مقاله شماره ۳۲
۱۹ آذر ۱۳۹۸–۱۰ دسامبر
درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده ای (کیوان، شاعر و رزمنده جانباخته توده ای)
پیش گفتار
از نخستین یورش ناجوانمردانه رژیم به نیروهای پیشرو نزدیک به چهل سال می گذرد و بدبختانه هنوز در میهن ما نه تنها زندانی سیاسی است بلکه هنوز هم زندانی سیاسی زیر بدترین شکنجه تنی و روانی باید میان «بودن و یا نبودن» یکی را برگزیند.
نهادهای دینی پیوسته و همواره در همه ی فرماسیون های اقتصادی- اجتماعی در همه ی جهان نگهبان جامعه طبقاتی و پشتیبان فرمانروایان بهره کش و زورگو بوده اند.
گاهی حتا مانند جمهوری اسلامی، نهادهای مذهبی با دستگاه فرمانروایی به گونه ای در آمیخته می شود که دیگر جدا کردن ان ها از هم دشوار است. ولی هر دو نهاد، پاسدار دستگاه بهره کشی بوده اند و هستند. زمانی که ترس از دوزخ و دسترسی به بهشت آسمانی توده های رنجبر را از شورش باز نمی داشت، نهادهای مذهبی همراه با گزمگان برای به “راه راست” کشاندن توده ها از زندان و شکنجه سود می جستند. روند ستم کاری در جمهوری اسلامی هنوز هم بر پایه این درهم آمیختگی سوار است.
فرمانروایان از همان آغاز جامعه طبقاتی، شکنجه شورشیان را همچون تیغی برّنده و برگ برنده ای برای شکست شورش بکار برده اند.
پرسش این است که چرا هنگامی که دو سوی میدان نبرد این همه نابرابر است، باید جنگید؟ چرا هنگامی که دشمن این همه پرزور، نیرنگ باز و فریبکار است باید پای به میدان نبرد گذاشت؟
چرا باید رزمید؟
پاسخ آن را باید از زبان مارکس یافت، مارکس می گوید، پیکارگران یا از رنجبران اندیشمند هستند و یا از اندیشمندان رنجبر. رنجبران اندیشمند چاره ای جز نبرد ندارند چرا که جز زنجیر بردگی بر پا چیزی را در این پیکار از دست نمی دهند، و اندیشمندان رنجبرنمی توانند نابرابری ها و نادادگری ها را ببینند و چشم بر آن ببندند. “زمانى كه تفاوت آشكار است، …، چگونه مى توان بى تفاوت زيست؟”
شکاف طبقاتی هرروز ژرف تر و تهی دستان هرروز تنگدست تر می شوند. داروغگان خودکام با خواندن آیه های آسمانی در خیابان ها جان می گیرند و بر سرنوشت مردم کارکن چیره اند.
اگر انسان آزاده نابرابری و ستم را نمی پسندد، پس آنگاه پذیرفتن آن بسیار دشوار می شود. اگر رفتار چنین انسانی هماهنگ و هم سوی پندار او نباشد، درّه ای که میان رفتار و کردار از یک سو و پندار از سوی دیگر پدید می اید (cognitive dissonance)، او را بدبخت خواهد کرد. او اگر خرسند از سدای غوکان در برکه نیست باید همچون ماهی سیاه کوچولو راهی دریا شود. او اگر می خواهد که “در عصاره ی خود با عشق به تبار انسانی” بجوشد، چاره ای جز کوشش برای گشودن “دروازه های شهرهای ناگشوده” ندارد.
چنین انسانی به دنبال “خوشبختی خوکمنشانه” نیست بلکه زندگی، کامیابی، شادی، نان، کار وسرپناه را برای همه می خواهد. او نمی تواند که با چشم های بسته از کنار این همه کومه های بدبختی و گرسنگی گذر کند و در کوشک تنهایی خود خوشبخت باشد.
آن هایی که خوشبختی خود را در گروه خوشبختی دیگران می بینند، در برابر آن هایی ایستاده اند که “برای بودن خود، حتّا نبودن تمام جهان را هم تصویب میکنند” و “جمع را منکرند”. ان هایی که سرمایه و گنجینه میهن را برای همگان می خواهند، در برابر آن های ایستاده اند که “از پشیزِ گدایِ روستایی” می دزدند “تا بر میلیاردهای خود بیفزایند”، و “به خاطرِ اشیاء، اشخاص را نابود” می کنند.
