مقاله شماره: ١٣٩٣ / ٣٧ (٢٤ آبان)
واژه راهنما: ”وارثان گيلگامش“ اثر عبداله اوچلان. جنبش زنان ايران، گردان نبرد عليه «رژيم ديكتاتوري ولايي». ”قو خورشید را انتظار می کشد“ (احسان طبری، سروده زندان).
در تداوم سنت ارتجاعي و ضدانقلابي ده هزارساله، مجلس اسلامي در ايران با تصويب قانوني در تاريخ ١٨ آبان ١٣٩٣، «بسيج را موظف به اجراي امر به معروف» كرد! حاكميت نظام سرمايه داري در ايران كه براي اِعمال سياست ضد مردمي و ضد ملي ي اقتصادي- اجتماعي خود به سكوت قبرستاني در كشور نياز دارد، باري ديگر با يك اقدام زن ستيزانه، يورش قانون شكنانه خود را به حقوق زن، به افزار برقراري ”آرمش پيش از توفان“ بدل ساخت.
تجاوز به حقوق زن كه ١٢ تا ١٠ هزارسال پيش، در دوران ”سنگ نو“ آغاز شد و به سلب ”حق مادري“ يا ”مادرشاهي“ (مادرسالاري) از زن انجاميد را فردريش انگلس كه در كنار كارل ماركس بنيان گذار سوسياليسم علمي است، «شكست تاريخي زن در جهان» مي نامد كه با «تحقير جايگاه تاريخي زن» در جامعه همراه شد.
تمام دوران پيش از اين شكست تاريخي زن، يعني قريب به ١٥٠ هزار سال، زن و مادر در مركز خانواده، خانوار و قوم (طايفه) قرار داشت و از منزلت و جايگاه خاص خداگونه برخوردار بود. شكست تاريخي زن در سرآغاز تقسيم جامعه بشري به طبقات متخاصم و برپايي نظام برده داري تحقق يافت. كارل ماركس اين اولين ضدانقلاب را ريشه تبديل زن به «اولين برده» در تاريخ ارزيابي مي كند.
در جامعه آزاد آينده بشري، جامعه كمونيستي، برقراري تساوي حقوق كامل زن در جامعه يكي از عمده ترين ويژگي هاي اين جامعه بدون طبقات متخاصم را تشكيل خواهد داد. ماركسيست معاصر آلماني، مانفرد زون Manfred Sohn، در كتاب اخير خود با عنوان ”در مرز مرحله گذار“ از سرمايه داري به سوسياليسم Epochenbruch Am، براي جامعه سوسياليستي- کمونیستی سه پايه قايل است: مالكيت عمومي [بر افزار عمده توليد]، بازسازي جايگاه مركزي زن در جامعه و شكل محلي- شهري- منطقه اي سازماندهي گذران – توليد و خدمات براي تامين نيازهاي اوليه – زندگي ي جامعه. (همانجا ص ١٥٨)
براي كمك به روشن شدن جايگاه زن در تاريخ پيش از دوران پدرشاهي كه با اولين ضد انقلاب عليه زن در بيش از ده هزار سال پيش آغاز و در جريان پيدايش توليد كشاورزي و اهلي كردن حيوانات پايان يافت، ترجمه صفحه هايي از بخش ششم كتاب ”وارثان گيلگامش“ كه نويسنده آن عبداله اوچلان، رئيس حزب دمكراتيك كردستان در ترکیه است كه در دورانِ زندانِ تاكنون پانزده ساله در تركيه به نگارش در آورده، سودمند است.
عبداله اوچلان در كتاب پانصد صفحه اي خود، با ارايه مدارك تاريخي كه در جريان جستجو و كاوش هاي باستان شناسي در منطقه آناتولي- بين النهرين كشف شده، شرايط زندگي قوم هاي ساكن اين منطقه را توصيف كرده و در آن جايگاه تاريخي- اجتماعي والاي زن را نشان مي دهد.
