارتش ايران به درون خاك عراق پس از آزادي خرمشهر با صراحت و قاطعيت هشدار داده مي شود و توطئه امپرياليستي افشا مي شود كه مي خواهد جنگ ايران و عراق را به جنگي فرسايشي بدل سازد. اين سه سند «١٢ روز پس از فتح خرمشهر (٣ خرداد ١٣٦١)»، «٤٠ روز بعد از فتح خرمشهر …» و «٦ شهريور» همان سال انتشار يافته است. نقل قول نهايي از پرسش و پاسخ نورالدين كيانوري، دبير اول حزب توده ايران، پاسخ به «واكنش دفتر سياسي حزب ج. ا.، ٣١ مرداد ١٣٦١ است به موضع گيري ها حزب و سازمان اكثريت پيرامون جنگ …» (٧ ارديبهشت ٩٦ همانجا).
اما نه آن تاريخ نگاري متكي به «يادمانده ها» و نه اسناد ارايه شده توسط ناهيد، به اين پرسش پاسخ نمي دهد كه مواضع متفاوت حزب توده ايران و حزب ج. ا. نسبت به ادامه جنگ پس از آزادي خرمشهر چه هدفي را دنبال مي كند؟ مضمون رو در رويي نظرها، مضمون «نبرد طبقاتي» در جريان پس از پيروزي انقلاب بهمن ٥٧ در اين مرحله، داراي چه سرشت است؟ تفاوت دو سرشت در جهت تحقق بخشيدن به چه هدف هايي عمل مي كند؟
مي دانيم كه هدف انقلاب بهمن بزرگ مردم ايران پايان دادن به ديكتاتوري، برقراري آزادي هاي دموكراتيك و قانوني و حفظ استقلال ميهن است! سرشت ملي- دموكراتيك انقلاب از چنين ريشه سيرآب مي شود. اين هدف هاي دموكراتيك و ملي مي توانست با برقراري “جبهه مشترك خلق” و با برپايي يك “اقتصاد سياسي” ملي- دموكراتيك تحقق يابد. هدفي كه به وابستگي اقتصادي- سياسي- فرهنگي ايران انقلابي به نظام سرمايه داري امپرياليستي پايان مي داد و ايران را به مرحله بالاتري از رشد تاريخي- اجتماعي مي رساند.
به سخني ديگر كه همين معنا را مي رساند، و تنها با شناخت و پايبندي به علم “ماترياليسم تاريخي” قابل دسترسي است، اين نكته است كه كليت تاريخ ايران و وقايع و موضع گيري شركت كنندگان در آن در اين دوران تنها هنگامي قابل شناخت و درك مي شود و نقش شركت كنندگان در انقلاب بهمن و نبرد طبقاتي پس از آن تفهيم مي گردد، هنگامي كه فاكت و داده هاي مسلم و دقيق و مستند و همه جانبه در روند مبارزه براي تحقق هدف ملي- دموكراتيك انقلاب بهمن و يا نابودي آن، با بياني ديگر، براي مبارزه براي برقراري “اقتصاد سياسي” ملي- دموكراتيك و يا بازگشتِ “اقتصاد سياسي” سرمايه دارانه با عنوان پرطمطراق “اقتصاد اسلامي” قرار داده شود.
تفاوت اساسي در دو اسلوب تاريخ نگاري در مضمون دو شيوه آن نهفته است. در حالي كه علم تاريخ نگاري بورژوايي به گفته احسان طبري “ميكرو پروسه ها” را مورد بررسي قرار مي دهد، «ماترياليسم تاريخي» فاکت های معمولی و اتفاقات روزانه و به ظاهر جداگانه را در ارتباط با روند كلان تغييرات تاريخي قرار می دهد و علل تحقق آن را قابل شناخت و درك مي سازد. (که خرد از کلان و کلان از خرد برخیزد. ا.ط )
اين علل شكل و مضمون بازتوليد هستي، به سخني ديگر، شكل و مضمون “اقتصاد سياسي” حاكم را در مرحله مورد بررسي قابل شناخت و درك مي كند.
