دوره جدید: مقاله شماره: ۹۸ (۴ بهمن ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
فيلسوف ماركسيست ايتاليايي، دومينكو لوزوردو، در كتابي با عنوان “هنگامي كه چپ حضور ندارد”، به بررسي علل تداوم سلطه امپرياليسم در جهان مي پردازد. او اين پرسش را مطرح مي كند كه چرا حفظ اين سلطه، با وجود بحران تعميق يابنده ي اقتصادي- اجتماعي- فرهنگي حاكم بر كشورهاي سرمايه داري، براي امپرياليسم ممكن شده است؟
لوزورده در بخشي از كتاب تداوم اين سلطه را در ارتباط با حفظ هژمونيِ انديشه- ايدئولوژي نظام فرتوت سرمايه داري مورد بررسي قرار مي دهد.
اهميت بررسي اين بخش از كتاب در ارتباط با وضع حاكميت سرمايه داري وابسته در ايران آموزنده است. زيرا ايران نيز در بحران تعميق يابنده ي اقتصادي- اجتماعي-فرهنگي فرو رفته است. باوجود اين نظام سرمايه داري حاكم توانسته است سلطه حاكميت داعش گونه ي خود را در ايران حفظ كند.
بدون ترديد جنبش و يورش انقلابي در روزهاي دي ماه ١٣٩٦ در ايران ضربه هاي سختي بر اين هژموني وارد نموده و درزهايي را در آن ايجاد كرده است كه در جمله”ترس از رژيم ديكتاتوري در جامعه شكسته” تبلور مي يابد. مبارزات اين روزها، بازتابي است از واقعيت عيني- ماترياليستي نهفته در جمله ي فوق كه در سخنان بسياري،ازجمله دانشجويان مذهبي تبلور يافته. با وجود اين، اين پرسش مطرح است كه به كمك كدام مكانيسم، از طريق حفظ كدام روابط، رژيم قادر است يورش ها را هنوز خنثي ساخته و به نفس كشيدن ادامه دهد و يا حتي مواضع مورد يورش را به سود منافع خود باز توليد كند؟
لوزورده در ارتباط با كاركرد امپرياليسم، به نقش دستگاه عظيم سركوب نظامي آن و ديگر ابزارها از اين قبيل كه در اختيار دارد، اشاره مي كند كه مي توان آن را براي دستگاه امنيتي- و به ويژه قضايي رژيم ولايي نيز قايل شد. فيلسوف معاصر ايتاليايي در اين بخش از كتاب به بررسي علل نظري- ايدئولوژيك- فرهنگي تداوم سلطه حاكميت امپرياليسم در جهان مي پردازد.
بررسي اين بخش از كتاب لوزورده و انتقال ديالكتيكي نظرات او به شرايط حاكم بر ايران چه مي آموزد؟ پرداختن به اين نكته وظيفه سطور زير است كه در ارتباط قراردارد با علل نظري- ايدئولوژيك- فرهنگي اي كه به تداوم سلطه رژيم ولايي در ايران انجاميده است. (اين بخش از كتاب در اوراق ماركسيستي ٢٠١٧/٦ انتشار يافته).
به طور مشخص پاسخ به اين پرسش وظيفه ي اين سطور است كه كدام مكانيسم، كدام زمينه ي نظري- ايدئولوژيكيرا نظام سرمايه داري و حاكميت رژيم ديكتاتوري ولايي به خدمت گرفته است كه آن را قادر نموده است به توده ها القا كند، كه تنها جايگزين ممكن براي حفظ حق حاكميت ملي ايران و تماميت ارضي آن، رژيم ديكتاتوري ولايي است؟ در حالي كه اين رژيم با سياست اقتصادي- اجتماعي- فرهنگي ارتجاعي و ضد دمكراتيك- ضد مردمي خود، شرايط وابستگي نواستعماري تعميق يابنده ميهن همه ي ايرانيان را به اقتصاد سياسي امپرياليستي ايجاد كرده است؟ گامي كه با نابودي حق حاكميت ملي ايران، به عنصري خطرناك براي حفظ تماميت ارضي كشور تاريخي ايرانيان بدل شده است.