بنابراین خوشبختی خردمندی که دلش برای رنجبران می زند، تنها با گام گذاشتن در راه نبرد شدنی است. ولی پای گذاشتن در این راه آسان نیست. دشمن در هر گوشه ای برای شکار او کمین کرده است. پیکارگر باید در شب های تاریک از کوچه های باریک؛ و از کویر پرخار و کوه های پر از مار بگذرد.
جورپیشگان همیشه کسانی را که در راه آزادی و برابری گام می گذارند به بند کشیده اند و شکنجه داده اند. در فرهنگ این ها، “خورشید انکار مى شود، ماه وجودى زائد تلقى مى گردد”. تلاش همیشگی بازجویان این است که زندانی را تنها و اندیشه اش در باره جهانی بهتر و “فرازستانِ معطرِ بزرگواریِ انسانی” را “پندارهای پوچ خیالپرستان دیوانه” بنمایانند. ولی زندانی می داند که این پادوهای “نظام گرگانۀ بهرهکشی” می خواهند که او در “گندآب خودمحوری” فرو رود.
با این همه، یک رزمنده راه آزادی و برابری با همه ی آمادگی های روانی و تنی، از توان خود در برابر شکنجه گران آگاه نیست. تا پیش از زندانی شدن، یک پیکارگر خود را آماده می داند ولی تنها در برخورد با بازجویان و شکنجه گران است که آزمایش آمادگی او آغاز می شود.
اززندانیانی که همکاران بازجویان و شکنجه گران شده بودند و می شوند که بگذریم، دو گونه زندانیِ ارجمند در زندان است؛ زندانی دلاور و زندانی پاک. زندانی دلاور، دوران آزمایش را، مانند فردین از آغاز تا پایان با ایستادگی، گستاخی، دلیری و با سرافراشتگی به پایان می رساند و زندانی پاک با پیرامون خود می سازد و اندیشه خود را پنهان می کند و به یک سازشی تن در می دهد تا دنباله نبرد را در جایی دیگر و زمانی دگر آغاز کند.
زندانیان دلاور
در درازنای تاریخ همیشه پیکارگرانی بوده اند که در برابر ستمگران از جان خود گذشتند، تا پرچم آزادی و برابری افراشته بماند. اما آن چه که جمهوری اسلامی را از دیگران جدا می سازد، این است که این پلیدان و ریاکاران نه تنها جان آزادی خواهان که حتا اندیشه را از آن ها می ربایند.
آن ها چون واپسگرا هستند از هر نادانی که “اندیشه”اش “از پر مگس فراتر” نمی رود، کمک می گیرند تا با زور تازیانه آراستگی (نظم) دستگاه هرمی را نگه دارند. آن ها نابخردانه می پندارند که با این کار می توانند در برابر روند پویای تاریخ بایستند ولی بی هوده است تلاششان.
ان ها سرها را تهی از اندیشه می خواهند. پیکار میان تاریک اندیشان و روشن اندیشان، پیکار میان خدای نسخه پیچی شده با خداوند آزادی است؛ پیکار میان انسانِ انسانی با انسانِ گرگ انسان شده، است. گزمگان بر این باور بودند و هستند که با کوبه تازیانه بر پشت نرم زنان جوان، می توان خدا را به رگ های آنان روان ساخت. بی ریب خدایشان هم از رفتار و کردار این ناکسان شرمگین است و برای چهره زشتی که اینان از او آفریده اند اشک می ریزد.
ستم گران کوشیده اند و هم چنان می کوشند که با شکنجه و آزار، زندانیان را به اندازه آخوند تهی مغز پایین بیاورند. اما نمی دانند که “ﺑﺮﻣﺮداب ﺗﻦ ﻧﻴﻠﻮﻓﺮ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻣﻰ روید”! این بازجویان اگرچه با تازیانه به دست، ستبر و بلند بالا می نمایانند ولی در برابراندیشه پیشرو، خُرد و ناتوان هستند.
فرمان فرمانان برای نگه داشت آن چه که دارند، پاسداران “شب پرست” را برمی گزینند که “اوج عظمت را در شکوه حشرات می بینید” و همیشه نه از روشن اندیشان و آزادی خواهان که از سایه خود هم می ترسند. این گونه است که رزمنده با همه ی درد و رنج نمی گذارند که “زخم های”ش “بساط عیش” “بدسگالان مردمی آزار” شود و مزه “پیروزی” در دهان آن ها را به تلخی شکست دگرگون می کنند.
همه ی یاخته های تن ما شور زندگی دارند و برای آن می رزمند. همه ی دستگاه عصبی ما برای پیام رسانی درد و رنج به مغز زاده شده اند. زنده ماندن و زنده بودن سازکاری است که از وامانده های تک یاخته ها در ما است. شناخت و دریافت درد از وامانده های جانوران پیش از ما در ماست. این سازکارها آن چنان در ما نهادینه شده است که بخشی از زمینی بودن و ریشه داشتن در هستی زمینی انسان است.
چگونه می توان با نیروی روان و باور به اندیشه خود در باره ی جهانی بهتر این سازکارهای تن انسان را به کناری زد و بر آن ها پیروز شد؟ چگونه می توان برای بهروزی رنجبران بر این همه ویژگی هایی که انسان را انسان کرده است، پیروز شد؟
سرچشمه ایستادگی و پایداری زندانی سیاسی از کوه به آسمان افراشته باور او به پیروزی روشنی بر تاریکی، برمی خیزد. هر چند یاخته زندان سرد، نمناک، تنگ، تاریک و خاموش است ولی دل او از پرتو عشق به توده ها گرم و روشن است. ایستادگی، نیرویی می خواهد که تا پرنده رویا را از درد و رنج امروز به فردای روشن آزادی پرواز دهد. فردایی که حتا اگر زندانی دیگر زنده نباشد ولی می داند که به گفته طبری بر روی گور او، کودکانی آزاد و شاد پایکوبی می کنند.
احمت التان (Ahmet Altan) نویسنده و زندانی سیاسی ترک می گوید که زندانبانان بال های پرواز رویای یک زندانی سیاسی را نادیده می گیرند. احمت التان با بازگفت زنون (Zenon) می گوید که «یک شی در جنبش، نه در جایی هست که هست و نه در جایی که نیست». او می گوید که اگر چه در زندان بودن زندانی سیاسی حقیقت دارد اما این همه ی حقیقت نیست. شاید دیگران توان زندانی کردن زندانی را داشته باشند، اما هیچکس نیروی نگه داشتن زندانی در زندان را ندارد.
به زبان دیگر، نیروی باور زندانی سیاسی به آینده، رویا او را به پرواز در می آورد و او دیگر در بند چهار گوشه دیوار زندان نیست اگر چه که در زندان است. احمت التان می افزاید که «در صبح های تابستان زمانی که اولین اشعه خورشید از طریق پنجره های برهنه برافراشته می شود و بالش هایم را چون نیزه ای درخشان می شکافد، من آهنگ های پرشور پرنده های مهاجری را که در لبه بام حیاط زندان لانه دارند را می شنوم. من می توانم از از درون دیوارها به آسانی بگذرم.»
همین سخن را طبری به زبانی دیگر در شعرهای زندان خود بر زبان می آورد. “من هر شب، با خیش نگاهم، زمینِ آسمانِ شب زده را شخم مى زنم، تا بشکفد گل اختران،
شب، نورشان را با چشم هایم مى بویم.”
گزمگان بدین گونه “وعده ی دیدار” هر شب زندانی “با ستارگان” را نادیده می گیرند. طبری اوج پرواز روان آزاد یک زندانی سیاسی را با واژه های شورانگيز همچون مرواریدهای درخشان در کنار هم می چیند:
“پرنده ای زيبا، كه نشانی آشنا دارد، يكه و تنها، در آسمان بر فراز سرم، موج می زند چون
دريا …
…. از زادگاهم، پرگشاده است بسوی من، از سواحل سبز آبی شمال”
“ناکسانِ سرمست از باده فتح، ابلهانه مى پندارند که جاویدند”، با آن که “شب تیره است، سکوت چیره است، زنجره ها حاکمیت شب را جار مى زنند”، ولی این دلاوران زندانی خاموشی تاریک شب را که بی پایان می نماید با فریاد زیر شکنجه خود هر چند برای دمی می شکنند.
