دولت مدرن – دولت شبه مدرن بختكى‏ مرموز و ناشناختنى‏ ؟

image_pdfimage_print

مقاله شماره ١٣٨٧/ ٤٥    بخش چهارم

رضاخان با ديكتاتورى‏ سبعانه خود و ايجاد ماشين جهنمى‏ استثمار توده‏هاى‏ زحمتكش، شرايط نسبتا مساعدى‏ براى‏ فعاليت سرمايه‏هاى‏ صنعتى‏ در داخل فراهم آورده بود. معذالك سرمايه بزرگ تجارى‏، حتى‏ در اين دوران نيز تن به رها كردن رشته كم خطر و پردرآمد بازرگانى‏ خارجى‏ و كسب درآمدهاى‏ عظيم و سهل‏الوصول از راه مبادله و فروش كالا نداد.

تلاش‏هاى‏ نيروهاى‏ مترقى‏ جامعه ايران در چهل سال، از طرد ديكتاتورى‏ رضاخان تا پايان سلطه ديكتاتورى‏ محمدرضا، در جهت نقل و انتقال سرمايه‏ها بسوى‏ توليد و ايجاد صنايع ماشينى‏ بود، كه مى‏توانست پايه‏هاى‏ مناسبى‏ براى‏ استقلال واقعى‏ اقتصاد ايران بوجود آورد، اما اين تلاش‏ها نيز بعلت مقاومت سرمايه بزرگ وابسته  – كه حتى‏ موجب شد كه رشد ناگريز صنعتى‏شدن كشور نيز در جاده وابستگى‏- مونتاژى‏ سير داده شود –  به نتيجه‏اى‏ نرسيد.

سرمايه بزرگ وابسته تجارى‏ توانست در همكارى‏ با امپرياليسم و دربار، در كودتاى‏ ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ضربات سنگينى‏ به نهضت ملى‏شدن صنعت نفت وارد آورد … و امتيازات زيادى‏ بسود حفظ و تقويت مواضع خود كسب كند. … انحصار دولتى‏ بازرگانى‏ خارجى‏ ايران، پس از تسلط رژيم كودتا به‏كلى‏ نقض گرديد. پس از كودتا سرمايه بزرگ وابسته تجارى‏، گذشته از بازرگانى‏ خارجى‏ و داخلى‏، نفوذ خود را به رشته‏هاى‏ ديگر اقتصادى‏، صنايع، حمل و نقل، بانك و كشاورزى‏ بسط داده و در تحول اين سرمايه‏ها بسوى‏ وابستگى‏ نقش فعالى‏ به عهده گرفت.

در تقويت مواضع سرمايه بزرگ تجارى‏ وابسته در ربع قرن پس از كودتا، چند عامل عمده موثر بودند:

اول- استقرار سلطه امپرياليسم و نواستعمار به سركردگى‏ امپرياليسم آمريكا، كه هدف عمده خود را تبديل ايران به جامعه مصرفى‏ وابسته قرار داده بود؛

دوم- افزايش درآمد نفت، كه امكانات بيش‏ترى‏ را براى‏ خريد كالاهاى‏ خارجى‏ و فروش آن‏ها در اختيار بازرگانان عمده و وابسته قرار مى‏داد؛

سوم- استقرار و تثبيت حاكميت ديكتاتورى‏ و پليسى‏ خانواده پهلوى‏، كه حافظ منافع غارتگرترين و طفيلى‏ترين سرمايه وابسته، منجمله و به‏ويژه سرمايه بزرگ وابسته تجارى‏ بود.

مجموعه اين عوامل سبب شد، كه سرمايه بزرگ وابسته تجارى‏، از كودتاى‏ ٢٨ مرداد ١٣٣٢ به بعد مواضع مالى‏ و اقتصادى‏ عمده‏ترى‏ را دارا شود. حال آنكه از نظر رشد تاريخى‏، سرمايه بزرگ تجارى‏ مى‏بايست جاى‏ خود را به سرمايه‏هاى‏ صنعتى‏ بدهد. اما، چنانكه شاهد بوديم، نه فقط چنين انتقال تاريخى‏ صورت نگرفت، بلكه سرمايه وابسته بزرگ تجارى‏ حتى‏ توانست رشد سرمايه صنعتى‏ و اصولا كليه سرمايه‏هاى‏ شاغل در توليد را به تبع از منافع آزمندانه خود و امپرياليسم و انحصارات آن، تغيير جهت دهد. بسيارى‏ از رشته‏هاى‏ توليد صنعتى‏، در سطح صنايع مونتاژ باقى‏ماندند و به وابستگى‏ به سرمايه‏هاى‏ امپرياليستى‏ كشانده شدند. دراين وابستگى‏، سياست امپرياليست‏ها و رژيم حاكم نقش سياسى‏ و سرمايه تجارى‏ وابسته عملا نقش اقتصادى‏ را ايفا كردند.

همه سرمايه‏هاى‏ بزرگ در دوران رژيم پهلوى‏ در جهت وابستگى‏ ايران به امپرياليسم و بازار سرمايه‏دارى‏ جهانى‏ عمل مى‏كردند، اما در اين ميان سرمايه بزرگ وابسته تجارى‏ اساسى‏ترين نقش را ايفاء مى‏كرد. اين واقعيتى‏ است، كه اكنون همه نيروهاى‏ انقلابى‏ بايد بدان واقف باشند و مكانيسم عقب‏ماندگى‏ كشور خود را بخوبى‏ بشناسند.»

