از ویژگیهای اصلی این الگو میتوان از چیرگی نهادهای مالی و بانکها بر اقتصاد جهانی، گسترش و ژرفش بازارهای سهام و ابزارهای مالی پیچیده، وابستگی کشورها به سرمایههای بینالمللی و افزایش بیثباتیها به دلیل کنشهای سوداگرانه مالی نام برد. هواداران نئولیبرالیسم از کوچک کردن دولت سخن میگویند، ولی راستش این است که نئولیبرالیسم هیچگاه بدون کمک دولت کار نمیکند. همانگونه که دیوید هاروی میگوید، همواره دولت در پشتیبانی از بازار نقش داشته؛ از نجات بانکها در بحران ۲۰۰۸ گرفته تا آفرینش جنگها برای آفریدن شرایط شایسته سرمایهگذاری.
نئولیبرالیسم هم چون الگوی برتر انباشت سرمایه به بحرانهایی انجامیده که در دل تضادهای درونی سرمایهداری نهفتهاند. با کاهش نرخ سود در تولید واقعی، سرمایه بهجای سرمایهگذاری در تولید، به پهنههای مالی و سفتهبازی روی آورد؛ فرآیندی که مالیسازی نامیده میشود و یکی از برآیندهای پیشبینیشدهی گرایش کاهش نرخ سود در دیدگاه مارکس است.
جهانیسازی همچون تکانه نمو نئولیبرالی، با جابجایی صنعت از کشورهای پیشرفته به پیرامون، بهویژه چین و آسیای جنوبشرقی، در کوتاهزمان برای سرمایهداران سودآور بود. ولی در بلندزمان، این روند به ویرانی زیرساختهای صنعتی در کشورهای متروپل، بسته شدن کارخانهها و بیرون کردن کارگران، و خشم طبقاتی طبقه کارگر انجامید. در سطح جهانی، تلاش برای گسترش بازارها و تولید بیشتر به مازاد تولید انجامید، ولی با سیرشدن درخواست (تقاضا) و پای گذاشتن چین به رقابت اقتصادی جهانی، گنجایش بیشتر بازار شدنی نبود.
ولی بحران نئولیبرالی تنها اقتصادی نیست. بحران نئولیبرالیسم، همزمان، بحران مشروعیت نیز هست. همانگونه که مارکسیستهایی مانند نیکوس پولانزاس استاد جامعهشناسی در دانشگاه پاریس و ارنستو لاکلاو استاد نظریه سیاسی در دانشگاه اسکس میگویند، زمانی که نئولیبرالیسم سطح زندگی طبقههای فرودست را پایین آورد، خشم و ناخشنودی مردمی را نیز برانگیخته کرد.
در چنین شرایطی، آنچه گرامشی «بحران ارگانیک» مینامد، یعنی ناتوانی طبقه فرمانروا برای دستیابی به مشروعیت، زمینه را برای گرایشهای فاشیستی فراهم میکند.