لوزورده به پرسش در ارتباط با سلطه امپرياليسم در جهان حتي در عنوان كتاب خود پاسخ مي دهد و علت آن را حضور نداشتن موثر و تعيين كننده ي نيروي چپ در صحنه اعلام مي كند: “هنگامي كه چپ حضور ندارد”!
در زير عنوان كتاب، او وضع ناشي از نبود موثر مبارزاتي چپ را علت ايجاد شدن شرايط به وجود آمدن جامعه اي مي داند كه آن را “جامعه پر سرو صدا، بحران و جنگ” Spektakel مي نامد.
آيا نمي توان همين وضع را در ايران نيز يافت؟ آيا وجود و عملكرد انواع گروه هاي اصول گرا، ذوب در ولايت، اصلاح طلب، اصلاح طلب اين و آنچناني و و و؟ آيا بازي هاي “مهندسي انتخاباتي”، نقش “شوراي نگهبان”، “مجمع ..”، “مجلس خبرگان”، “نماز جمعه” و ..؛ در كنار عملكرد بي محاباي گروه هايسركوبِ رنگارنگ، دستگاه هاي امنيتي رسمي و غيررسمي و بالاخره سازمان قضايي شلاق به دست و كليد زندان به كمر، وجود «جامعه بحران و جنگ»را در ايران تداعي نمي كند؟ آيا ما با علايم جنگ طبقاتي حاكمان عليه محكومان در ايران روبرو نيستم؟ آيا بحران اقتصادي- اجتماعي حاكم نشان نبرد طبقاتي از “بالا” و به سود لايه هاي بورژوازي فربه شده ي سوداگر عليه منافع وسيع ترين توده ي محروم نيست؟ آيا نظام سرمايه داري حاكم با شيوه ي سركوب جنگي، مساله”مالكيت” را به سود خود و عليه منافع نسل كنوني و نسل هاي آينده مردم ميهن ما حل نمي كند؟
لوزوردو ارتباط سلطه نظري- ايدئولوژيكي- فرهنگي امپرياليسم را در دوران كنوني با پيروزي ضد انقلاب در اتحاد شوروي نفي مي كند كه برخي ها مطرح مي سازند. بهاين منظور او به نقل نظر ماركس و انگلس از “ايدئولوژي آلماني” مي پردازد كه به بررسي شرايط قرن نوزدهم در اروپا بازمي گردد. او نشان مي دهد كه سلطه ي فرهنگي امپرياليسم ناشي از عملكرد او در هر دوران و ناشي از چگونگي پاسخ نيروي نو به آن است. نقل نظر ماركس- انگلس از “ايدئولوژي آلماني” به ثبوت مي رساندكه برقراري اين سلطه، ارتباطي با انقلاب اكتبر چند دهه بعد ندارد. او ايجاد ارتباط ميان سلطه فرهنگي امپرياليسم را نزد نظريات اين چناني نادرست مي داند كه برخي هامي خواهند القا كنند و علل وضع نابسامان كنوني در جهان را ناشي از انقلاب اكتبر بدانند كه گويا نارس و كودتايي و غيره تحقق يافته، و با شكست محتوم خود، گويا شرايط برتري امپرياليسم و بحران كنوني را باعث شده است.
نظرات آقاي مالجو و ديگر خواستاران حركت گام به گام كه انقلاب اكتبر را مورد شماتت قرار مي دهند كه به انقلاب فوريه ١٩١٧ روسيه امكان رشد “طبيعي” آن را نداد،يكي از اين نمونه نظرهاست. در مصاحبه ي اخير خود با “اعتماد” كه در اين صفحه نيز بازتوليد شد، آقاي مالجو پيشنهادهاي مشخصي را براي اقتصاد ملي و دموكراتيك براي ايران ارايه مي دهد كه آغازي به جا و شايسته براي تنظيم يك برنامه اقتصاد ملي براي ايران است. به جا بودن اين پيشنهادها اما به معناي ضروري نبودن گذار ازسلطه ي ديكتاتوري نيست. گذاري كه تنها از طريق تصاحب قدرت سياسي در جامعه، و نه از طريق استحاله رژيم ديكتاتوري ممكن است. امري كه به نوبه خود، گامي انقلابي است، صرفنظر از شكل تحقق آن.