سپس مقاله “نامه مردم” به نتيجه‏گيرى‏ پرداخته و مى‏نويسد: «اگر بگوئيم كه در مكانيسم عقب‏ماندگى‏ ايران از دو قرن به اين طرف سرمايه بزرگ وابسته تجارى‏ نقش عمده و اساسى‏ را ايفاء كرده است، سخنى‏ مبالغه‏آميز نگفته‏ايم، اين عين واقعيت است. با تحليل كوتاهى‏ كه از نقش سرمايه بزرگ تجارى‏ از اواسط قرن گذشته تا بحال داريم، طبيعى‏ است، كه هر خواننده‏اى‏ متوجه مى‏شود، كه يكى‏ از اساسى‏ترين وظائف انقلاب حاضر بايد خلع‏يد از اين سرمايه‏دارى‏ باشد. (تكيه از نگارنده) اگر انقلاب به خلع‏يد سرمايه بزرگ وابسته تجارى‏ از مواضع خود نائل نگردد، مطمئنا (تكيه از نگارنده) نخواهد توانست به رشد آتى‏ خود ادامه دهد، در اين حالت، حتى‏ تثبيت پيروزى‏هاى‏ بدست آمده نيز براى‏ انقلاب دشوار و حتى‏ غيرممكن خواهد بود. …»

و بايد اكنون پس از ٢٥ سال بعد از اين ارزيابى‏ اذعان داشت، كه انقلاب نتوانست به «اساسى‏ترين وظيفه» خود عمل كند، اگرچه نمى‏توان كوشش‏هاى‏ انجام شده در اين زمينه را از مدنظر دورداشت، ازجمله كوششى‏ كه آيت‏الله خمينى‏ با حكم «اجتهادى‏» خود بعمل آورد. اين حكم «اجتهادي» نشان داد، كه نارسائى‏ ابزار «ولايت مطلقه» نه ازآن‏رو به اثبات رسيده است، كه «حكومت … اهم احكام الهى‏ … [نيست]»، بلكه ازاين‏رو، كه نبرد بر سر منافع طبقاتى‏ امرى‏ مادى‏- عينى‏ و نه معنوى‏ و روحانى‏ و اخلاقى‏ است. صاحبان منافع از اشكال «سنت» و دغدغه‏ها و رنجموره‏هاي اخلاقي بهره مى‏جويند، تا اين منافع مادي- عيني را براي خود تامين سازند. تاريخ نشان داد كه «حكم شرعى‏» برپايه «ولايت مطلقه» قادر نبود زمينه ضرورى‏ تداوم نقش ترقى‏جويانه نيروهاى‏ انقلابى‏ را تضمين كند و جاى‏ «خلع‏يد انقلابى‏» از سرمايه تجارى‏ و بزرگ‏زمينداران موقوفه‏خوار و خواهان اجراى‏ نسخه نئوليبرال جهانى‏سازى‏ امپرياليستى‏ را بگيرد.

براى‏ يافتن راه آينده، با تكيه به تاريخ دو و نيم دهه پس از پيروزى‏ انقلاب، ضرورى‏ است به تداوم نقشى‏ كه سرمايه بزرگ تجارى‏ در سال‏هاى‏ اخير نيز ايفا كرده است، پرداخته و نشان داده شود:

–    تبديل شدن ايران به بازار بى‏دروپيكر كالاهاى‏ خارجى‏ وارداتى‏ به حجم ٤٠ ميليار دلار (٢٧).

بنا به گزارش صندوق‏ بين‏المللى‏ پول (آفتاب يزد، ١٦ آذر ١٣٨٤)، ايران «تمامى‏ مازاد درآمدهاى‏ نفتى‏ خود در طى‏ سال‏هاى‏ ٢٠٠٣ تا ٢٠٠٥ را به مصرف رسانده و هيچ مبلغى‏ را به‏عنوان اندوخته جمع‏آورى‏ ننموده». آمارى‏ درباره منبع پرداخت براى‏ واردات ٤٠ ميليارد دلارى‏ در اختيار نيست، اما بدون ترديد مى‏توان پذيرفت، كه «مازاد درآمدهاى‏ نفتى‏» هستند، كه تا دلار آخر به مصرف واردات كالاهاى‏ خارجى‏ رسيده‏اند. يعنى‏ بخش عمده سرمايه ملى‏ نفتى‏ به جيب سرمايه تجارى‏ وابسته‏اى‏ رفته است، كه مجرى‏ نسخه نئوليبرال سرمايه مالى‏ امپرياليستى‏ است.

–  واردات كه نسبت به سال‏هاى‏ ١٣٧٠ تا ٧٢ تقريباً دو برابر شده است (همشهرى‏ ٢٨ تير ١٣٧٦)، و عملا اجراى‏ همان شعار تبديل ساختن ايران به “تجارتخانه منطقه” مى‏باشد(٢٨).

–   باقى‏ماندن صنايع نفت ايران كماكان و عمدتاً در سطح توليد‏كننده نفت خام، كه به سالى‏ ١٥ ميليارد دلار سرمايه خارجى‏ نياز دارد (آفتاب يزد ١٢ آذر ١٣٨٤). بدين‏ترتيب خصلت تك‏محصولى‏ اقتصاد كشور تداوم يافته است و صنعت نفت كماكان وابسته به بازار نفت امپرياليستى‏ باقى‏مانده است؛

–   باقى‏ماندن صنايع ايران، براى‏ مثال صنايع خودروسازى‏، در سطح مونتاژ و از اين طريق وابسته به سياست و اقتصاد و تكنيك امپرياليستى‏؛

–   لغو عملى‏ اصول قانون اساسى‏ در مورد انحصار دولتى‏ بازرگانى‏ خارجى‏، درباره منع تاسيس بانك‏هاى‏ خصوصى‏؛

–   تبديل اقتصاد ملى‏ ايران به زائده اقتصاد كنسرن‏هاى‏ فرامليتى‏ امپرياليستى‏ از طريق اجراى‏ بى‏چون و چراى‏ نسخه نئوليبرال خصوصى‏سازى‏ و از اين طريق تعميق وابستگى‏ ايران به سرمايه مالى‏ امپرياليستى‏ (٢٩). وابستگى‏اى‏ كه تعميق آن با تن‏دادن به مصوبات سازمان تجارت جهانى‏، بانك جهانى‏، صندوق بين‏المللى‏ پول، پذيرفتن موازين ديكته شده توسط جلسات سران ٧ كشور وغيره وغيره عملى‏ مى‏شود و ماهيتاً خصلتى‏ نواستعمارى‏ دارد. زيرا ازجمله بايد قوانين ايران آنچنان تغيير يابند، كه مصوبات سازمان‏هاى‏ فوق ديكته مى‏كنند. بدين‏ترتيب زمينه برباد رفتن استقلال سياسى‏- اقتصادى‏ و فرهنگى‏ و نهايتاً نظامى‏ كشور بوجود خواهد آمد.