آن ها از ماتریالیسم تاریخی آموخته اند که “تاریخ فاتحانه در را خواهد گشود، و خورشید با لبخندى گرم، انحناىِ آسمان را عاشقانه خواهد پیمود”.
با استواری شیرزنان توده ای همچون فردین، در هوای سنگین میهن بادی تازه دمید و خاموشی مرگبار آن با آواز ایستادگی شکست. فریاد “نه” این زندانیان گستاخ، دانه امید در دل یخ زده ی ما کاشت. این رزمندگان با دلاوری خود هر روز کمی از دُم شب قیچی کردند، و از روزنه های تنگ زندان با سرودهای زیبای آزادی یاد آفتاب را زنده نگه داشتند.
از گرمی تن های شکنجه دیده شان، یخ جانسوز زمستان کمی آب شد. باور خورشیدی این شیرزنان با پرواز جادویی خود به برون زندان، دمیدن سپیده دمان را در میهن شب زده کمی نزدیک تر کرد. آن ها به گفته شاعر توده ای، کسرایی «قطره قطره آب شدند تا شب جمع را به سحر آورند». سرفراز آنی است که با تن شکنجه دیده، چابکی اندیشه را نگه داشته است و دلی بی باک همچون سهراب و دشت باوری سیراب داشته است.
زندانیان پاک
زمانی که به داوری، در باره ی آنهایی که به گونه ای دگر خود را در زندان زنده نگه داشته اند، می نشینم به جا است که به یاد داشته باشیم که ما از زمانی سخن می گوییم که بسیار بدتر از امروز بود، زمانی که “ﺁواى هزاران ﭼﻤﻦ، ﻣﺤﻮﺷﺪه بود در زوزﻩ وﺣﺸﺖ زاى ﺟﻼدان”، و سردمداران “پر از تعصب و جهل خرافی” در خیابان ها آشکارا به شکار روشن اندیشان آزاداندیش می رفتند. پس از دستگیری آنها را به زور تازیانه به دورویی، چاپلوسی و فریبکاری وا می داشتند. برخی ها به ناگزیر با پیرامون خود به سازش می پرداختند و چندش خود را از شنیدن پیوسته آیه های قران را پنهان می کردند.
ژاژخايان یاوه سرا به تن رویدادها و پدیده ها رخت دروغ می پوشانند ؛ حقیقت را سیاه رنگ می کنند و دروغ را سپیدپوش. زندانی تنها است، نه دستش و نه اندیشه اش به کاری بند است. روزها همانند هم و با گام لاک پشتی می گذرند. زندانی در این هنگام با دریافت پیام های گوناگون و ناهمسان دگر حتا به حس خود باور ندارد. در چارچوب تنگ زندان، شب برای این گونه زندانی سیاسی بی پایان و راه بسیار مه آلود و دراز می نماید. برای دیوانه نشدن چاره ای جز سازش نیست. گاهی همه ی دنیا چنین زندانی، بازجوی اوست و او آرام آرام دنیا را با چشم بازجو می بیند (stockholm syndrome).
اما همین زندانی در درون خود از این زورگویان بیزار است و روان نازک و اندیشه دادگرانه او با خوی این جانوران نمی سازد. بدین گونه به هنگامی که “از ﺗﺒﻌﻴﺪ اﻧﺪﻳﺸﻪ” بازمی گردد، پشت به این تبهکاران می کند و جای خود را دوباره در گردان آزادی خواهان می یابد.
پایان سخن
برای نگه داشتن نظام طبقاتی و در دست داشتن دستگاه فرمانروایی، زورگویان به گفته گرامشی باید فرهنگ خود را فرهنگ برتر جامعه کنند. طبقه فرمانروا دانشمندان بسیاری و پیکارگران بی شماری همچون جوردانو برونو و اسپارتاکوس را برای جا انداختن فرهنگ بهره کشان از بین برده است. این ها در هر سنگر فرهنگی می رزمند تا هژمونی طبقاتی خود را نگه دارند. سنگدل هستند و به آسانی برای “اشیا اشخاص” را نابود می کنند.
دزدانی که خود را سایه خدا در زمین می نامند، سده هاست که بر تهی دستان و تنگ دستان و رنجبران فرمان رانده ا ند و برای انباشت سرمایه خود از دارایی اندک آن ها دزدیده اند. این درندگان همواره فرزندان اندیشمند و زادگان کار را به چاه نیستی فرستاده اند و یا به دار کشیده اند. زندانبان می اندیشد که اگر بیشتر آزار دهد و بیشتر بکشد، جاودانی بودن او استوارتر می شود. ولی او در نمی یابد که جاودانگی در کشتن نیست؛ جاودانگی همراهی به آن سویی است که رود تاریخ به آن روان است. آن ها انگار از سرنوشت نرو، سزار، هیتلر، موسولینی، فرانکو، پینوشه و دیگران هیچ نیاموخته اند.
اما اگرچه تاریک اندیشان کوشیدند تا خورشید را از ویر (حافظه) مردمان پاک سازند ولی دلاوران توده ها با خون خود، دشت شقایق را آبیاری داده اند تا بلبلان خوش آواز آمدن بهار را بخوانند. با همه ی این کشتن ها، نه زمین از گردش به دور خورشید وایستاد و نه فرماسیون کهنه از فرارویی به فرماسیون نوین بازماند.
یورش به حزب توده ی ایران و شکنجه رهبران بزرگ و کوچک آن در تاریخ دراز انسانی رویداد کوچکی است ولی اگر آن را در پیوند با تاریخ نوین میهن مان بررسی کنیم باید بگوییم که با این یورش طبقه های انگلی بورژوازی در ایران برنامه شکست فرارویی انقلاب ملی- دموکراتیک از سیاسی به جابجایی طبقاتی با دگرگونی اقتصادی- اجتماعی را فراهم کردند.
بازگویی درد و رنج و ایستادگی دلاورانه رهبران و عضوهای حزب توده ایران اگر با برنامه بورژوازی انگلی برای شکست انقلاب پیوند نخورد، از بررسی عاطفی رویدادها به کاوش ژرف چرایی ان فرا نمی روید.
یادداشت
دانشمند و جان باخته راه آزادی و برابری، رفیق طبری آفریننده همه ی واژه های درون این گونه گیومه (” “) است.
من از گروه دوم به اصطلاح شما زندانیان پاک بودم. بازجو برای نگفتن مرگ بر کیانوری هر روز جریمه شلاق تجویز میکرد. تا اینکه یک روز شنیدم که کیانوری میخواهد که ما به هر طریقی آزاد شویم. با اینکه در زندان اصلا همکاری نکردم و خیلی هم شلاق خوردم پس از آزادی حتی این به اصطلاح رفقا ما را تحویل نگرفتند. بگذریم. حداقل ممنون از شما که کمی از ما اعاده حیثیت کردید.
جعفر جان وقت این حرف ها نیست، ما همه دلهامان خونه دشمن طبقاطی بد انتغامی از ما گرفت، تازه قصد بدتر از اینها را داشت. رفیق فقید کیانوری و مجموعه ی رهبری حزب توده ایران با گردن گرفتن تمام مسئولیت ها جلو کشتار وسیع هواداران را تا حد زیادی گرفتند. کشتار چپ ها وفعالان ضد رژیم پهلوی ودر رأس شان توده ای ها از ماهها قبل از انقلاب تدارک دیده شده بود وقرار بود بدست ارتشبد اویسی صورت گیرد. حمله صدام به ایران، قیام کور سازمان مجاهدین خلق و چپ روی برخی سازمان های چپ مائویست این بهانه را به حکمرانان اسلامی طرفدار سرمایه داری جهانی داد که بار دیگر کشتار چپ ها را در دستور محافل ضد کمونیست جمهوری اسلامی قرار بدهند. شما حق دارید من هم گله مندم ولی این نفرت وکینه طبقاتی می باید امپریالیسم و دنباله های داخلی آن و بنگاه های اقتصادی وابسته به آنرا نشانه رود نه رفقایی را که سرگشته وپریشان در آن فضای وحشت وعدم اعتماد که می خواستند همه چیز را از نو آغاز کنند. طبیعی است که در شرایط بحران و زیر ضرب قرار داشتن و شکست، اشتباهات و ندانم کاری هایی صورت بگیرد. جعفر جان جنبش توده ای مردم ایران بار دیگر کمر راست نموده وبپا خواسته، این را می توان در محافل کارگری، دانشگاهی و در محله های جنوب شهری به وضوح مشاهده نمود. وظیفه ما به عنوان نسل انقلاب بسی سنگین تر از آن است که بنشینیم و گلایه کنیم، ما باید عاشقانه و صادقانه گام در راه، به استقبال نسل جوان رفته وتا حد امکان در جهت اتحاد توده ای ها و اتحاد کلیه چپ ایران کوشا باشیم.