از اين رو نمي توان از درست و به جا بودن پيشنهادها براي اقتصاد ملي ايران با سرشتي مردمي- دمكراتيك و ملي، به اين نتيجه گيري نايل شد كه حركت گام به گام درجامعه از طريق استحاله ي رژيم ديكتاتوري، راه “طبيعي” تغييرات بنيادين در ايران است و مردم بايد در انتظار تحقق آن در آينده اي نامعلوم به سلطه ايدئولوژيك- فرهنگي نظام سرمايه داري حاكم تن دهند.
اضافه شود كه منظور از توضيح هاي نظري پيش، نسبت دادن پذيرش استحاله پذيري رژيم ديكتاتوري در ايران توسط مالجو نيست كه در مصاحبه ي خود مي گويد:قدرتمندان فقط به خاطر در قدرت بودن و مركز توجه رسانه ها بودن، از ٣٠ درصد راي برخوردار هستند. او با اين سخن خود ابزاري را برملا مي سازد كه لودورزو نيزدر كتاب خود برجسته نموده است. در عين حال اين توضيح ها نشان مي دهد كه بايد با صراحت استحاله پذيري رژيم ولايي را نفي نمود.
به بياني ديگر، نمي توان درستي پيشنهادها را تاييدي براي اين تز دانست كه از آن جا كه گويا «پس از هر انقلابي، شرايط ارتجاعي بازتوليد مي شود»، تنها راه رشد اجتماعي را رشد گام به گام پذيرفت. برداشتي كه به معناي پذيرفتن استحاله پذيري رژيم ديكتاتوري ولايي است. اين برداشت از اين پنداشت ناشي مي شود كه گويا مي توان اراده گرايانه حركت رشد اجتماعي را به رشد گام به گام محدود ساخت. يورش رشد يابنده ي انقلابي در ايران در اين روزها چنين برداشتي را نه تنها مورد تاييد قرار نمي دهد، بلكه نادرستي آن را به ثبوت مي رساند.
اين نتيجه گيري پراهميت اهرم پرتواني است در نبرد در سنگر عليه سيطره ي بلامنازع هژموني طبقات حاكم در نظام سرمايه داري. انتقال اين نتيجه گيري به طبقه كارگرو ديگر توده هاي مبارزه وظيفه پراهميت در برابر نيروي چپ و در مركز آن حزب طبقه كارگر ايران است. عمل به آن، به معناي حضور فعال نيروي چپ انقلابي در نبرد طبقاتي است كه لوزورده طلب مي كند.
انديشه سوسيال دمكرات با اختلاط دو پديده ي “رشد” و “در دست گيري قدرت سياسي”، پيوند ميان رشد گام به گامِ جامعه و به دست گرفتن قدرت براي ايجاد ساختن شرايط رشد گام به گام را به مثابه دو روند نمي بيند كه لازم و ملزوم يكديگر هستند.
تجربه نشان داده است كه رشد بايد گام به گام باشد. ولي در دست گرفتن قدرت براي ايجاد شرايط چنين رشدي، كه از سرشت بنيادين برخوردار است، صرفنظر از شكل مسالمت آميز (انتخاب آزاد) و يا غيرمسالمت آميز آن كه بسته به شرايط است، مي تواند تنها گامي انقلابي باشد.
اين انديشه، ديالكتيك “انقلاب و رفرم” را در ذهن خود به ثمر نمي رساند. ازجمله آن طور كه لنين در مقاله ي “ماركسيسم و رفرميسم” از سال ١٩١٣ توضيح مي دهد و ميگويد كه «رفرم در خدمت تحقق انقلاب» است! (نگاه شود به نويدنو ٢٣ دي ١٣٩٦ http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-933-96-421-961022.htm).