راه خروج از اين تنگناى‏ تاريخى‏ چيزى‏ نيست، جز همان «خلع‏يد» از سرمايه‏ بزرگ وابسته تجارى‏ و پايان بخشيدن به مالكيت بزرگ‏زمين‏داران، كه “نامه مردم” در سال ١٣٥٩ اعلام كرده بود. اين «خلع‏يد» را مى‏توان اكنون با اجراى‏ يك برنامه “اقتصاد ملى‏” عملى‏ ساخت، كه با تكيه به امكانات مادى‏ و معنوى‏ داخلى‏ ، با ايجاد امنيت براى‏ سرمايه‏هاى‏ ملى‏، ازجمله ازطريق حفاظت آن‏ها در برابر رقابت نابرابر امپرياليستى‏، با جلب زحمتكشان شهر و ده، زنان و مردان ميهن‏دوست براى‏ اجراى‏ چنين برنامه‏اى‏، بمورد اجرا گذاشت و اين بحق يك خلع‏يد «انقلابى‏» خواهد بود. به اين نكته ديرتر پرداخته خواهد شد.

١٧- خلـع‏يـد انقـلابـى‏

با توجه به وضع ويژه اجتماعى‏ در ايران به‏مفهوم مورد نظر ماركس، يعنى‏ توجه به واقعيت وجود “دسپوتيسم شرقى‏”، كه همراه است با توليد و بازتوليد قشر بوروكراتيك دولتى‏، در گذشته در چهارچوب شكل سلطنتى‏ و در دوران اخير به شكلى‏ كه كتاب آن را «دولت رانتى‏» مى‏نامد از يك سو، و تاثير نقشى‏ كه قشرهاى‏ سرمايه‏دارى‏ وابسته، بورژوا كمپرادور در پيش از انقلاب و سرمايه‏دارى‏ تجارت‏پيشه و مجرى‏ نسخه نئوليبرال سرمايه مالى‏ امپرياليستى‏ در دوران پس از پيروزى‏ انقلاب، ازسوي ديگر ايفا كرده‏اند، و تداوم نقشي است كه در طول دو قرن اخير سرمايه بزرگ تجارى‏ ايران به عهده داشته، آن واقعيت‏هايى‏ هستند كه مضمون پنهان شده در پس “هيروگليف” «دولت شبه‏مدرن»، بختك، «اژده‏ها عظيم‏الجثه» و يا «لوياتان» و يا هرنام و اصطلاح ديگرى‏ كه بكار گرفته شود، قرار دارند و مى‏توانند با شناخت عناصر تشكيل دهند و چگونگى‏ عملكرد منفى‏شان شناخته و درك شوند. «دستگاه دولت شبه‏مدرنِ» نظام پهلوى‏ با «نظام بوروكراتيك» آن (ص ٨١) و يا «دستگاه سياسى‏، بخصوص ديوان‏سالاران و بوروكرات‏هايى‏، كه به شدت به دلارهاى‏ نفتى‏ آلوده شده‏اند …» (ص ٩١) در سال‏هاى‏ اخير و «پيدايش و گسترش روحيه رانتى‏ در جامعه» (ص ١٠٩) همگي ناشى‏ از سلطه شرايط حاكم برشمرده شده بوده و همگى‏ بيان تركيب و تاثير دو عامل فوق‏الذكر، يعني “دسپوتيسم شرقي” (كه با سركوب آزادى‏ و حقوق دموكراتيك مردم همراه است) و سرمايه تجاري و «رانتي» (كه مانع براى‏ برپايى‏ اقتصادى‏ ملى‏ و دموكراتيك شده است) در هستى‏ اقتصادى‏ و اجتماعى‏ ميهن ما مى‏باشد.

در طول دو قرن اخيرِ رشدِ نظام سرمايه‏دارى‏ در ايران، مردم ميهن ما بارها براى‏ شكستن اين «طلسم» و يا به زبان علمى‏ ماركسيستى‏ براى‏ حل اصلى‏ترين تضاد اجتماعى‏ بين منافع قشرها و طبقات حاكم و مردم، بپاخاسته‏اند و خون‏بهاى‏ سنگين پرداخته‏اند. انقلاب بهمن ٥٧ آخرين كوشش تاريخى‏ به‏منظور «خلع‏يد انقلابى‏» از اين قشرها وابسته است. اگر هم پيروزى‏ انقلاب شرايط عينى‏ براى‏ حل اصلى‏ترين تضاد جامعه ايرانى‏ را بوجود آورد، متاسفانه عدم قاطعيت خرده‏بورژوازى‏ انقلابى‏ دوباره امكان نفوذ سرمايه تجارى‏ را در حاكميت ممكن ساخت.

قانون اساسى‏ برآمده از انقلاب بهمن توانست بخشي از انباشت سرمايه‏اوليه در ايران را از چنگ غارتگران بوروكرات و ديگر سرمايه‏داران وابسته خارج سازد و آن را در بخش دولتى‏ اقتصاد متمركز كرده و حفاظت و تقويت آن را وظيفه ملى‏- قانوني دولت بيرون آمده از انقلاب مردمى‏ اعلام كند. اما توطئه‏هاى‏ متعدد خارجى‏ و داخلى‏، كه مهمترين آن جنگ تحميلى‏ بود، در ارتباط با تاثير بآورهاى‏ مذهب «سنتي»، راه بازگشت سرمايه تجارى‏ را به قدرت هموار ساخت. «ماهيت رانتى‏ درآمد نفت»، همانند دوران پيش از انقلاب  – آنطور كه جوانشير آن را در كتاب خود برشمرد –  به وسيله قدرت اقتصادى‏ و نهايتاً سياسى‏ سرمايه تجارى‏ تبديل شد، كه سال‏هاست خود را به‏مثابه مجرى‏ سياست نئوليبرال جهانى‏سازى‏ امپرياليستى‏ در ايران به اثبات رسانده است و اكنون خواستار بتاراج گذاشتن بخش اقتصاد دولتى‏، كه متعلق به مردم است، به سود خود نيز مى‏باشد. خواستى‏ كه با صدور حكم حكومتى‏ آيت‏الله خامنه‏اى‏ به سياست رسمى‏ حاكميت سرمايه‏دارى‏ در جمهورى‏ اسلامى‏ تبديل شده است و به آن نام “انقلاب اقتصادى‏” نيز داده‏اند.