عبداله اوچلان، رهبر حزب دمكرات كردستان در تركيه كه از سال ١٩٩٩ در زندان انفرادي در اين كشور در بند است و دوران زندان ابد خود را مي گذراند كه با تبديل حكم اعدام او به حبس ابد که زير فشار مبارزه كردها در ترکیه، ازجمله بيش از صد خود سوزي ي زنان و مردان كرد به دولت ارتجاعي تركيه تحميل شد، يك دانشمند خلق شناس Etholog است و نتايج تحقيقات خود را در دو كتاب منتشر ساخته. يكي، متن دفاعيات او در دادگاهي در آتن/ يونان است كه به علت ورود غيرمجاز به يونان عليه او در سال ١٩٩٩ برگزار شد. عنوان اين دفاعيه، ”دادخواست براي انسان آزاد“ است. در اين دفاعيات، اوچلان تاريخ چند هزار ساله خلق هاي ساكن سرزمين هاي شرق درياي مديترانه را مي شكافد، رابطه تاريخي سومرها با هلن ها و … را برمي شمرد و از آزادي انسان دفاع مي كند. دادگاه همه اتهام هاي دادستان را مردود و اوچلان را تبرئه نمود. دولت يونان اما با حيله او را به دام مقامات امنيتي تركيه انداخت.
در كتاب دوم با عنوان ”وارثان گيلگامش“ Gulgameschs Erben و زير عنوان ”از سومرها تا مدّنيت دمكراتيك“ كه ترجمه آلماني آن از زبان ترکی (به حجم ٥٠٠ صفحه در دوجلد) در سال ٢٠٠٣ انتشار يافت، عبداله اوچالان به مثابه پژوهشگري پايبند به منطق علمي، روند ”انقلاب كشاورزي“ را در منطقه آناتولي (شرق تركيه امروز)- بين النهرين در دوران ”سنگ نو“،١٢ تا ٨ هزار سال پيش، مورد بررسي قرار داده و آن را با توانايي يك دانشمند جامعه شناس تشريح مي كند. نقش و جايگاه قوم و قبيله هاي انساني را در این منطقه كه از يك سو، مهاجران هندو- اروپايي (آريايي) از شرق و شمال و از سويي ديگر سامي ها از جنوب و غرب به اين منطقه هستند، بر مي شمرد. او جايگاه سومرها را در ايجاد شدن مدّنيت بشري از طريق ”انقلاب كشاورزي“ توصیف مي كند و نشان مي دهد كه چگونه اين مدّنيت از سويي به يونان و ديرتر روم، از سويي ديگر به مصر و همچنين به سراسر خاورميانه و نهايتاً به چين منتقل مي شود. تكانه (موتور) عيني ايجاد شدن فرهنگ- مدّنيت كهن سومرايي، رشد نيروهاي مولده در اين دوران است كه ”انقلاب كشاورزي“ ناميده مي شود.
”نيروهاي مولده“، تعريف علميِ ماركسيستي براي بیان وحدت آگاهي ذهني انسان توليد كننده و افزار توليد است. فراگرفتن توليد كشاورزي و اهلي كردن حيوانات، بر پايه مدارك به دست آمده در كاوش هاي باستان شناسي در اين منطقه، توسط زن در پایان دوران ١٥٠ هزار ساله ”جامعه كمونيستي كهن“Urkommunismus انجام شد. زن در اين دوران طولاني كه هموزاپينس تا دورترين سرزمين ها در كره زمين مهاجرت مي كند، نقش تعيين كننده در رشد ”فرهنگي- مدّنيتي“ را در خانواده و دیرتر در قوم به عهده دارد. همان طور كه ديرتر نشان داده خواهد شد، زن در این دوران ”مادر شاهی“ از موقعيت روحاني اي نزد انسانِ در جستجوي ريشه پديده هاي طبيعي و هستي خود برخوردار است و نماينده ”خداي زن“ بر روي زمين تلقي مي شود كه حافظ ميوه ها و شكار و … است.