همان طور كه اشاره شد، لوزوردو با نقل قول از ماركس- انگلس از وقايع قرن نوزدهم، همان طور كه نظر نقل شده ي لنين در پيش از انقلاب اكتبر در آغاز قرن بيستم نيز با آن هم خواني دارد، نشان مي دهد كه علت وجود و تداوم سلطه نظري- ايدئولوژيك- فرهنگي امپرياليسم در دوران كنوني، پيروزي ضد انقلاب در اتحاد شوروي نيست،بلكه بايد علت آن را توانايي امپرياليسم در حفظ سيطره نظري- ايدئولوژيك- فرهنگي خود دانست.
به سخني ديگر، بايد علت حفظ سيطره ي امپرياليسم را در اين واقعيت جستجو نمود كه نيروي چپ نتوانسته است در “نبرد در سنگر” به وظايف تاريخي خود عمل كند. نتوانسته است از واقعيت وجود بحران ژرف شونده ي اقتصادي- اجتماعي در نظام سرمايه داري براي تفهيم موضع نظري-ايدئولوژيكي خود بهره گيرد. امري كه بايد آن را ناشي از فقدان نظر منسجم، فقدان سياست مستقل طبقاتي نزد نيروي چپ ارزيابي نمود. و آن جا كه نظر مستقل نزد نيروي چپ وجود دارد، علت برتري موقعيت طبقات حاكم را بايد ناتواني نيروي چپ در طرح موثر مواضع خود عليه «ايدئولوژي طبقات حاكم» ارزيابي نمود. آيا ما با چنين وضعي در ايران نيز روبرو نيستيم؟
در ابتدا ببينيم ماركس- انگلس اين نكته را در “ايدئولوژي آلماني” چگونه مطرح مي سازند:
«انديشه طبقات حاكم در هر دوراني، انديشه ي حاكم را تشكيل مي دهد. اين به اين معناست كه طبقات حاكم، آن ها كه قدرت مادي حاكم را در اختيار دارند، همان هايي هستند كه سلطه روحي [- ايدئولوژيك] خود را برقرار ساخته اند. طبقه اي كه داراي اهرم هاي توليد مادي است، هم زمان صاحبان اهرم هاي توليد ذهنيت در جامعه نيز است. لذا انديشه آن طبقات كه فاقد اهرم هاي توليد مادي است، زير سلطه انديشه طبقات حاكم قرار دارد.» (كليات، جلد ٣، ص ٤٦، ١٩٥٥)
غيرقانوني كردن فعاليت آزاد احزاب، در راس آن حزب طبقه كارگر، سازمان هاي صنفي آزاد و مستقل، نشريات آزاد از سانسور و .. در ايرانِ جمهوري اسلامي، كه بااشكال متفاوت در كشورهاي سرمايه داري و امپرياليستي نيز برقرار است، ابزارهاي در اختيار طبقات حاكم است براي نابودي امكان توليد انديشه و فرهنگ نيروي نو در جامعه.
برقراري اين شيوه در نظام ديكتاتوري در ايران از طريق سركوب- فشار امنيتي- قضايي اِعمال مي شود. به كار گرفتن همه جانبه ي امكان هاي جديد و الكترونيكي ابرازنظر عليه نيروي نو توسط حاكميت و محدود ساختن اين امكان ها براي توده ها توسط حاكميت، روي ديگر همين سكه را تشكيل مي دهد. لوزورده، به وسعت تاثير كمّي و كيفيت اِعمال اين ابزارها را در كشورهاي سرمايه داري در كتاب خود توصيف مي كند.
او سپس توجه را به شيوه طبقات حاكم براي تحت تاثير و فشار روحي قرار دادن توده ها جلب كرده و نشان مي دهد كه آن ها با تكرار نظرات خود با اسلوب«تبليغ اقتصادي»-گونه، برقراري و حفظ سلطه ي انديشه ي خود را دنبال مي كنند. در ايران نيز ما با چنين وضعي روبرو هستيم. بايد به نطق ها در مجلس، نمازهاي جمعه و به نوشته هاي روزنامه ها مراجعه نمود. در همه ي اين نمونه ها ما در كنار بازتاب آن چه لوزوردو آن را “جامعه پر سر و صدا، بحران و جنگ”(Spektakel ) مي نامد، با يك تبليغ اقتصادي- گونه روبرو هستيم كه وظيفه ي آن توجيه ديكتاتوري ولايي است!