درست به‏علت ضعف بخش خصوصى‏ در اقتصاد ايران، حفظ بخش دولتى‏- مردمى‏ اقتصاد و تحكيم آن براى‏ رشد واقعى‏ صنعت، تكنولوژى‏ پيشرفته (پتروشيمى‏، اتمى‏ وغيره و ديگر رشته‏هاى‏ زيربنايى‏) امرى‏ ضرورى‏ و حياتى‏ است در جهانى‏ كه ٦٠ بليون [!!] سرمايه مالى‏ هرز و سرگردان در بورس‏ها (٣٠) در جستجوى‏ “خريدن” و درواقع تاراج ثروت‏هاى‏ ملى‏ كشورهاى‏ پيرامونى‏ و به‏ويژه منابع استراتژيك نفت و گاز، در گشت و گزار از اين بازار بورس به بازار بورس ديگر است و شبيه لوياتان و بختك شمشير دامكلس بالاى‏ سر خلق‏ها و ازجمله مردم ميهن ما آويزان است.

مبارزه بين بخش اقتصاد دولتى‏- مردمى‏- ملى‏ و بخش تجارى‏- خصوصى‏- كمپرادور، كه متحد طبيعى‏ سياست سرمايه مالى‏ بين‏المللى‏ و عامل اجراى‏ نسخه نئوليبرال امپرياليستى‏ است، محور اصلى‏ مبارزه طبقاتى‏- اجتماعى‏ را در ايران امروز نيز تشكيل مى‏دهد. در كدام سو و سمت از سنگر در اين مصاف اجتماعى‏ قرار داشتن، موضع ملى‏ و يا ضدملى‏ روشنفكران و كلاً ميهن‏دوستان را بيان مى‏كند. بكار بردن برچسب «شرايط شبه‏مدرن» براى‏ چنين شرايط اقتصادى‏- اجتماعى‏ واقعاً موجود در ايران و به اين بهانه به مصاف بخش دولتى‏- مردمى‏ اقتصاد رفتن و كوشش براى‏ “خصوصى‏سازى‏” بى‏بندوبار بودن، نشان موضع و سياستى‏ ضدملى‏ است. موضع دفاع از استعمار نوليبرالى‏ است!

شركت سرمايه سرمايه‏داران ايرانى‏  – كه در دهه‏هاي اخير از امكاات مالي، علمي و تكنيكي وسيع‏تري هم برخوردار شده‏اند –  و حتى‏ سرمايه‏گذارى‏هاى‏ خارجى‏ در اقتصاد ايران بلاترديد ضرورى‏ است و بايد انجام شود، اما اين سرمايه‏گذارى‏ بايد در چهارچوب برنامه “اقتصادملى‏ و دموكرايتك” براي ايران انجام شود، كه همه ابعاد آن در بحثى‏ شفاف در سطح جامعه روشن و تعيين شده است. درغيراين‏صورت، خصوصى‏سازى‏ بى‏بندوبار و بدون برنامه به سود “اقتصاد ملى‏”، حتى‏ به سود سرمايه‏گذاران ايرانى‏ نيز نخواهد بود، زيرا وزن كمّـى‏ سرمايه‏مالى‏ امپرياليستى‏ و امكانات مانور آن در شرايط گردش آزاد در اقتصاد ايران، حتى‏ سرمايه‏هاى‏ خصوصى‏ ايرانى‏ را هم خواهد بلعيد. فروپاشى‏ اقتصاد “ببرهاى‏ جنوب شرقى‏ آسيا”، ازجمله كنسرن‏ها بسيار پرتوان و ثروتمند كره جنوبى‏ در عرض چند روز و بلعيده شدن آن توسط سرمايه آمريكايى‏ در چند سال‏هاى‏ ١٩٩٩-١٩٩٧  كه با قطع ارسال قطعات براي مونتاژ برخي از خودروها به ايران هم انجاميد -، مى‏تواند درس آموزنده‏اى‏ در اين زمينه براى‏ ميهن دوستان ايرانى‏ باشد.

١٨- متحد طبيعى‏ سياست نئوليبرال امپرياليستى‏

خواست‏ها مطرح شده در كتاب و راهكارهاى‏ پيشنهاد شده، همانطور كه نشان داده خواهد شد، جملگى‏ در خدمت برنامه خصوصى‏ و آزادسازى‏ اقتصادى‏ بى‏بندوبار و ايجاد شرايط مساعد براى‏ مسلط شدن سرمايه مالى‏ جهانى‏ بر اقتصاد ملى‏ ايران قرار دارند. گفته مى‏شود (ص ٣٨ به بعد كتاب): «نكته ديگرى‏ كه روشنفكران و حكومت‏گران ما از آن غافلند، اين است كه ساختارهاى‏ درونى‏ و اقتصادى‏ كشورمان بخشى‏ از كلان‏سيستم بزرگ‏تر ساختارهاى‏ اقتصادى‏ جهانى‏ است … سرمايه‏دارى‏ ماهيتاً ساختارى‏ جهانى‏ است … فرآيندهاى‏ جهانى‏ بين‏‏المللى‏ سرمايه‏دارى‏ به واسطه علم و تكنولوژى‏، همواره به تجديد سازمان اجتماعى‏ خود مى‏پردازد [با اين منطق، جهانى‏سازى‏ نئوليبرال مرحله كنونى‏، «تجديد سازمان» دوران كنونى‏ است]، اما اين تجديد سازمان صرفاً در داخل مرزهاى‏ سياسى‏ خود باقى‏ نمى‏ماند و ناچار است [!!] اصول و قواعد خويش [گردش آزاد نقدينگي مالي هرزه ٦٠ بليوني از طريق بورس‏ها به اقصى‏نقاط جهان و “خريدن” هرآنچه سودآور است، تجارت آزاد، تقليل دستمزدها، تقليل و نابودى‏ حقوق اجتماعى‏ زحمتكشان وغيره وغيره] را به جوامعى‏ همچون ما، كه در خارج از مرزهاى‏ سياسى‏ و جغرافيايى‏ و سياسى‏ آن قرار دارد، تحميل كند [!!]. بدين‏ترتيب، نيروهاى‏ ساختارهاى‏ بين‏المللى‏ تاثيرى‏ جدى‏ بر عوامل ساختارهاى‏ داخلى‏ ما مى‏گذارند. عدم‏درك و عدم‏توجه به رابطه ميان ساختارهاى‏ درونى‏ جامعه ايران با نيروهاى‏ ساختارى‏ بين‏المللى‏ نظامِ سرمايه‏دارى‏ جهانى‏، يكى‏ ديگر از قصوراتى‏ [!!] است، كه در رهبران فكرى‏ و سياسى‏ جامعه ما ديده مى‏شود.