زنده باد حزب توده ایران
برقرار باد اتحادچپ ایران
سیاست مستقل طبقاتی حزب توده ایران!
رفیق ابی عزیز، درد رفیق جعفر، درد شما، درد من و درد بسیاری از توده ای ها مشکلات نبرد گذشته و دیروز نیست. آن را با زخم های عمیق متفاوت و یا سطحی از سر گذرانده ایم. حق با شماست غزایم خوانی وظیفه ی روز نیست.
همان طور که نوشته اید تغییر شرایط در ایران زمینه تدارک وضع انقلابی ضروری را در ایران ایجاد می سازد و بازتاب آن را ما «در محافل کارگری، دانشگاهی و در محله های جنوب شهری به وضوح مشاهده می کنیم»!
پاسخ حزب توده ایران، حزب طبقه ی کارگر ایران به این تغییر شرایط نبرد نمی تواند تنها در توصیف آن محدود بماند. باید وضع کنونی را تءوریزه کرد. از درون آن وظایف روز را بیرون کشید. خوشبختانه نشانه هایی از این روند دیده می شود که مثبت و دوست داشتنی است. ولی کافی نیست. روند انقلابی می تواند با سرعت شرایطی را ایجاد سازد که بدون شناخت دقیق همه جانبه آن، ما تنها نظاره گر وضع خواهیم بود.
شعار «نان، کار، مرگ بر خمینی»، مفهوم آزادی را برای توده ها
ازحمتکش از انتزاعی توخالی به مفهومی درک شده بدل ساخته است. آن ها اکنون می توانند این شعار را به عنوان برنامه ای در برابر خود درک کنند. به سخنی دیگر شرایط کیفی جدیدی ایجاد شده است. فشار ارتجاع اصلاح طلب علیه این شعار در این نکته تبلور می یابد که می خواهد خامنه ای را به عقب نشینی وادارند. بحث ها درباره ی علت پرداخت دیه به خانواده ی شهیدان نشان این امر است. عقب نشینی خامنه ای گامی در جهت درست است و باید برای تحقق آن رزمید. اما چگونه؟ چگونه می توان به طور عملی به فشار اصلاح طلبان برای تغییرات دمکراتیک کمک نمود؟ از این طریق که درونمای نبرد را برای توده های زحمتکش شفاف تر نشان داد و از آن ها خواست برای دستیابی به آن برزمند. تنها در تلفیق و پیوند مبارزه آنی و آتی (تاکتیکی- دمکراتیک و استراتژیک علیه سرمایه داری) است که روند انقلابی به پیش می رود.
این وضع باری دیگر به ثبوت می رساند که توده های زحمت باید در مبارزه ی آنی و بی درنگ، هدف استراتژیک را بازیابند و انطباق و پیوند آن را با مبارزه ی کنونی درک کنند.
هیچ نیروی و حزب دیگری جز حزب توده ایران قادر نیست جایگزینی برای نظام سرمایه داری وابسته کنونی ارایه دهد! اکنون که توده های زحمتکش به این نتیجه گیری انقلابی نایل شده اند که باید از کلیت نظام حاکم، یعنی از شکل دیکتاتوری در خدمت اقتصاد سیاسی ضد مردمی و ضد ملی گذر کنند تا به دستمزد عقب افتاده ی خود دست یابند، نیاز به برنامه ی جایگزینی دارند که اندیشیدن و تنظیم و تبلیغ برای آن وظیفه ی حزب توده ایران است!
درد ما همه توده ای ها اکنون این درد است که حرکت در این سو در اندیشه و کارکرد حزب توده ایران متناسب با شرایط تغییر یابنده در ایران نیست. چسبندگی بار شکست گذشته، محافظه کاری محتاتانه ضروری و انواع عوامل دیگر به سنگ پاره های به پای اندیشه و کارکرد انقلابی ما بدل شده اند. این است درد کنونی همه ی توده ای ها!