زنده ياد احسان طبري در ”جهان بيني ها و جنبش هاي اجتماعي در ايران“، گرچه به طور مشخص به بررسي تحقيقات قومي در ايران نمي پردازد، اما اطلاعات جالبي را در اين زمينه ذكر مي كند، ازجمله نام قوم هايي كه پيش از مهاجرت قوم هاي آريايي به فلات ايران در آنجا مي زيستند. او در صفحه ٢٣ كتاب ازجمله مي نويسد:
«قبل از آنكه دو نوبت اقوام آري (آرياها)، يك بار در حدود ٢٠٠٠ و يك بار در حدود هزار سال ق. م و از سوي خاور و شمال خاوري به نجد يا فلات ايران رخنه كنند، در اين سرزمين اقوام غير آريائي كه آن ها را مانند دراويدهاي هند و حبشي هاي افريقا از نژاد حامي (كوشيت) مي دانند، زندگي مي كردند [قوم حامي مي تواند با نام قومي كه اوچلان ”سامي“ مي نامد و از جنوب و جنوب غربي به منطقه بين النهرين- آناتولي مهاجرت كردند، يكي باشد؟] در باره اين اقوام (در شمال مانند تاپورها، ماردها، كادوس ها، كاسپي ها و در غرب مانند خوتي ها، لولبي ها و ايلام ها) به تدريج به كمك كاوش ها اطلاعاتي گرد مي آيد. تاريخ ايلام را بهتر از تاريخ خوتي ها و لولبي ها مي شناسيم و تاريخ دو قوم اخير را بهتر از تاريخ كادوس ها و كاسپي ها. … ما در حدود هزار قبل از ميلاد، يعني قريب سه هزار سال پيش با چهرهء آن چنان ايراني آشنا هستيم كه تقريباً تا يورش بزرگ تازيان مسلمان كمابيش از جهت اِتنيك همانند باقي ماند.»
گذار از مرحله مادرشاهي به پدرشاهي هنگامي به «اولين شكست زن در تاريخ» مي انجامد كه توليد كشاورزي توسط زن در كناره ي آبروها در آناتولي و بين النهرين – که از نظر خاک و آب و هوای مساعد از وضع خواص مناسبی برخوردار بود -، از طريق خلق تكنيك شخم زدن زمين، تعميق مي يابد كه به خاطر توانايي بدني، به كار مردان بدل می شود. در اين دوران است كه مرد به كمك ايدئولوژي مذهبي ي چند و ديرتر يكتا خدايي ساخته خود، با حذف زن و جايگاه خداگونه او، و جايگزين كردن باورهاي سحرآميز- جادوئي انسان با «مذهب آسماني» خود، زمينه برپايي جامعه برده داري را ايجاد مي كند و زن و كودكان را به «اولين برده» در تاريخ بدل مي سازد.
احسان طبري انسان دوران طولاني مرحله مادرشاهي تاريخ جامعه بشري را انساني بر مي شمرد كه «با مغزي خواب آلود و رؤيا باف، حقير و ناتوان وارد اين كارگاه [طبيعت] شگرف شد. انساني كه كمي بهتر از يك بوزينه درك مي كرد» (نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، جلد اول، چاپ سوم، ١٣٨٦، ص ٣٥٤).
سرشت زن ستيز همه مذاهب چند و يكتا خدايي، از اين «اولين ضد انقلاب» در تاريخ عليه زن سيرآب مي شود (نگاه شود همچنين به اولين ”ضدانقلاب“ در جامعه انساني عليه زنان بود، اسفند ١٣٩٢ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2263 و جنايت اسيدپاشي و وحدت حاكميت! آبان ١٣٩٣ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2392).
ترجمه كتاب قريب به ٥٠٠ صفحه ي ”ارثيه گيلگامش“ به فارسي مي تواند براي ايراني ها نيز از اين رو بسيار سودمند باشد، زيرا بخش هايي از تاريخ قوم هاي ايراني نيز در اين كتاب مورد بررسي قرار گرفته است.