روشنفكران و نخبگان فكرى‏ جامعه ما بايستى‏ از لحاظ افق ديد در ارتفاع بلندترى‏ نسبت به مردمان غيرمدعى‏ روشنفكرى‏ قرارگيرند و منافع تاريخى‏ [!!] كشور را در اقيانوس پرجنب و جوش و خروشان تحولات جهانى‏ تشخيص دهند و خطوط استراتژيك  توسعه و تغيير و تحول كشور را در هر مقطع تاريخى‏ در ساختار همگون و جهانى‏ دوران مدرن [و يا دقيق‏تر بايستى‏ گفته مى‏شد “پسامدرن”] مشخص كرده و از دل آن، فرصت‏ها و تهديدها را استخراج و تاكتيك‏هاى‏ متناسب را با آن طراحى‏ نمايند»

آيا تصور مى‏شود، نكته‏اى‏ ناگفته باقى‏ مانده است؟ بايد گفت خير! مضمون آنچه كه نسخه نئوليبرال منتشر شده توسط بانك جهانى‏، صندوق بين‏المللى‏ پول، جلسات منظمِ سرانِ هفتِ كشورِ متروپلِ سرمايه‏دارى‏، جلسات “نخبگان” امپرياليستى‏ در “داووس” و در كنفرانس امنيتى‏ ناتو، در پارلمان اتحاديه اروپا، و در رسانه‏هاى‏ دولتى‏ و خصوصى‏ كشورهاى‏ سرمايه‏دارى‏ متروپل وغيره وغيره مطرح مى‏سازند و براى‏ آن تبليغ مى‏كنند، در سطور فوق آشكار و بى‏پرده مطرح شده است.

دفاع از روند جهانى‏سازى‏ امپرياليستى‏، كه «ناچار است اصول و قواعد خود را به جوامعى‏ همچون ما تحميل كند» و اين عين «منافع تاريخى‏» كشور ما نيز است، آيا مى‏تواند از قلم كس ديگرى‏ جز متحد طبيعى‏ سياست و نسخه نئوليبرال امپرياليستى‏ تراوش كرده باشد؟

وظيفه دفاع از سرمايه تجارى‏ وابسته را نيز كتاب با همين آشكارى‏ و جسارت مطرح مى‏كند. اقدامى‏ كه در هم‏نوايى‏ است با برنامه‏هاى‏ تلويزيون جمهورى‏ اسلامى‏ در هفته‏هاى‏ اخير، كه در آن به بهانه تقليل «تصدي» دولت و بالابردن سودورزي شركت‏ها بشدت براى‏ خصوصى‏سازى‏ تبليغ مى‏شود. ارتقاي سطح سود بايد طبق اين تبليغات از طريق «صرفه‏جويي» حاصل آيد و اين جز با اخراج كارگران و توسعه بيكاري در كشور عملي نخواهد شد.

برنامه فروش «سهام عدالت» به “مردم”، كه تلويزيون جمهوري اسلامي نيز مبلغ آن شده است، برنامه جديدي نيست. در گذشته پيش از انقلاب نيز رژيم سلطنتي اقدام به فروش سهام كارخانه‏ها به “مردم” نمود. متخصصاني كه در تلويزويون نظرياتشان را اعلام و از اين طرح جانبداري مى‏كنند نيز ناچارند اعتراف كنند، كه سهامداران كوچك در كوتاه مدت سهام ناچيز خود را در بازار- بورس بفروش خواهند رساند. خريداران اين سهام كوچك، جز سرمايه بزرگ تجاري و متحدان جهاني آن نخواهد بود. اين برنامه آغازي است براي روند غارتگر نواستعماري سرمايه‏هاي ملي و مردمي، كه دولت طبق قانون مسئول حفظ و حراست و ازدياد آن است.

كتاب در صفحات ٨٠ تا ٩١، تحت عنوان «وضعيت شبه‏مدرن» به تكرار ويژگى‏هايى‏ براى‏ وضع كشور مى‏پردازد، كه درباره «دولت شبه‏مدرن» پيش‏تر مطرح ساخته بود. اين نظريات برپايه اين موضع قرار دارد، كه گويا دولت، دولت طبقات حاكم نيست، بلكه «سپهرى‏ مستقل» را تشكيل مى‏دهد، و گويا سياست اقتصادى‏- اجتماعى‏ طبقات حاكم را اعمال نمى‏كند و “دستگاه قهر طبقاتى‏” آن‏ها نيست. نكاتى‏ كه نادرستى‏ آن‏ها پيش‏تر در بحث درباره “انباشت اوليه سرمايه” در ايران، نشان داده شد.

براى‏ به اصطلاح اثبات ارزيابى‏ «ساختارى‏» از دولت و «وضعيت شبه‏مدرن»، ويژگى‏ تاريخى‏ جوامع شرقى‏، يعنى‏ مقوله “دسپوتيسم شرقى‏”، كه واقعيتى‏ انكارناپذير است، به‏كمك گرفته مى‏شود: عامل استبداد براى‏ خود لقمه چرب‏ترى‏ از ديگر غارتگران در نظرمى‏گيرد. واقعيتى‏ كه كتاب هم در مورد «حكومت مطلق رضاشاه» (ص ٨١) مطرح مى‏سازد و هم با نانى‏ كه به «ديوان‏سالاران و فرزندانشان» در دوران كنونى‏ به‏صورت تامين «آسايش و شان انسانى‏تر» قرض مى‏دهد (ص ٩١)، همين نقش غارتگرانه را درباره «ديوان‏سالاران» كنونى‏ نيز برجسته مى‏سازد.

پس از بيان واقعيت شرم‏آور فوق درباره نقش «ديوان‏سالاران و بوروكرات‏هايى‏ كه به شدت به دلارهاى‏ نفتى‏ آلوده شده‏اند» كتاب خواستار «خلع‏يد» انقلابى‏ از آنان نمى‏شود، كه عمده‏ترين هدف انقلاب مردمى‏ سال ٥٧ مردم ميهن ما بوده است، بلكه خواستار جايگزينى‏ آن با «سرمايه‏دارى‏ بازرگانى‏ ايران» (ص ٨٦) مى‏شود، كه «به‏ناچار [در شرايط سلطه ديوان‏سالاران حيطه عملش] محدود و پايه كارش [را] بازرگانى‏ وارداتى‏، دلال‏بازى‏، سفته‏بازى‏ زمين، پيمانكارى‏، حقل‏العمل‏كارى‏ و انواع شيوه‏هاى‏ متقلبانه قرار داده است.» (همانجا).