كوشش براي در برابر هم قرار دادن اين دو علم توسط مدافعان سرمايه داري كه با هدف نفي علم «ماترياليسم تاريخي» انجام مي شود، كوشش ناموفقي است، كه به گفته آبراهاميان، از «ماركسيسم مبتذل» كه خود ارايه مي دهد، بهره مي گيرد و نه از اسناد و مطبوعات جا افتاده ي ماركسيستي- توده اي. اين كوشش حتي آن هنگام هم عريان و افشا مي شود، هنگامي كه براي نمونه توسط بانو “ناهيد” تنها بخشي از فهرست نام كتاب هايي از انديشمند ايراني احسان طبري ارايه مي شود. در اين آثار احسان طبري انديشه فلسفي، بررسي هاي تاريخ انديشه و مبارزه مردم ايران، هنر، استه تيك، شعر و و و …، را در سطح علوم متفاوت انساني مطرح مي سازد و جايگاه والاي فرهنگي خود را به اثبات مي رساند.
احسان طبري كه بر ضرورت پايبندي به بي طرفي علمي هنگام «فاكتوگرافي» پاي مي فشارد (نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، جلد اول)، سرشت مبارزه جويانه و ترقي خواهانه ي جانبداري «ماترياليسم تاريخي» را ترسيم كرده و مستدل مي سازد. «به رنج هاتان، به دردهاتان، به خانه هاي سرد و حقيرتان، به دست هاي از فقر بسته تان، به گناه بي گناه كودكان يتيم تان، و اشك هاي پنهان و آشكار همسران تان، بي تفاوت نخواهم زيست …» (پيمان، شعر زندان).
برخلاف تاريخ نگاري بورژوايي كه جانبداري خود را پنهان مي كند، «ماترياليسم تاريخي» چنين نمي كند. براي نمونه سرشت جانبدارانه «ماترياليسم تاريخي» ضرورت ايجاد شدن “مذهب” و گذار آن از چند خدايي به تك خدايي را در گذشته تاريخي جامعه انساني نشان مي دهد و از ضرورت آن دفاع مي كند. انگلس از «انقلاب اسلامي» در ١٤٠٠ سال پيش سخن مي گويد. در عين حال نقش ارتجاعي “مذهب” در دوران كنوني را افشا مي سازد.
«ماترياليسم تاريخي» يك علم است كه موضوع بررسي آن، چگونگي بازتوليد هستي اجتماعي در دوران معين است. به سخني ديگر، درك “اقتصاد سياسي” حاكم بر جامعه در لحظه ي تاريخي است. اين علم را مي توان و بايد از منابع اصلي آن آموخت.
توجه تاريخ نگاري بورژوايي، معطوف است به بررسي فعل و انفعالات در جامعه كه به منظور تحقق بخشيدن به “اقتصاد سياسي” حاكم در لحظه ي تاريخي تحقق مي يابد. اين تاريخ نگاري بورژوآمابانه عمدتاً محدود به توصيف جنگ ها است. به طور جنبي به بررسي برخي از علل جنگ ها و وقايع ديگر مي پردازد.
بررسي علل تغيير ساختار و عملكرد جامعه بشري به دنبال رشد نيروهاي مولده و به دنبال بغرنج تر شدن روابط اجتماعي در طول زمان به وجود مي آيد، طيفي وسيع از عوامل را در برمي گيرد. طيفي كه عمدتا در ارتباط قرار دارد با روابط روبنايي در جامعه. فرهنگ، مذهب و در كليت آن نقش مدنيت و تمدني در دوران سرمايه داري.
براي انديشه ي ماركسيستي- توده اي اين فعل و انفعال ها در روابط روبنايي، به قول “مانيفست حزب كمونيست”، «تاريخ نبرد طبقاتي» را در جامعه قابل شناخت و درك مي سازد. در اين نبرد، نقش فرهنگ، مذهب، سنت و آداب و شرايط اقليمي و غيره موثر است. به گفته زنده ياد احسان طبري، «هر دوران رنگ خود را دارد»!