عبداله اوچلان در بخش ششم كتاب خود به توضيح شرايط ايجاد شدن ”دولت شهر“ها مي پردازد كه در آن نظام برده داري حاكم است. او براي تفهيم چگونگي ايجاد شدن نظام برده داري، به عقب، به گذشته جامعه بشري در منطقه آناتولي- بين النهرين باز مي گردد و مرحله پيش از دوران قبيله اي هستي جامعه بشري را كه در آن خانوارها و قوم ها بسر مي برند، برمي شمرد. او تاريخ اجتماعي اين جوامع را ”ساختارهاي قومي“ مي نامد و در صفحه هاي ٨٥ تا ٨٧ کتاب آن را چنین توصیف می کند:
قبيله ها مدت ها پيش از ايجاد شدن سلسله شاهان، اشتراك هاي مذهبي يا جوامع طبقاتي به وجود آمدند. براي آن كه درك درستي از تاريخ داشته باشيم، ضروري است، وضع خانوارها- قوم ها Ethnien را بشناسيم. دوران آنتيك، دوران سلسله هاي شاهي است، قرون وسط دوران هستي جوامع بر پايه انگيزه و باورهاي مذهبي است، و دوران جديد، دوران ناسيوناليسم است. با اين ويژگي ها جوامع انساني هويت يافته و تنها طنين نداي تاريخي آن در تاريخ نويسي جاري به گوش مي خورد. تاريخ اجتماعي در اين تاريخ نويسي ها جايي ندارد. …
”تاريخ قوم“ [جامعه شناسي قومي] به مثابه زندگي اجتماعي ي تجربه شده، اگر براي معرفت به آن دست نوشت هاي كمي در اختيار است، از اين حسن برخوردار است كه به مثابه زندگي اجتماعي ي تجربه شده، به زندگي واقعي انسان ها نزديك تر بوده و آن را در ظرافتش مي نمايد و قابل درك مي سازد. …
مي توان شرايط زندگي انسان را در گروه هاي قومي، آن طور كه انسان آن را به طور عيني و ذهني در دوران سنگ نو تجربه نمود، در شرايط فراروئيدن ساختار جوامع در اين دوران دريافت. اين تجربه، از طريق بررسي عملكرد اولين كشاورزان همان قدر قابل شناخت است كه از اطلاعات دهان به دهان منتقل شده [و انعکاس آن در یافته های مختلف در كاوش هاي باستان شناسي کشف شده] قابل دريافت است.
در به اصطلاح دوران هستي جوامعِ ”وحشي“، ويژگي هويت خانواده كه بندرت بيش از چند صد نفر را در بر مي گرفت، سرشت مادرشاهي قوم بود. زندگي در غارها و در كوچ در جريان بود. زمينه توليد خوراک انسان، تنها شكار و جمع آوري گياه قابل خوردن بود. هر دو در ارتباط تنگ با روند چهار فصل سال جريان داشت. نزد اين جوامع كه در شكل خانوارها تا پايان آخرين دوران يخبندان در ٢٠ هزار سال پيش مي زيست، يك نواختي زندگي حاكم بود. زبان محدود بود به تعدادي آوا (صدا، بانگ). عمدتاً تفهيم ميان انسان ها با ايما و اشاره انجام مي شد. مي توان وضع روحي انسان را در اين دوران، وضعي پذيرفت كه حيوان گونه animistisch بود و باور به جادو totemistisch داشت. اين جامعه اما از توانِ بالايي براي انطباق خود با محيط و شرايط متغيير آن برخوردار بود. لااقل ٩٨ درصد دوران زندگي بشر [هموزاپينس] در چنين شكلي [”جامعه كمونيستي كهن“] گذشته است. هنوز باور مذهبي به خدا وجود نداشت، هنوز آگاهي نسبت به شاه و يا قوم به وجود نيامده بود.