گويا «سرمايه‏دارى‏ بازرگانى‏ ايران»، كه همان سرمايه بزرگ تجارى‏ كمپرادور و خواستار تبديل “ايران به تجارتخانه منطقه” است، برنامه واردات بى‏بندوبار، دلال‏بازى‏، سفته‏بازى‏ و ديگر شيوه‎‏هاى‏ متقلبانه را نه ازاين‏رو به‏مثابه محتواى‏ عملكرد روزانه و برنامه استراتژيك خود قرار داده است، زيرا گردش پولش و دسترسى‏ به “سود” غارتگرانه از اين طريق به حداكثر سرعت عملى‏ مى‏شود و به بالاترين بازده دست مى‏يابد، بلكه، همانند همتاى‏ جهانى‏ خود، گويا «به‏ناچار» و از روى‏ استيصال به اين راه قدم گذاشته است!!

به نظر كتاب در بين «نيروهاى‏ اقتصادى‏- اجتماعى‏ بالقوه ملى‏»، كه زير فشار «دولت‏هاى‏ شبه‏مدرن در جوامعى‏ چون ايران»، رشدى‏ انگلى‏ دارا هستند، به هيچ‏وجه آن بخش از سرمايه‏دارى‏ ملى‏، كه خواستار رشد صنعت و توليدات داخلى‏ است، قرار ندارد. هيچ صحبتى‏ و دفاعى‏ از منافع آنان مطرح نيست. دفاع از صنايع داخلى‏ و ايجاد شرايط رشد صنعتى‏ و تكنيكى‏ آن طلب نمى‏شود. پرسش نمى‏شود، كه چرا صنعت خودروسازى‏ ايران، هم بخش دولتى‏ و هم بخش خصوصى‏ آن، پس از بيش از ٤ دهه هنوز در سطح مونتاژ قرار دارد و با هر تحريم امپرياليستى‏ توليداتش تعطيل مى‏شود.

باقى‏ماندن صنعت خودروسازى‏ در سطح مونتاژ، ناشى‏ از دولتى‏ و يا خصوصى‏ بودن اين بخش از صنعت كشور نيست. بلكه نشان مى‏دهد، كه نظام سرمايه‏دارى‏ وابسته ايران كماكان در سطح انگلى‏- تجارى‏ باقى‏مانده است و مى‏كوشد با گردش سريع سرمايه‏اش هرچه سريع‏تر به سودى‏ با ريسك كم دست يابد. اين ويژگى‏ سرمايه تجارى‏ است، كه آنجاهم كه به صنعت رومى‏آورد، دركش از صنعت در سطح درك خريد “ليسانس” و مونتاژ محصول باقى‏مى‏ماند، تا از اين طريق به‏سرعت با گردش سرمايه به سود دست يابد. اگر سرمايه‏دارى‏ تجارى‏ ، به آن يك‏بار نام مورد علاقه كتاب را بدهيم، يعنى‏ آن را «شبه‏مدرن» بناميم، مايل بود صنعت خودروسازى‏ را در كشور ايجاد و توسعه دهد، آنوقت مى‏بايستى‏ در طول حيات دو نسل، بخش عمده سرمايه خود را در راه رشد چنين صنعتى‏ بكار مى‏گرفت. سرمايه‏دارى‏ «شبه‏مدرن» يا سرمايه‏دارى‏ تجارى‏، كه از ١٥٠ سال پيش همراه با «دسپوتيسم شرقى‏» به مانع رشد صنعت و فن در ميهن ما تبديل شده است، اكنون هم همين نقش را حتى‏ در بخش قطعات سازى‏ در صنعت خودروسازى‏ مونتاژ كشور نيز ادامه مى‏دهد. زيرا تحت عنوان دروغين توليد با كيفيت در سطح بين‏المللى‏ و ايجاد رقابت با توليدات خارجى‏، مثلا حتى‏ توليد لاك و رنگ اتومبيل را هم از طريق ايجاد “جوينت‏ونچر” و توليد تحت ليسانس خارجى‏ عملى‏ مى‏سازد.

بدين‏ترتيب نمى‏توان ادعاى‏ كتاب، كه گويا «تبديل نشدن پول به سرمايه» را ناشى‏ از نقش «دولت شبه‏مدرن» مى‏پندارد و عنوان مى‏كند (ص ١٠٥)، را پذيرفت و بايد آن را گرايش سرمايه‏تجارى‏ وابسته دانست، با گردش سريع پول، به سود بالا و آسان تحصيلِ شده دست‏يابد.

١٨- گشتــل، «اعتباريات» به عاريه گرفته شده

كتاب كه روشنفكر ايرانى‏ را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و انديشه او را «پا در‏هوا»، «سردرگم» وغيره مى‏نامد و از او مى‏طلبد، بالاخره از «خواب غفلت» (ص ١١٦) بيدار شود و با ارائه پيشنهادها و راهكارهايى‏ كه بايد بن‏بست تاريخى‏ كشور را بگشايند، به وظيفه خود عمل كند و در حالى‏ كه پايبندى‏ روشنفكر و انديشمند ايرانى‏ را به «اعتباريات» (ص ١٣) سرزنش مى‏كند، براى‏ اقتصاد‏ملى‏ ايران به سراغ «گشتل» مى‏رود، كه از هيدگر به عاريه گرفته است و راه نجات را اينترنت، ديسك و بازى‏هاى‏ تلويزيونى‏ اعلام مى‏كند و «كوچك كردن دولت» و «شفاف‏سازى‏ دولت» را توصيه مى‏كند.

(Gestell در كتاب “هگل يا ماركس” به مفهوم كارپايه به كار برده شده است.)