اين توجيه از اين طريق اِعمال مي شود كه “حاكميتِ نماينده ي خدا بر روي زمين”، به عنوان تنها جايگزين ممكن براي حفظ منافع و حق حاكميت ملي ايران و تضمين تماميت ارضي آن اعلام مي شود!
اين در حالي است كه اجراي سياست وارداتي امپرياليستي، يعني سياست خصوصي سازي و آزاد سازي اقتصادي توسط كليت نظام، علت اصلي ايجاد شدن وژرفش بحران اقتصادي- اجتماعي حاكم بر ميهن ما را تشكيل مي دهد. به اين امر همه نظريه پردازان مذهبي ميهن دوست و استادان ايراني واقع بين در دانشگاه ها در داخل و خارج ايران نيز اذعان دارند.
تكرار «تبليغ- اقتصادي- گونه» اين نظرات و اِعمال سركوب امنيتي- قضايي توده ها، كه هم زمان با ناممكن ساختن ابرازنظر و روشنگري به سود مردم در ايران اِعمال مي گردد، پيش شرط برقراري پذيرش روحي ادعاهاي پيش گفته را نزد توده ها تشكيل مي دهد كه زير فشار يورش انقلابي توده ها در اين روزها و در آينده در حال فرريزي است. فروريزي اي كه اما خود به خود تحقق نخواهد يافت، بلكه به انديشه و كاركرد آگاهانه نيروي نو نيازاست. تنها كاركرد آگاهانه و هشيارانه ي سازمان داده شده مانع آن خواهد بود كه فروريزي شرايط سلطه طبقات حاكم همانند آبي سرگردان در خاك فرو نرفته و به هدر نرود. و يا هنگام پيروزي تاراج نگردد، و بار ديگر، به تجربه ي تلخي كه توده ها هنوز تاوان آن را مي پردازند بدل نشود!
تنها سازماندهي آگاهانه ي نبرد مشترك، جريان پرتوان را براي گشايش راه رشد ترقي خواهانه جامعه ايراني تشكيل مي دهد. تنها چنين نيروي مشترك آگاه قادر است خطرات ناشي از هدف امپرياليسم را براي تجزيه ايران و نابودي تماميت ارضي كشور دفع كند!
تبليغ جايگزين ناپذير بودن رژيم ديكتاتوري براي حفظ حق حاكميت ملي ايران و حفظ تماميت ارضي كشور اكنون يكي از ابرازهاي عمده ي تداوم سلطه ايدئولوژيك وفرهنگ كنوني طبقات حاكم در ايران است كه تحت تاثير قدرت مادي طبقات حاكم ايجاد شده است. مبارزه با آن، تنها از طريق نشان دادن علل اصلي بحران، به بياني ديگر،نشان دادن پيامدهاي اقتصاد سياسي ديكته شده توسط سازمان هاي مالي امپرياليستي (بانك جهاني و ..) ممكن است.
در اين روند طرح جايگزينِ مردمي- دمكراتيك و ملي- ضد امپرياليستي براي اقتصاد سياسي ديكته شده توسط امپرياليسم تعيين كننده است. بدون ارايه چنين طرحي، جنبش رشد يابنده ي اعتصابي- اعتراضيِ طبقه گارگر و توده هاي محروم بدون پرچم و هدف مشخص خواهد ماند.
عقب افتادگي فرهنگي، و مبارزه براي رهايي از بندهاي مذهب ارتجاعي، بخش جدايي ناپذير عقب افتادگي اقتصادي و مبارزه براي رهايي از سلطه نظام سرمايه داري وابسته است، عقب افتادگي اي كه نيمي از مردم ميهن ما را به انسان هاي درجه دو بدل ساخته است و مي خواهد زنان را دوباره به آشپزخانه ها تبعيد كند، و زحمتكشان وطبقه ي كارگر را به بردگان روزمزدي بدل سازد كه به جاي دستمزد عادلانه، حتي به جاي دستمزد عقب افتاده ي ناعادلانه، زير فشار و ضربه شلاق و زندان و مرگ به سلطه ي فرهنگي آن تن بدهند.
نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/4812
فروپاشی اتحاد شوروی این بزرگ ترین دژ کارگران و زحمت کشان جهان بزرگ ترین علت جان سختی سرمایه داری مالی در دهه دوم قرن 21 می باشد پایدار باشی بدرود
بدون ترديد پيروزي ضدانقلاب در اتحاد شوروي بزرگ ترين عامل تغيير تناسب قوا در جهان به سود نظام سرمايه داري امپرياليستي و «بزرگ ترين علت جان سختي سرمايه مالي امپرياليستي» در شرايط كنوني است. در اين زمينه با شما، رفيق عزيز محسن توافق كامل دارم.
اهميت بررسي نقش سلطه ي ايدئولوژيك امپرياليسم براي تداوم سلطه ي آن، در واقع بحث در اطراف متضاد ديالكتيكي اين سلطه است كه لورزوردو آن را ”حضور نداشتن چپ در صحنه“ مي داند. او مي خواهد ضرورت حضور فعال و مستقل چپ را در صحنه نبرد طبقاتي در هر كشور و در صحنه ي جهاني براي نابودي سلطه ايدئولوژي امپرياليسم به ثبوت برساند.
در واقع ما با ديالكتيك ظريفي روبرو هستيم كه در مقاله ي شماره ي اخير نامه مردم، ارگان مركزي حزب توده ايران مطرح شده است. اين مقاله با عنوان ”بدون حذف كاملِ حاكميت ولايت فقيه، آزادي در ايران ممكن نيست“ (شماره ١٠٤٣، ٢ بهمن ٩٦) كه در گفتگو با متحدان طبقه كارگر در جبهه ضد ديكتاتوري نگاشته شده است، با توانمندي و صلابت استدلالي بر ضرورت برپايي جبهه ضد ديكتاتوري پاي مي فشرد و به متزلزلان هشدار مي دهد. لوزوردو توجه را به چگونگي فعاليت چپ در اين زمينه جلب مي كند.
مانند موارد بسياري از ابرازنظرهاي شما، رفيق عزيز، اين بار هم نكته سنجي شما من را برآن مي دارد در نوشتاري مجزا، مساله چگونگي فعاليت چپ، و در مركز آن چپ توده اي را در روند گذار از ديكتاتوري و در ارتباط با شرايط حاكم پس از مبارزات روزهاي دي ماه گذشته در ايران كه مقاله ي نامه مردم با شفافيت برشمرده است، مورد نگرش قرار دهم. ممنون براي ابرازنظر.
سلام
شکست کشورهای سوسیالیستی ودر رأس آنها اتحاد شوروی و عقب نشینی کمونیست ها در سراسر جهان برای امپریالیسم این امکان را بوجود آورد تا درجهت سلطه ابدی خود بر منابع و کشور های جهان حرکت کند ونقاب از چهره زشت وغیر انسانی خود برداشته وماهیت پلید وضد بشری دیکتاتوری سرمایه داری را در سراسر جهان به نمایش بگذارد و خود را دچار آنچنان بحرانی بنماید که بیرون آمدن از آن به این سادگی ها امکان پذیر نباشد ،این باعث شد تابار دیگر صحت تئوری های علمی مارکس خونی تازه به رگهای مبارزان کمونیست جاری کند و پرچم آلترناتیو سوسیالیستی به اهتزاز در آید. به نظر من شکست وعقب نشینی چپ، گرچه مصیبت بار و درد ناک بود ولی سیر حرکت تکاملی ودیالکتیک درونی نظام امپریالیستی به گونه ای بود که زنگ پایان سرمایه داری را بصدا در آورد.
حال به ایران خودمان برگردیم .