احسان طبري در همان اثرش (ص١٠١ به بعد) در ارتباط با دين، عرفان و جادو، توضيح هايي مي دهد كه براي دريافت مضمون نظر اوچلان در باره وضع روحي حيوان گونه انسان و اُسطوره هاي ساخته انسان كمك است:
«دو نوع رؤيا و خيال وجود دارد. ”خيال آفريننده“ كه از آن قدرت تعميم و انتزاع علمي، و قدرت تصوير سازي هنري زائيده شده است و رؤيا يا خيالِ ابتدائي و به تعبييري ”خيال بيمار و سرگشته“ كه ما آن را معمولاً ”وَهم“ نيز مي ناميم و از آن مذهب، عرفان و جادو زائيده شده است. ابتدائي بودن مدّنيت انسان و محدودّيتِ مطلقِ وسايل و افزار و معرفت واقعي به جهانِ پيرامون و لذا عجز و جهالت آدمي در مقابل قواي طبيعي، و ديرتر، در مقابل قواي اجتماعي كه بر او مسلّط بودند، وَهمِ سرگشته را به سوي ساختن اُسطوره ها (ميث)هائي كشاند كه از آن دين، عرفان و جادو نشأت كرده است. … اسطوره يا ميث در آغازِ بيان پديده هاي طبيعي و گاه اجتماعي به كمك تصاوير [totem] و قصّه هاي خيالي و ساده لوحانه است. در اسطوره ها پديده هاي طبيعي مانند رعد، برق، باد، طوفان، ماه، خورشيد، آسمان، زمين، مرگ، خواب و غيره به صورت خدايان، نيمه خدايان، پهلوانان، پريان و غيره در مي آيند. يعني اُسطوره، تجسّم (غالباً انساني) پديده هاي طبيعي است. اُسطوره مادرِ مذهب است، ولي هميشه آميخته با مذاهب نيست. وقتي نزد قبايل و طوايف بدوي يا به روستاهاي عقب مانده برويد، در بارهء هر پديده طبيعي، يك داستان اساطيري براي شما نقل مي كنند. بشر مي خواست علّت پيدايش موجودات جان دار و بي جان را به خويش توضيح دهد و چون معرفتش كافي نبود و عطش كنج كاوي خود را فرونشاندن مي خواست، لذا دست به دامن اُسطوره زد. يكي از انواع اُسطوره ها را ما داستان ها يا افسانه ها مي ناميم (Legenda). …»
پس از گذشت يك دوران، ميان ٢٢ تا ١٢ هزار سال پيش (دوران سنگ ميانه)، قوم هاي وحشي وارد دوران سنگ نو شدند. در اين دوران كشاورزي و دامپروري به سرچشمه توليد مواد خوراكي بدل شد و سكني گزيني بر كوچ نشيني غلبه كرد. جمعيت قوم ها افزايش يافت: جمعيت جوامع مادرشاهي كه از قوم هاي هم خانوار تشكيل مي شد، به تعداد چند هزار نفري رسيد.
زندگي در قبيله در اين دوران ساده و آزاد است. در باورهاي مذهبي، زن در اين دوران از جايگاه ويژه اي برخودار است. مثلا در تمام مناطق مسكوني ي قبيله ها در اين دوران، پيكره هاي كوچك و ساده اي پيدا شده اند كه سمبل ”مادر خدايان“ اند. زن در سيماي ستاره و ماه سمبل حامي نيروهاي طبيعي است. درك جايگاه مورد احترام و مقدس زن در اين دوران، سخت نيست. زيرا، از طريق كار زن است كه بازتوليد ميوه درختان عملي شد و اهلي كردن حيوانات وحشي به حيوانات سودمند در طول زمان انجام شد. همزمان زن مادر است كه كودكان را مي زايد. او نيروي خلاق براي بازتوليد زندگي است. طبيعت، زمين، يك ”مادر“ است [”مادرزمين“]. زن به مثابه نماينده خداي زن تصور مي شود كه حافظ ميوه هاي طبيعت، محصول گياهان و درختان براي انسان است. ارزش جايگاه اجتماعي او در برابر مرد به مراتب والاتر است.
البته مرد آنجا كه شكار در مركز توليد خوراك قرار دارد، از نقش ويژه اي برخوردار است، اما با آغاز رشد شيوه نوين توليد كشاورزي، او در ابتدا همين جايگاه خود را نيز از دست مي دهد. ”تاريخ نقش زن“، تاريخ ايجاد شدن انواع دانه هاي غلات، اهلي شدن انواع حيوانات سودمند كوچك، درختان ميوه، ايجاد سرپناه در دهكده ها، بافتن پارچه و [ختراع] آسياب هاي دستي كوچك است. تاريخ زن تاريخ توليد محصول توسط كار او و بزرگ كردن كودكان و چگونگي نظم در كلبه است.
تاريخ زن اما همچنين تاريخ گذار به محتواي پربارتر زبان نسبت به اشاره هاي ساده گذشته است كه براي مضمون هاي جديدِ افزار توليد خلق نمود و لذا تاريخ زن، تاريخ ايجاد شدن آگاهي ذهني انسان است. [زبان، شكل بروز آگاهي است!]