«در انديشه هيدگر، تكنولوژى‏ در زمان ما صِرف ابزار يا علم ساخت ابزار نيست، بلكه چهارچوبى‏ است كه نه‏فقط فهم و نحوه زيست، بلكه رابطه ما با جهان و همچنين رابطه ما با ديگران را [به نحوى‏ خاص و گريزناپذير] تعيين مى‏كند. … جامعه ايران نيز داراى‏ يك ساختار اقتصادى‏- اجتماعى‏ و اقتصادى‏ است، كه به‏منزله گشتل خاص خود، همه رفتارهاى‏ سياسى‏، اجتماعى‏ و اقتصادى‏ ما را شكل مى‏دهد …» (ص ١٧-١٦).

همانطور كه پيش‏تر نيز اشاره شد، اين برداشت پوزيتويستى‏ و تائيدآميز نسبت به شرايط حاكم، كه يكى‏ از پايه‏هاى‏ نظريات مكتب فرانكفورت است، نقش انسان و ذهنيت او را نفى‏ مى‏كند. انسان و نقش او، يا دقيق‏تر “نفى‏” نقش او برپايه نظريه “ديالكتيك نفى‏”، از طريق به‏اصطلاح اثبات تز «گشتل» هيدگر، تعريف و توضيح داده مى‏شود. تعريفى‏ كه در آن، درواقع نقش انسان نفى‏ و حذف مى‏شود.

برپايه چنين برداشت تئوريك- ايدئولوژيك، كتاب سپس با مسكوت گذاشتن بخش عمده‏اى‏ از واقعيت هستى‏ اقتصادى‏- اجتماعى‏ ايران در دو قرن اخير، يعنى‏ با مسكوت گذاشتن نقش سرمايه وابسته تجارى‏ از يك‏سو و با مطلق جلوه دادن بخش ديگرى‏ از واقعيت و ويژگى‏ تاريخ اجتماعى‏ ايران و عنوان ساختن آن بنام «منظره شبه‏مدرن» و «دولت شبه‏مدرن» و «دولت رانتي»، تغييراتى‏ را ضرورى‏ جلوه مى‏دهد، كه قادر نيستند، پاسخگوى‏ برطرف ساختن مشكل بن‏بست تاريخى‏ ميهن ما بوده و هدف ديگرى‏ را دنبال مى‏كنند.

٢٠- انديشه پسامدرنيستى‏

تحت عنوان «آلترناتيو براى‏ دولت شبه‏مدرن» ضرورت برپاداشتن شرايطي « … در عرصه اقتصادى‏، ايجاد اقتصادى‏ ملى‏ و مردمى‏ و مستقل از اقتصاد رانتى‏ دولتى‏» (ص ١٠٤ به‏بعد) مطرح مى‏شود. در چنين اقتصادى‏، «درآمدهاى‏ رانتى‏، بخصوص نفت … در چرخه اقتصادى‏ كنونى‏ … انباشت سرمايه» (١٠٦) در اختيار دولت نيست و وارد به «اقتصاد ملى‏ و مردمى‏» مى‏شود، كه به انباشت سرمايه در اين بخش مى‏انجامد. چنين برنامه و آلترناتيو، يعني سرازير كردن درآمد نفت به جيب گشاد سرمايه تجاري بزرگ را كتاب راه خروج از بن‏بست «دولت شبه‏مدرن» اعلام مى‏كند.

آنچه اما بايد برجسته شود، اين نكته است، كه در اين جملات منظور از “اقتصادملى‏”، طرح اقتصاد ملى‏ و دموكرايتك برپايه طرحى‏ منسجم برپايه نيازها و امكانات كشور، ازجمله امكانات سرمايه‏هاى‏ خصوصى‏ در كنار بخش دولتى‏ نيست. منظور از واژه «مردمى‏» نيز، همان سرمايه رانت‏خوارى‏ است، كه تنها به سود آسان و زودرس مى‏انديشد. اين نتيجه‏گيري از پيشنهادهاى‏ صفحات بعدى‏ كتاب، كه در آن‏ها نسخه نئوليبرال جهانى‏سازى‏ مطرح مى‏شود، به دست مى‏آيد. طرح غيرمنسجم اهداف اين «آلترناتيو»، مطالعه هوشمندانه كتاب را ضرورى‏ مى‏سازد، تا از درون «سردرگمى‏» خواسته و يا ناخواسته حاكم، حرف اصلى‏ و خصلت مضمونى‏ نظريات كشف شود.

«نزول انجيل جديد»، كه همان انجيل ويا نسخه نئوليبرال جهانى‏سازى‏ امپرياليستى‏ است، را كتاب در صفحات ١١٦ به بعد خود توصيف مى‏كند و با اشاره به «انقلاب الكترونيكى‏، كه در حوزه فناورى‏ اطلاعات (IT) روى‏داده است … با قواعد و ويژگى‏هاى‏ جديد، كه تنفس، تفكر، عمل و زندگى‏ در آن، نگاهى‏ جديد …» را از روشنفكران مى‏طلبد. اين نگاه، هيچ نگاه ديگري نيست، جز نگاهى‏ فتاليستى‏- عرفانى‏- مذهبى‏- انجيلى‏ و درواقع همان موضع پوزيتويستى‏ و تكرارى‏ و كسل كننده!

«ورود به جامعه شبكه‏اى‏ … [نويد داده مى‏شود، كه] … با محتوا و ساختارى‏ كاملاً متفاوت از آنچه در آن تاكنون مى‏زيسته‏ايم [بوده] … جامعه‏اى‏ محصول جهانى‏شدن ارتباطات و اطلاعات … و همراه با تحول بنيادين [!!، يعنى‏ انقلابي] در همه ساختارها و مناسبات فردى‏ و اجتماعى‏ آدمى‏ … تعادلى‏ جديد در حيات دنيوى‏ انسان رخ نمود، كه مهم‏ترين جلوه آن را مى‏توان در شكل‏گيرى‏ شبكه جهانى‏ توليد و مبادله اطلاعات در دهه‏هاى‏ ٦٠ و ٧٠ ميلادى‏، تحت عنوان شبكه اينترنت مشاهده كرد … و تولد يك فضاى‏ مجازى‏ جهانى‏، دنياى‏ ديجيتال، خلق شد … كه بعضى‏ با مسامحه از آن به [عنوان] جامعه دانايى‏محور و برخى‏ جامعه اطلاعاتى‏ ياد مى‏كنند». استقلال «سپهر علم و تكنولوژي»، ‌كه يكي از نظريات پوزتويستي عمده مكتب فرانكفورت براي به‏اصطلاح اثبات «ساختاري» و نه طبقاتي بودن جامعه است، در جملات بالا مورد تاكيد قرار مى‏گيرد و براي آن «تحول بنيادين»، يعني “انقلابي” نيز مورد تائيد قرار مى‏گيرد.