حذف و سرکوب نیروهای چپ توسط امپریالیسم و روحانیون مرتجع طرفدار سرمایه داری با همکاری روحانیون انقلابی و انقلابیون مسلمانی که جنم واعتبارانقلابی خود را مدیون حضور چپ در فضای سیاسی دوران انقلاب بودند. شرایط را به گونه ای رقم زد که کم کم این قشر انقلابی در گرایش به راست از توده ها فاصله بگیرد و حیثیت انقلابی خود را با نزدیک شدن به نولیبرالیسم از دست بدهند. این مسلمانان انقلابی که بطور طبیعی متحدین چپ بودند ، با خیانت به چپ وبه راست در غلتیدن ، عملن زمینه حذف اسلام سیاسی در جامعه ایرانی را رقم زدند.
اقتصاد سیاسی جایگزین توسط حاکمیت ملی – دموکراتیک باید آنچنان سمت گیری داشته باشد که در طول زمان (احتمالا بسیار طولانی) به زوال دولت بینجامد وگرنه با چنین طرحهای جایگزینی که صرفا به دولتی کردن بخشی از اقتصاد می انجامد و نامش را بخش عمومی و دموکراتیک میگذارند تنها دولت و بخشهای عمومی -بوروکراتیک فربه میشوند واراده گرایی و تمرکز فردی را تقویت و بعد از اینکه پتانسیل انقلاب به خاموشی گرایید اقتصاد فربه را دو دسته تقدیم مافیای لانه کرده در دولت فربه و فشل یا لانه کرده در سازمانهای بوروکراتیک میکند . در اتحاد جماهیر شوروی به علل مختلف از جمله جنگ داخلی و شیوه برخورد با جنبش دهقانی و جنگ دوم جهانی و علل دیگر این سمتگیری تقریبا از همان ابتدا به فنا رفت و زمانی که نیروی پتانسیل انقلابی دراوایل دهه 90 به صفر رسید حتی یک گردان از کسانی که کشور را ساخته بودند نبود که در برابر هجوم مافیایی که از دل حزب کمونیست سر بر آورد از منافعش دفاع کند . سمتگیری زوال دولت مستلزم طراحی شیوه هایی است که ضمن جلوگیری از قدرت گیری استثماارگران از فربه شدن دولت بگریزد و اجتماع که اقتصاد هم جزو آن است را بطور واقعی دموکراتیک کند . همانطور که سرمایه داری به شیوه های مختص به خود باز تولید میشود اقتصاد ملی دموکراتیک نیز باید بتواند خود را باز تولید کند نه اینکه بعد از مدتی علیرغم پیشرفتهای شگرف در گل گیر کند و همه چیز را تقدیم مافیا کند ……چگونه ؟ این سوالیست که طراحان اقتصاد ملی- دموکراتیک باید به آن پاسخ دهند .اجمالا بنظر میرسد که درحاکمیت ملی- دموکراتیک رشد شتابان نیروهای مولده و به موازات آن گسترش دموکراسی در هر خانه و کارگاهی همچنین وآموزش جنبه های مثبت پتانسیل عظیم و میراث نیک عرفان ایرانی به مثابه شیوه ای از مبارزه طبقاتی و تاریخی بخشی از زحمتکشان در ایران برای پذیرش هژمونی توسط جامعه پاسخ کلی این سوال باشد (صرفا پاسخ کلی ).. بهرحال نمیتوان شیوه های تجربه شده در کشورهای جهان سومی مانند آنگولا و ونزوئلا و یمن جنوبی و اتیوپی و حتی ایران اوائل انقلاب و دیگرانی مانند آنها که هر کدام در باتلاقی از مشکلات عظیم غوطه ورند را دوباره تجربه کرد . پی نوشت : عرفان ایرانی منشا هژمونی نظری و عملی بسیاری از حنبشهای دهقانی بوده است.
رفيق عزيز رضا. پ
در نگراني شما من سهيم هستم. به همين علت نيز هر گاه از تجربه جاري در جمهوري خلق چين مي گويم، آن را تجربه هنوز در جريان و تمام نشده مي نامم. تا هنگامي كه نبرد طبقاتي در كشور و در جهان برقرار است، نگراني درباره ي سرنوشت آن به جا و ضروري است. تكرار فاجعه پيروزي ضد انقلاب در اتحاد شوروي مجاز نيست و لذا بايد هشيار بود.
حق با شماست، «سمتگيري زوال دولت مستلزم طراحي شيوه هايي است كه ضمن جلوگيري از قدرت استثمارگران، از فربه شدن دولت بگريزد و اجتماع را كه اقتصاد هم جزو آن است، به طور واقعي دمكراتيك كند.»
مي دانيم كه به گفته ماركس، «كمونيسم» وضعي از پيش تعيين شده نيست، بلكه انسان امروز و فردا بايد آن را با توجه بر شرايط حاكم بسازد. عملي ساختن وظيفه ي بزرگ مورد نظر شما، يعني «زوال دولت» در روندي «احتمالا بسيار طولاني» كه بخشي از اين ساختار جامعه ي مورد نظر است، نيز چنين وظيفه اي است كه در آن بدون ترديد تنها حل و فصل شايسته ي مساله «اقتصاد سياسي» جا ندارد، بلكه شرايط روبناي فرهنگي- نظري- شناختي جامعه بشري نيز نقشي چه بسا تعيين كننده تر خواهد داشت. پرسش در اين باره كه ”چگونه مي خواهيم زندگي كنيم“، پرسشي در همين سو است. بهره گيري از تجربه و «ميراث نيك عرفان ايراني» در اين زمينه براي مردم ميهن ما مي تواند كمك و باشد. ضرورت توجه به آن مي توان نقش فرهنگي پراهميتي را به عهده بگيرد. در چين كنوني نيز از انديشه فلسفي گذشته براي برپايي سوسياليسم بهره گيري مي شود.
رفيق عزيز، شركت شما براي يافتن و ارايه انديشه ضروري در تكميل كردن مضمون «اقتصاد سياسي» مورد نظر براي ايران بسيار پراهميت است. هر نيروي ممكن را بايد در اين زمينه فعال نمود. اين تنها شكل ممكن براي طي موفق راهي است كه دنبال مي كنيم. به گفته زنده ياد طبري «تئوري از هر سخني .. در اين زمينه مي تواند غني تر» شود (واژه اي چند ..، نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، جلد اول).
در كتاب اقتصاد سياسي كه در اين صفحه انتشار يافته، در لااقل در دو مقاله به مساله شكل جامعه آينده اشاراتي شده است. در آنجا نظر برخي از نظريه پردازان ماركسيست درباره ي شكل سازماندهي توليد و به ويژه مساله كنترل دمكراتيك ارگان هاي اجرايي نقل شده است. آقاي سعيد رهنما نيز اخيرا مقاله ي نظرگيري در ارتباط با مساله زوال دولت نگاشته كه از آن در مقاله ي، سياست رهايي خواهي، جايگزيني براي نبرد طبقاتي؟ در اين صفحه نكته هايي نقل شد. همچنين مي توان در كتاب فرشاد مومني و در ارتباط با مساله برنامه ريزي متمركز براي اقتصاد ملي، نكته هايي در همين راستا يافت كه در مقاله ي، نقد اقتصاد سياسي، نقد اقتصاد سياسي سرمايه داري است، در اين صفحه به آن اشاره شده است.
خوشحال مي شدم اگر شما فرصت براي تنظيم نكته هايي از «ميراث نيك عرفان ايران» مي داشتيد براي غني تر شدن تئوري در اين زمينه. توجه به اين بخش از فرهنگ مردم ميهن ما از موضع ميراث انقلابي جنبش عرفاني درعين حال نبردي براي امروز نيز است، تا جريان هاي شناخته شده اين حربه فرهنگي را براي اهداف خود مورد دستبرد و سواستفاده قرار ندهند.
با اميد به كمك شما در اين زمينه و صحنه هاي ديگر نبرد طبقاتي، دستتان را رفيقانه مي فشارم
فرهاد عاصمي
١٧ بهمن ٩٦ – ٦ فوريه ٢٠١٨