اما آن هنگام كه در شش هزار سال پيش به كار گرفتن خيش براي شخم زمين توسط حيوانات اختراع شد – كاري كه مرد از توانايي بيش تري از زن براي آن برخودار بود – و نقش توليد كشاورزي برتري قطعی تاريخي يافت و از سوي ديگر دامداري پراهميت تر شد، جايگاه زن در روند توليد تنگ تر گشت. زن بيش تر و بيش تر به كار در خانه تبعيد شد.
بدون ترديد در تاريخ نگاري [بورژوايي] زن در نامگذاري واقعيت هاي تاريخي و عملكرد توليدي [براي نمونه ”جوانمردانه“، یا ”گاو نر مي خواهد و مرد كهن“!] به مكاني بسيار پست تر از جايگاه واقعي كه در واقع حق اوست، فرستاده شده است.
رشد روزافزون اهميت جايگاه مرد در روند توليد توسعه يابنده ي كشاورزي به اهرمي بدل گشت كه در خدمت كنار راندن زن از جايگاه اجتماعي او و برقراري قدرت مرد به كار گرفته شد. هدف، برقراري حاكميت مرد بر توليد كشاورزي و كنترل منابع آن است، تا از اين طريق جايگاه نخست را براي سرپرستي در قبيله احراز كند.
شكار مدت ها بود كه ديگر نقش قابل اعتمادي براي تهيه خوراك قبيله پرجمعيت شده نداشت. اين در حالي بود كه توليد كشاورزي كه زنان به طور مداوم توسعه داده بودند، خود را به مثابه شيوه ي به مراتب پرحاصل تر و اقتصادي تر به اثبات رساند. مرد، با وجود اطلاعات وسيع زن كه در طول دوران زندگي مبتني بر جمع آوري مواد خوراكي در طول تاريخ فراگرفته بود، او را از اين صحنه توليدي بيرون راند.
روندِ به كنار راندن زن در سازماندهي زندگي اجتماعي نيز توسط مرد از اين طريق اِعمال شد كه براي زن ديگر نقشي در آن در نظر گرفته نشد. با جديت به نگارش ”تاريخ بدون زن“ پرداخته شد؛ دستاوردهاي زن نفي شد. اين تحريف تاريخ تا امروز نيز به كمك نفي تساوي حقوق زن و مرد و تحكيم فرهنگي- ايدئولوژيك برتري جنسيتي مرد بر زن در جامعهِ [طبقاتي ي سرمايه داري] امروزي نيز از طريق حذف شناخت تاريخي از جايگاه زن و روند به كنار راندن آن [در فرهنگ ارتجاعي حاكم]، القا مي شود. …» (پايان ترجمه از صفحه هاي ٨٥ تا ٨٧)
در چنين دوران فرازمندي جامعه بشري و به منظور ايجاد ايدئولوژي دوران برده داري است كه مرد به نفي باورهاي مذهب طبيعي انسان مي پردازد كه مبتني است بر برداشت سحرآميز و جادويي انسان از پديده هاي محيط پيرامون و از خود كه از كتاب ”جهانبيني ها …“ي احسان طبري پيش تر نقل شد. مرد براي تحكيم موقعيت اجتماعي خود، ”مذهب آسماني“ را جايگزين تصورات سحرآميز و جادويي انسان كه تا آن دوران برقرار بود، مي كند. روندي كه در آن جايگاه مرد به جايگاه خداگونه بدل مي شود. ايدئولوژي ”خداشاهي“، به انديشه حاكم بدل مي گردد. ايدئولوژي اي كه براي ايجاد نظم در جامعه برده داري ضروري شد. عبداله اوچالان در ادامه كتاب اين روند را نزد قبايل سومر نشان مي دهد و انتقال آن را به منطقه هاي ديگر، يونان، مصر، چين و همچنين ايران بيان كرده و برمي شمرد.
در مقاله ”اولين ضد انقلاب عليه زن“ كه به آن اشاره شد، به كمك مضمون كتاب ”جامعه كهن كمونيستي“ كه در آن نتايج تحقيقات تعدادي از دانشمندان قوم شناس و باستان شناس، ازجمله عبداله اوچلان، انتشار يافت، ”اولين ضد انقلاب“ در تاريخ عليه جايگاه زن بازگو شده است كه علاقمندان مي توان به آن مراجعه كنند.
در سايه واقعيت تاريخي برشمرده شده، نمي توان براي جاهل هايي از قبيل مصباح يزدي ها و قريب به ١٧٠ نماينده اي كه در مجلس اسلامي در سال ١٣٩٣، يعني ده هزار سال پس از تاريخ عتيقه اي دوران قبيله اي جامعه بشري، به تصويب قوانين ضد زن و به منظور نقض آزادي زن در ايران مي پردازند، جايگاه روشنفكرانه ديگري جز جايگاه ناداني متكبر در خدمت حفظ نظام استثمارگر سرمايه داري قايل شد.
تنها با سرنگوني حاكميت سرمايه داري وابسته و رژيم ديكتاتوري ولايي- امنيتي خادم آن در ايران است که می توان «عاملین و آمرین اسید پاشی»ی جنایتکارانه را دستگیر نمود و علیه آن ها به دادخواهی برخاست و به بي حرمتي به جايگاه زن در ايران پايان بخشيد و راه هنوز پرسنگلاخ آزادي و تساوي حقوق زن با مرد را هموار نمود! از اين روست كه در گزارش هيئت سياسي كميته مركزي حزب توده ايران به دومين نشست اخير خود، نقش مبارزه ي دمكراتيك زنان در ايران، در كنار جنبش كارگري كشور، از جايگاهي والا و «مثبت» برخوردار است.
تشديد مبارزه مدافعانِ برقراري تساوي حقوق ميان زن و مرد عليه سياست زن ستيزانه حاكميت سرمايه داري و به منظور برپايي جبهه گسترده ضد ديكتاتوري، تنها راه خروج از شرايط زن ستيز كنوني در ايران است.
قـو خورشيـد را انتظـار مـي كشـد
– بمناسبت ٨ مارس روز جهانى زن –
ترا انكار كردند، لطافت گلگونت را، اشك هاى چون خونت را، نگاه عاشقانه ات را، زيبائى شاعرانه ات را.
سقف خانه هايت را كوتاه ساختند، بر دريچه هاى آرزويت گِل گرفتند، و آسمانِ خانه ات هماره ابرى بود، و تو خورشيد را انتظار مى كشيدى.
***
دنيايت را باغچه اى نهادند، در حياط خلوت خانه ات،
كه با پرچين غمين تنهايى … محصور شده بود،
قلبِ خونينت را كاشتى، و زبان خاموش و شيرينت را، و رنج ها را، و قصه هاى بى پايان حقارت ها را، و تو خورشيد را دردمندانه انتظار مى كشيدى.
***
آسمان بر تو حكم راند،
به كثرت باران هايش،
و ترا نيمه خواند.
زمين بر تو شوريد، و ترا انسانى حقير ناميد.
حاكمان و محكومان، توأمان بر تو حكم راندند.
همسرانت بر تو حكم راندند
و تو، مرهم دردهايشان بودى.
عاشقانت بر تو حكم راندند
آنانى كه نوازش دستانت را تمنا مى كردند،
فرزندانت بر تو حكم راندند
هم آنانى كه ديروز از پستان هايت شيره حيات مى مكيدند.
و آسمان گواه بود، و ماه و خورشيد گواه.
ترا در حرير پيچاندند، و تو هيچ نگفتى، و دردمندانه نگاه مى كردى مظهر خورشيد را.
تو را در سرير خواستند، و تو هيچ نگفتى، و نگاه مى كردى.
ترا چون تابلويى رنگين، بر ديوار سرد خانه ها آويختند، و تو هيچ نگفتى، و باز هم نگاه مى كردى.
***
اگر مرا بر دار كردند، ترا خوار كردند.
اگر لبخند را از لبانم گرفتند، ترا هرگز لبخند نياموختند.
اگر بال هاى مرا شكستند، ترا هرگز پرنده نخواستند.
من زيستم، و تو زيستى شكيبا، در انتظار دراز و دردآور خورشيد.
احسان طبری، سروده زندان