علم و تكنولوژي به زمينه و بخشي از زيربنا تبديل مى‏شود، اين واقعيت انكار ناپذير رشد دانش و فرهنگ بشريت است. اما كتاب با مسكوت گذاشتن پرسش دراين‏باره كه اين رشد فرهنگ بشري “در خدمت چه كسي” قرار دارد، و بايد قرار داشته باشد، مي‏كوشد ماهيت پوزيتويستي و طبقاتي نظريات خود را (ص ١٢٥-١٢٣) پرده‏پوشي كند.

عمق بى‏پايه و اساس بودن نظريات فوق اكنون با توجه به فروپاشى‏ ايدئولوژيك و سياسى‏ نئوليبراليسم در سال ٢٠٠٨ آنچنان برملا شده است، كه نظريات ابراز شده در كتاب “هگل يا ماركس” به شوخى‏ مى‏ماند.

سومين انقلاب در رشد نيروهاي مولده (انسان توليد كننده و ابزار توليد)، كه بدنبال انقلاب الكترونيكي- انفورماتيك ايجاد شده است، با تاثيرات متفاوت و بنياديني در كليه بخش‏هاي زندگي اجتماعي همراه است. توجه تنها به بخشي از اين تاثيرات و از مدنظر دور داشتن بخش‏هاي ديگر نه مجاز و نه واقع‏بينانه است. بايد شرايط متفاوت سودورزي سرمايه، شرايط تغيير يافته نقش دولت‏هاي ملي، روابط بين‏المللي، روابط طبقاتي و نحوي اعمال قدرت طبقاتي توسط طبقات حاكم و ديگر بخش‏ها را در ارتباط با پرسش درباره “در خدمت چه كسي” مورد توجه قرار داد، يعني با قرار دادن “انسان” در مركز انديشه و تحليل. تنها چنين برداشتي خطر افتادن در دام پوزيتويسم را برطرف مى‏سازد، كه تنها “عينيت” تغييرات را عمده و مطلق مى‏سازد.

«فضاى‏ مجازى‏ جهانى‏، دنياى‏ ديجيتال» را “حيوونى‏” دولت آمريكا، كه «روزى‏ تصميم گرفت شبكه‏اى‏ براى‏ منظورهاى‏ خاصى‏ پديد آورد، يك شبكه براى‏ خودش ايجاد كرد … اما در حدود ده، دوازده سال پيش متوجه شد، كه كنترل شبكه از اختيارش خارج شده است … و به‏هيچ‏وجه [!!] رشد آن تحت كنترل نيست. … ظهور نسلى‏ [درپيش است، كه] قابليت‏هاى‏ اين شبكه را آنقدر گسترش خواهد داد، تا تمام چيزهاى‏ قابل شناسايى‏ در جهان به حيطه آن وارد شود و به لحاظ اطلاعاتى‏ در دسترس همگان قرار گيرد. … جامعه شبكه‏اى‏ يك اقتصاد نوين، يعنى‏ اقتصاد اطلاعاتى‏- جهانى‏ … و يك فرهنگ نوين، يعنى‏ فرهنگ مجاز[ى‏] واقعى‏ را به عرصه وجود آورده است. منطق نهفته در اين اقتصاد، در اين جامعه و اين فرهنگ، زيربناى‏ كنش و نهادهاى‏ اجتماعى‏ در سراسر جهانى‏ به‏هم پيوسته خواهد بود. … [يعنى‏] مرحله ديگرى‏ از بسط تاريخ مدرنيته [بايد آن را دانست]». با توجه به نظريات ابراز شده در كتاب و همچنين در بحث عام فرهنگى‏ در كشورهاى‏ متروپل سرمايه‏دارى‏ بايد اين «بسط تاريخ مدرنيته» را همان “مرحله پسامدرن” مورد نظر اين نظريه‏پردازان ناميد.

در ادامه توضيحات (از ص ١٢١ به بعد)، كتاب «مهم‏ترين ويژگى‏ تحول را تحول در معنا و مفهوم زمان و مكان» اعلام مى‏دارد، كه امكان «انتقال آنى‏ اطلاعات، داده‏ها و سرمايه‏ها …» را بوجود آورده است. «به بيان ديگر فرآيند جهانى‏شدن، در اين دنياى‏ بدون مرز، … دنياهاى‏ بسته باز مى‏شوند … فضا و فرهنگ مجازى‏ واقعى‏ … اطلاعات متكثر و متنوع [ايجاد مى‏شود] … امكان حضور انسان منـفـرد [تكيه از نگارنده] در صحنه جهانى‏، فارغ از جايگاه اجتماعى‏، طبقاتى‏ و سياسى‏، و خارج از كنترل موثر حكومت‏ها … [بوجود مى‏آيد] … حضور فــرد آدمـى‏ [تكيه از نگارنده] در عرصه جهانى‏، آجرهاى‏ جهان جديدى‏ را شكل مى‏دهد.»

بدين‏ترتيب نظريه آتوميزاسيون Atomisation جامعه بشرى‏، كه يكى‏ از عمده‏ترين عناصر ايدئولوژى‏ پسامدرنيستى‏ است، در كتاب عنوان و القا مى‏شود. جامعه، آن‏هم در سطح جهانى‏، به مايع غليظ و ملاطى‏ همگون تبديل مى‏شود، كه در آن «انسان منفرد، فارغ از جايگاه اجتماعى‏، طبقاتى‏ و سياسى‏» خود، چه مالك ابزار توليد و سرمايه‏دار رانت‏خوارِ سيرى‏ناپذير و چه فردى‏ كه تنها با فروش نيروى‏ كار خود مى‏تواند به حيات خود ادامه دهد، «در كنار يكديگر قرار مى‏گيرند» و بدين‏ترتيب با اين «آجرهاى‏ جهان جديد، دمكراسى‏ واقعى‏» برقرار خواهد شد. زيرا همه بطور يكسان امكان دسترسى‏ به «اطلاعات» و لذا «بهرورى‏ و توان رقابت … » با يكديگر را دارند. رقابتى‏، كه «همه پهنه‏هاى‏ مختلف فعاليت انسانى‏ را تحت تاثير قرار مى‏دهد».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *