هاشم آقاجری
www.kaleme.com
انقلابها، هرکدام به نحوی حاصل تعارضهای لاینحلی بوده است که اصلاح و رفرم درون سیستمی از حل آنها ناتوان بوده است. در همهی ساختارها و نظامهای سیاسی پیش از انقلاب، سیستمها برای بقای خود بهوسیله نخبگان درون سیستمی، اصلاحاتی را از بالا، برای حل مسائل، بحرانها و رفع تضادها و تعارضها انجام دادند؛ زیرا نسبت انقلاب و اصلاح یک نسبت پایان-آغاز است به این معنا که تا زمانی که امکان رفرم و اصلاح درون سیستمی وجود دارد، انقلاب به یک ضرورت و دستور کار مشخص پیش روی بازیگران و کنشگران اجتماعی تبدیل نمیشود. درنتیجه انقلاب زمانی رخ میدهد که اصلاحات از بالا به بنبست میرسد و امکان پاسخگویی به بحرانهای پیش روی سیستم را ندارد. به عبارتی جنبش انقلابی ضد سیستمی نتیجه ناگزیر کوششهای اصلاحطلبانه درون سیستمی شکستخورده است؛ بنابراین به میزانی که سیستم متصلب است و امکان تغییر دموکراتیک، مسالمتآمیز، قانونی و مبتنی بر مذاکره و مصالحه میان نخبگان قدرت و نیروهای اجتماعی تحولخواه را ندهد، انقلاب رخ میدهد.
اصلاح زمانی معنا دارد که زیست جهان جامعه و سیستم حاکم در برابر هم گشوده باشند یعنی سیستم بتواند خود را در پاسخگویی به رشد و تحولی که در جامعه در جریان است باز نگه دارد و خود را نوسازی کند. وقتی سیستم متصلب و جامعه، جامعه متحولی است در یک نقطه این دو بهطور آنتاگونیستی و ستیزه گرایانه در مقابل هم قرار میگیرند. شاید در جوامع سنتی و پیشامدرن که آهنگ تغییر و تحولات جامعه و دگرگونیهای بینانسلی بسیار کند بود، یک سیستم سیاسی علیرغم بسته بودن میتوانست دههها و قرنها به بقای خود ادامه دهد اما در جوامع جدید و با توجه ضربآهنگ و سرعت تحولاتی که در جامعه و زیست جهان اجتماعی رخ میدهد، رژیمهای متصلب به نسبت بسته بودن و تصلبشان بی آینده میشوند. و به میزانی که ظرفیت حقوقی و حقیقی همنوا شدن و همزمان شدن تاریخی با زیست جهان را از دست میدهند به همان نسبت امکان اصلاح و رفرم آنها کاهش پیدا میکند.
باید بر این واقعیت تأکید کرد که نخبگان درون سیستمی، بدون نیروی اجتماعی، بدون جنبش یا جنبشهای فعال اجتماعی نمیتوانند طرحهای رفرمیستی موردنظر خود را پیش ببرند. اینکه کسانی بخواهند ایده اصلاحات را تنها از طریق صندوق رأی پیگیری نمایند، این ناممکن است. مگر اینکه اصلاحات از طریق صندوق رأی متکی به یک نیروی اجتماعی و یک جنبش اجتماعی قدرتمند باشد تا با اتکا به آن بتواند طرحهای موردنظر خود را پیش ببرد. در ایران نیزگاهی اصلاحطلبان آنچنان از صندوق رأی حرف میزنند و آنچنان صندوق رأی و جنبش اجتماعی را رودرروی هم قرار میدهند که گویی جنبش اجتماعی ضد و مانع صندوق رأی و اصلاحات درون سیستمی است درحالیکه چنین نیست. گاهی هم خشونت را جزء لاینفک انقلاب قرار می دهند؛ یعنی بهمحض اینکه این اصلاحطلبی مورد نقادی قرار میگیرد، آنها انقلاب را با خشونت تعریف میکنند و مردم را از یک انقلاب خشونتآمیز، هیولایی و خونخوار میترسانند که این خود یک مغالطه است و اساساً خشونت جزء تعریف انقلاب نیست. باید پی برد که یک نیروی اصلاحطلب واقعی بهخصوص در سیستمهایی از نوع سیستم ایران بدون جنبش اجتماعی امکان برداشتن یک گام در مسیر اصلاحات ندارد.
تجربه نشان داده است که حداکثر ظرفیتی که این ساختار حقوقی و حقیقی امکان آن را داده است، دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی بوده است که مردم در همین چارچوب محدود جناحهای درون حکومتی توانستند از طریق صندوق رأی، دولت و مجلس تشکیل دهند و دیگر بیش از آن امکان ندارد. بعد خود این تجربه در طول این سالها نشان میدهد که آن نقطه اوج نهتنها ادامه پیدا نکرد بلکه سیر نزولی هم پیدا کرد. به گونه ای که اکنون سیستم عقب و زیست جهان جلوتر است یعنی جامعه امروز ایران از سال ۷۶ بهمراتب بازتر، جلوتر، آگاهتر، با جهان مرتبطتر و آشناتر، به حقوق خودش آگاهتر، خواست آزادی و حقوق ملی و انسانی بیشتر شده است و گردش نسلی، نسلهای جدیدتر را را بهمراتب از سیستم دورتر کرده است؛ یعنی ناهمزمانی همزمانها و به عبارتی سیستم و زیست جهان هر دو از لحاظ زمان تاریخی، اجتماعی و فرهنگی متعلق به دو زمان متفاوت هستند. به همین دلیل است که به میزانی که امید به تحقق مطالبات از طریق رفرم سیستمی کاهش و میل به صفر پیدا میکند اصلاحطلبان روی بهسوی استراتژی هراس افکنی و ایجاد انگیزه از طریق القای ترس میآورند. واقعیت این است که مردم بر اساس امید به آینده به آقای خاتمی و از ترس نسبت به آینده به آقای روحانی رأی دادند اما این ترس از آینده هم بهتدریج کارکرد و خاصیت خود را از دستداده و میدهد. شما وقتیکه منطق سیاست ورزیتان را بر تعادل قوا در وضع موجود و گزینش بد بهجای بدتر بدون تعیین یک خط قرمز حداقلی مبتنی کردید، در آن صورت معلوم نیست که چه چیزی اصلاحطلبی را از ضد اصلاحطلبی جدا میکند. چون همواره بدتر از یک بدی وجود دارد و همواره با این منطق در مقابل یک بدتری یک بدی لباس خوب به تن میکند؛ یعنی دائم سطح توقعات و مطالبات اصلاحطلبان پایین و پایینتر میرود. این منطق حرکت در دایره بسته یک سیستمی است که مسئله اصلاحطلبانش فقط صندوق رأی شده است و رابطهاش را با جامعه مدنی قطع کرده است. از جنبش اجتماعی میترسد و در لحظههایی که جنبش اجتماعی در مقابل سیستم قرار میگیرد، میتوان پیشبینی کرد – کما اینکه نمونههایش را در سالهای اخیر دیدهایم- که نیروی اصلاحطلب در کنار سیستم و در مقابل مردم قرار گیرد. از چنین صندوق رأی و چنین منطق اصلاحطلبی هیچگونه تغییر و اصلاحی به معنای واقعی کلمه انتظار نمیرود.