“ماركسيسم مبتذلي” كه مورد سواستفاده قرار مي گيرد تا نشان داده شود كه گويا انديشه ماركسيستي، ريشه ي علمي ندارد، به اشكال متفاوتي مدعي است كه ماركسيسم به عوامل روبنايي براي رشد جامعه بشري بي توجه است. اين ادعا نادرست است. فردریش انگلس در ارتباط با مواضع مارکس و خودش در ارتباط با «زیربنا» به پاسخ به اين ادعا ها در نامه ای به ژوزف بلوخ (21 سپتامبر 1890) می نویسد: «این که برخی از جوان ترها بیش تر بر سهم بخش اقتصادی [نظرات ما] تاکید می کنند، …، تا اندازه ای مارکس و من مقصر هستیم. ما ناگزیر بودیم در برابر مخالفان، این بخش را که آن ها نفی می کردند، برجسته سازیم، در حالی که همواره زمان، و شرایط و موقعیت، به نحوی نبود که جایگاه بخش های دیگر زندگی اجتماعی و تاثیرات متقابل آن ها را، چنان که شایسته ی آن هاست، توضیح دهیم. … برپايهء درك ماترياليستيِ تاريخ، توليد و بازتوليد [نيازهاي اوليهء] زندگي، نهايتاً مسالهء اصلي تاريخ است، هيچ گاه، نه ماركس و نه من، بيش از اين مدعايي داشته ايم. … بخش اقتصادي جامعه، پايه و اساس زيربنا را تشكيل مي دهد، اما مسائل و عوامل متعددي از روبنا، بر اشكال سياسي نبرد طبقاتي و نتايج آن تاثير مي گذارد. … انعكاس نبرد اجتماعي در ذهن شركت كنندگان در آن، نظريه هاي سياسي، حقوقي، فلسفي، نظريات مذهبي و آموزش هاي جزم گرايانهء ناشي از آن ها، تاثيرات خود را اعمال مي كند؛ بر نيروهاي اجتماعي موثر واقع مي شود و شرايط و اشكال نبرد را تعيين مي كند … [و] بر روند اصلي برخوردهاي اقتصادي موثر واقع مي شود. …
انسان تاريخ خود را خود مي سازد، البته تحت شرايط و پيش شرط هاي معين. در ميان اين شرايط، عوامل اقتصادي عمده است. اما عوامل سياسي و غيره، حتي سنت هاي جاافتاده در ذهن انسان ها نيز – اگر چه نه به صورت عمده -، در اين روند نقش ايفا مي كند. …
حتي اگر ماهيت مادي زندگي، محرك “آغازين” باشد، بدان معنا نيست كه بخش هاي معنوي، به مثابه محرك هاي ثانوي بر روندها تاثير ندارد … برداشت [ماترياليستي] ما از تاريخ، تنها يك راهنما براي بررسي است و نه يك اهرم ساختاري، چنان كه طرفداان هگل مي پندارند. … بايد شرايط وجودي صورتبندي هاي اقتصادي- اجتماعي گوناگون، جز به جز، مورد كنكاش قرار گيرد، تا بتوان از اين طريق [جمع آوري اسناد و داده هاي مستند]، از وضع سياسي، حقوق فردي، استه تيك، فلسفي، مذهبي و … حاكم بر آن ها با خبر شد و به نقش آن در زندگي اجتماعي آگاهي يافت. در اين زمينه تاكنون گام هاي اندكي برداشته شده است …» (فردريش انگلس در نامه ي ديگري به كنراد اشميت، ٥ اوت ١٨٩٠). (٣)
از نظر فلسفي ما با مساله رابطه ميان عين و ذهن و نقش فعال ايدئولوژي در آن روبرو هستيم. در اين ارتباط مي توان به مقاله ي ٣٤ سال ١٣٩٤ در توده اي ها مراجعه نمود كه بزودي باري ديگر در دسترس خواهد بود. به صورت زيرنويس، برخي از نكات طرح شده در آن مقاله ارايه مي شود. (٣)
نشانی اینترنتی مقاله:https://tudehiha.org/fa/342
———————————————————————
١- آقای نادری اسناد خلاف یادمانده های شما شهادت می دهند
آقای نادری می پرسید: «آیا حزب توده و اکثریت درست از زمانی که ایران پس از رفتن به داخل خاک عراق به مخالفت برخواستند». پاسخ شما بدون هیچ درنگی بله است!
بر پایه این اسناد که خوشبختانه در دسترس هستند:
نورالدین کیانوری بتاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ یعنی ۱۲ روز بعد از فتح خرمشهر در پرسش و پاسخ آن روز به حاکمیت چنین هشدار داد: «به نظر ما در مرحله کنونی آمریکا با تمام قوا مخالف پایان یافتن جنگ است و … ما امیدوار هستیم که حاکمیت جمهوری اسلامی ایران با در نظرگرفتن تمام ابعاد توطئه ای که آمریکا الان در کار تدارک آن است، سیاست دقیق خود را تنظیم کند».
نورالدین کیانوری بتاریخ ۱۲ تیر ماه ۱۳۶۱ یعنی ۴۰ روز بعد از فتح خرمشهر: «نقشه امپریالیسم این است که در صورت ورود ارتش ایران به خاک عراق، با دادن همه کمک ها و امکانات به عراق … یک جنگ فرسایشی طولانی را به ما تحمیل کند…. به این ترتیب ما در این باره فقط می توانیم آن چیزی را که تا بحال گفته ایم، تکرار کنیم که: توطئه بسیار خطرناک و دامنه داری در برابر ما در شرف تکوین است.»
روزنامه جمهوری اسلامی بتاریخ ۳۱ مرداد ۱۳۶۱ واکنش دفتر سیاسی حزب ج. ا. به موضع گیری های حزب و سازمان اکثریت پیرامون جنگ را منتشر کرد که در آن آمده بود: «حزب توده و سازمان فداییان اکثریت در پیروی از سیاست های شوروی برای آتیه و زمینه سازی برای آن، به دو جنبه مسئله توجه کرده و سعی دارند تا با گسترش تبلیغات و بزرگ نشان دادن رنج ها و ضررها و خساراتی که امت مسلمان در طی این مدت ۲۰ ماه گذشته تحمل کرده اند، از ورود نیروهای ما به خاک عراق جلوگیری کنند». و نورالدین کیانوری در پرسش و پاسخ ۶ شهریور ۱۳۶۱ به آن حزب چنین پاسخ می دهد: « … سئوالی که در این جا مطرح می شود، این است که چرا دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی به انتشار این تحلیل رسمی پرداخته است؟ … به نظر من، هشدارهای حزب ما در محافل سیاسی و در داخل حزب جمهوری اسلامی مطرح شده و برای خنثی کردن این هشدار با اهمیت حزب توده ایران، دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی مجبور شده است که فقط به یک مقاله نپردازد و خودش به میدان بیاید و تحلیل بدهد. ولی دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی به نظر حزب ما کوچک ترین پاسخی نداده است. ما چه گفته ایم؟ ما گفته ایم که امپریالیسم آمریکا هدفش این است که نیروهای ما را به داخل خاک عراق بکشاند و ما را درگیر یک جنگ فرسایشی بنماید. و ما این جریان را توطئه بسیارخطرناک و دامنه داری در برابر جمهوری اسلامی دانسته ایم و خواسته ایم که مسئولان با واقع بینی با آن روبرو بشوند. این حرفی است که حزب توده ایران زده. چرا به این جواب نداده اید؟ کدام یک از جملات و کلمات این ارزیابی نادرست است؟ مگر نه این است که در چند هفته ای که از ورود نیروهای مسلح ایران به داخل خاک عراق گذشته است، درستی این ارزیابی صد در صد تایید شده است؟…»
٢- پیشگفتار، جامعه مدنی و آگاهی پسامدرن، توماس مچر، ترجمه فرهاد بامداد، انتشارات پیلا تهران 1384، ص 14 به بعد.
٣- در سطور زير ديالكتيك “منافع طبقاتي و ايدئولوژي” با تكيه به نظرات طرح شده توسط لئو كفلر در بخش هفتم كتاب “تاريخ و ديالكتيك” توضيح داده مي شود. توضيحاتي كه مي تواند كمك باشد براي درك مشخص تاثير متقابل ميان مناسبات عيني در شيوه ي توليد مرحله تاريخي و برداشت ذهني انسان از آن ها. بحثي كه در ارتباط قرار دارد با رابطه “عين و ذهن”. به سخني ديگر، در ارتباط قرار دارد با درك روند پرتضاد و بغرنجي كه «گره ي ديالكتيكيِ تو در توي گذار و تبديل شدن ضروري عينيت به ذهنيت و برعكس» (كفلر) را نزد انسان قابل شناخت مي سازد. رابطه ي كه ضمن بغرنج بودن، در عين حال رابطه اي بلندپروازانه و پرمدعا است. انسان براي درك آن چاره اي جز مطالعه عميق و همه جانبه رابطه ي ميان منافع طبقاتي و ايدئولوژي ندارد. …
ديالكتيك منافع طبقاتي و ايدئولوژي
به طور مشخص، ديالكتيك منافع طبقاتي و ايدئولوژي به چه معناست؟ آيا مي توان به طور ساده اين دو را بر هم منطبق ارزيابي نمود؟ آيا مضمون منافع طبقاتي، يك به يك در ايدئولوژي بازتاب مي يابد، و يا اين بازتاب روندي بغرج تر از انعكاس ساده ي ظاهرامر را در ذهن توده ها تشكيل مي دهد؟ كفلر به اين پرسش ها پاسخ مي دهد و در مخالفت با «برقراري تساوي مكانيكي ميان “عامل” اقتصادي و ايدئولوژي» (ص٢٠٥) … مي نويسد: «اول، منافع طبقاتي خود بخشي است از قلمروي ايدئولوژي. از اين روست كه اين منافع مي تواند ساختار به شدت بغرنجي را تشكيل دهد. اغلب به اين صورت كه آن چه به اصطلاح منافع را تشكيل مي دهد، نبايد هميشه با منافع عيني طبقه در انطباق و يكسان باشد؛ در چنين وضعي، كدام يك از منافع براي شكل مشخص ايدئولوژي تعيين كننده است، منافع واقعي [عيني] و يا تصور شده؟ [حزب دموكرات آلمان تصويب بودجه جنگ اول جهاني را در مجلس آلمان در آستانه ي آغاز جنگ مطابق با منافع طبقاتي طبقه كارگر آلمان پنداشت! – در […] همه جا از ف ع] و دوم، به خاطر آن كه شرايط عيني هنوز با منافع طبقاتي در انطباق در نيامده اند و يا ديگر با آن منطبق نيستند، ايدئولوژي در موارد بي شماري به صورت كاملاً متضاد با منافع طبقاتي بروز مي كند. مثلاً زير فشار شرايط عيني كه انقلاب بورژوازي را به مساله روز تبديل مي ساخت، ايدئولوژي پرولتاريا، توسط نمايندگان “پرشور و حرارت” آن در انقلاب فرانسه [كمون پاريس]، در جهت آنارشيسم رشد كرد. امري كه به هيچ وجه در انطباق نيست با منافع طبقه كارگر. اما اگر گفته شود كه ايجاد شدن چنين ايدئولوژي اي در آن دوران با منافع طبقه پرولتاريا در انطباق بوده است، آنوقت منافع طبقاتي بر پايه ي ايده آليستي و از درون برداشت ايدئولوژيك استخراج و ناشي از آن تعريف و توجيه مي شود و نه از آنكه ايدئولوژي ناشي از منافع طبقاتي است؛ طبقه پرولتاريا در آن دوران [انقلاب كمون] معتقد به آنارشي بود، پس گويا آنارشي انطباق داشت با منافع طبقاتيِ پرولتاريا!» (ص ٢٠٤) …
پاسخ به پرسش پيش تنها با درك چگونگي انعكاس هستي اجتماعي در آگاهي ممكن است، كه روندي بغرنج را تشكيل مي دهد و درك آن را بايد دركي پرمدعا ارزيابي نمود.كفلر علت اين بغرنجي را در چند لايگي و پر سويه بودن “ايدئولوژي” ارزيابي مي كند. او براي نمونه نشان مي دهد كه بورژوازي انقلابي قرن ١٦ تا ١٨ در انگلستان و فرانسه، در عين حال داراي خصوصيت «فردگرا» نيز است. او مي پرسد، براي ارزيابي ايدئولوژي بورژوازي در اين دوران كدام سرشت او را بايد محك ارزيابي قرار داد؟ انقلابي بودن و يا فردگرا بودن؟ او نشان مي دهد كه اين بورژوازي انقلابي نه در انقلاب انگلستان و نه در فرانسه با اعطاي حق راي به «بي چيزانِ» غيرمالك كه «عوام الناس» مي نامد، از اين رو موافقت داشت، زير گويا نگران است كه آن ها راي خود را به ارباب فئودال كه به آن وابسته بودند، در صندوق بريزند، اما «به اين نكته فكر نشده است كه حق راي را از اشراف سلب كنند»؟ علت اين امر را كفلر در «ريشه عميق اين نظر در آگاهي بورژوازي»، مي داند «كه از درون روابط مالكيتي، سرمايه داري برمي خيزد و در ارتباط با ترس مشخص بورژوازي از خطري است كه از راي اكثريت بي چيزان و افراد فاقد مالكيت عليه مالكيتش احساس مي كند.» به سخني ديگر، در حالي كه انطباق عيني “ايدئولوژي” بر منافع طبقاتي بورژوازي برقرار و براي انديشه ديالكتيكي قابل شناخت است، همان طور كه كفلر مورد تاكيد قرار مي دهد، هيچ استدلال ديگري جز وابستگي «بي چيزان» به فئودال ها در منابع تاريخي آن دوران مطرح نمي شود.
درك بغرنجي ساختمان تاريخي كه انسان در لحظه حاضر دست به كار آن است، براي نمونه در ايران سال ١٣٩٥، در اين امر نهفته است كه بايد بتواند – با بهره گيري از انديشه بانيان سوسياليسم و اسلوب ماترياليست ديالكتيكي كشف شده توسط آن ها – «گره ي ديالكتيكي تو در توي گذار و تبديل شدن ضروري عينيت به ذهنيت و برعكس را» نزد طبقه كارگر و متحدان آن در اين مرحله بگشايد و «ساختار آن را بشناساند». زيرا، آن طور كه كفلر مي نويسد: «انسان كه تاريخ زندگي خود را در جريان كار بر پايه شرايط و اوضاع و احوال “موجود” كه مستقل از اوست، از اين طريق “مي سازد” كه با انسان هاي ديگر در ارتباط قرار مي گيرد – ارتباطي كه چگونگي آن ضرورتاً بر پايه ي سطح رشد نيروهاي مولده تعيين مي شود -؛ … [اما در روند ساختن تاريخ] انعكاس مناسبات عيني در ذهن انسان به نحوي ويژه تحقق مي يابد كه ضرورتاً توسط اين مناسبات [ميان انسان ها] تعيين مي شود؛ عينيت تحت چنين شرايطي به ذهنيت راه مي يابد و به آن تبديل مي شود (فرجام مي يابد). همان طور كه نشان داديم، البته عينيت به ذهنيت آن هنگام راه مي يابد، پس از آن كه ذهنيت در جريان كار [عملكرد] به عينيت تبديل شده و فرجام عيني يافته بوده است. اما اين ذهنيت تنها ذهنيت محدود به انديشه ي روشنفكرانه نيست، بلكه از آن جا كه ذهن نقش [فعالِ] عملكردي در روند [كار، ساختن تاريخ و غيره] ايفا مي كند، ذهن، لحظه و جنبه اي از پراتيك هستي، يعني شكل مشخص ذهنيت و معنويت انسان را هم تشكيل مي دهد. از آن جا كه ايدئولوژي همان قدر يك لحظه و جنبه ي ضروري در جريان روندِ برپاداشتن تاريخ است، همان گونه كه جنبه هاي ديگر هستي نيز تاريخ را تشكيل مي دهد، عملكرد انسان كه خود را توليدي ناشي از ايدئولوژي مي نمايد، يعني عملكردي است كه بر پايه موازين ايدئولوژيك تظاهر مي كند، از اين رو، به همان معنا نيز بخشي از تاريخ “شيء شده” و عينيت يافته و واقعي و عيني (واقعيت در برابر gegenständlich) هستيِ اجتماعي را تشكيل مي دهد، نكته اي كه براي هر شكلي از عملكرد صادق است. …